سياسي اجتماعيمطالب جدید

قانون گریزی و میل به تجاوز در ما ؛ چرا ؟؟؟

قانون گریزی و میل به تجاوز در ما؛ چرا ؟؟؟

نویسنده : حسن نراقی

به طور کلی قاون گریزیم ( باز هم تکرار می کنم شما استثنا ئا” از خودتان که استثنائی هستید بگذرید. اصلا” من منظورم بیشتر غیر استثنائی ها هستند ). از قانون تمکین نمی کنیم، حالا چرا این جور شده؟ آن مبحث جداگانه ای است و به این بحث مربوط نمی شود، که چرا و چگونه قانون گریز شده ایم. حتی قوانینی را که مطمئن هستیم برای آسایش ما تنظیم کرده اند. آلودگی هوا واقعا” کشنده است. ماشین ها را دو سه روزی، آن هم حتی المقدور، اگر در خانه نگاه داریم مسئله حل می شود، اما محال است رعایت کنیم. تابستانی گرم است، کمبود آب به صورت جدی بحران آفرین شده است، این را هم همه می فهمیم و هم با چشم می بینیم ولی عدم اطاعت از مقررات برایمان ملکه شده، دیگر عادت کرده ایم…

میل تجاوز به قانون، حتی در فرهیخته ترین افراد جامعه هم کم و بیش به چشم می خورد. این رانندگی مان را دقت بفرمایید، خودتان بهتر متوجه خواهید شد که چه می خواهم عنوان کنم. خیابان دوطرفه است، طرف ما ترافیک سنگین است، طرف دیگر تکی توکی ماشین از روبروی ما در حال حرکت هستند؛ نزدیک سر چهار راه هستیم، احتمال این که آن جا یکی تا پلیس ایستاده باشند کم نیست؛ حالا بیایید وسط خیابان یعنی آن جایی که خط ممتد زرد به شما دستور که آن طرف خیابان نروید. آن طرف حق آن هایی است که از روبه رو می آیند.

این جا راننده ها را به سه دسته می توانیم تقسیم بکنیم. یک قسمت معدود و نهایتا” معقولی پشت ترافیک و در خط خودشان آن قدر می ایستند تا راه باز شود؛ دسته دوم که باز هم تعداد آن ها کم است بی پروا می آیند طرف چپ یعنی آن طرف خط ممنوعه و با سرعت در جهت خودشان ولی در حقیقت در جهت عکس مسیر قهرمانانه حرکت می کنند، بدون آن که فکر کنند سر چهار راه چه اتفاقی خواهد افتاد و ریسک روبه رو شدن با پلس را هم به جان می خرند، این ها می شوند قانون شکنان پر دل و جرأت، قانون شکنان نترس که صد البته در تمامی ابعاد خیلی هم خطرناک هستند، و اما دسته سوم که تقریبا” درصد بالایی شاید هشتاد یا هشتادو پنج درصد راننده ها را تشکیل می دهند، این ها هر وقت بتوانندیک قسمتی از سمت چپ ماشین شان را آن طرف خط زرد یعنی در مسیر مقابل گذاشته اند و فرمان شان را هم به طرف را هم به طرف چپ پیچانده اند و هی از پنجره ماشین شان گردن می کشند ولی جرأت رفتن را به خود نمی دهند. هرچه قدر بر تعداد گروه دوم افزوده شود، یعنی بی محابا از خط زرد رد شوند، درصدی هم به نوبت از گروه سوم به آنان خواهند پیوست. یعنی این اکثریتی که از آن یاد کردیم آمادگی برای قانون شکنی، برای تجاوز به حق طرف روبه رو را دارد ولی خوش بختانه جرأت ابراز آن را ندارد. این را خودتان تجربه کنید واقعا” قابل تعمق است.

در ایده آل ترین حالتی که از قانون تمکین می کنیم، حالتی است که قانون تمکین شده فی المجلس برای ما فایده داشته باشد و یا لااقل ما را مستثنی کند و برای بقیه اجرا شود … بارها با این مورد روبه رو شده اید :

می روید فلان اداره ( انجام کاری را می خواهید ) می گویند نمی شود، قانون اجازه نمی دهد ، شما رسما” می ایستید و سماجت می کنید و می گویید حالا برای ما یک کاری بکنید. یعنی به طور واضح و روشن تقاضای استثنایی شدن از قانون را می کنید و از اهمیت درخواستتان هم غافلید. ولی آن قدر این عمل را تکرار کرده اید که برای خودتان هم خیلی تازگی ندارد ( دردنا کتر این که اکثرا” هم نتیجه می گیریم ) و آن وقت به تدریج و طی سال ها گرفتاری و یا خدای ناکرده زبانم لال به دلایل ارتباط آن چنانی صحبت از رشوه و ارتشاء می کنند می نویسند ” حق و حساب ” یعنی ضمیر ناخودآگاه اجتماعی مان پذیرفته که این هم ” حق” است و ” حساب ” و هم مقدار و اندازه دارد.

خوب، بعد از آن که استثنایی شدن از قانون برایمان فخر آورد ، برایمان شد یک امتیاز، همه که وسایل استثنایی شدن را ندارند، همه که زور ندارند، پارتی ندارند، وابسته به جاهای باریک نیستند، از بزرگان نیستند، خوب این ها هم وقتی خواستند یک جوری استثنایی بشوند شروع می کنند به التماس کردن، جلب ترحم کردن، و از همه زشت تر تملق گفتن.

این تملق گویی و به قول آن ظریف ” استملاق ” !! واقعا” آفتی شده و افتاده به جان این مملکت. از قدیم بوده، به این حکومت و آن حکومت هم اصلا” کاری ندارد. وارد نانوایی که شد شروع می کند: شاطر آقا دستت درد نکند! یک لبخند متملقانه، و ارگ تابستان باشدیک هم دردی راجع به گرما. می خواهید بگویید این ادب ایرانی است! انشاء ا… که این طور است. ولی چرا همین آقا  وقتی پشت ماشین نشست محال است اجازه بدهد کسی که واقعا” مستأصل منتظر وارد شدن به خیابان اصلی است وارد بشود؟ چرا؟ … خیر، آقا عیب قضیه یک جای دیگر است.

سوار تاکسی می شوید پنج نفر هستید، اختیار هستی و زندگیتان را گذاشته اید کف دست راننده ای که در تمامی طول عمر چندین ده ساله تان هرگز او را ندیده اید، و نه می شناسید؛ راننده محترم از چپ به راست و از راست به چپ خیابان زیگزاک رانندگی می کند. اکثر مسافر ها، ضمن این که واقعا” می ترسند، و با دو دست شان زانوانشان را فشار می دهند از ترس متهم شدن به ترسیدن یک لبخند گوشه لبشان می نشانند و ساکت می نشینند، و وای به حال مسافری که به صورت جدی به راننده اعتراض بکند. اول و قبل از این که خود راننده از خودش دفاع بکند هر سه چهار نفر شروع می کنند: بابا نگران نباش، ای آقا … عمر دست خداست وانگهی مگه نمی بینی دست به فرمونش حرف نداره. آخه عزیزان من این آقا با این دست به فرمان خوب که حق ندارد با زندگی من بازی کند، اصلا” چرا نمی رود قهرمان اتومبیل رانی بشود! با من و زندگی من چه کار دارد؟

حالا فرض کنید همین راننده خوش دست به فرمان و یا به قول خودشان فرمون، زد و گوشه ماشینش به یک اتومبیل دیگر گیر کرد، بدون برو برگرد تمامی مسافرها می شوند طرف آقا و این طرف کار فحش می دهند. یعنی به طرف داری از راننده ای که فعلا” پشت رل یک کاره ای است، حتی به صورت قطعی و روشن مقصر همین راننده خودمان باشد. آن وقت بعد از این جنجال ها خوابید، همین راننده و همین مسافر فداکار و از خود گذشته موقع پیاده شدن مسافر که شد به احتمال زیاد سر پنج تومان کم و زیاد با یکدیگر شروع می کنند به چانه زدن و درگیر شدن، چون نه آن کارشان ضابطه مند بود و نه به صورت اولی این یکی.

این تملق از راننده را دیگر به هیچ چیز نمی توانم تعبیر کنیم جز یک عادت زشت و ناپسند مزمنو شکل گرفته. بعد خوب معلوم است همین جماعت عادت به تملق کرده، کارش بالاتر می رود، رئیس می شود، معاون وزیر می شود، مدیر کل می شود، وزیر می شود، آن وقت چه توقعی دارید؟ که یک باره معجزه کند؟ و از نظر فکری زیرو رو شود؟

یک نگاه به این ستون تبریکات روزنامه ها بیندازید! شرم آور است! این همه تبریکات کلیشه ای که در اکثر آن ها سر سوزنی از ظرافت و اعتقاد هم اثری یافت نمی شود و صرفا” نوعی ادای دین است، یا طوع شغل و یک بده بستان متداول، و صد البته اکثر این تبر یکات هم از جیب سازمان های وابسته و نهایتا” از جیب ملت بزرگوار! خرج می شود. آن هایی که از کیسه خودشان خرج تملق گفتن می کنند خیلی نیستند. ضمن این که منکر نمی شوم تعدادی از این تبریک ها هم شخصی است و از روی اعتقادباطنی، ولی این ها چه درصدی از آن همه کاغذ باطله های بی پایه را تشکیل می دهند؟ چه قدر؟

آن وقت وقتی تملق ملکه آدم ها شد، در چنین جامعه ای کار در آخر به این جا می رسد که اخلاق کم کم کم رنگ می شود، به بزن و نروها می گویند آدم های دست و پا دار؟! آدم های زرنگ!! در محافل خصوصی نقل قانون شکنی های روزمره تبدیل می شود به یک شیرین کاری!! رایج. و وقتی قانون شکنی رایج شد، و بدتر از همه عرف و عادت شد همه مان می شویم یک دیکتاتور کوچولو. خدا نصیب نکند، یک کمی وقت و مجال به همین دیکتاتور کوچولو بدهید، آن وقت ببینید شناکردن واقعی یعنی چه؟

دوست نکته سنجی از مرحوم پدرش تعریف می کرد: آن وقت ها بچه بودیم، در خانه قدیمی بزرگی داشتیم تابستان ها به اتفاق هشت، ده تا از بچه های هم سن و سال بازی می کردیم. حاج آقا پدرم خدا بیامرز یک عادت داشت، ظهر ها که از بازار می آمد و نهارش را می خورد از ساعت دو گوشش را به اخبار رادیو می سپرد تا آخر خواب بعد از ظهرش به صورت مطلق ما باید خفه می شدیم تا مبادا سر و صدایی بلند شود. و مطمئنا” اگر حیطه قدرت حاجی از چهار دیواری خانه می توانست فراتر رود حاضر بود برای یک خواب کوتاه بعداظهرش شهری را خفه کند. این است که من فکر می کنم منتقدین دیکتاتورها را خیلی نباید جدی گرفت؛ ابزار دیکتاتوری باید مورد حمله قرار بگیردو نه خود دیکتاتور.

این قانون گریزی که من به آن فقط اشاره ی مختصری کردم، می تواند موضوع صدها مقاله و تحقیق و بررسی بشود. مدعیان باید روی آن کار بکنند و ریشه یابی کنند، روانشناسی کنند، بررسی جامعه شناسانه ی واقعی بکنند تا شاید به جایی برسند. در این کتاب بر طبق همان تعهد اولیه بیشتر از یک اشاره مختصر به مطلب نمی توانیم داشته باشیم.

گر از بسیط زمین عقل منعدم گردد

به خود گمان نبرد هیچ کس که نادانم

——————————————

منبع  :جامعه شناسی خودمانی / چرا درمانده ایم / نویسنده : حسن نراقی / نشر اختران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا