زندگی نامه

استاد اقبال لاهوری (رح)

بسم الله الرحمن الرحیم

نگاهی بر زندگانی پر بار استاد  اقبال لاهوری (رح)

علامه محمد اقبال لاهوری در ۲۲ فوریه سال ۱۸۷۳ میلادی در سیالکوت یکی از شهرهای پاکستان غربی متولد شد . جدش محمد رفیق ساکن شهر لوی‌هار از توابع کشمیر بود که به اتفاق سه پسرش به سیالکوت آمد . یکی از پسران محمد رفیق در این شهر به شغل بازرگانی اشتغال داشت . نام او نورمحمد و همان کسی است که فرزندش اقبال لاهوری مایه مباهات تمامی مسلمین می‌باشد .

وی در ۶ سالگی به مکتب‌خانه رفت و قرآن را آموخت . سپس وارد مدرسه ابتدایی شد و پس از آن برای گذراندن دوره متوسطه به اسکاچ مشن کالج رفت . در این زمان است که قریحه شاعری اقبال جلوه‌گر می‌شود . شاعر جوان اشعارش را برای تصحیح نزد شاعری موسوم به داغ می‌برد . داغ پس از مطالعه اشعارش اظهار می‌دارد که اشعار شما احتیاج به تصحیح ندارد .

در سال ۱۸۹۵ میلادی ، اقبال پس از پشت سر گذراندن مراحل اولیه جهت ادامه تحصیل راهی لاهور می‌گردد . او در این شهر با توماس آرنولد دیدار می‌کند و این شخص تأثیر زیادی بر دانشجوی جوان می‌گذارد .

در سال ۱۸۹۷ اقبال تحت تعلیمات و ارشاد سر توماس آرنولد به اخذ درجه (۸۸۰۹) فوق‌ لیسانس فلسفه نائل می‌شود . اقبال در این برهه بر همگان سلامت نفس ، عدالتخواهی و دوستدار آزادی بودن خود را آشکار ساخته است .

دو سال بعد اقبال در اورینتال کالج به تدریس مشغول می‌شود و هم‌زمان جهت اخذ دکتری فلسفه پا به درون دانشگاه هند می‌گذارد و در همین زمان است که اولین منظومه او به نام هیمالیا در روزنامه‌ای بنام مخزن انتشار می‌یابد .

۱۹۰۵ میلادی سالی است که اقبال بنابر توصیه سر توماس آرنولد راهی اروپا می‌گردد . در انگلستان پا به درون دانشگاه کمبریج گذارده و به عنوان دانشجوی عالیقدر فلسفه پذیرفته می‌شود .

اندکی بعد جهت فراگیری علم حقوق وارد دانشگاه نیکولن آلن می‌شود . او موضوع «توسعه و تکامل ماوراء الطبیعه در ایران» را برای رساله دکتری خود انتخاب می‌کند . او که حال زبان آلمانی را نیز فراگرفته است به خاطر تألیف این رساله از دانشگاه مونیخ دکتری فلسفه را به چنگ می‌آورد .

بالاخره در سال ۱۹۰۸ به وطن بازگشته و به عنوان استاد زبان انگلیسی پا به دانشگاه دولتی هند می‌گذارد . کمی بعد پس از استعفا دوباره رو به وکالت می‌آورد و تا سال ۱۹۲۷ که حیات سیاسیش نمود تازه‌ای می‌یابد به همین کار روزگار می‌گذرانیده است . اقبال در این سال به توصیه دوستان به عضویت مجلس قانون‌گذاری پنجاب در می‌آید .

کمپانی هند شرقی در این زمان سعی می‌کند با دادن دمکراسیهای نیم‌بند و آنچنانی ، ذهن توده‌ها را از اهداف و نقشه‌های شوم خود بازداشته و به سوی دیگر متوجه سازد . اقبال در اشعارش پرده از این به اصطلاح آزادیهایی که ناشی از تمدن و فساد غرب است بر می‌دارد . او در پی یافتن علل جهل و خرافه‌ای که دامنگیر مسلمانان هندی است به راه می‌افتد و بالاخره سرمنشاء را در سیاستهای کمپانی هند شرقی می‌یابد . و بر مبنای همین تشخیص دست به ایجاد یک سلسله تبلیغات و آموزشهای اسلامی برای حفظ فرهنگ بالنده اسلام از هجوم استعمار غرب می‌زند .

در سال ۱۹۳۰ ریاست سالانه حزب مسلم لیک را تقبل می‌کند . موفقیت مسلم لیک در این مرحله به صورت جهشی انقلابی ، افکار را برانگیخته و قلبها و اندیشه‌های خفته مسلمین را بیدار می‌سازد . نیروهای خمود و ساکن و مجهول جامعه به طور ناگهانی مکشوف و به حرکت واداشته می‌شوند . این حرکت ، کمپانی هند شرقی را به هراس وا می‌دارد . تا آنجا که دست به یک تبلیغات علیه اقبال و طرفدارانش می‌زند . روحانی نمایان مزدور کمپانی هند شرقی بر او تهمت رافضی بودن روا می‌دارند و شایع می‌کنند که اقبال بر سر در حزب خود کتبه‌ای نصب کرده است که مخصوص رافضیان است و توهینی است به اصحاب رسول خدا . رسم معمول چیزی جز این نبود . به مخالف منافع کمپانی ، برچسب رافضی و سوسیالیست زده می‌شد . تا برای محوش زمینه مساعدتر باشد . عُمال کمپانی نمی‌دانستند که توده‌ها بیدار گردیده و فریب حیله‌ها و ترفندهای آنها را نخواهند خورد .

در آزادسازی اندیشه و مبارزه علیه زور اقبال سهم به سزایی داشت ، او در قلب اروپای استعماری فریاد آزادی هند را سر می‌دهد و برای آزادی هند به مبارزه علیه استعمار بریتانیا و سایر امپریالیستها دست می‌زند ، او فخرآفرین اسلام در تمامی دانشگاههای غرب است . در مقابل عقاید پسروانه و تهاجمی ، قویترین دفاع را از اسلام می‌کند و در بازگشت به هند کرسی استادی را فدای تبلیغ اسلام و آزادی می‌نماید . او مردی است فیلسوف ، عارف ، نویسنده ، شاعر ، سخنور و محقق ، اسلام‌شناس و سیاستمدار مبارز نواندیش خلاق و با قدرت فکری زیاد . آری او تمام هستی‌اش را نثار اسلام و آزادی هند می‌کند ، بارزترین نکته در شخصیت اقبال علاقه او به آزادی و استقلال مسلمانان شبه قاره هند است . او خواهان رفع هرگونه ستم و استعمار برای تمامی هندیان و مسلمانان است . اقبال عقیده دارد که بشر فقط در محیط آزاد می‌تواند رشد کند و بدین جهت می‌کوشد تا حقوق اولیه بشری را برای همه ملتها و مردم جهان بدون توجه به نژاد ، عقیده ، مذهب و طبقه خاص تأمین شود . اقبال با نظری گیرا به حکومت ستم و استثمار بریتانیا و تمام ستمگران اشاره می‌کند و تهی‌دستان را به قیام علیه زرپرستان می‌خواند . در نظر او این آیه شریفه : «یا ایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله ، اتقیکم» حجرات/۱۳ واقعیت و حقیقت شمرده می‌شود و هیچ انسانی را بر انسان دیگری برتری نمی‌دهد مگر به تقوا .

اقبال در اکثر اشعارش مخصوصاً قصیده‌های خواجه و مزدور ، لنین و قیصر ، نامه کارگر به کارفرما ، ستمگران و زرپرستان را مسئول تمامی آلام و مصیبت‌های محرومین می‌داند .

لازم به ذکر است که اندیشه اقبال در قبال تکنولوژی غرب مترقیانه است . او با وجود این که ظلم و فشار را ناشی از اقتصاد غرب و فرهنگ فاسدش می‌داند ، معذالک معتقد است که بایستی از تکنولوژی غرب بیشترین استفاده را نمود . اعتقاد او بر این است که اگر روحانیت و معنویت شرق با تکنولوژی غرب همراه شود می‌تواند جامعه تعالی یافته‌ای بسازند چنانچه می‌فرماید :

مشرق حق را دید و عالم را ندید    غرب عالم را دید و اندر وی خزید

در سال ۱۹۳۱ اقبال در کنفرانسهای میزگردی که به منظور طرح نقشه‌های سیاسی برای شبه قاره هند تشکیل می‌شود شرکت جسته و طرح جمهوری فدراتیو هند را عرضه می‌کند . تأکید او بر این است که مسلمانان باید در این جمهوری از خودمختاری ملی و فرهنگی و سیاسی و اقتصادی برخوردار شوند . و این جاست که پاکستان معنایی نو می‌یابد و اگر بخواهیم معماری برای پاکستان مستقل قائل شویم به حق باید اقبال را بناکننده فکری پاکستان بنامیم .

برای بار دیگر اقبال در سال ۱۹۳۲ به ریاست سالانه حزب مسلم لیگ انتخاب می‌شود و در کنفرانس اسلامی شرکت می‌جوید.

یک سال بعد دولت افغانستان در پیرامون چندوچونی دانشگاه کابل ، اقبال را به سرزمین خود دعوت می‌کند ، که ره‌آورد شاعر از این سفر کتاب مسافر می‌باشد .

بیماری کلیه که از سال ۱۹۲۴ دامنگیر او شده بود در سال ۱۹۳۴ ، آرام می‌گیرد . ولی سه سال بعد بار دیگر بیماریهای تازه‌ای به طرف او هجوم می‌آورند . در این سالها به عارضه چشم مبتلا شد و گوشهایش نیز سنگین می‌شوند . در ۲۵ مارس ۱۹۳۸ بیماری بطور کلی بر تمامی وجودش مستولی می‌گردد .و بالاخره علامه و دانشمند متفکر اقبال لاهوری در آوریل سال ۱۹۳۸ دار فانی را وداع می‌گوید .

اقبال چه خوب خودش را شناخته ، آنجا که گفته است :

چو رخت خویش بربستم از این خاک

                                       همه گویند با ما آشنا بود

ولیکن کس ندانست این مسافر

                                  چه گفت و با که گفت و از کجا بود

*********************************************

اقبال و شعر

به نظر اقبال غرض از شاعری ، مانند همه هنرها ، این است که زندگی انسان را پرمایه و زیبا سازد و هر شاعری که واجد این معنی نباشد و این منظور را انجام ندهد ، مثل این است که ماموریت عظیمش را انجام نداده است . و اگر هنر به تمامیت و کمال زندگی کمک نکند و برای بشر در مواجهه با مشکلات گروهی را نگشاید و راه هدایتی به روی وی باز نکند امری است بیهوده و بی معنی .

اقبال تحت تأثیر دو سائق نیرومند هنرنمایی قرار گرفته و به هردو معنی ایمان دارد .

اول ، اعتقاد و اعتماد راسخ وی به استعداد نامحدود بشر در رشد و تکامل ؛ دوم ، موقعیت و مقام بی‌نظیر بشر درجهان . و همین دو عامل است که به شعر وی جاذبه و درخشندگی بی‌مانندی می‌دهند .

اقبال همه تجربیات و آزمایشات ساده و معمولی زندگی ما را مبدل به آزمایشهای پرشور و شوق می‌سازد و این همه معانی لطیف و هیجان‌انگیز را به نحوی تصویر می‌کند که شنونده را محسور می‌نماید . حتی بیانات مبهم و غامض فلسفی و مذهبی را از قید انحصار علمی آزاد کرده و به شکلی در می‌آورد که گویی جزئی از زندگی عادی بشری است و البته این عملی است که از یک هنرمند بزرگ ساخته است و بس .

نکته‌ای که به کرات در غزلیات اقبال به چشم می‌خورد مفهوم زیبائی است و عشق . اقبال (جز در مواردی که از شرف و فضیلت خبری نیست) در همه چیز زیبایی می‌بیند و عالیترین و زیباترین مدارج زیبایی را در قدرت و کمال جستجو می‌کند . اقبال درباره نقشی که عشق در رشد و تکامل شخصیت و اخلاق انسان ایفا می‌کند اصرار می‌ورزد و این در اشعارش کاملاً به وضوح دیده می‌شود .

علاقه و تلاش علامه اقبال لاهوری در تمام عرصه‌های زندگی از جمله ، عشق ، آزادی ، مرگ و زندگی ، غرب ، اسلام ، سیاست ، اجتماع ، فرهنگ و غیره را می‌توان در آثار و اشعارش متوجه شد که واقعاً هر بیت شعر او خود کتابی زنده است و روح تازه به درون قلب خواننده‌اش می‌تراود . اما متأسفانه مسلمانان کمتر به اشعار او توجه کرده‌اند .

اقبال و اندیشه‌های او

اقبال برای جامعه ایده‌آل هشت نوع ضرورت را پیش‌بینی کرده است که بدین قرار است :

۱- توحید ۲-نبوت ۳-قانون و قرآن ۴-مرکز ۵-داشتن هدف مشخص ۶-تقصیر قوای طبیعت ۷-رشد و تکامل خودی اجتماعی ۸- حس امومت یا معنای مادری

عواملی که در تقویت خودی یا شخصیت بشر دارای اهمیت هستند به نظر اقبال از این قرارند :

۱- عشق : به عقیده او عشق عبارت از روحی است که جهان را تجدد می‌بخشد چنان‌که می‌فرماید :

نقطه نوری که نام او خودی است     زیر خاک ماشدار زندگی است

از محبت می‌شود ، پاینده‌تر             زنده‌تر ، سوزنده‌تر ، پاینده‌تر

۲- فقر : مقصود اقبال همان استغناست یعنی انسان به آن مقامی برسد که نسبت به آنچه از نعمت‌ها و امتیازات و افزونی‌ها به دیگران داده شده است بی‌علاقه باشد و در برابر هوس‌هایی که انسان را بیچاره می‌کند بایستد .

۳- غیرت : بدون داشتن غیرت ، چه جسمانی و چه اخلاقی ، در حقیقت برای انسان غیرممکن است که در این جهان اقدام مهمی بکند و این غیرت است که انسان مؤمن را به عکس‌العمل وا می‌دارد .

وای بر منت‌پذیر خوان غیر                    گردنش خم گشته احسان غیر

خویش را از برق لطف غیر سوخت       با پشیزی مایه غیرت فروخت

۴- تحمل : تحمل و بردباری برای شنیدن نظریات و درک اخلاق دیگران دلیل قدرت و نیرومندمنش انسان است . اقبال گفته «آن اصلی که به خودی قوام می‌دهد این است که همان احترامی را که به خودی خودم قائل می‌شوم برای خودی دیگران نیز قائل باشم.»

۵- کسب حلال : خودی باید توام با سعی و تلاش باشد و با سعی و خود اشیاء و افکار را به دست آورد و بدین وسیله هر نوع لاابالیگری را از میان ببرد .

۶- فعالیت : که به نظر اقبال این فعالیت‌ها باید دارای دو صفت «خلاقیت» و «اصالت» باشند تا باعث تقویت خودی انسان گردد .

برخلاف عوامل فوق که باعث تقویت خودی انسان می‌گردد اقبال عواملی را نیز ذکر کرده که باعث ضعف خودی می‌گردد .

۱- ترس ۲-گدایی ۳-بردگی ۴-غرور نژادی

 

 

 

 

 

 

 

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا