زندگینامه و شخصیت ادبی سیاسی استاد عبد الرحمن شرفکندی «ههژار»
زندگینامه و شخصیت ادبی سیاسی استاد عبد الرحمن شرفکندی «ههژار»
نویسنده: محمد حسن پور
نویسنده، محقق، مترجم و شاعر نامدار، استاد عبدالرحمن شرفکندی مشهور و متخلص به «هژار»، به سال ۱۳۳۹ ﻫ ق مطابق با ۱۳۰۰ ﻫ ش در شهر مهاباد دیده به جهان گشود. پدرش مشهور به ملا محمد بۆر، مردی روحانی و متدین بود که از راه کسب و کار امرار معاش میکرد و زندگی ساده و فقیرانهای داشت.
عبدالرحمن دو ساله بود که دامان محبت مادرش را از دست داد و از همان آوان کودکی سختی و تلخی زندگی را تجربه کرد. زندگینامهی هژار کتاب قطوری است به قلم خودش، که بسیار شیرین و عبرت انگیز و نکته آموز است.
ترجمهی آن کتاب مشروح در این مختصر نمیگنجد؛ ناچار به آن امید که در آیندهای نزدیک توفیق انتشار این یادگار ارزندهی استاد دست دهد و بزودی آن گنجینهی تجربیات و ادبیات در دسترس خیل علاقهمندان قرار گیرد، اکنون بسیار گذرا نظری بر آن میاندازیم:
با شروع پنج سالگی، نزد پدرش الفبا و قراﺌت قرآن را آغاز کرد و سپس مدتی به مکتب خانه رفت و از آنجا رهسپار خانقاه شیخ برهان شد و پس از فراگرفتن مقدمات، به روستاهای اطراف عزیمت کرد و در کلاس تنی چند از مدرسین علوم اسلامی آن زمان حاضر شد. او زمانی که پا به سن جوانی گذاشت، لذت دانستن را [۲] دریافته و عاشقانه به دنبال کسب علم بود. اما پدرش نگهانی در گذشت و بار سنگین مسؤلیت مراقبت و پرورش خواهر وبرادران صغیرش را بر دوش او-که هفده سال بیشتر نداشت-نهاد؛ در حالی که از خود مختصری ملک و انبوهی قرض بر جای گذاشته بود. هژار ناچار درس و تحصیل را رها کرد و به کسب و کار روی آورد و با تلاش بسیار توانست سروسامانی بگیرد و به نان و نوایی برسد. زن گرفت وبه قول خودش فرشتهی رحمتی به خانه بُرد که در سایهاش آرامش یافت و در کنارش سختی و خستگی کار روزانه را از یاد برد. اما ستارهی بلند بخت او بزودی افول کرد و پس از دو سال، دست اجل مونس دلسوزش را از وی گرفت.
با همهی مشکلات شهرنشینی، به مهاباد نقل مکان کرد، چرا که برادران، وقت مدرسه رفتنشان فرا رسیده بود و او به هیچ روی راضی نمیشد که بیسواد بمانند و از طرفی هم جز در شهر امکانی برای تحصیل ایشان وجود نداشت.
نیاز به امکانات بیشتر موجب شد که کسب و کارش را رونق بیش تری بدهد. هنگام برداشت محصول، از کشاورزان بوکان و روستاهای اطراف گندم و توتون میخرید و به تبریز میبرد و میفروخت. همجنین گاو و گوسفند نیز معامله میکرد و به کار کشاورزیش هم میرسید. به این ترتیب پس از مدتی وضع مالیش خوب شد؛ [۳] در شهر خانهای خرید و به سر و وضع بچهها رسید. بار دیگر ازدواج کرد و این بار نیز زنی بسیار فداکار ومهربان نصیبش شد.
ناگفته نماند که با همهی گرفتاریها، علاقهی شدید عبدالرحمن جوان به زبان و ادبیات کردی چنان بود که تا آن سالها، بسیاری از دواوین شعرای کرد زبان را خوانده بود و بیشتر آنها را از حفظ داشت. به علاوه از همان سنین نو جوانی در خود استعداد و توان شعر سرودن را میدید؛ اما مخالفتهای شدید پدرش، او را از شاعر شدن باز داشته بود. زمانی که پا به سن ۲۰ سالگی گذاشت، سال ۱۳۲۰ ﻫ ش بود.
عبدالرحمن شرفکندی جز نخستین کسانی بود که در جمعیت تجدید حیات کردستان عضو شد. آنگاه بود که به خود اجازه داد شاعری را از سر گیرد و در بیان محرومیت مردم و بیداد شاهان و حاکمان شعر بگوید.
تخلص «هژار» را برگزید که به معنی درویش و بینواست و با خود عهد کرد که هیچگاه به خاطر مال و مقام، دست به قلم نبَرد و جز در راه مبارزه با ظلم و جهل شعر نگوید.
اشعار نغز و دل انگیز «هژار» به زودی به دلها راه یافت و وارد زبان خاص وعام شد. از سوی قاضی محمد «شاعر ملی» لقب گرفت و نخستین دیوان اشعارش- که ﺋاله کؤک نام داشت- چاپ و منتشر گردید و به زبان آذری نیز ترجمه شد و انتشار [۴] یافت. قاضی او را بسیار ارج مینهاد و چیزی نگذشت که در شمار دوستان و نزدیکان وی در آمد و در صحنههای سیاسی آن دوران فعّالانه حضور پیدا کرد.
در یکی از مأموریتهایش که از سوی قاضی محمد در سقز به سر میبرد و مشغول مذاکره با افسران ارتش بود؛ ناگهان همه چیز عوض شد و دستور بازداشتش رسید و محترمانه زندانی شد. در زندان سرهنگ غفاری از او خواست تا اظهار پشیمانی کند و جان سالم به در برد؛ نپذیرفت و اعلام کرد که آماده است تا در راه عقیدهاش کشته شود. باری پس از دو ماه حبس در سقز، خواستند او را به مهاباد منتقل کنند که در فرصتی گریخت و پس از روزها پیاده روی در برف و سرما، از مرز عبور کرد و وارد خاک عراق شد.
داستان زندگی هژار در عراق، سراسر حکایت تحمل فقر و محرومیت در عین آزادگی است. ماجرا پشت ماجرا و پر از فرازو نشیب. سالها با نام مستعار زیست و برای گذراندن زندگی، به انجام سختترین کارها دست زد. از کارگری و سرعملگی در بیابانهای گرم و سوزان جنوب و غرب عراق گرفته تا خدمتکاری منازل و حمل بارهای مردم. اما در این احوالی از مطالعه دست نکشید و همواره بخشی از مختصر دست مزدش را به خرید کتاب اختصاص میداد.
کار طاقت فرسا و سوء تغذیه بیمارش کرد و چون بیماریش به درازا کشید، مسلول شد میرفت که از دست برود، که توسط جمعی از دوست دارانش به بیمارستانی در جبل لبنان انتقال یافت. این بیمارستان کتاب خانهی بزرگی داشت؛ حاوی کتابهای ارزشمند بسیار به زبان عربی. هژار دو سال و چند ماه در آنجا به سر برد و در این مدت بیشترین اوقاتش را به مطالعه گذراند و اطلاعات و معلوماتش را در زمینهی زبان و ادبیات و تاریخ عرب تکمیل کرد؛ طوری که چون بهبود یافت و به عراق بازگشت به عضویت در مجمع علمی آن کشور درآمد و مجال یافت که به تحقیق ومطالعهی بیشتری بپردازد و به علاوه برخی از اشعار و مقالاتش را منتشر سازد. [۵]
از روزی که ایران را ترک کرده بود ۹ سال میگذشت و اکنون برای نخستین بار ظرف این مدت، امکانی فراهم آمده بود که زن و فرزندش را پیش خود بخواند؛ تا پس از سالها در کنار هم قدری بیاسایند. آن روزها پسرش ۶ ماه بیشتر نداشت و حال که ۹ سال دارد پدرش را نمیشناسد. وآنگهی چون علت غیبتش را درک نمیکند از او گریزان است. اما این تیرگیها اندک اندک زدوده شدند و خانواده بار دیگر رنگ خوشبختی را به خود دید.
در آن سالها نوری سعید نخست وزیر عراق بود و حکومت پلیسی وفشار و سانسور بیداد میکرد دیری نپایید که روحیهی ظلم ستیزی وقلم توانای هژار او را در [۶] شمار مخالفان حکوت در آورد و چون به روی حاضر به همکاری با دستگاه نشد، ناگزیر پی از آنکه دستگیر شود، همسر و دو فرزندش را به یکی از دوستان سپرد و خود مخفیانه به کردستان سوریه گریخت. در آنجا یک سال دور و بیخبر از خانوادهاش به سر برد و پس از این مدت موفق شد که ایشان را نیز نزد خود بخواند و به این گونه بار دیگر و در غربتی دیگر دور هم جمع شوند.
پس از ۳ سال اقامت هژار در کردستان سوریه، یعنی در تابستان سال ۱۹۵۸ میلادی، عبدالکریم قاسم در کشور عراق کودتا کرد و زمام امور را به دست گرفت. پس از چندی ملا مصطفی بارزانی نیز از شوروی به عراق بازگشت و برابری حقوق کرد و عرب را در آن کشور مطرح کرد. هژار بیدرنگ به عراق بازگشت و بدو پیوست. و از این تاریخ به مدت هفده سال در کنار بارزانی بود و از نزدیکترین یاران و مشاوران او به حساب میآمد.
هژار در این دوره نیز به نوعی دیگر در فشار و سختی بود؛ از سویی کار دشوار و بیامان در تبگنایش میگذاشت و از دیگر سو، خیانتها و خود فروشیها و نامردیهای بعضی آزارش میداد اما او به هر حال ودر هر شرایطی به آرمانش وفادار بود و در خدمت به آن هرگز تعلل نورزید. زمان صلح و آتش بس به مدد اشعار و نوشتههایش روشنگر افکار عمومی بود و هنگامی که جنگ در میگرفت، روزها تفنگ در [۷] دست و شبها قلم بر کف، با زور گویی و بیدادگری مبارزه میکرد. تا آنکه در سال ۱۹۷۵ میلادی – به طوری که در بحث بارزانیان آمده است- نهضت کردستان عراق شکست خورد و شمار فراوانی از کردهای عراقی ناگزیر به ایران پناهنده شدند. به اصرار بارزانی، هژار نیز به ایران بازگشت و هم به شفاعت او ساواک پروندهی سی سال گذشتهاش را دوباره نگشود. او را مانند دیگر پناهندگان در عظیمیهی کرج سکنی دادند و بدی ترتیب برای چندمین بار و این بار در سر پیری، باز زندگی را از صفر شروع کرد و برای تأمین معاش و گذران زندگیِ خود و فرزندانش، به تکاپو افتاد. در دانشگاه تهران ترجمهی مجموعهی قانون در طب، تألیف ابو علی سینا را به او پیشنهاد کردند و قرار شد اگر از عهدهی این کار برآمد، دستمزد مختصری بگیرد. با ترجمهی اولین کتاب از این اثر، در محافل علمی وادبی راه پیدا کرد و به عضویت فرهنگستان زبان فارسی در آمد.
با پیروزی انقلاب در بهمن ماه سال ۱۳۵۷ﻫ ش مجال آن را یافت که در زمینهی کار مورد علاقهاش، یعنی تحقیق دربارهی زبان و ادبیات کردی به فعالیت بپردازد وی در این سالها از جنبهی ادبی و فرهنگی بیشترین استفاده را از عمر عزیزش ببرد و با تلاشی سخت و خستگی ناپذیر، بیشتر ساعات شبانه روز را به تحقیق و تألیف و ترجمه مشغول بود. و در سایهی این کار پیگیر، آثار ارزشمند و کم نظیری [۸] را در زمینههای مختلف علمی و ادبی و فرهنگی، از خود به یادگار گذاشت؛ که از جملهی آنها شرح دیوان اشعار شیخ احمد جزیری، ترجمهی دورهی کامل قانون ابن سینا در هفت مجلد، گرد آوری فرهنگ جامع لغات کردی به کردی و فارسی، زندگینامهی خودش و با لاخره ترجمهی کامل قرآن کریم به کردی را میتوان نام برد.
اما کار مداوم و بیخوابی بسیار و بیتوجهی تغذیهی صحیح و عدم مداوای اصولی، بیش از پیش جسمش را میگداخت و توانش را میکاست؛ تا آنکه سرانجام در روز پنجشنبه دوم اسفند ماه سال ۱۳۶۹ ﻫ ش، جان پاکش به جوار یار شتافت و بدرود حیات گفت.
جنازهی استاد را به مهاباد منتقل کردند و در حالی که شهر در ماتم نشسته بود و جمعیت انبوهی از دور و نزدیک برای وداع با وی گرد آمده بودند، با تجلیل بسیار تا گورستان بداغ سلطان مشایعت شد و آنجا او را در حالی که سیلس از اشک بدرقهی راهش بود، در کنار هیمن و ملا غفور به خاک سپردند.
در رثای استاد هژار شعرهای فراوان سوزناک سرودهاند که ذکر آنها در مجال این گفتار نیست و اینجا تنها به نقل سه بیت از استاد محمد قاضی، شاعر و مترجم نامدار اکتفا میکنم؛ با این توضیح که در روز بزرگداشت شادروان استاد هژار در [۹] تهران، باران تندی باریدن گرفته بود و شاعر با ورود به مجلس، فی البداهه چنین سرود:
شگفت نیست اگر آسمان بگرید زار زداغ مرگ عزیزی بزرگ همچون همچو هژار
هژار مرد شریف و بزرگوار که بود حساب فضل و کمالش برون زِ حد شمار
نهاد داغ بزرگی به قلب ملت کرد پس از هزاران داغ این سپهر کج رفتار
داستان زندگی استاد عبد الرحمن شرفکندی «هژار» حکایتی است که از سه جنبه جای تأمل دارد: نخست از نظر ادبی و فرهنگی.
هژار در ۲۴ سالگی از سوی قاضی محمد به عنوان شاعر ملی کُرد لقب گرفت که این خود نشانگر میزان استعداد و توانایی وی در آن سن و سال بود و اشعارش را در مجموع از جملهی ارزشمندترین آثار منظوم در زبان و ادبیات کردی به حساب نیاوریم و آنها را در شمار بهترینها نگذاریم، شاید حق مطلب را ادا نکرده باشیم؛ اما نثر او بحث دیگری است. قلمش افقهای تازهای را بر روی زبان و ادبیات کردی گشود و اهل فن خدمت وی را به این زبان تنها با آثار و خدمات شیخ سعدی علیه الرحمه در مورد زبان فارسی مقایسه میکنند. نثر هژار در عین آنکه بسیار بیتکلف و روان است، به تناسب موضوع، وزن وآهنگی خاص دارد که حاکی از ذوق سرشار نویسنده و احاطهی فوق العادهی وی بر این زبان است. [۱۰]
همچنین در تاریخ ادبیات معاصر زبانهای فارسی و عربی هم، نام هژار نامی آشنا نیست. استاد پس از هزار سال، -چنانکه گفتیم- قانون ابن سینا را از آن عربی معما گونه، به فارسی روان و یکدستی ترجمه کرد و تحسین همگان را موجب گردید.
سخن در مورد تک تک آثار هژار فراوان است و اینها همه یک بعد از شخصیت او را نشان میدهد: بعد علمی و ادبی؛ در حالی که شاید مهمتر از آن جنبهی سیاسی و اجتماعی شخصیت اوست:
سَرِ نترسی داشت و به مدد اراده و پشتکارش، با قدرت و استحکامی ستودنی در صحنههای سیاسی دورانهای مختلف تاریخ معاصر کردستان، با وجود حساسیت و مخاطرهی بسیار، فعالانه حضور مییافت و خوف به دل راه نمیداد و سهل است که با وجود آن همه فقر و رنج و بیماری و آوارگی، هیچگاه در دام مال و مقام نیفتاد و بر سر ارزشهای اعتقادیش معامله نکرد، بلکه تا آخر عمر در این راه دچار تردید و دو دلی نیز نشد و قدم و قلمش را با سستی و کم کاری آشنا نساخت. این خصیصهی استاد ضمن آنکه موجب ابتلایش به انواع سختیها و گرفتاریها شده بود، پس از سالها، شهرت و محبوبیت ویژهای را برایش به ارمغان آورده و او را یکی از محبوبترین چهرهها نزد بزرگ و کوچک قومش گردانده بود. [۱۱]
اما همهی این امتیازها در مقایسه با اخلاقیات استاد، بینمود بود؛ چرا که با آن همه ارج و منزلت علمی و فرهنگی و با آن موقعیت والای اجتماعی، کمترین نشانی از خودپسندی و غرور نداشت و بر عکس هرچه قدمهای بزرگتری بر میداشت، خود را کوچکتر مییافت و به هر اندازه مقام علمی و ادبی و اجتماعیش بالاتر میرفت، خاکیتر میشد. اُستاد نه تنها به اخلاق بلکه مهمتر از آن به باور نیز متواضع بود. از دروغ بیحقیقتی نفرت داشت و تملق و ریا و چاپلوسی را هم فرزندان خلف دروغ مینامید. ثروت و مال دنیا در نظرش قدر و قیمت زیادی نداشت ودر اندیشهی بود و نبودش نبود.
باری، داستان زندگی هژار، حکایت وفاداری به محرومان ودشمنی با زور مداران است که نتیجهاش برای او عمری فقر و محرومیت و درد و رنجِ در غربت زیستن و در عین عشق به وطن داشتن، ناچار از آن گریختن بود. آنچنان دل در گرو حق نهاده و سر در راهش گذارده بود که در راه آن محاسبه نمیدانست و مصلحت نمیشناخت. دریایی از استعداد و توانایی و معلومات در وجودش گرد آمده بود و اگر اراده میکرد و چشمهای از آن را در طریق عافیت طلبی مصرف مینمود، بزودی به همه چیز میرسید؛ اما او هرگز به این «چیز»ها وقعی نمینهاد و این توان استثنایی را در راه ظلم ستیزی و جدال با ارباب بیمروت زر و زور، طوری به [۱۲] خدمت گرفته بود که نامش، کلامش و پیامش همواره دل و دماغ آنان را آزرده میساخت. و خود در حالی که گریزان از سایهی شوم استبداد، غالبا در دیار غربت، دست به گریبان با فقر و بیماری، برای امرار معاش ناچار به انجام کارهای سخت و طاقت فرسا بود، میسوخت و میساخت وگردن بر میافراشت.
آثار استاد هژار [۱۳]:
۱-ههنبانه بورینه یا فرهنگ کردی-فارسی (فرهنگ کردی به کردی و فارسی)، چاپ تهران، سروش، ۱۳۶۹ ه ش.
۲-چێشتی مجێور (شلم شوربا)
۳-ئاڵەکۆک (برگ سبز) دیوان اشعار، چاپ تبریز، سال ۱۳۲۴ ه. ش.
۴-بهیتی سهرەمهر، منظومهای شامل طنزهای اجتماعی، چاپ سوریه، ۱۹۵۷ میلادی
۵-مەم و زین (ترجمه مم و زین از کرمانجی به سورانی)
۶-بۆ کوردستان ( برای کردستان، دیوان اشعار چاپ اول، عراق ۱۹۶۶ میلادی، چاپ چهارم، سوئد، ۱۹۸۸ میلادی)
۷-شهرهفنامه (ترجمهی شرفنامه بدلیسی از فارسی به کردی چاپ بغداد، ۱۹۶۰ میلادی)
۸-چوارینەکانی خەییام (ترجمهی رباعیات خیام به کردی سورانی چاپ اول، عراق، ۱۹۶۸ میلادی، چاپ سوم ایران، سروش ۱۳۷۰ ه. ش.
۹-ھۆزی گاوان، ترجمه ازعربی به کردی، چاپ بغداد، ۱۹۷۳میلادی.
۱۰-مێژووی ئهردەڵان (تاریخ خاندان اردلان، اقتباس و ترجمهی تواریخ موجود دربارهی خاندان اردلان، چاپ تهران، تازه نگاه، ۱۳۸۱ ه ش
۱۱-یەک له پەنای خاڵ و سیفری بێ برانەوه(ترجمهی کتاب “یک، جلوش تا بینهایت صفرها” اثر دکتر علی شریعتی)
۱۲-دایە، باوە، کێ خراوە؟ ترجمهی کتاب “پدر، مادر، ما متهمیم” علی شریعتی، چاپ تهران، سروش، ۱۳۵۹ ه ش.
۱۳-شەرحی دیوانی مەلای جزیری (شرح دیوان ملای جزیری، جزیری به کوردی سورانی، چاپ، تهران، سروش، ۱۳۶۱ ه ش. )
۱۴-قورئانی پیرۆز بە کوردی، ترجمهی قرآن به کردی چاپ تهران، تازه نگاه –احسان، ۱۳۸۰ ه ش.
۱۵-ترجمهی مجموعه «قانون در طب» بوعلی سینا، شامل۵ کتاب در ۷مجلد انتشارات سروش منتشر کرده است.
۱۶-پینج ئهنگوست دهبنه یهک مست، ترجمهی پنج انگشت یک مشت است، اثر بریژیت ونگور بورسکی از فارسی، چاپ تهران، کانون پرورش فکری کودکان و جوانان، ۱۳۶۲ ه .ش. چاپ دوم، انتشارات تازه نگاه، تهران، ۱۳۸۰ ه ش.
۱۷-ئاری برا، وا ڕابرا، ترجمهی آری این چنین بود برادر، اثر دکتر علی شریعتی از فارسی به کردی، ۱۳۵۸ه ش.
۱۸-عیرفان، بهرانبه ری ئازادی، ترجمهی عرفان، برابری، آزادی، اثر دکتر علی شریعتی، چاپ تهران، سروش، ۱۳۵۹ ه ش
۱۹-ترجمهی آثار البلاد و اخبار العباد به فارسی، اثر زکریا بن محمد بن محمود القزوینی، چاپ تهران، اندیشه، ۱۳۶۶ه ش. [۱۴]
آثار منتشر نشده:
۱. تاریخ سلیمانیه، ترجمه از عربی به فارسی
۲. روابط فرهنگی ایران و مصر، ترجمه از عربی به فارسی
۳. فرهنگ فارسی به کردی. (ترجمهی فرهنگ عمید) [۱۵]
منابع:
۱. «تاریخ مشاهیر کرد»، بابا مردوخ روحانی (چاپ دوم ۱۳۸۲)
۲. «چێشتی مجێور»، زندگینامهی خودنوشت هژار، چاپ پاریس۱۹۹۷
۳. «دواوین هیمن» نوشتهی هیمن
۴. «ﺋاڵهکۆک» دیوان اشعار، چاپ تبریز۱۳۲۴ ﻫ. ش
نقل از اصلاح وب
اولا طبق کتاب خاطرات خودش به شهر بوکان نقل مکان کرد جهت تحصیل برادرانش
دوما در اداره دخانیات بوکان مشغول به کار شد.
سوما این متن به احتمال قوی نویسنده یا مهابادی هستش یا با راهنمایی ی کرد مهابادی نوشته که همیشه همه چیز رو به مهاباد مرتبط کنن و نقش سایر شهرها و توابع کرد نشین مخفی یا کم رنگ جلوه میدن ضمنن جهت اطلاع در زمان کومله ژکاف مهاباد هم روستای بزرگ بیش نبود که به لطف تغییرات ایران نوین رضاخانی یک سری ادارات بیشتری به وی تعلق گرفت
خواهشن دوستان مهابادی این رفتار هایتان غیر قابل تحمل است
استاد هژار در کتاب خودش اشاره میکنم بعد از سی سال که به مهاباد برگشتم عار آمد بگویم مهابادیم پشیمان بودم ازین که بگویم مهابادیم