سياسي اجتماعي

نمونه های جالب از خلقیات ایرانی ها !

جامعه شناسی خودمانی حسن نراقینمونه های جالب از خلقیات ایرانی ها !

نویسنده: حسن نراقی

هر چیز که هست آن چنان می باید

وان چیز که آن چنان نمی باید نیست

فکر می کنم اگر بخواهم برای هر روحیه و رفتارمان یک سر فصل جداگانه باز کنم می شود همان داستان مثنوی هفتاد من؛ این است که به فکرم رسید یک اشاره ی مجمل به بسیاری از همین سرفصل ها بکنم و توضیح و تعمیق بیشترش را به عهده خود خواننده بگذارم.

صراحت ایرانی مخصوصا" در بیان و گفتار اگر نگویم در حداقل است لاقل منصفانه اش این است که صراحت لهجمه مان کم است. ممکن است این نقص را به معنی حجب و حیا تغبیر کنیم.حالا اگر قسمت کوچکی از آن را هم بتوانیم به حساب حب و حیایمان بگذاریم قسمت دیگرش برمی گردد به نیّات احتمالا" غیر مشروعمان. خیلی طبیعی است که اگر صراحت لهجه نداشته باشیم و به فلان دوست و یا همکارمان نتوانیم بگوییم فلان دلخوری را از تو دارم، این قسمت را درست نمی گویی، و یا این اطلاعاتی که می دهی غلط است، پشت سر این عدم صراحت غیبت و بدگویی پیش می آید؛ غیبتی که همان می دانیم غلط است، می دانیم بد است ولی بینی و بین ا… خودتان قضاوت کنید که غیبت چه درصدی از گفتارهای روزانه مان را تشکیل می دهد؟ اصلا" من نمی دانم چرای کلمه «نه» را خیلی نمی توانیم مصرف کنیم. حاضریم خفت بد قولی، بد عهدی، دورویی و خیلی چیزهای دیگر را به خودمان تحمیل کنم ولی در مقابل تقاضای دوست و یا همکار حتی خیلی صمیمی، که مطلبی را از ما می خواهد کلمه «نه» یا «نمی توانم» را به کار نبریم ولو آن که در همان لحظه خودمان قطعا" بدانیم که « نمی توانیم».

امتحان کنید، از اطرافیانتان کم یپول به صورت قرض بخواهید محال است از بین تمامی مراجعه شوندگان جمله « دارم ولی نمی دهم» را بشنوید؛ همه یا ندارند و یا اگر دیشب گفته بودی… اگر یک کم زودتر گفته بودی … صحبت از آن تعدادی نیست که خواست آدم را اجابت می کنند صحبت از بخش دوم، از ندهنگان!! است.

مطلب بعدی که علاقمندم اندکی درباره ی آن صحبتی داشته باشم خود خواهی ایرانی است. یعنی این که تمامی، مسائل، حوادث، اتخاذ تصمیم ها، قانون ها و حتی سرد و گرم ها، یک متری دارد به نام « خودم» که تمامی دنیا را با آن متر می کند. کمتر اتفاق می افتد که بگوید فلان قانون که به تازگی در دولت یا مجلس وضع شد به ضرر من است ولی در مجموع قانون سودمندی است، ولی برای بقیه مردم خیلی مفید است. تقریبا" امکانش اگر صفر نباشد خیلی کم است… و با این روحیه نفع طلبی فردی، اگر همین حضرت قانون گذار شد چگونه م یشود از او توقع بی نظری را در اتخاذ تصمیمش داشته باشیم، مگر آن که اصلا" قانون جدید در حیطه منافعش دخالتی نداشته باشد. ( حالا این منافع می تواند مادی باشد و یا گرایشی و ایضا" عقیدتی، فرقی نمی کند)

از دیگر خصلت هایمان کلی نگری است… همه چیز به صورت مطلق یا سفید است و یا سیاه، یا خوب خوب است و یا بد بد. دوست و رفیقمان دررفاقت یا بی نظیر است و یا کلا" غیر قابلاعتماد. رهبرهایسیاسی مان هم همین طور … یا تقریبا" پرستش شان می کنیم و یا از آن ها نفرت دارم. هیچ وقت حاضر نیستیم بپذیریم که هر پدیده، هر عارضه، ه رانسانی، ترکیبیاست از تعدادی صفات، که ما می توانیم تعدادی از آنها را مطابق میلمان تشخیص بدهیم و تعدادی را مغایر … از همسرمان هم همین انتظار را داریم … حتی شخصیت های تاریخی مان را هم به دو دسته سیاه و سفید قسمت می کنیم و درباره آنها به قضاوت می نشینیم. قوام السلطنه را یک سره نمی می کنیم و در مقابل امیر کبیر و دکتر مصدق را تا حدود یک افسانه بالا می بریم و اگر طرفدار و یا مقابل هر کدام باشیم محال استکوچکترین استدلالی را در تصمیم مستحکم و غیر قابل نفوذمان دخالت دهیم.

یک گروه ملی شدن نفت را به صورت صددرصد به دکتر مصدق نسبت می دهند و طرف دیگر آیت ا… کاشانی را نسبب اصلی آن می دانند. چرا این گونه نیندیشیم که دکت رمصرق فکر ملی شدن نفت را به کمک هم فکرانش مطرح کرد، پرورش داد و اگر پشتیبانی آیت ا… در تحریک توده های مردم نبود معلوم نبود که این فکر به مرحله عمل درآید و بعد نتیجه بگیریم که وقتی این دو بزرگوار دست در دست هم گذاشته و کار را انجام دادند آن وقت، بدبختانه آن روحیه ی عدم سازش ایرانی گل کرد و اختبافشان افتاد و شدند بر ضد یکدیگر، حضرات انگلوفیل هم شدند آتش بیار معرکه و شد آن چه که می توانست نشود.

میرزا تقی خان امیر کبیر یک مصلح بزرگ بود، کارهایی را که در مدت کوتاه صدارتش انجام داد باور نکردنی بود ولی همین میرزا تقی خان فراموش کرده بود یا نمی خواست بائر کند در عصری، و درباری، و د راجتماعی زندگی می کند که هنوز شاه ظل ا… است، سایه خداست، هنوز شاه ستیزی خوراک روشنفکری نشده آن هم شاه جوان و بی تجربه؛ چرا باید این چنین نامه های تند و تحقیر آمیزی به شاه بنویسد؟ آن هم با این همه دشمن که دور و بر همان شاه برای خودش درست کرده و در زمانی که سر بریدن و رگ زدن و جان ستاندن حق قانونی !! و پذیرفته شده شاه است. در مرگ امیر کبیر اصلا" صدایی به اعتراض برنخواست. جو طوری نبود که کسی جرأت ابراز این اعتراض را داشته باشد. به حغرافیای زمان حادثه دقت داشته باشید. مسائل صدو پنجاه سال پیش را که نباید با معیارهای امروز قضاوت کرد.

این می شود همان که گفتم، قضاوت هایمان کلی است و اجزا یتشکیل دهنده کل در آن دخالت ندارند. این است که ارزش صفات و عملکردهای مثبت بسیاری  از آدم ها نادیده گرفته می شود ولو که وجود این آدم ها برای این کشور، و برای این جامعه خدمات ارزنده ای را به ارمغان آورده باشد. این است که نمی شود درباره رضاه شاه قضاوت کرد که در آن وانفسای بی امنیتی کشور، بی امیدی کشور، بی ثباتی کشور، مردی آمد که با این کشور سر و سامان داد، امنیت داد، ده ها قائله ی ریز و درشت را که هر کدام برای خود داعیه حکمرانی بر قسمتی از این آب و خاک را داشتند از بین برد. صنایع جدید را برای ایران پایه ریزی کرد، راه ساخت، راه آهن کشید و … و … و همین رضاه شاه بعد از مدتی آن چنان دلهره و رعب و بگیر و ببندی راه انداخت که پسر را در خانه ی پدر امانی نماند و باز هم همین رضاه شاه هر آن چه که ملک خوش و آب  و هوا پیدا می کرد و خوشش می آمد از هر راهی که م یتوانست آن را از چنگ صاحبش در می آورد.

متأسفانه ما ایرانی ها تعادل در قضاوت هایمان نداریم. کسی که برای ما عزیز و دوست داشتنی است مرتبه اولوهیّت برایش قائل می شویم، همه چیز دانمان هم می شود. اگر نظامی است در مسائل تئاتری هم رهنمودمان می دهد و اگر اهل فلسفه است در مورد جنگ ابراز نظر می کند و عجیب است که تقریبا" به صورت سنتی عادت کرده ایم که حتی در سازمانی که در آن کار می کنیم رئیس خوب همه چیز را بداند و وای به حال رئیسی که در پاسخ سوالی در بماند. این جا هنوز در پایین ترین و بالاترین سطوح مدیریتی اجرایی کشور، تقسیم بندی تخصصی که در سایر کشورهای پیشرفته به چشم می خورد  وجود ندارد.

و اما لاف زنی! شما بارها ملاحضه کرده اید که فلانی در جایی اصطلاحا" لاف می زند و به قولی فخر می فروشد. الزوما" این آدم فخر فروش،این آدم لاف زن، آدم فاسدی نیست بلکه بیشتر یک بیمار است که باید کشمکش کرد تا بیماریش بهبودی پیدا کند. شما اگر در اطرافتان دقت کرده باشید بیشتر این لاف زنی ها و گزافه گویی ها موارد بروزش در انسان های بالای پنجاه سال عمر کرده است. یعنی وقتی که دیگر مطمئن شد امکان تحقق تعداد زیادی از رویاهایش، از آرزوهایش را از دست داده، در درون خودش شروع می کند به ساختن این آرزوها و این قدر تکرار می کند تا شاید خودش هم یادش برود که اصلا" چنین چیزی وجود نداشته است، مثل جنگ های کازرون و ممسنی دایی جان (اشاره ای است به کتاب «دایی جان ناپلئون» ایرج پزشکزاد) الزاما" این افراد آدم ها یپست و دروغگویی نیستند. ولی به هرحال و در مجموع هر چه قدر که از خواسته یمان فاصله داشته باشیم، لاف زنی هایمان معمولا" به همان اندازه رشد خواهد کرد. این در سطح شخصی؛ در سطح اجتماعی اش هم خودتان ملاحضه کنید که ما چه قدر به ایران باستان مان تفاخز می کنیم؟ برای این کار که کاستی های دنیای امروزمان را نتوانسته ایم آن طور که دلمان می خواهد جبران کنیم.

احساس می کنم

در بدترین دقایق این شام مرگ زاری

چندین هزار چشمه ی خورشید

                                         در دلم

می جوشد از یقین.

احساس می کنم                         

در هر کنار و گوشه ی این شوره زار یأس

چندین هزار جنگل شاداب

                                      ناگهان

می روید از زمین.

(احمد شاملو)

__________________________

 منبع: جامعه شناسی خودمانی (چرا درمانده ایم؟) / مؤلف: حسن نراقی / انتشارات: نشر اختر۱۳۸۶ چاپ هجدهم

 

نمایش بیشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا