حقیقت جنگ جمل و مسئله حکمیت
حقیقت جنگ جمل و مسئله حکمیت
جنگ صفین :
بعد از جنگ جمل، جنگ صفین به وقوع
پیوست که تلاش سبئیه در وقوع آن کمتر از جنگ جمل نبود.. امّا زمینه وقوع این جنگ –
همچون جنگ جمل – به همان حادثه قتل عثمان (رضی الله عنه) برمىگردد و لازم است کمى
به عقب برگردیم.. پس از شهادت عثمان (رضی الله عنه) در ۱۸ ذىالحجه سال ۳۵ هجرى،
نعمانبن بشیر پیراهن خونآلود عثمان (رضی الله عنه) و انگشتان قطعشده همسرش را
به معاویه در دمشق رسانید.. معاویه پیراهن و انگشتان همسر عثمان (رضی الله عنه) را
در انظار مردم به نمایش گذاشت تا احساسات مردم شام را برانگیزاند![۱]
این کار، نشانه این حقیقت است که
معاویه مىخواست خون عثمان (رضی الله عنه) را نه از راه صحیح و قانونى، بلکه از
راه نامشروع بگیرد!.. معاویه زیربار سخنان علی (رضی الله عنه) مبنى بر بیعتکردن
با او نمىرفت و لذا او را در محرم سال ۳۶ هجرى از ولایت شام معزول ساخت و به عوض
وى، «سهلبن حنیف» را فرستاد که این بار نیز، زیربار نرفت و لذا جلوى سهل را گرفت
و او را برگرداند و مجدّداً از امر خلیفه راشد، سرباز زد.. بهانه معاویه این بود
که علی (رضی الله عنه) نه تنها قاتلین عثمان (رضی الله عنه) را قصاص نکرده، بلکه
در سپاه خود پناه داده و از تحویلدادن آنها به دیگران نیز، خوددارى مىکند!.. به
هر حال، علی (رضی الله عنه) شخص دیگرى را نیز که حامل پیامش به شام بود، نزد
معاویه فرستاد، امّا پاسخى دریافت نکرد.. بعدها جواب فرستاد که: «در عقب من
شصتهزار جوان در دمشق براى قصاص خون عثمان (رضی الله عنه) بىتابند و انتقامش را
از رگ گردن تو مىخواهند!».[۲]
علی (رضی الله عنه) با دریافت این
پیام از جانب معاویه، شروع به بسیج نیروهایش براى حمله به شام نمود.. در آن زمان
به اطاعتدرآوردن شام براى علی (رضی الله عنه) زیاد مشکل نبود؛ زیرا تمام
جزیرهالعرب، عراق، و مصر تحت فرمان او بودند و تنها ایالت شام بود که از معاویه
حمایت مىکرد.. گذشته از این، رأى عمومى مسلمانان هرگز قبول نمىکرد که استاندارى
معزول همچون معاویه یا هرکس دیگرى در مقابل خلیفه منتخب مسلمانان دست به شمشیر ببرد!
و لذا شام دوام نمىآورد، امّا زمانى که عایشه و طلحه و زبیر – همانگونه که گذشت –
براى خونخواهى عثمان (رضی الله عنه) در بصره اجتماع کردند، شرایط را کاملاً دگرگون
ساختند و علی (رضی الله عنه) تمام توجّهاش به بصره معطوف گشت و لذا به جاى پیشروى
به سوى شام، در ربیعالثانى سال ۳۶ هجرى، راه بصره را در پیش گرفت و جنگ جمل به
وقوع پیوست.[۳]
بعد از فارغشدن از جنگ جمل، در
جمادىالأخرى سال ۳۶ هجرى، توجّه علی (رضی الله عنه) مجدّداً به سوى مسأله شام
برگشت؛ از این رو نامهاى دیگر توسّط جریربنعبداللّه الجبلى ارسال داشت – که در
نهجالبلاغه نیز مضبوط است – و طى آن از معاویه خواست که بیعت کند؛ زیرا مهاجرین و
انصار و تمام امّت اسلامى به او رأى دادهاند؛ چنانچه مىخوانیم:
«إنه بایعنى القوم الذین بایعوا أبابکر و عمر و عثمان على ما
بایعوهم علیه، فلیس للشاهد أن یختار و لا للغائب أن یرد، و إنما الشورى للمهاجرین
و الأنصار فإن اجتمعوا على رجل و سموه إماما کان ذلک لله رضى فإن خرج عن أمرهم
خارج بطعن أو بدعه ردوه إلى ما خرج منه فإن أبى قاتلوه على اتباعه غیر سبیل
المؤمنین و ولّاه اللّه ما تولّى. و لعمرى یا معاویه لئن نظرت بعقلک دون هواک لتجدنى
أبرأ الناس من دم عثمان، و لتعلمن أنى کنت فى عزله عنه إلا أن تتجنى، فتجن ما
بدالک، والسّلام».[۴]
«همانا کسانى با من بیعت کردند که
با أبوبکر و عمر و عثمان نیز بر سر همان شرایط بیعت کرده بودند. پس کسى که شاهد
(بیعت) بوده، نباید دیگرى را (براى خلافت) اختیار کند، و کسى که غایب بوده، حق
ندارد رأى ایشان (بزرگان اصحاب شورا) را نپذیرد و جز این هم نیست که شوراى
تعیینکننده امام و خلیفه، حقّ مهاجرین و انصار است. بنابراین اگر بر مردى اتّفاق
کرده و او را امام نامیدند، این کار موجب رضاى خدا مىگردد. پس کسى که به سبب طعن
و بدعت از امر ایشان بیرون رفت، او را برمىگردانند و اگر از بازگشت خوددارى کرد،
با او مىجنگند که غیر راه دیگر مؤمنان را پیروى کرده است و خداوند او را واگذارد
به آنچه که به آن روى آورده است، و به جان خودم سوگند، اى معاویه! اگر به عقل خود
بنگرى و تأمّل کنى و از خواهش نفس چشمپوشى نمایى، پى مىبرى که من از خون عثمان،
بیزارترین مردم بودم و مىدانى که من، آن عزلت و دورى را اختیار کردم، مگر آن که
بهتان بزنى و کشتهشدنش را به من نسبت دهى، و پنهان کنى آنچه را که براى تو آشکار
است، والسّلام!»..
امّا معاویه تا مدّتى از پاسخ به
جریربن عبداللّه خوددارى کرد و او را تا دیرزمانى بدون جواب گذاشت.. سپس بنابر
مشورت عمروبن عاص تصمیم گرفت که علی (رضی الله عنه) را مسؤول قتل عثمان (رضی الله
عنه) قلمداد کند و با او به جنگ بپردازد!
آنها یقین داشتند که لشکر علی
(رضی الله عنه) بعد از جنگ جمل تضعیف شده و دیگر آن اتّحاد قبلى را ندارد و خصوصاً
گروه عبداللّهبن سبا را نیز به همراه داشته که هیچگونه دلسوزى نسبت به مصالح
اسلام ندارند، و لذا زیر پرچم علی (رضی الله عنه) – و به دلخواه وى – نبرد نخواهند
کرد! عراق نیز – با اطمینانى که براى معاویه در شام حاصل شده بود – به خاطر جنگ
جمل، از علی (رضی الله عنه) دیگر پشتیبانى نخواهند کرد![۵]
به هر حال، علی (رضی الله عنه) از
عراق، و معاویه نیز از شام آماده شدند و براى مقابله با یکدیگر حرکت کردند و در
مقام «صفین» که در قسمت غربى فرات در نزدیکى «الرقه» قرار داشت، با هم روبهرو
شدند.
سپاه معاویه قبل از همه بر آب
فرات تسلّط یافته بود و نگذاشت که لشکر علی (رضی الله عنه) از آن استفاده کند..
سپس لشکریان علی (رضی الله عنه) بر آنها یورش بردند و آب فرات را تصرّف کردند..
علی (رضی الله عنه) به افراد خود دستور داد تا آب کافى بردارند و مابقى را به سپاه
معاویه واگذار کنند.[۶]
در اوایل ذىالحجه، قبل از آغاز
جنگ منظّم، علی (رضی الله عنه) هیأتى را براى اتمامحجّت نزد معاویه فرستاد، امّا
در پاسخ گفت: «از پیش من بروید! میان من و شما جز شمشیر چیز دیگرى نیست!».[۷]
کاملاً واضح است که هدف معاویه،
چیزى فراتر از قاتلین عثمان (رضی الله عنه) بود، و اینبار خود علی (رضی الله عنه)
بود که هدفش قرار گرفته بود!
* * *
– مسأله حکمیّت:
بعد از گذشت محرّم سال ۳۷ هجرى،
نبرد اصلى و سرنوشتساز درگرفت.. در همین جنگ بود که عمّاربن یاسر (رضی الله عنه) که در بین
سپاه علی (رضی الله عنه) بود – به شهادت رسید.. پس از دو روز از گذشت شهادت عمّار
(رضی الله عنه) – یعنى دهم صفر – جنگ شدیدى به وقوع پیوست که طى آن لشکر معاویه به
شکست قطعى نزدیک شده بود.. در این هنگام عمروبن عاص با معاویه مشورت کرد که اکنون
باید نیروهاى ما قرآن را توسّط نیزهها بردارند و بگویند که: «هذا حکم بیننا؛ این
است داور بین ما و شما!».. نقشه عمروبن عاص این بود و چنین گفت: از این گفته،
شکستى در سپاه علی (رضی الله عنه) ایجاد مىشود، برخى خواهند گفت: این گفته را
باید پذیرفت و برخى دیگر، انکار خواهند کرد! ما جمع مىشویم و در بین آنها تفرقه
ایجاد مىشود، اگر آنها قبول کردند، پس براى ما دوباره فرصتى ایجاد مىشود!».[۸]
کاملاً روشن است که این یک حیله
نظامى بود.. حکمیّتقراردادن قرآن هرگز هدفشان نبود! به هر حال، این کار را کردند
و نتیجه نیز همان شد که عمروبن عاص انتظار داشت!
علی (رضی الله عنه) خیلى تلاش کرد
تا به یاران خود – که اکثراً مردم عراق بودند و در بینشان گروه عبداللّهبن سبا
نیز بود – بفهماند که فریب این حیله و نیرنگ را نخورند و جنگ را تا پایان ادامه
دهند؛ زیرا علی (رضی الله عنه) حجّت را بر آنها تمام کرده بود و آنها گروه باغى به
حساب مىآمدند.. امّا دیگر در بین لشکر علی (رضی الله عنه) تفرقه ایجاد شده بود و
لذا نتوانست کارى از پیش ببرد و بالاخره مجبور شد تا جنگ را متوقّف سازد و با
معاویه مذاکره کند.
معاویه از طرف خود، عمروبن عاص را
به عنوان حکم قرار داد.. علی (رضی الله عنه) بر آن بود تا عبداللّهبن عباس – رضى
اللّه عنهما – را از جانب خود به عنوان حکم بفرستد، امّا مردم عراق – که به راستى
بسیار مذموم هستند! – مدّعى شدند که او پسرعموى توست! ما شخصى بىطرف مىخواهیم،
بالاخره بر اساس خواستهشان، أبوموسى أشعرى(رضی الله عنه) به عنوان حکم تعیین شد،
در حالیکه علی (رضی الله عنه) به زیرکى و فراستش اطمینان نداشت! [۹]
و قرار شد که هر دو حکم مطابق با آنچه در کتاب خدا و سنّت رسولش موجود است، عمل
کنند.[۱۰]
امّا زمانى که هر دو حکم در «دومه
الجندل» به مذاکره نشستند، این مطلب کاملاً فراموش گردید که قرآن و سنّت براى حلّ
و فصل این قضیّه چه مىگوید؟!.. حکم صریح قرآن در این مورد آمده که هرگاه دو گروه
از مسلمانان با هم به جنگ پرداختند، بایستى گروه باغى را به راه راست برگردانند و
اگر خوددارى کرد، با جنگ آن را مجبور سازند:[الحجرات: ۹](و اگر دو گروه از مؤمنین
با هم به جنگ پرداختند، پس در بینشان صلح را برقرار سازید، امّا اگر یکى از آن دو
گروه بر دیگرى بغاوت کرد، پس با آن گروه به جنگ بپردازید تا زمانى که به فرمان خدا
باز آید (و از بغاوت دست بردارد)، و هرگاه به حکم حق بازگشت، با حفظ عدالت میان
آنها صلح برقرار سازید و همیشه عدالت کنید که خداوند دادگران را دوست مىدارد)..
همه مىدانستند که معاویه و
لشکریانش، گروه باغى هستند! امّا این کار را نکردند.. عمروبن عاص و أبوموسى گفتند:
«راه حلّ قضیّه این است که ما هر دو – یعنى على و معاویه – را برکنار کنیم و مسأله
خلافت را به رأى مردم واگذار کنیم؛ هرکس که مردم او را خواسته باشند، انتخاب
کنند!».[۱۱]
این حکم با قرآن و سنّت کاملاً
مغایر بود؛ زیرا قبلاً علی (رضی الله عنه) توسّط شوراى اصحاب انتخاب شده بود و همه
مردم غیر از مردم شام و ۱۷ صحابى که از معاویه حمایت مىکردند، با او بیعت کرده و
خلافتش را پذیرفته بودند و این امر، دیگر قطعى شده بود!
به هر حال، عمروبن عاص به أبوموسى
گفت: «تو به مردم بگو که ما در این زمینه به یک نظر رسیده و بر آن اتّفاق
نمودیم!».. أبوموسى قبول کرد و براى سخنرانى برخاست و اعلام کرد: «من و عمرو به
یک راه حل رسیدیم و آن اینکه ما على و معاویه را کنار گذاشته و به مردم حق دهیم تا
از راه مشورت در میان خود، هرکس را که بخواهند به عنوان خلیفه انتخاب کنند.. پس من
على و معاویه را معزول مىکنم و اکنون اختیار با شماست! هرکس را که دوست دارید، به
امارت برگزینید!».[۱۲]
سپس عمرو برخاست و گفت: «آنچه
أبوموسى گفت، شنیدید.. او خلیفه خود على را معزول ساخت؛ من نیز همچون او، على را
عزل مىکنم و معاویه را به عنوان خلیفه اعلام مىنمایم! زیرا او مدّعى انتقام خون
عثمان و مستحق حقیقى جانشینى اوست!».. أبوموسى تا این سخن را شنید، فهمید که
فریبخورده و گفت: «مالک؟! لا وفقک اللّه! غدرت و فجرت؛ این چه بود که کردى؟! خدا
توفیقت ندهد! تو فریب دادى و خیانت کردى و از عهد، تخطّى ورزیدى!».[۱۳]
سعدبن أبىوقاص گفت: «تأسّف به
حالت اى أبوموسى! تو در مقابل نیرنگهاى عمرو خیلى ناتوان بودى!».. أبوموسى پاسخ
داد: «اکنون چه باید کرد؟ این شخص با من بر سر همان اتّفاق کرد که گفتم، ولى از آن
منحرف شد!».
عبدالرحمنبن أبىبکر – رضى اللّه
عنهما – گفت: «اگر أبوموسى قبل از این وفات مىکرد، برایش بهتر بود!»..
عبداللّهبن عمر – رضى اللّه عنهما – گفت: «ببینید کار به کجا رسیده است! سرنوشت
کار به چنین کسانى سپرده شده که یکى از آنها از این باکى ندارد که چه کار مىکند و
دیگرى ناتوان و فریبخورده است!».[۱۴]
در حقیقت، هیچ کس در این امر شکّ
و تردید نداشته که هر دو بر سر آن نکته اتّفاق کامل کرده بودند، امّا عمروبن عاص
برخلاف مسأله طىشده عمل کرد.. بعد از آن، عمروبن عاص نزد معاویه رفت و به او مژده
خلافت داد و أبوموسى از خجالت با علی (رضی الله عنه) رویارو نشد و مستقیماً راه
مکّه را در پیش گرفت![۱۵]
علی (رضی الله عنه) حکمیّتشان را
رد کرد و ضمن سخنانى به جماعت خود فرمود: «بشنوید! آن دو نفر که شما به عنوان حکم
مقرّر نموده بودید، از قرآن غفلت کرده و بدون در نظرداشتن هدایت خدا، هر یک از
آنها، تنها از نظر شخصى خود پیروى نموده و قضاوتى صادر کردند که بر هیچ حجّت و
سنّت ماضى مبتنى نمىباشد.. در این فیصله، هر دو اختلاف کرده و هیچ کدام به
راهحلّى صحیح نرسیدند!».[۱۶]
پس از این، علی (رضی الله عنه) به
کوفه برگشت و در صدد آمادهسازى براى حمله مجدّد به شام گردید؛ چون مىدانست که
خلافت راشده به پادشاهى و ملوکیّت تبدیل مىشود؛ چنانچه در یکى از سخنرانیهاى خود
فرمود: «قسم به خدا! اگر این گروه بر شما حاکم شوند، در میان شما چون کسرى و هرقل
عمل خواهند کرد!».[۱۷]
و در سخنرانى دیگر فرمود: «بروید
به مقابله گروهى که به این جهت با شما مىجنگند تا ملوک و پادشاه جبّار و ستمگر
شوند و بندگان خدا را بردگان خود سازند!».[۱۸]
امّا مردم عراق همّتشان را باخته
بودند و گروه سودجوى عبداللّهبن سبا نیز تنها دنبال فتنهجویى بودند و لذا از
میان یاران علی (رضی الله عنه) گروهى از او جدا شدند که به «خوارج» مشهور شدند و
دردسر فراوانى براى علی (رضی الله عنه) فراهم آوردند و در «نهروان» با خود علی
(رضی الله عنه) جنگیدند.. سپس بنابر تدابیر معاویه و عمروبن عاص، مصر و مناطق شمال
آفریقا نیز از اداره وى خارج شد و جهان اسلام -عملاً – بین دو گروه حق و ناحق
تقسیم شد و سرانجام علی (رضی الله عنه) نیز در رمضان سال ۴۰ هجرى بعد از پنج سال
خلافت و تلاش براى برگرداندن جامعهاى همچون جامعه مسلمانان در زمان پیامبر (صلی
الله علیه و سلم) و أبوبکر و عمر – رضى اللّه عنهما – و نیز براى گسترش اسلام و
پیشرفت اهداف آن – توسّط یکى از افرادش که به خوارج پیوسته بود – به شهادت رسید!
صلح حسنبن على – رضى اللّه عنهما
– در سال ۴۱ هجرى، میدان کار را کاملاً براى معاویه خالى ساخت.. از اینرو، خلافت
راشده به ملوکیّت و پادشاهى تبدیل گشت، و معاویه اوّلین خلیفه و بهتر بگوییم:
اوّلین پادشاه بنىامیّه به این مقام دست یافت! زمانى که سعدبن أبىوقاص (رضی
الله عنه) به معاویه برخورد کرد، گفت: «السّلام علیک أیها الملک؛ سلام بر تو اى
پادشاه!».[۱۹]
خود معاویه نیز این حقیقت را درک
کرده بود؛ چنانچه مىگفت: «أنا أول الملوک؛ من نخستین پادشاه هستم!».[۲۰]
بدین ترتیب، دوره خلافت علی (رضی
الله عنه)، دوره پرآشوب تاریخ اسلام و تقریباً یکسره در کشمکشهاى سیاسى و جنگهاى
داخلى گذشت و برنامههاى خداپسندانه این خلیفه راشد که براى اصلاح امور مسلمین در
نظر داشت، صورت نگرفت.. و تماماً به علّت همراهان و اصحابش بود – که بیشترشان گروه
عبداللّهبن سبا و اهل عراق بودند – که او را از ارادههایش بازداشت و بسیار او را
آزردند، و إلّا بدون شک، سرنوشت اسلام غیر از آن مىبود که دیدیم و مسلمانان به
این همه فرقهها تبدیل نمىگشتند![۲۱]
علی (رضی الله عنه) چنانکه در
نهجالبلاغه مىخوانیم، از توده اصحابش گلههاى بسیارى داشته که آنها را روى منبر
کوفه مورد ملامت قرار مىداد، و آنها را با اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و سلم)
قیاس مىنمود و مىگفت: هیچ یک از شما، مانند یک نفر از اصحاب پیامبر نیستید!
به هر صورت، تمامى خلفاى راشدین،
طبق قرآن و سنّت عمل کردند و هیچ یک از آنان، فرزندان یا نزدیکان خود را پس از خود
به جانشینى انتخاب نکردند.. امّا بعد از خلافت این چهار صحابى – که از مهاجرین
نخستین بودند و پیامبر (صلی الله علیه و سلم) عنایت خاصّى نسبت بدانان داشته –
دگرگونى شدیدى ایجاد شد و خلافت راشده به ملوکیّت و پادشاهى موروثى مبدّل گشت و
زمینهاى براى تفرقه سیاسى و اعتقادى مسلمانان گردید..
————————————————
منبع : عیانات
[۱] – إبنالأثیر، ج۳، ص۹۸- البدایه و النهایه،
ج۷، ص۲۲۷- إبنخلدون، ج۲، ص۱۶۹.
[۲] – الطبرى، ج۳، ص۴۶۴۶-
إبنالأثیر، ج۳، ص۱۰۴-۱۰۳- البدایه و النهایه، ج۷، ص۲۲۹-۲۲۸- إبنخلدون، ج۲،
ص۱۵۳-۱۵۲
[۳] – إبنالأثیر، ج۳، ص۱۱۳.
[۴] – نهجالبلاغه، فیض
الإسلام، جزء۵، نامه ۶. وقعهالصفین، نصربن مزاحم، ص۲۹.
[۵] – الطبرى، ج۳، ص۴۶۱- إبنالأثیر، ج۳،
ص۱۴۲-۱۴۱ – البدایه و النهایه، ج۷، ص۲۵۳.
[۶] – إبنالأثیر، ج۳، ص۱۴۶-
إبنخلدون، ج۲، ص۱۷۰.
[۷] – همان.
[۸] – الطبرى، ج۴، ص۳۴- إبنالأثیر، ج۳، ص۱۶۰-
البدایه و النهایه، ج۷، ص۲۷۲.
[۹] – الطبرى، ج۴، ص۳۴تا۳۶-
إبنالأثیر، ج۳، ص۱۶۱- البدایه و النهایه، ج۷، ص۲۷۶-۲۷۵
[۱۰] – الطبرى، ج۴، ص۳۸- البدایه و النهایه، ج۷،
ص۲۷۶.
[۱۱] – الطبرى، ج۴، ص۳۹-۳۸- إبنالأثیر، ج۳،
ص۱۶۵- البدایه و النهایه، ج۷، ص۲۸۰-۲۷۹
[۱۲] – الطبرى، ج۴، ص۴۱تا۵۰- إبنالأثیر، ج۳،
ص۱۶۷-۱۶۶- البدایه و النهایه، ج۷، ص۲۸۳-۲۸۲
[۱۳] – همان.
[۱۴] – الطبرى، ج۴، ص۵۱ – إبنالأثیر، ج۳، ص۱۶۸-
البدایه و النهایه، ج۷، ص۲۸۲.
[۱۵] – البدایه و النهایه، إبنکثیر، ج۷، ص۲۸۳-
إبنخلدون، ج۲، ص۱۷۸.
[۱۶] – الطبرى، ج۴، ص۵۷.
[۱۷] – الطبرى، ج۴، ص۵۸ – إبنالأثیر، ج۳، ص۱۷۱.
[۱۸] – الطبرى، ج۴، ص۵۹ –
إبنالأثیر، ج۳، ص۱۷۲.
[۱۹] – إبنالأثیر، ج۳، ص۴۰۵.
[۲۰] – البدایه و النهایه،
ج۸، ص۱۳۵- الإستیعاب، ج۱، ص۷۵۴.
[۲۱] – و صد البته: «و ما
تشاؤون إلا أن یشاء الله رب العالمین».. (التکویر/۲۹).