سياسي اجتماعي

معمای ناپایداری احزاب

معمای ناپایداری احزاب

کاظم علمداری

۱طرح مسأله

شاید پرسش دقیق‌تر در این‌باره این باشد که
چرا در ایران و کشورهای شرقی و اسلامی و به‌طورکلی کشورهای توسعه نیافته، احزاب
سیاسی پایدار نمی‌مانند، و در غرب احزاب متعدد با نقش برجسته در قدرت سیاسی دخیل و
پایدارند.

حزب، تشکیلاتی است که برای کسب قدرت سیاسی
در حکومت یا دولت فعالیت می‌کند. این تلاش معمولاً از طریق انتخابات آزاد به‌ثمرمی‌رسد.
بنابراین، آزادی و انتخابات دو وجه جدانشدنی از حزب است؛ و حاکمیت خودکامه مانع
اصلی تشکیل و ماندگاری آن. در ارتباط با تشکیل و ماندگاری حزب، سه عامل دخیل‌اند:

 

۱) ‌نوع حاکمیت وقت ۲) ‌ساختار فرهنگی جامعه
۳) ‌ساختار اجتماعی جامعه. این عوامل در عین‌حال با هم مرتبط هستند.

اولین عامل یا مانع برای حضور پایدار احزاب،
قدرت سیاسی خودکامه است. حکومت‌های دموکراتیک زمینه‌ساز پیدایش احزاب سیاسی، و وجود
احزاب واقعی موجب پیدایش حکومت دموکراتیک‌اند. حکومت‌های دموکراتیک، ساخته‌ی احزاب
آزادند؛ و حکومت‌های خودکامه سازنده‌ی احزاب دولتی. اما باید دید که چه‌گونه دولت
دموکراتیک و یا قدرت خودکامه به‌وجود می‌آید. پیدایش این دو نوع قدرت متفاوت به
عوامل تاریخی، شامل ساختار فرهنگی و ساختار اجتماعی جامعه بستگی دارد. در زیر این
سه زمینه را توضیح می‌دهم.

 

حکومت خودکامه و حزب

تمام نمونه‌های غربی و شرقی نشان می‌دهد که
تشکیل و پایداری، یا ناپایداری احزاب، رابطه‌ای مستقیم با نوع قدرت سیاسی حاکم در
جامعه دارد. همان‌گونه که گفته شد، احزاب ابزار کسب قدرت سیاسی‌هستند. اگر دولت
وقت بتواند قدرت را در انحصار خود بگیرد و برای آن مشروعیت بسازد، یا خود را با
زور بر جامعه تحمیل‌کند، احزاب واقعی، زمینه و دلیل وجودی پیدا نمی‌کنند. در چنین
وضعیتی، قدرت حاکم، احزاب یا تشکل‌های شبه‌حزبی خود را به‌وجود می‌آورد تا
مستقیماً در خدمت نهاد قدرت وقت باشند. همان‌گونه که اتحادیه‌ی کارگری و سازمان‌های
مدنی مورد نظر خود را می‌سازد و از شکل‌گیری اتحادیه‌های کارگری و سازمان‌های مدنی
مستقل جلوگیری می‌کند.

ایرانیان زمانی‌که در اواخر سده‌ی ۱۹ و
اوایل سده‌ی ۲۰ میلادی با تمدن مدرن غرب آشنا شدند، کوشیدند با الگوبرداری از
تحولات جوامع غربی به نوسازی فکری، سیاسی و اجتماعی ایران بپردازند. عباس‌میرزا
بیش‌تر به نوسازی ارتش علاقه‌مند بود، فراهانی‌ها، پدر و پسر، و به‌ویژه میرزا تقی‌خان
امیرکبیر به نوسازی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی توجه داشته و پیشتازان جنبش مشروطیت
نیروی خود را صرف نوسازی سیاسی ایران کردند که ساختار قدرت استبدادی را به حکومت
مشروطه بدل‌کنند.

 

از زمان تشکیل اولین احزاب ایرانی،
اعتدالیون و دموکرات‌ها، در عصر مشروطیت ایرانی‌ها نیز به اهمیت و ضرورت حزب برای
مهار قدرت سیاسی پی بردند ولی مغلوب دیکتاتوری حاکم شدند. با روی کار آمدن رضاشاه
اگر چه پدیده‌ی مثبت دولت‌ـ‌ملت به‌وجود آمد و در پی آن نوسازهای سخت‌افزاری مانند
راه آهن و نرم‌افزاری مانند دانشگاه، از بالا آغاز شد، و به بار نشست، ولی در
زمینه‌ی دموکراتیزه‌کردن قدرت سیاسی توفیقی حاصل نشد و استبداد دوره‌ی قاجاریه، در
شکل دیکتاتوری نوین ادامه یافت و احزاب سیاسی نوپای ایران قربانی همین دیکتاتوری
شدند. فضای باز دوره‌ی شهریور ۱۳۲۰ تا کودتای ۱۳۳۲ و شکل‌گیری مجدد احزاب نشان داد
که در نبود قدرت دیکتاتوری، زمینه‌ی فکری ضروری برای تشکیل احزاب فراهم است. اگرچه
مناسبات درون‌حزبی هنوز تابع ساختار فرهنگ پیشامدرن باقی مانده بود و اثرات
نامطلوب خود را بر‌جای گذاشت.

تنها در دوره‌ی جنگ جهانی دوم، برکناری و
تبعید رضاشاه و نبود پشتوانه‌ی محکم برای سلطنت پسر او محمد‌رضاشاه نبود که احزاب
با نفوذی شکل‌گرفتند. همین شرایط با درجاتی ضعیف‌تر در دوره‌ی مبارزات سال‌های ۳۹
تا ۴۱ و سپس در انقلاب (۵۷-۱۳۵۶)، نیز رخ داد. زمانی که قدرت مطلق شاه شکست و قدرت
دوگانه به‌وجود آمد، بار دیگر احزاب جدیدی به‌وجود آمدند و احزاب قدیمی بازسازی
شدند. ولی به چند دلیل از جمله گسترش پوپولیسم و توده‌گرایی، ناآشنایی با تجربه‌ی
احزاب غربی، مناسبات طایفه‌ای چه دینی و چه غیردینی، و الگوبرداری از احزاب
کمونیستی و سرِ آخر برگشت خودکامگی و سرکوب سیاسی، عمر این احزاب بسیار کوتاه بود.

بنابراین، مرور تاریخی نشان می‌دهد که برای
تشکیل و پایداری حزب، فضای باز سیاسی، آزادی مطبوعات، انتخابات واقعی و قوانینی که
حاکمیت را به چرخش قدرت متعهد و ملتزم کند، نیاز است و برعکس، خودکامگی سیاسی،
مانع ماندگاری احزاب است. اما این مشکل به‌همین مختصر ختم نمی‌شود. در زیر به جنبه‌های
دیگر علل ناپایداری احزاب می‌پردازم.

 

ساختارفرهنگی

غرض از ساختار فرهنگی ذهنیتی است که انسان
در ارتباط با محیط اجتماعی خود کسب می‌کند و آن می‌شود که با خود دارد و محیط به
او داده است. از جمله‌ی این ساختار فرهنگی، روحیه‌ی همکاری و رقابت است.

روحیه‌ی همکاری و رقابت، دو عامل تعیین‌کننده
در شکل‌گیری واقعیت حزب سیاسی است. نه همکاری تنها، نه رقابت تنها می‌تواند سازنده
و کافی باشد. همکاری را با دنباله‌روی و رقابت را با دشمنی نباید اشتباه‌گرفت.
درحالی‌که همکاری و رقابت دو عامل مثبت‌اند، دنباله‌روی و دشمنی دو عامل منفی و
مانع‌هستند. روحیه‌ی رقابت با احزاب دیگر، باعث رشد همکاری درون‌حزبی می‌شود.

تجربه‌ی سال‌های بین شهریور ۱۳۲۰ تا سال ۳۲
و در دوره‌ی انقلاب ۵۷ نشان داد که فرهنگ حاکم در ایران نه رقابت و همکاری، بلکه
انحصارطلبی، دشمنی، تلاش برای سلطه‌یابی مطلق بر دیگران و سیاست حذف بوده است.
برعکس، روحیه‌ی ائتلافی و سهیم‌کردن دیگران در قدرت بسیار ناچیز بود. این روحیه
عامل مخربی در ناپایداری احزاب بوده است.

 

افزون بر همکاری و رقابت، حزب‌سازی نیاز به
روحیه‌ی اعتماد به دیگران، خردورزی، هدفمندی و پذیرش بوروکراسی (رابطه‌ی سلسله‌مراتبی،
قانونی و رسمی) دارد. مشارکت در کار حزبی بدان معنا است که افرادی در همکاری با
یکدیگر، و رقابت با گروهی دیگر می‌توانند براساس اصولی به هدف خود که کسب قدرت
سیاسی است، دست‌یابند؛ ضمن آن‌که حق موجودیت و امکان موفقیت سیاسی رقیب خود را به‌طور
قانونی و اجتماعی به‌رسمیت می‌شناسند. ائتلاف حزبی و قدرت مشارکتی ضرورت پرورش
روحیه‌ی سالم در همکاری و رقابت است. فرهنگ سیاسی ایران کم‌تر با این مفاهیم و
محتوا همسویی داشته است. همان‌گونه که حاکمیت طالب انحصار قدرت است، و هیچ نقد و
مخالفتی را تحمل نمی‌کند، در طیف اپوزیسیون معترض نیز روحیه‌ی مشابهی وجود دارد.
آن‌ها به‌دلیل همین روحیه‌ی انحصارطلبی و غیرائتلافی و دشمنی، پیش از آن‌که توفیقی
به‌دست آورند، بر سر تسخیر انحصاری آن با هم به جدال می‌پردازند، و می‌کوشند رقبا
را از صحنه دورکنند. این روحیه چه در طیف حاکمیت، و چه در طیف مخالفان، حتی برای
منافع خود، خصلت تخریبی دارد نه سازندگی.

‌در عرصه‌ی ساختار فرهنگی آن‌چه بیش‌تر در
ایران حاکم است، بقایای هنجارهای فرمانبرداری، روابط خونی و خانواری، قبیله‌ای و
قومی، محله‌گرایی، تقلید و مرید و مرادی، رفیق‌بازی و نیز همبستگی‌های مذهبی است.
این مناسبات به‌جای مناسبات قانونی، خرد‌گرایی و بوروکراتیک، به درون احزاب نیز
کشیده شده و آن‌را از محتوا و ضرورت‌های حزبی تهی می‌کند.

بخشی از این روحیه زاییده‌ی ساختار فرهنگی
است، و بخش دیگر از ساختار اجتماعی جامعه حاصل می‌شود. اگر چه ساختار فرهنگی از
ساختار اجتماعی تغذیه می‌کند، ولی زمانی که ساخته شد مستقل از آن عمل می‌کند. این
درست است که یک فرد متعصب دینی تنها در محیط دینی تعصب‌آلود ساخته می‌شود ولی
زمانی که این اعتقاد به او منتقلشد، او خود مستقل از محیط، تعصب به خرج می‌هد و می‌کوشد
تا محیط را به رنگ خود درآورد. یعنی آموخته‌ی ذهنی انسان، می‌شود ساختار فرهنگی او
و مرجع داوری برای درستی‌ها و نادرستی‌ها. او از این پس دنیا را از این دریچه می‌بیند
و چون آن‌را درست، طبیعی و عین حقیقت می‌پندارد، می‌خواهد همه به مانند او عمل‌کنند
و دنیا را آن‌گونه که او می‌بیند، ببینند. این ذهنیت رقابت را به‌راحتی به‌دشمنی،
و همکاری را به تقلید و دنباله‌روی بدل می‌سازد.

 

روحیه‌ی همکاری

تحقیقات رابرت پوت نام، جامعه‌شناس آمریکایی
صاحب‌نام درزمینه‌ی تحقیقات درباره‌ی اجتماعات مدنی است، درباره‌ی مهاجران به کشور
آمریکا، او نشان داده است که از نظر فرهنگی، مهاجران کشورهای اسکاندیناوی در
مقایسه با سایر گروه‌های قومی مهاجر، از روحیه‌ی مشارکت در فعالیت‌های اجتماعی و
همکاری و خدمات عمومی بالاتری برخوردارند. به‌طور مثال اگر شهرداری برای تصمیم‌گیری
درباره‌ی پروژه‌ای اهالی محل را برای اظهارنظر و تصمیم‌گیری دعوت‌کند، افراد با
تعلق قومی مختلف به یک اندازه درباره‌ی آن حساسیت و احساس مسؤولیت و واکنش نشان
نمی‌دهند؛ درحالی‌که برخی کاملاً بی‌تفاوتند، برخی دیگر با جدیت کامل در این نشست‌های
وقت‌گیر و بی‌مواجب شرکت‌کرده، اظهارنظر می‌کنند و رأی می‌دهند. ایرانیان مهاجر در
آمریکا جزو گروه‌هایی هستند که کم‌تر از روحیه‌ی مشارکت و همکاری و وقت‌گذاری برای
منافع عام برخوردارند. برعکس، آن‌ها بسیار حساب‌گرند. نمی‌خواهم تحلیلی پیراموان
چرایی این تفاوت‌ها اضافه‌کنم، صرفاً باید به اهمیت خودِ تفاوت توجه نمود؛ زیرا نه
دلایل این تفاوت، بلکه بود و نبود روحیه‌ی عدم مشارکت و همکاری برای تشکیل انجمن‌های
حمایت از حقوق جمعی مهماست. اگر در جوامع دموکراتیک نیز انجمن‌های مدنی فعال و
درگیر نباشند، دمو‌کراسی قربانی امیال سلطه‌جویان خواهد شد. مراقبت از دموکراسی به‌اندازه‌ی
خود دموکراسی مهم و با ارزش است. ایرانیان مهاجر در آمریکا در برخورد نژادی و قومی
از بسیاری شهروندان سفیدپوست آمریکایی متعصب‌تر و خود مدارترند. بی‌آن‌که توجه
داشته باشند که بافت چند نژادی و چند قومی این جامعه به ایرانیان فرصت مهاجرت و
استفاده از حقوق برابر داده است. البته ایرانیان در زمینه‌ی مشارکت در مراسم و
مناسک دینی از روحیه‌ی جمعی (نه همکاری) بالایی برخوردارند. علت این امر، تعصب
دینی، لذت‌بردن از شرکت در مناسک مذهبی به‌دلیل محدودیت تفریحات سالم دیگر، عادات
فرهنگی غیرعقلانی، هویت گروهی ‌یافتن در ارتباط با نهاد دینی که به‌طور محسوسی
امتیازها و فاصله‌های اجتماعی با دیگران را کم می‌کند، نقش موعظه‌گران در ارزش‌سازی‌های
کاذب، و تحریک احساسات مردم، خلسه و تخلیه، ادغام ارزش‌های مدنی با ارزش‌های دینی،
و سنت‌باور قوی مردم به مراجع دینی است. زیرا به‌طور تاریخی، در زمانی‌که ایرانیان
از دانش خواندن و نوشتن برخوردار نبودند، این گروه (علما) مرجع فهم درست، امین و
مرکز تصمیم‌گیری آن‌ها بودند. علی‌رغم تحول بسیار بزرگ در عرصه‌ی علوم و دانش، این
گروه هنوز نقش مرجعیت، اعلمیت و خُبره‌بودن را از دست نداده است. بنابراین از نظر
ساختار فرهنگ حزبی، جامعه‌ی ایران (عامه‌ی مردم) آموزش و تجربه‌ی لازم را به دست
نیاورده است.

 

‌زمینه‌های ساختار اجتماعی

ساختار اجتماعی به مجموعه‌ی مرتبط نهادهای
تشکیل‌دهنده‌ی جامعه گفته می‌شود. دلایل ساختار اجتماعی ناپایداری احزاب در ایران،
با عدم حضور واقعی دیگر پدیده‌های دنیای مدرن مرتبط است. یعنی ریشه‌ی کلیه‌ی ویژگی‌های
پیشرفت در دنیای مدرن، با رشد احزاب سیاسی تقریباً مشترک و یکسانند. به‌عبارت
دیگر، ماندگاری احزاب با عوامل رشد و توسعه‌ی جامعه رابطه‌ای مستقیم دارد. این
واقعیت را کمی توضیح می‌دهم:

حزب پدیده‌ای مدرن است. با پیدایش سیستم
سرمایه‌داری، پدیده‌هایی چون حکومت قانون، دولت-ملت، حقوق بشر، شهرنشینی، جامعه‌ی
مدنی، حقوق شهروندی، دمو‌کراسی و علوم جدید به‌وجود آمدند. لیبرالیسم، برآمده از
نهضت روشن‌گری، فلسفه، سیاست و اقتصاد حاکم بر مناسات این دوره بود.

لیبرالیسم کلاسیک، ایدئولوژی، فلسفه و سنت
سیاسی است که آزادی فردی در آن نقش محوری دارد. آزادی اندیشه، محدویت قدرت دولتی و
دینی، داد و ستد آزاد، و شفافیت در عملکرد نهاد قدرت سیاسی و به‌رسمیت شناختن حقوق
اقلیت از جمله ویژگی‌های برجسته‌ی لیبرالیسم است. آزادی سیاسی، شرایط برابر در
انتخابات با حقوق و فرصت‌های برابر شهروندان با ضمانت قانونی، از دیگر ویژگی‌های
این تفکر فلسفی، سیاسی و اقتصادی است.

لیبرالیسم با ادعای سپردن حق ویژه به پادشاه
یا مقامات مذهبی مخالف است. در دنیای مدرن شایسته‌سالاری جای این امتیازها را می‌گیرد.
ضمن رعایت آزادی فردی، دولت مؤظف می‌شود که حداقل‌های زندگی را برای شهروندان
نیازمند فراهم‌کند. برخلاف حقوق طبیعی و حقوق بشر که خودبه‌خود باید وجود داشته
باشند و هیچ نهاد و قدرتی حق ضایع‌کردن آن‌ها ندارد، حقوق مدنی، حقوقی است که توسط
دولت تضمین می‌شود. به‌تعبیر جان لاک، حقوق مدنی افراد باید به حقوق طبیعی آن‌ها،
مانند حق زیستن، آزادی و مالکیت اضافه شود. این پدیده‌های مدرن در ایران شکل
نگرفتند. چرا؟

همان‌گونه که رقابت در عرصه‌ی اقتصاد اجتناب‌ناپذیر
و بخش جدا ناپذیر از سرمایه‌داری است، رقابت در عرصه‌ی کسب قدرت سیاسی نیز ضرورت
این سیستم است و ابزار اجرای آن، احزاب سیاسی آزاد است. این ابزار زمانی معنا پیدا
کرد که انحصار قدرت پادشاه و کلیسا و موانع رشد سرمایه‌داری کلاسیک، توسط طبقه‌ی
نوپای بورژوازی صنعتی خواستار سهیم‌شدن در قدرت سیاسی، برداشتهشد. نه پادشاهان و
نه کلیسای کاتولیک به‌سادگی تسلیم این اراده نشدند. انقلاب کبیر فرانسه این دو
قدرت مخالف آزادی انسان را ساقط‌کرد (انقلاب مشروطیت و انقلاب ۱۳۵۷، این کار را
نکرد.) ابزار مشارکت دموکراتیک بورژوازی در قدرت سیاسی، اتحادیه و حزب او بود. به
همان درجه که رشد اقتصادی به آزادی داد و ستد نیاز داشت، در چارچوب سیاست نیز
آزادی فردی ضروری بود.

دموکراسی بُعد دیگر لیبرالیسم، مدافع
انتخابات آزاد و رقابت سیاسی و تشکیلات حزبی بود. دموکراسی مدرن بدون لیبرالیسم
معنی ندارد. پدیده‌ی شهروندی، اصل بزرگ دموکراسی، در دوره‌ی مدرن و زمانی که شرط
مالکیت از آن برداشته شد، به‌وجود آمد. دموکراسی کهن بر اساس شهروندی کهن و آن‌هم
بر اساس مالکیت بود. به‌عبارت ساده، دموکراسی کهن، دموکراسی اشراف بود و دموکراسی
مدرن براساس حقوق برابر همه‌ی شهروندان. بورژوازی با این اصل لیبرالیسم توانست بر
اشراف فئودال که صاحب امتیاز‌های ویژه بودند، غلبه‌کند. آزادی و رقابت دو اصل درون
و برون‌حزبی شناخته می‌شوند. این ویژگی‌ها نقش دولت و کلیسا را در اقتصاد و سیاست
ضعیف کرده و به بخش خصوصی و شهروندان قدرت بخشید. احزاب به‌عنوان اهرم کسب قدرت
بورژوازی، در اواخر سده‌ی ۱۸ و ۱۹ در آمریکا و اروپا و در اواخر سده‌ی ۱۹ در ژاپن
به‌وجود آمدند و به بخشی از ساختار اجتماعی و فرهنگی این جوامع بدل شدند.

همه‌ی این ویژگی‌ها، از جمله رشد سرمایه‌داری
صنعتی در ایران غایب بوده‌اند. انقلاب مشروطیت با الگوبرداری نظری از غرب رخداد،
نه به‌دلیل فراهم‌شدن شرایط عینی آن از جمله رشد بورژوازی صنعتی، که خواهان شرکت
در قدرت سیاسی، قانونی و عقلانی شدن اقتصاد باشد. علی‌رغم این واقعیت، زمانی‌که در
اواخر قرن ۱۹، ایرانیان با مدرنیته آشنا شدند، گام‌هایی در جهت رسیدن به تمدن
مدرن، از جمله ایجاد تشکیلات حزبی برداشته شد. در ادامه به گوشه‌هایی از این
اقدامات اشاره می‌کنم:

 

لیبرالیسم در ایران

با آشنایی ایرانیان با مدرنیسم و لیبرالیسم،
جنبه‌هایی از ویژگی‌های نظری آن نیز به ایران منتقل شد ولی حضور دولت مرکزی
خودکامه در این جامعه از یک‌سو و ضعف بورژوازی، به‌ویژه بورژوازی صنعتی از دیگر سو،
باعث شد که لیبرالیسم و ویژگی‌های جامعه‌ی مدرن نتواند در این جوامع پابگیرد.
بنابراین، اگرچه در ایران نیز اولین احزاب در زمان انقلاب مشروطیت شکل‌گرفتند ولی
همان‌طور که نهاد مشروطیت نتوانست در ایران پایه‌ی محکمی پیدا کند، احزاب نیز با
سرنوشت مشابهی روبه‌رو شدند.

 

حکومت خودکامه، با سابقه‌ی چندین هزار ساله
در ایران، صرفاً با واردشدن افکار نوین از غرب و بدون پشتوانه‌ی سیاسی و سازمان‌یافته‌ی
بورژوازی صنعتی، به‌سادگی از بین نمی‌رفت. به‌همین‌دلیل خود‌کامگی سیاسی در ایران
ادامه یافت و اجازه نداد که دیگر ویژگی‌های تمدن مدرن، چون دمو‌کراسی، انتخابات و
احزاب آزاد شکل بگیرد. سرمایه‌داری صنعتی و طبقه‌ی بورژوازی به‌دلیل وضعیت مالکیت
ارضی در ایران به‌وجود نیامد (این دلایل را در کتاب “چرا ایران عقب ماند و
غرب پیش رفت” به تفضیل توضیح داده‌ام.)

اگرچه عوامل ساختار اجتماعی و فرهنگی شکل‌گیری
حزب بسیار مهم‌هستند، ولی دموکراسی در کشورهایی چون هند، ونزوئلا و تا اندازه‌ای
در ترکیه نشان می‌دهد زمانی‌که قدرت سیاسی تحمل مخالفان سیاسی را داشته باشد، علی‌رغم
ضعف ساختار اجتماعی مدرن، احزاب می‌توانند پایدار بمانند و به روند رشد جامعه کمک‌کنند.
این وضعیت در مورد ایران نیز صاق است. ارتش ترکیه پس از سه کودتا در سال‌های ۱۹۶۰،
۱۹۷۱، و ۱۹۸۲، سر آخر به دولت منتخب جامعه تن داد. و حتی پس از هر کودتا اجازه داد
که انتخاباب آزاد انجام پذیرد، و دولت منتخب مردم قدرت را به‌دست گیرد. در ترکیه
امروز بیش از ۵۰ حزب فعالیت حضور دارند. اگرچه نقض آشکارحقوق شهروندی کردها در
ترکیه اصل دموکراسی آن‌ها را زیر پرسش می‌برد.

 

احزاب دولتی، و دولت حزبی

در کشور‌های دموکراتیک، دولت‌ها حزبی هستند؛
یعنی از طریق فعالیت‌های حزبی و انتخاباتی به قدرت رسیده‌اند. در جوامع غیردموکراتیک،
برعکس احزاب ساخته‌ی دولت‌اند. دولت‌های خودکامه احزاب دولتی می‌سازند که هم توجیه‌گر
قدرت انحصاری خود باشد و هم مانع شکل‌گیری احزاب و رقابت انتخابی و گردش قدرت
شوند؛ به‌طور مثال در زمان حکومت پهلوی که تمام قدرت سیاسی از بالا کنترل می‌شد،
تشکیل احزاب آزاد نیز ممکن نبود. رژیم برای توجیه خود احزابی مانند حزب
“ایران نوین” و حزب “رستاخیز” را ساخت، تا نهادی در حمایت از
قدرت خود بسازد و از تشکیل احزاب آزاد جلوگیری‌کرد. امروز نیز احزاب دولت‌ساخته،
اتحادیه‌های کارگری و سازمان‌های مدنی به‌همین‌منظور به‌وجود آمده‌اند. درواقع
گردانندگان این‌گونه احزاب و سازمان‌ها، حقوق‌بگیر دولت وقت هستند، نه تشکیل‌دهندگان
دولت یا رقبای سیاسی آن.

 

اصل ناتوانی آموخته شده

در روان‌شناسی، اصلی است به نام
“ناتوانی آموخته شده” که براساس آن، افراد به‌دلیل شکست‌ها و ناکامی‌های
پی‌درپی، خود را در انجام کار یا کسب هدفی ناتوان می‌یابند، پس پی‌گیری آن را رها
می‌کنند. شکست‌های پی‌درپی با پرداخت هزینه‌های گزاف برای تشکل حزبی از یک‌سو و
آموزش نا‌درست درباره‌ی تشکل‌های حزبی، سبب می‌شود که افراد، روحیه و امید خود را
از دست بدهند و خود را ناتوان بیابند و در نتیجه تسلیم وضعیت حاکم شوند. این
سیاستی است که قدرت‌های خودکامه نیز دنبال می‌کند تا روحیه‌ی مثبت برای تشکیل حزب
و امکان تغییر وضعیت سیاسی را از بین ببرند. بنانهادن حزب در کشور‌هایی چون ایران،
مانند کاشت نونهالی در زمینی سنگلاخ است که به آبیاری و مراقبت دایمی و ویژه نیاز
دارد، تا ریشه بگیرد و تنه‌ی آن مقاوم شود.

 

‌سخن پایانی و نتیجه‌گیری

تا زمانی که دولت اقتصاد را در مهار خود
دارد، قدرت سیاسی نیز در انحصار آن باقی می‌ماند. برای خلاصی از قدرت انحصاری
دولت، تقسیم قدرت در حوزه‌ی اقتصادی یک ضرورت است. همان‌گونه که کشورهای
سوسیالیستی به‌دنبال انحصار منابع اقتصادی (اقتصاد دولتی)، قدرت سیاسی را نیز در
انحصارخود داشتند، حزب نیز انحصاری و به ابزار سلطه‌ی گروه حاکم بدل می‌گردید که
به‌طور رسمی و علنی حزب برابر با دولت، و دولت برابر با حزب بود. نمونه‌ی کشورهای
سوسیالیستی نشان داده است که رابطه‌ی حزب و اقتصاد و سیاست یک رابطه‌ی مستقیم است؛
یعنی زمانی‌که اقتصاد در انحصار دولت در آمد، در پی آن سیاست و حزب نیز انحصاری می‌شود.
یا برعکس زمانی که سیاست انحصاری شد، حزب و اقتصاد نیز انحصاری و دولتی می‌شود. در
چنین شرایطی دموکراسی، حقوق بشر و حقوق برابر شهروندی نیز از بین می‌رود و حتی
امنیت زندگی مردم در خطر قرار می‌گیرد. بنابراین، گسترش فلسفه، سیاست و اقتصاد
لیبرالی، ضرورت ساختار اجتماعی پیدایش حزب، ساختار فرهنگی رقابت و همکاری میان
مردم و تسامح دولتی، رمز ماندگاری احزاب است. و از سوی دیگر، مانع اصلی تشکیل و
ماندگاری احزاب، نظام‌های خودکامه‌اند.

 

زمانی‌که نظام اجازه‌ی فعالیت حزبی نمی‌دهد،
نیروهای سیاسی معمولاً به سراغ تأثیرگذاری مستقیم روی افکار عمومی می‌روند و اگر
آن‌هم پاسخ نداد، گروهای سیاسی ممکن است در برابر خشونت دولتی، به خشونت متقابل
متوسل شوند. به‌دلیل ممانعت دولت در تشکیل حزب در ایران و دسترسی وسیع و غیرقابل
کنترل وسایل ارتباطات دیجیتالی، گرایش به تأثیرگذاری همگانی، به‌جای تأثیرگذاری
حزبی، بالا رفته است. به‌ویژه آن‌که در شرایط کنونی که کلیه‌ی پدیده‌ها جهانی شده
است، دگرگونی‌های سیاسی داخلی ایران نیز تابعی از سیاست‌های جهانی است.

 

احزاب معمولاً ایدئولوژی، فرهنگ و منافع
مشترک بخشی از جامعه را در برابر بخش دیگر نمایندگی می‌کنند. یک حزب نمی‌تواند
نماینده‌ی منافع تمام شهروندان باشد. برای ایجاد و ماندگاری حزب باید روی این عوامل
تکیه‌کرد. حزب معلق در هوا، حزبی که بخواهد منافع همگان را نمایندگی کند، حزب
نیست، بلکه تشکیلاتی پوپولیستی و بی پایه و ستون است که تنها در شرایط ویژه‌ای می‌تواند
کارکرد داشته باشد، نه همیشه.

 

احزاب برای کسب قدرت ممکن است اقدام به
ایجاد ائتلاف حزبی کنند، نه ادغام حزبی. ائتلاف حزبی به‌صورت موقتی و با اهدافی
کوتاه‌مدت حول اتحاد عمل شکل می‌گیرد. حزب نتیجه‌ی اتحاد نظر و منافع دراز‌مدت
گروهی از شهروندان، علیه منافع شهروندان دیگر است. شهروندان یک جامعه مجبورند
یکدیگر را تحمل‌کنند و منافع یکدیگر را رعایت نمایند ولی مجبور نیستند با کسانی که
اختلاف منافع و اختلاف نظر عمیق دارند، در درون تشکیلات حزبی مشترکی فعالیت‌کنند.

 

احزاب کنونی در ایران، یا احزاب دولت ساخته‌اند
یا گرد هم‌آیی گروه‌های مختلف‌المنافع که نمی‌توانند معیارهای حزبی را رعایت‌کنند.
حزب نامیدن این دو گروه‌ خطا است. تا اوضاع سیاسی آفتابی و بر وفق مراد آن‌ها است
درکنار هم باقی می‌مانند و زمانی‌که هوای سیاست ابری شد و اوضاع رو به وخامت
گذاشت، گروهی پراکنده شده و گروهیدیگر علیه هم جبهه‌سازی می‌کنند و دسته‌دسته می‌شوند.
برای تشکیل و ماندگاری حزب، گذشته از شرایط عینی و ذهنی آن، درک اصول حزبی نیز
ضروری است.

 

 

* استاد جامعه‌شناسی دانشگاه ایالتی
کالیفرنیا

پی‌نوشت:

۱. دو واژه‌ی دولت و حکومت در زبان فارسی به
نا‌درست به‌کار برده می‌شود. حکومت به‌معنای بخش اجرایی نهاد قدرت است و دولت به‌معنای
تمامیت سه قوه‌ی اجرایی، قانون‌گذاری و قضایی است. در ایران محمود احمدی‌نژاد رییس
حکومت است، نه دولت. من در این نوشته قصد اصلاح این اشتباه مصطلح را ندارم و آن‌را
به‌همان تعبیر رایج به‌کار گرفته‌ام. این نکته را سال‌ها قبل دکتر محمد برقعی در
مقاله‌ای توضیح داده است.

منبع : نشریه نامه شماره ۵۱

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا