اندیشه

افول اندیشه خداباوری و خداشناسی غیرممکن است!

خداباوری و خداشناسی - محمد احمدیان افول اندیشه خداباوری و خداشناسی غیرممکن است!

نویسنده: محمد احمدیان – مهاباد

اندیشه خدا باوری و خداشناسی حقیقتی است انکار ناپذیر، و بر همه ابعاد زندگی انسان سایه افکنده، و حضور خود را در صحنه های اجتماعی اعم از خانواده، ازدواج، مالکیت، وراثت، قوانین شکل گیری اجتماعات و حتی بنای تمدنها و تقویم و گاهشماری و تاریخ نگاری و قانونگذاری آشکار ساخته است. به طور کلی موضوع خداباوری و خداشناسی و دین همواره مقوله های مشهور در تاریخ بشر بوده است، و در میان اکثر ملل رواج داشته و فراتر از اندیشه خوردن و آشامیدن و پوشیدن و مسکن گزیدن و حتی فراتر از آنست که به یک ایدئولوژی یا یک ابژه [حقیقت عینی] صرف قابل تقلیل باشد. «گیدنز» اعتقاد دارد «هیچ جامعه شناخته شده ای نیست که در آن شکلی از دین وجود نداشته باشد، اگر چه اعتقادات و اعمال مذهبی از یک فرهنگ به فرهنگ دیگر فرق می کند.» (1)

موضوع خداشناسی در زندگانی بشر همیشه مقام اول را حایز بوده است، اگر چه در ادوار اولیه این معلومات مملو از خرافات و افسانه بوده و مراحل تعدد و چند خدایی (Polytheism) و تمییز و ترجیح یکی از خدایان (Henotism) را پیموده و به مراحله تطور و تکامل توحید و یگانگی (Monothism) رسیده و همواره توحید و یگانه پرستی شریفترین عقاید خداشناسی است و برای انسان در عالی ترین مدارج عقلی و اخلاقی سزاوارترین عقیده است. (۲)

آنچه در تاریخ ثابت کرده این است که هیچ قدرت نظامی یا اندیشه فلسفی یا نگرش علمی نمی تواند ریشه خداشناسی و دین باوری را برکند، یا اساس آن را براندازد. مسئله خداشناسی، فارغ از مسائل پیچیده ای که متکلمان و فیلسوفان دین به آن مشغولند، به راه خود می رود و حتی در غرب که به زعم بسیاری کانون دین ستیزی است، دین به جای آنکه راه زوال را بپیماید هر روز نشاط بیشتری می یابد و حضورش در جوامع قوی تر می شود.

بر خلاف تمام ادعاهای دنیای مدرن مبنی بر از بین بردن دین، آنچه عملا به وقوع پیوسته این است که دین بازسازی شده است و فوران دین در جهان امروز از مباحث داغ است. البته جنبش‏های بنیادگرا عمدتا جزو گروههای دینی نیستند و دغدغه دین و ایمان صرف ندارند، بلکه سازمان های سیاسی هستند که از دین به عنوان ایدئولوژی و حمله به ساختار قدرت استفاده می کنند و بحث ما خارج از این موضوع است. آنچه ما در این نوشتار بر آن ادعا داریم این است که تاریخ در جهت خلاف دین پیش نمی رود، چرا که دین از استقلال نسبی برخوردار است و به گفتۀ "بلا" دین یک امر حقیقی است. (۳)

بر خلاف پیش بینی های جامعه شناسان در قرن گذشته، دین نه فقط از صحنه زندگی بشر خارج نشده بکله حضور آن پر رنگتر نیز شده است. سایر ادیان تقریبا به طور هم زمان یعنی از اواخر قرن بیستم به صحنه سیاست و اجتماع بازگشته اند و نقش تعیین کننده ای در زندگی مردم جهان حتی در مدرن ترین کشورها ایفا می کنند. (۴) تاسیس مراکز دین شناسی حتی در چپ‏گراترین موسسات و دانشگاه های جهان در طی سه دهه گذشته، حکایت از این اتفاق نظر دارد که دین نه فقط از زندگی انسان مدرن رخت بر نبسته، بلکه عمیق تر از همیشه سرنوشت او را تعیین می کند. ایدئولوژی های مدرنیته نظیر سوسیالیسم، کاپیتالیسم و بازار آزاد شاید به موقعیت اقتصادی جوانان کمک کرده اند، اما جوابهای مناسبی برای مسائل اخلاقی و ایمانی و نظم اجتماعی ارائه نداده اند، و به وضوح مشاهده می شود که جامعه غرب به سمت فقدان پایه‏ های اخلاقی و فروپاشی معنوی پیش می رود. پیدایش و رشد نهضت های بنیادگرایی مسیحی از جمله جنبش "اکثریت اخلاقی" که توسط "جیری فارمر" سازماندهی شد، همچنین نهضت "اوانجلی ها" و یا "مسیحیان نو ایمان" که در بسیاری از موارد مواضع تندی را علیه سقط جنین، همجنس بازان و حتی تئوری تکامل داروین گرفته اند (۵)، همه حکایت از این امر دارد که دین همچنان در صحنه حضور دارد.

و جای تعجب نیست که با وجود بحرانهای سیاسی و فرهنگی در سطح جهان، دایره المعارف مذاهب آمریکا خبر از وجود چهارصد فرقه جدید مذهبی در خلال سالهای ۱۹۸۷-۱۹۸۹ می دهد، حتی بعضی از شبکه های تلویزیونی مذهبی برنامه های بیست و چهار ساعته (The faithcannal) دارند. (۶)

نقش دین در سالهای اخیر فراتر از مباحث آکادمیک در سطوح محلی و ملی بوده است. این گفته تامسون است که "طرد دین به فروپاشی معنا و هزیمت معیارهای اخلاقی منجر می شود." (7)

"فیشر" بازگشت اسلام را نتیجه شکست لیبرالیسم بومی و سوسیالیسم جهان سومی "بعثی ها در عراق و سوریه و ناصری ها در مصر" می داند.

"ساموئل هانتینگرن"، استاد روابط بین الملل دانشگاه هاروارد آمریکا، در سال ۱۹۹۳ مقاله ای را در نشریه امور خارجه تحت عنوان "جنگ تمدنها" منتشر کرد. این مقاله در باب نقش دین در امور بین الملل بود. وی دین را مرکزی ترین ویژگی تعریف تمدن می داند و ادعا می کند که جهان عرصه یک تمدن واحد نیست. به نظر وی جهان به هفت یا هشت تمدن تقسیم می شود؛ تمدن غربی، کنفسیوس، ژاپنی، اسلامی، هندویی، اسلاوی، ارتدکسی، آمریکای لاتین و احتمالا آفریقا. (۹)

در طول قرن بیستم جنبش های ناسیونالیستی و سوسیالیستی متعددی در کشورهای اسلامی از مصر تا پاکستان یکی بعد از دیگری روی کار آمدند. شکست این جنبش ها در توسعه سیاسی و اقتصادی این کشورها، نهایتا راه را برای یک نوع بازگشت به خویشتن و احیای نهضت های دینی هموار کرد.

بر خلاف پیش بینی های متفکرین عصر روشنگری و تئوریسین های مدرنیزاسیون، ادیان بزرگ نمرده و نخواهند مرد و جزء لایتجزای زندگی بشری باقی می مانند. دین یک عنصر ثابت در تاریخ و فرهنگ بشری است. "جان وال"، استاد مطالعات اسلامی در دانشگاه جرج تاون واشنگتن، می گوید: شکل دین ممکن است عوض شود اما دین به عنوان یک پدیده از بین نخواهد رفت. (۱۰)

گرچه روحانیون و کلیسا امروز نقش فعالی چون گذشته در سیاست و حکومت کشورهای اروپایی ندارند، لیکن هنوز هم مذهب بر زندگی سیاسی در آن کشورها موثر است؛ مثلا یکی از عوامل تکوین احزاب سیاسی در بیشتر کشورهای اروپایی را باید در تعارضات و شکافهای مذهبی جستجو کرد.

هیچ گروه یا حزبی جرأت مخالفت با کلیسا را ندارد. عامل مذهب هنوز به طور غیرمستقیم بر زندگی سیاسی در فرانسه موثر است. بویژه گرایشهای مذهبی در نگرشهای سیاسی و رفتار انتخاباتی تاثیر می گذارد. معمولا حزب گلیست متکی به آرای افراد مذهبی است. در ایتالیا در مقایسه با فرانسه کلیسا و مذهب نقش بارزتری در سیاست ایفا می کنند. در این کشور نقش مذهب تنها به وجود رابطه میان گرایشهای سیاسی و گرایشهای مذهبی افراد محدود نمی شود، بلکه حزب دموکرات مسیحی که هوادار ارزشهای مذهبی است، وزنۀ مهمی در آن کشور به شمار می رود.

واتیکان و روحانیت کاتولیک آشکارا در کشورهایی مثل آلمان و هلند و سوئیس که دارای ترکیبی نسبتا متساوی از پیروان دو مذهب کاتولیک و پروتستان هستند، دو کلیسا با یکدیگر رقابت دارند و این رقابت در زندگی سیاسی بازتاب پیدا می کند. (۱۱)

در فضای منازعات ایدئولوژیک و کشمکش های سیاسی و خصومت‏ها و درگیری های شخصی و صنفی و باندی سخن گفتن از دین و خداباوری در هاله ای از ابرهای تیره و تار قرار می گیرد.

رسانه های گروهی با استفاده از شیوه های القا و شستشوی مغزی، شب را روز و روز را شب جلوه می دهند، لذا معلوم است که نظریه دینی در چنین گردابی چگونه گرفتار می شود.

تقریبا از سه قرن قبل به این طرف، انسان مغرب زمین یک نوع آزادی را تجربه کرد که در آن خدا برای وی نفی می شد؛ خدایی که در چارچوب کلیسا و از طریق آن به صورت یک اتوریته [قدرت ممتاز و مسلط] به صورت موجودی که در بیرون انسان با قهاریت برای انسان تعیین تکلیف می کند. (۱۲)

اما داوریهای جامعه شناختی در رابطه با دین غیر از این را نشان داد، و از نقطه نظر مردم شناختی و جامعه شناسی، دین یک واقعیت تاریخی- اجتماعی و نهادی چون دیگر نهادها مثل دولت، مؤسسات اقتصادی، خانواده و دانشگاه است. در تاریخ اندیشه غرب، قرن هفدهم در مجموع قرن اعتقاد دیوار به دیوار شک و تردید بود. قرن هجدهم روی هم رفته قرن ردّ و انکار بود. قرن نوزدهم غالباً قرن بی طرفی و ابزار نگاری بوده است. (۱۳) و دانش جامعه شناسی در چنین دوره ای سر برآورد و گفت: "من نمی دانم که ما باید به چه چیز معتقد باشیم، ولی می دانیم که باید اعتقاد داشته باشیم. قرن هجدهم کاری جز انکار را انجام نداده است، در حالی که روح بشر از طریق اعتقاداتش زنده است. (۱۴)

در پایان قرن نوزدهم (پیش از جنگ جهانی اول) جامعه شناسی به مرحله کلاسیک زندگی خود پایان می دهد و می توان گفت به سن بلوغ می رسد. در این مرحله زیست شناسی دینی انسان و جامعه شناسی دینی به عنوان بخشی از فیزیولوژی اجتماعی به گونه ای مشخص مورد توجه قرار گرفته و دین یکی از مهمترین ابعاد زندگی آدمی دانسته شد که باید از طریق فرضیات دانشمندان و نظریات جامعه شناسان و مردم شناسان مورد بررسی قرار گیرد و آسیب شناسی دینی انسان به تجزیه و تحلیل های دقیق تر از فرمول کلی دین "افیون" نیاز دارد و خواستار ژرف نگری و آنالیز بیشتر است.

جامعه شناسی پس از جنگ دوم جنبه آکادمیک پیدا کرد که نماینده برجسته آن "تالکوت پارسنز" است؛ او با شاگردانش مکتب فونکیسونالیسم (Funutionalism) را بنا نهاد.

پارسنز، رمانتیسم آلمانی را با پراگماتیسم آمریکایی درآمیخت و در ادامه میراث کلاسیک دورکیمی، وبری و خصوصا شاگردش شیلز در وجه نظر جامعه شناسانه رویکرد مثبت و زیست شناختی در دین ایجاد کردند. (۱۵)

از نظر مکتب فونکیسونالیسم "هر گاه در جامعه ای عشق به خداوند و توجه به اخلاق ضعیف گردد، آن جامعه دچار بحرانهای شدیدی می گردد و چارۀ چنین بحرانهایی فقط از طریق تاکید بر اخلاق و تقویت احساسات والا نسبت به مقدسات و حفظ دین میسیر خواهد گشت." (16)

بعد از داوریهای جامعه شناختی در رابطه به دین نظر چند تن از دانشمندان و سازندگان ذهن نوین و تصور علمی را ارائه می دهیم؛ یکی از آن چهره ها انیشتین است که می گوید: "دین بی علم یک پا ندارد، اما علم بی دین چشم ندارد." (17)

در مقدمه کتاب "دجال" اثر نیچه می خوانیم: "دکارت عصیانگر بر ضد همه چیز شک کرد، اما به زودی دلیل هایی برای اثبات وجود خدا ارائه داد. چنین کاری در فسلفۀ "هابز" و "اسپینوزا" و کمی بعد در "بارکلی" و "لایب نیتس" تکرار شد و این فیلسوفان حتی از پاپ هم کاتولیک تر از آب در آمدند. "جان لاک" فیلسوفی بود ضد مسیح و ضد سازمانهای دین، اما دلیل های تئوریک را درباره وجود خدا پذیرفت. "کانت" در کتاب "نقد عقل محض" نه فقط دلایل وجود خدا را خرد کرد، بلکه هر گونه متافیزیک مسیحیت را نابود ساخت. ولی در کتاب "نقد عقل علمی"  به سوی دین بازگشت و از این دیدگاه به اثبات وجود خدا رسید. (۱۸)

از دیدگاه هگل هیچ کس به اندازه شخص بی مذهب از روح بشریت دور نیست، و حتی نفرت از مذهب، متضمن اشتغال خاطر نسبت به آن است. (۱۹) هگل در نظر داشت عقلانی بودن مذهب را نشان دهد و جوهر الهام و وحی را از طریق پیوند آن به دامن عقلانیت محفوظ دارد. (۲۰)

فویرباخ بر آن بود که خداشناسی در واقع انسان شناسی است، و مذهب، خودآگاهی عینیت یافته انسان است. (۲۱)

"نیوتن مردی دیندار بود و به خدا اعتقاد استوار داشت. او چند رساله لاهوتی نوشت. او بر آن نبود که علم به هیچ رو به دین ربط ندارد. او معتقد بود که سامان کیهانی گواه بر وجود خداست و از روی پدیده ها پیداست که موجود نا جسمانی، زنده، حکیم و همه جا حاضر است." (22)

 

به راستی چنین می نماید که نیوتن می پنداشت که حرکت سیارات به دور خورشید برهانی بر وجود خداست. افزون بر این خدا ستارگان را در فاصله های مناسبشان از یکدیگر نگاه می دارد به نحوی که ستارگان به هم نمی خورند و بی نظمی های گیتی را اصلاح می کنند، پس به گمان نیوتن کار خدا نه همان حفظ عالم خلق به معنای عام کلمه است، بلکه او همچنین فعالانه مداخله می کند تا ماشین کائنات را در جنبش نگه دارد. (۲۳)

نیوتن به منزله یکی از ستارگان برجسته ذهن نوین یا تصور علمی از جهان است. او کاری را پیش برد که کسانی مانند گالیله و دکارت آن را پرورده بودند،  و با دادن بنیان علمی جامعی به تفسیر مکانیکی کیهان مادی تاثیری گسترده در نسل های آینده نهاد. (۲۴)

نیوتن بود که جهان بینی فراهم آورده و کسانی چون کوپرنیک، گالیله و کپلر را به کمال رساند. (۲۵)

همچنین خلاصه بیان "اسپینوزا" درباره ذات واجب الوجود این است: "خداوند وجودی است یگانه و واجب و قائم به ذات و لایتغیر و جاوید و نامحدود و مطلق، دارای صفات بی شمار و نامحدود. او به تنهایی جوهر است و موجودات دیگر از جسمانی و غیرجسمانی همه اعراض و حالات او و قائم به ذات او هستند و به اقتضای ذات او به وجود آمده اند." (26)

اندیشه های بنیادین قرن بیستم یا از آنِ مارکس است یا از آن نیچه، این سخن "آندره مالرو" است که از زمان درگذشت این دو فیلسوف تا امروز هیچ نویسنده و متفکری از تاثیر آنها آزاد نبوده است.

اغلب تصور شده که مارکس دین را رد می کرد، اما این به هیچ وجه حقیقت ندارد. او می نویسد دین قلب یک دنیای بی قلب است، پناهگاهی در برابر خشونت واقعیت های روزانه. (۲۷)

"به ادعای مارکس، انسان به مذهب نیاز دارد تا زندگی ناخوشایند خود را قابل تحمل سازد، و بدون مذهب، ادامه حیات در دنیای واقعی موجود ناممکن است. از دیدگاه مارکس مذهب دلپذیرترین وجه دنیایی ناخوشایند و غم انگیز است." (28) "درد و رنج مذهبی در عین حال جلوۀ درد و رنج واقعی و اعتراضی بر ضد درد و رنج واقعی است. مذهب آه و ناله خلق ستمدیده است، قلب دنیایی بی قلب و روح وضعیتی بی روح است." (29)

آنچه مارکس با آن می جنگید نه خدا بلکه بتها بودند. او از آن رو بر مذهب خروشید که با انسان بیگانه شده بود و نیازهای راستین او را سیراب نمی کرد. ستیز وی با خدا در واقع پرخاشی است بر بتی که نام خدا گرفته است.

در رساله ای که در جوانی نگاشته چنین گفته است: "نه آنان که خدایان عوام را تکفیر می کنند بی خدایند، بلکه کسانی بی خدایند که پندارهای عوام را به خدا نسبت می دهند." (30)

لنین تغییرات عمده ای در نظریه مارکس درباره نقش اجتماعی مذهب بر طبق سلیقه خود ایجاد کرد. چنانکه گفتیم از دیدگاه مارکس، مذهب عامل آرامش بخشی است که مردم خودشان در شرایط درد و رنج تولید می کنند و بنابراین ریشه مذهب در درد و رنج اجتماعی است. اما لنین از این گفته مارکس تفسیر سیاسی و کاملا متفاوتی کرد. به نظر او مذهب افیونی است که طبقه حاکمه برای مصرف طبقات تحت سلطه تولید می کند تا آنها را مطیع و سر به راه نگه دارد. (۳۱) در حالی که مارکس نقش اجتماعی مذهب را مورد تحلیل قرار داده بود، بیشتر مساعی فکری لنین درباره مذهب صرف دشنام گویی شد. وی هر گونه اندیشه مذهبی را "خطرناکترین شرارت" توصیف می کرد. بعدها در نظریه مارکسیست لنینیستی روسیه، هرگونه بحث از نقش و کار ویژه اجتماعی مذهب به شیوۀ بحث مارکس کنار گذاشته شد. (۳۲)

این بود فرازهایی از نگاه و نظر چند شخصیت بر جسته ذهن نوین یا تصور علمی از جهان. اما آنچه که جالب و جای تامل است اکثر این برجستگان با رأی و نظر دیگری مخالفند و خود را نایل به درک حقایق می پندارند. راسل درباره عقاید مارکس می نویسد: "من نمی توانم با فلسفه مارکس موافقت داشته باشم چه رسد به ماتریالیسم و امپریوکریتسیسم لنین" .(33)

راسل در جای دیگر با لحنی تحقیرآمیز از سارتر و اندیشه های او یاد می کند و می گوید: "در مورد سارتر من مدعی نیستم  که می دانم این آدم چه می گوید!! و میل هم ندارم کسی تصور کند که من مفسر نظریات او هستم." (34)

این بار سارتر به جنگ مارکس می رود، سارتر در کتاب مشهورش به نام "نقد عقل دیالکتیکی" آرای مارکس را رد می کند و به مخالفت به "فردریک انگلس" رفیق و شریک فکری مارکس بر می خیزد و در آنجا می نویسد: "انگلس مدعی است که به کشف دیالکیتک در طبیعت نایل آمده است، اما با این ادعا دیالکیتک را به تباهی کشانده و از میان برده است." (35)

در خاتمه این مقال ذکر این نکته هم لازم است که انسان در عصر حاضر دارای دو گونه مسائل است: مسائل وجودی و مسائل غیر وجودی. پاسخ مسائل غیر وجودی بر عهدۀ علوم بشری است، مانند فیزیک، شیمی، زیست شناسی، زمین شناسی، اخترشناسی و تاریخ … . اما مسائل وجودی و "اگزیستانسیل" آدمی در قلمرو دین و الهیات قرار می گیرند.

اریک فروم، کارل پاسپرس و دیگران کوشیده اند در آثار و تالیفات خود فهرستی از این نوع مسائل را ارئه دهند، از جمله شکاکیت، تناهی، بیگانگی، ابهام، معنای زندگی و از بحران بی معنایی می نالند.

موضوع دیگر اینکه آیا برخی از ایدئولوژی های بشری، مانند کمونیسم، فاشیسم و ناسیویالیسم را که پاره ای از کاردکردهایشان مشابه پاره ای از کارکردهای ادیان است، می توان دین نامید؟ مثلا صرف اینکه در این ایدئولوژی ها نیز نوعی قداست بخشیدن به هدفها و آرمانها و یا نوعی اطاعت و انقیاد و حالت پرستش نسبت به رهبران وجود دارد موجب می شود آنها را در شمار ادیان تلقی کنیم. نکته مهم در این خصوص این است که هر جا پرستش بوده دین نیست، و هر گونه پرستشی دینی نیست، بلکه پرستش امر قدسی (نه اموری که مقدس انگاشته می شوند از قبیل ملت، جامعه، نژاد، حرفه، خانواده، علم و هنر) دین است. پس کمونیسم و ناسیونالیسم به معنای دقیق کلمه دین نیستند بلکه ایدئولوژی های بشری اند که حداکثر دارای جنبه دینی هستند. (۳۶) به علاوه در این ایدئولوژی ها جایی برای "راز" و "عنصر فرا عقلانی" که به عقیده بسیاری از دین شناسان بزرگ معاصر از وجوه ممیزه و ویژگیهای اصلی دین هستند وجود ندارد.

اما سخن آخر اینکه بحث از خداشناسی و خداباوری در آیین اسلام دارای ویژگی خاصی است که همان استدلالی بودن آنست. ادیان قبل از اسلام و کتب آنها اعم از تورات و انجیل و پیتاکا، که نسخه های تحریف شده آنها فعلا هم موجود است، تمام دستورهای دینی را به صورت امور صرف تعبدی و به شکل مجموعه های متکی بر دلایل و نقلی بدون سند و همراه با تهدید و رعب و هراس به مردم ابلاغ می نمودند و در آن آیین ها بر اثبات هیچ اعتقادی اقامه برهان نشده و از تصحیح نقل و روایتها هیچ خبری نبوده است. بنابراین آن مجموعه از باورهای ادیان نامبرده به طور کلی فاقد ارزش علمی بوده است. در چنین جوی اسلام ظهور کرد و پیشاپیش در رشته تحولات مهم اقتصادی و اجتماعی و اخلاقی، درباره عقاید و باورها نیز تحول عظیمی را به وجود آورد. بخش اصولی و زیر بنایی آنها را نیز بر اساس برهانها و دلایل تردید ناپذیر استوار نمود و در یک شکل کلی دلیل صدق یک قضیه را، نشان دادن برهان آن قضیه به شمار آورد و فرمود: «قل هاتوا برهانکم إن کنتم صادقین»؛ برهان خود را ارائه دهید اگر از راستگویان هستید. (۳۷)

 

منبع: فصلنامه ندای اسلام، ش: ۳۶-۳۷، ص:۳۳

پی نوشت ها:

۱ـ گیدنز، جامعه شناسی، ص:۵۲۴

۲-عباس محمود عقاد، "خدا"، ص:۲۷، ترجمه محمدعلی خلیلی، تهران، ۱۳۲۸

۳- همیتلون، ص: ۱۵. ۱۳۷۷ تامسون، ۱۳۸۱

۴- دین در عصر جهانی شدن، برنامه رادیویی بی بی سی ۲/ ۵ / ۸۶ در پنج قسمت.

۵- دین درعصر جهانی شدن، برنامه رادیو بی بی سی ۲/ ۵/ ۸۶ دین و حوزه عمومی، کمال خالق پناه، دانشجوی دکتری جامعه شناسی فرهنگی، درج در فصلنامه زریبار شماره ۶۲/ ۶۱.

۶- جان نسبیت- پاتریشیا ابوردین، تکاپوی۲۰۰۰، صهبا سعید، تهران، ۱۳۷۰، ص: ۴۰۵/ ۴۴۶.

۷- تامسون، کنت، دین و ساختار اجتماعی، ترجمه علی بهرام پور، انتشارات کویر، تهران، ۱۳۸۱.

۸- برخورد تمدنها و گفت و گوی تمدنها، تهران، نشر توسعه- کاظم علمداری به نقل از مقاله دین و حوزه عمومی کمال خالق پناه.

۹- شهرابی، هشام، پدرسالاری جدید، ترجمه سیداحمد موثقی، ۱۳۸۵. باربیه، مدرنیته سیاسی، ترجمه عبدالوهاب احمدی، نشر آگه، تهران، ۱۳۸۳. بابی، سعید، غلامرضا جمشیدنیا، تهران ۱۳۷۹.

۱۰- دین در عصر جهانی شدن، برنامه رادیو بی بی سی ۲۰/ ۵/ ۸۶.

۱۱- دکتر حسین بشیریه، جامعه شناسی سیاسی، ص: ۲۳۷-۲۳۵.

۱۲- محمد مجتهد شبستری، ایمان و آزادی، ص: ۱۱۳-۱۰۷، طرح نو، چاپ چهارم، ۱۳۸۲.

۱۳- مجله کیان، سال ۱۳۷۱، شماره ۱۰، دین و جامعه- داوریهای جامعه شناختی در دین، ص:۱۳۱.

۱۴- الوین گولدنر، بحران جامعه شناسی غرب، ترجمه فریده ممتاز، ص: ۱۱۹،۱۱۸.

۱۵- مجله کیان، شماره ۱۰، مقصود فراستخواه، دین و جامعه، ص: ۱۴۶.

۱۶- بحران جامعه شناسی غرب، ص:۲۹۰.

۱۷- زیر آسمانهای جهان، گفت و گوی رامین جهانبگلو با داریوش شایگان، ترجمۀ نازی عظیما، ص:۱۹۰.

۱۸- فریدریش نیچه، دجال، ترجمه عبدالعلی دستغیب، ص:۲۱.

۱۹- حسین بشیریه، تاریخ اندیشه های سیاسی قرن بیستم، ص:۱۸۸.

۲۰- همان، ص:۱۹۰.

۲۱- همان، ص:۱۹۱.

۲۲ و ۲۳- فردریک کایلستون، تاریخ فلسفه، ترجمه امیر جلال الدین اعلم، جلد پنجم، ص:۱۷۱.

۲۴- همان، ص: ۱۷۳.

۲۵- همان، ص:۱۶۴.

۲۶- علی اصغر حکمت، سیر حکمت در اروپا، جلد دوم، ص: ۴۶.

۲۷- گیدنز، جامعه شناسی، ص:۵۰۳.

۲۸- حسین بشیریه، تاریخ اندیشه های سیاسی در قرن بیستم، جلد: ۱، ص:۱۹۲چاپ نی.

Marx and Engels. On Relegion (Moscow,1962.p.42) -29

۳۰- اریک فروم، سیمای انسان راستین، مجید کشاورز، بی نا، بی تا، ص:۸۱تا ۹۶

۳۱- حسین بشیریه، جامعه شناسی سیاسی، ص:۲۲۷، به نقل از Lenin Collected Works.vol10,p.83.

۳۲- همان، ص:۲۲۷، به نقل از l bid vd, 35p122

۳۳- راسل، در ستایش فراغت، فصل مربوط به کمونیسم و فاشیسم، ص:۱۳۰.

۳۴- راسل، عرفان و منطق، بخش الحاقی مباحثه راسل با کاپلسون، ص: ۱۷۹.

۳۵- گورویچ، دیالکیتک و جامعه شناسی، ص:۲۰۷. 

۳۶- دکتر همایون همتی، شناخت دانش ادیان، انتشارات نقش جهان، ص:۳۲-۲۴-،۱۳۷۹.

۳۷- استاد ملاعبدالله احمدیان، کلام اهل سنت، نشر احسان، چاپ دوم، ص:۲۳.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا