شعر و داستان
خویش را باور کن
خویش را باور کن
دکتر قیصر امین پور
خویش را باور کن
هیچ کس جز تو نخواهد آمد
هیچ کس بر در این خانه نخواهد کوبید
شعله روشن این خانه تو باید باشی
هیچ کس جز تو نخواهد تابید
سرو آزاده این باغ تو باید باشی
هیچ کس چون نخواهد رویید
ابر این پهنه توباید باشی
هیچ کس جز تو نخواهد بارید
رعد این صحنه تو باید باشی
هیچ کس جز تو نخواهد غرید
چشمه جاری این دشت تو باید باشی
هیچ کس جز تو نخواهد جوشید
باز کن پنجره را
صبح آمده است
در این خانه رخوت بگشایید
باز هم منتظری؟
هیچ کس بر در این خانه نخواهد کوبید
ونمی گوید برخیز
صبح آمده است
بهار آمده است
خانه ساکت تر از آن است که می پنداری
سایه سنگین تر از آن است که می پنداری
داغ دیرین تر از آن است که می پنداری
باغ غمگین تر از آن است که می پنداری
نازنین
سرنگون کردن هم
حرکت آسانی نیست
لیک آسان تر از آن است که می پنداری
ریشه ها می گویند
ما تواناتر ازآنیم که می پنداریم
هیچ کس جز تو نخواهد آمد
هیچ بذری بی تو
روی این خاک نخواهد پاشید
از دل خاک نخواهد رویید
خوشه ای نیز نخواهد برخاست
خرمنی کوت نخواهد گردید
هر کجا چرخی بی چرخش تو
هرکجا چرخشی بی گردش تو
هرکجا چرخشی بی جنبش تو
بی چالش تو
بی خواهش تو
بی توانایی اندیشه وعزم تو
نخواهد چرخید
اسب اندیشه خود را زین کن
تک سوار سحر جاده تو باید باشی
وخدا می داند که خدا می خواهد
نازنین
داس بی دسته ما
سالهاست…..
کودکان فردا
خرمن کشته امروز تو را می جویند
خواب وخاموشی امروز تو را
در حضور تاریخ
در نگاه فردا
هیچ کس بر تو نخواهد بخشید
باز هم منتظری
هیچ کس بر در این خانه نخواهد کوبید
ونمی گوید برخیز
که صبح آمده است
که بهار آمده است
تو بهاری
آری
خویش را باور کن.
دکتر قیصر امین پور
خویش را باور کن
هیچ کس جز تو نخواهد آمد
هیچ کس بر در این خانه نخواهد کوبید
شعله روشن این خانه تو باید باشی
هیچ کس جز تو نخواهد تابید
سرو آزاده این باغ تو باید باشی
هیچ کس چون نخواهد رویید
ابر این پهنه توباید باشی
هیچ کس جز تو نخواهد بارید
رعد این صحنه تو باید باشی
هیچ کس جز تو نخواهد غرید
چشمه جاری این دشت تو باید باشی
هیچ کس جز تو نخواهد جوشید
باز کن پنجره را
صبح آمده است
در این خانه رخوت بگشایید
باز هم منتظری؟
هیچ کس بر در این خانه نخواهد کوبید
ونمی گوید برخیز
صبح آمده است
بهار آمده است
خانه ساکت تر از آن است که می پنداری
سایه سنگین تر از آن است که می پنداری
داغ دیرین تر از آن است که می پنداری
باغ غمگین تر از آن است که می پنداری
نازنین
سرنگون کردن هم
حرکت آسانی نیست
لیک آسان تر از آن است که می پنداری
ریشه ها می گویند
ما تواناتر ازآنیم که می پنداریم
هیچ کس جز تو نخواهد آمد
هیچ بذری بی تو
روی این خاک نخواهد پاشید
از دل خاک نخواهد رویید
خوشه ای نیز نخواهد برخاست
خرمنی کوت نخواهد گردید
هر کجا چرخی بی چرخش تو
هرکجا چرخشی بی گردش تو
هرکجا چرخشی بی جنبش تو
بی چالش تو
بی خواهش تو
بی توانایی اندیشه وعزم تو
نخواهد چرخید
اسب اندیشه خود را زین کن
تک سوار سحر جاده تو باید باشی
وخدا می داند که خدا می خواهد
نازنین
داس بی دسته ما
سالهاست…..
کودکان فردا
خرمن کشته امروز تو را می جویند
خواب وخاموشی امروز تو را
در حضور تاریخ
در نگاه فردا
هیچ کس بر تو نخواهد بخشید
باز هم منتظری
هیچ کس بر در این خانه نخواهد کوبید
ونمی گوید برخیز
که صبح آمده است
که بهار آمده است
تو بهاری
آری
خویش را باور کن.
بهتر نیست منابع ذکر شده را با دقت بیشتری عنوان کنید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ آیا شعر فوق به راستی برای قیصر امین پور است؟؟؟ آیا با کمی تحقیق بیشتر این شعر برای مجتبی کاشانی نمی شود؟؟؟؟؟؟؟؟
این شعر از مرحوم مجتبی کاشانی است!