ایمانی که ما از آن سخن میگوییم ! کدام ایمان؟
ایمانی که ما از آن سخن میگوییم ! کدام ایمان؟
نویسنده: دکتر یوسف قرضاوی /مترجم: فرزانه غفاری – محسن ناصری
ایمانی که در این بحث و بررسی مورد نظر ما است، و در پی آنیم که به بیان آثار و دستاوردهای آن در جان انسانها و زندگی اجتماعی انسان بپردازیم، کدام ایمان است؟
پاسخگوئی روشن و خالی از ابهام به این سؤال ممکن نیست، مگر بعد از آن که ما مفهوم ایمان و معنای آن را بازشناسیم و البته بعد از آن نیز که این موضوع را بررسی کنیم که ایمان به چه چیزی؟ یا به چه کسی؟ یا…؟
معنی و مفهوم ایمان این نیست که فقط به زبان بگوییم: مؤمن هستیم. چه بسیارند منافقانی که به زبان گفتند: ایمان آورده ایم.
«و از مردمند کسانی که میگویند به خدا و روز آخرت ایمان آوردهایم، در حالی که به هیچ وجه ایمان نیاورده اند. خدا را و کسانی را که به راستی ایمان آورده اند فریب میدهند، در حالی که فریب نمیدهند، مگر خودشان را و درنمییابند» (بقره: ۸، ۹).
معنی و مفهوم ایمان، تنها این نیست که اعمال و مراسمی را که مسلمانان از روی عادت انجام میدهند، ما نیز انجام بدهیم. چه بسیارند شیّادانی که به نیکوکاری و کارهای خیر و شعارهای بندگی و دینداری تظاهر میکنند، حال آن که در قلبهایشان اثری از آبادی خیر و صلاح و اخلاص برای خدا نیست:
(نساء: ۱۴۲).
«منافقان خدا را (به زعم خود) فریب میدهند، و در حالی که خدا فریبدهندهی آنان است. و هرگاه برای نماز برخیزند بیمارگونه برخیزند، برای مردم نمایش میدهند و یاد خدا نمیکنند، مگر اندکی».
معنا و مفهوم ایمان فقط این نیست که ما شناخت ذهنی از حقایق ایمان پیدا کنیم. چه بسا مردمانی که حقایق ایمان را شناختند، اما هرگز ایمان نیاوردند:
(نمل: ۱۴).
«با آن که به جان، آنها را دریافته و شناخت پیدا کرده بودند، از روی ستم و برتری جویی! با سماجت انکار کردند».
تکبر و حسد و دنیادوستی آنان را از ایمان داشتن به چیزهایی که یاد گرفته بودند و پس از آن که حق به طور کامل برایشان روشن شده بود مانع گردید.
(بقره: ۱۴۶).
«دستهای از آنان حق را کتمان میکنند با آن که میدانند».
حقیقت ایمان تنها یک کار زبانی یا یک کار بدنی یا یک کار ذهنی نیست. ایمان در حقیقت، یک عملکرد روانی است که در اعماق روان انسان نفوذ میکند، و تمام زوایای وجود انسان یعنی ادراکات و اراده و وجدان او را در برمیگیرد و تحت فرمانروایی خود قرار میدهد. بنابراین، ایمان حقیقی قطعاً احتیاج به آنچنان ادراک ذهنی و فکری دارد که نقاب از چهره حقایق هستی برگیرد و آن حقایق را به همان صورت و وضعیتی که در واقع هستند به نمایش درآورد. و این کشف و شهود نیز جز از طریق معصوم و انحراف ناپذیر وحی الهی انجام نخواهد پذیرفت.
و باید این ادراک عقلی و ذهنی به سرحد جزم و یقین برسد، و انسان را به آنچنان یقین قاطعی برسناند که هیچ شک و شبههای آن را متزلزل نگرداند.
(الحجرات: ۱۵).
«مؤمنان همانا آن کسانی هستند که به خدا و رسولش ایمان آورده اند و سپس شک نیاوردند».
این شناخت جزمی و قطعی نیز باید همراه با پذیرش قلبی و دلبستگی ارادی و اختیاری باشد، به طوری که در پیکر فرمانبری و اطاعت و سرسپردگی از روی رضایت و تسلیم همه جانبه نسبت به فرمان کسی که به او ایمان آورده است، تجسم پیدا میکند.
(النساء: ۶۵).
«پس به پروردگارت سوگند! اینان ایمان نمیآورند، تا آن که تو را در آنچه مورد نزاع و اختلافشان است حَکَم قرار دهند، و علاوه بر این در اعماق جانشان هیچ دلگیری از بابت داوری تو احساس نکنند، و کاملاً تسلیم فرمان تو گردند».
(نور: ۵۱).
«در گفتار مؤمنان وقتی که به سوی خدا و رسولش خوانده شوند تا در میانشان حکم کند، همین است و بس که بگویند شنیدیم و فرمانبردار شدیم، و چنین مؤمنانند که رستگارانند».
(الأحزاب: ۳۶).
«و مرد و زن با ایمان هرگز حق ندارند که وقتی خدا و رسولش فرمانی را صادر میکنند در کار خویش گزینش و سلیقهای داشته باشند».
و بالآخره حتماً باید آن شناخت عقلی و این پذیرش قلبی را یک حرارت وجدانی قلبی همراهی کند که بتواند آن انسان با ایمان را به عملکردهایی متناسب با اعتقاداتش برانگیزد و به پذیرش مبانی اخلاقی و رفتاری مشخص شده در رابطه با عقایدش وادارد، و او را برای جهاد و ایثار با مال و جان و هستی و دارائیش بسیج گرداند. به همین جهت است که میبینیم قرآنکریم مؤمنان را چنین توصیف میکند و میگوید:
(الانفال: ۲ – ۴).
«مؤمنان کسانی هستند که وقتی نام خدا برده میشود دلهایشان از خوف خدا به تپش درمیآید، و هنگامی که آیات خدا بر آنان تلاوت میشود بر ایمانشان میافزاید و بر پروردگارشان توکل میکنند، آن کسانی که نماز را برپا میدارند و از هرآنچه که به آنان روزی کرده ایم به دیگران میرسانند. اینانند همانا مؤمنان حقیقی».
قرآنکریم همواره ایمان را در لباس اخلاقیات زنده و عملکردهای درخشندهای به نمایش میگذارد که آن ویژگیها باعث متمایز گردیدن مؤمنان از کافران منافق است.
(المؤمنون: آیات اول).
«رستگار گردیند مؤمنان. آن کسانی که در نمازشان خشوع دارند و آن کسانی که از بیهودهگویی و بیهودهکاری کناری میجویند. و آن کسانی که زکات را به اهلش میرسانند و آن کسانی که شرمگاه خود را کنترل و مواظبت میکنند»
خداوند متعال در مقام توصیف مؤمنان راستین میفرماید:
(الحجرات: ۵۱).
«مؤمنان همانا کسانی هستند که به خدا و رسولش ایمان آورند و سپس دچار شک نشدند و با دارائیها و جانهایشان در راه خدا جهاد کردند. آنانند که راستگویانند»
شهید اسلام استاد سید قطب علیه الرحمه، در تفسیر این آیه در کتاب «فی ظلال القرآن» میگوید: پس ایمان عبارت است از باور و تصدیق قلب به خدا و رسولش. آنچنان تصدیق و باوری که هیچگونه شک و تردیدی بر آن وارد نشود تصدیق مطمئن و ثابت و یقینی که دچار لرزش و پریشانی نشود، و خیالات و وسوسهها در آن تأثیر نگذارد و قلب و احساس در رابطه با آن گرفتار تردد نباشد. آنچنان باور و تصدیقی که جهاد و فداکاری مالی و جانی در راه خدا از آن سرچشمه میگیرد. دل و قلب انسان، وقتی شیرینی چنین ایمانی را چشید و از چشمه گوارای آن نوشید و در کنار آن آرامش یافت و بر آن استوار ماند بیشک و تردید، تلاش میکند تا حقیقت آن ایمان را در دنیای خارج از قلب خود، در واقعیتهای زندگی، و در زندگی روزمره با مردم تحقق بخشد. میخواهد که بین حقیقت ایمان که در درونش احساس میکند، از یک سو، و واقعیات زندگی و ظواهر آن و جریانات موجود در جامعه یکپارچگی و هماهنگی برقرار سازد، و در برابر جدایی تصور ایمانی که در حسش است با آنچه در واقعیتهای اطرافش مشاهده میکند تاب و تحمل نمیآورد؛ زیرا این دوگانگی لحظه به لحظه او را میآزاد و بر او ضربات پی در پی وارد میسازد! و از اینجاست که به سوی میدان جهاد در راه خدا با مال و جان میشتابد و بسیج میشود و این یک بسیج طوفنده درونی و خودجوش است که از جان و روان انسان با ایمان نشأت میگیرد، و انسان مؤمن اراده میکند که آن چهره نورانی و زیبای نقش بسته در دلش را در بیرون تحقق بخشد، و بنگرد که آن نور ایمانی در واقعیت زندگی و محیط زیست مردم تابیدن گرفته است. خصومت و ناسازگاری انسان مؤمن با زندگی جاهلی اطرافیانش نیز یک خصومت ذاتی و درونی است و از آنجا نشأت میگیرد که انسان با ایمان نمیتواند یک زندگی دوگانه را در گیر و دار فیمابین تصور ایمانی و واقعیت زندگانیاش تحمل کند و نیز نمیتواند به خاطر واقعیتهای عملی و ناقص و زشت و منحرف جامعهاش از آن ایدههای تکاملی و زیبا و مستقیم ایمانیاش دست بردارد. و مبارزه و نبرد همچنان باید بین او و جامعهاش ادامه یابد تا وقتی که این جاهلیت حاکم بر جامعه بشری به آن ایدهها و زندگی ایمانی منتهی شود. این عناصر و شرایطی که برشمردیم «ایمان راستین» یا اگر خواستید بگوئید «عقیده راستین» را پایهریزی میکنند. و هرگاه یکی از این عناصر در کار نباشد هرگز نمیتوان مابقی آن را «ایمان» یا «عقیده» نام نهاد! آری، ممکن است «فکر» یا «نظریه» یا «رای» یا هر عنوان دیگری از این قبیل را به آن اختصاص داد. اما، ایمان حقیقی آن است که خورشیدش بر سراسر منظومه جان و روان انسان بتابد، و اشعه تابناکش با روشنایی و گرما و زندگی که حامل آن است در تمام رگ و پیهای او نفوذ کند! آری، چنین عقیدهای به عقل انسان نفوذ میکند و آن را قانع و مطمئن میگرداند. در اعماق قلب انسان نفوذ میکند و آن را به جنب و جوش و حرکت درمیآورد. اراده انسان را تحت تأثیر قرار میدهد و آن را به فعالیت وامیدارد و جهت میبخشد. و آنگاه که عقل قانع شد، و قلب به حرکت درآمد، و اراده جهت گرفت، همه اعضاء و جوارح انسان به ندای عقل و قلب و اراده پاسخ میدهند، و برای اجرای دستورات مقام فرماندهی وجود انسان میشتابند، آنچنانکه گوسفندان سر در اطاعت و فرمان چوپان خودشان دارند!
من تعبیرات استاد احمد امین (رحمه الله علیه) را در این مقام خیلی پسندیدهام که بین «رأی» و «عقیده» تفاوت قائل شده و در جلد اول کتاب «فیض الخاطر» – مینویسد: تفاوت بسیاری است میان آن که «رأی» شما چنین و چنان باشد یا این که به چیزی معتقد باشید وقتی شما «نظر» و رأیی پیدا میکنید، آن را در مجموعه «معلومات» و «اطلاعات» خودتان قرار میدهید. اما وقتی که به چیزی «اعتقاد» و «عقیده» پیدا میکنید آن چیز در خونتان به جریان میافتد، و در مغز استخوانتان سرایت میکند، و در اعماق قلبتان به جوش درمیآید. کسی که «رأی» و «نظری» دارد، میگوید: این مطلب در «نظر» من و مطابق «رأی» من درست است، اما ممکن است در واقع نادرست باشد. این «نظریه»ای است که امروز دلایل درستی آن را تأیید کرده است، و ممکن است که فردا دلایلی عکس آن را ثابت کند. من در «نظر» خودم به خطا رفته باشم و ممکن است درست رفته باشم، اما کسی که نسبت به چیزی «عقیده» دارد، جزم و یقین و قاطعیت دارد، هیچ شک و تردید و گمان و پنداری در آن ندارد. عقیدهاش را حتماً و قطعاً «حق» میداند. امروز «حق» است فردا هم «حق» خواهد بود دیگر «عقیده» او از گردونه دلیل و استدلال بدر آمده است، و از معرکه شک و تردیدها و گمانها و پندارها خود را بیرون کشیده است.
آدمی که صاحب «رأی» و «نظر» است، سست و سرد است و حالت انفعالی دارد. اگر «نظرش» به حقیقت گرایید، لبخندی آرام و متین بر لبانش نقش میبندد، و اگر «نظر» و «رأی» او مطابق با واقع درنیامد بازهم چه اشکالی دارد؟! پیشاپیش حسابش را کرده بود و گفته بود: «رأی» و «نظر» درست من ممکن است نادرست از آب دربیاید، «رأی» و «نظر» دیگران هم که «به نظر» من خطا میآید احتمال درستبودن دارد. اما آدم صاحب «عقیده» با حرارت و غیرتمند است، و تا زمانی که «عقیده»اش تحقق نیابد، آرام نمیگیرد… انسان صاحب «رأی» و «نظر» بسادگی در برابر دلیل یا شبه دلیل و به اقتضای مصلحت جا به جا میشود و گاهی یکصد و هشتاد درجه میچرخد. اما انسان صاحب «عقیده» و بهترین نمونهاش شخص رسول الله r است فرموده است:
«والله لو وضعوا الشمس فی یمینی، والقمر فی شمالی، على أن أدع هذا الذی جئت به ما ترکتُه».
«قسم به خدا اگر خورشید را در دست راست من بگذارند و ماه را در دست چپ من، و از من بخواهند آنچه را که آوردهام فروگذارم، هرگز چنین کاری را نخواهم کرد».
«رأی» و «نظر» یک پیکر بیجان و خاموش است و تا زمانی که «روح» عقیده در آن دمیده نشود بهرهای از حیات ندارد. «دیدگاه» و «نظریه» غار تاریکی است، و تا «عقیده» پرتوهای نورانیش را بر آن نتاباند، خود تاریک است، دیگر چه رسد به این که بخواهد روشنیبخش باشد! رأی و نظریه باتلاق راکدی است که پشهها روی سطح آن تخمگذاری میکنند، اما عقیده دریای پرموجی است که نمیگذارد حشرات پست و بیمقدار بر روی سطح آن تولید مثل کنند! «رأی و نظر» مهِ غلیظ و ابر تیره است و «عقیده» ستاره درخشان. «ایده و نظر» دشواریها میآفریند، و سنگها بر سر راه میافکند، گوش به فرمان درخواستها و آرزوهای تن و بدن است. شبههها برمیانگیزد و تردیدها به وجود میآورد. اما «عقیده» به کانون خطرات و مخاطرهها میزند، و کوهها را از جا برمیکند، و روزگار را دگرگون میگرداند و مسیر تاریخ را عوض میکند و شک و تردید را به باد و طوفان میسپارد، و انسان را به جزم و یقین میرساند، و هرگز به چیزی غیر از منویات روح خود رضایت نمیدهد.
محتوای ایمان چه باید باشد؟!
کافی نخواهد بود که ما فقط تعریف ایمان و مفهوم آن را بدانیم، بلکه لازم است که محتوا و متعلقات ایمان را نیز بازشناسیم، پس باید بفهمیم که منظور ما از «ایمان» در این بحث دقیقاً چیست؟
مردم کلمه «ایمان» را خیلی پیشپاافتاده تلقی کرده اند، و در جاهایی این کلمه را به کار برده اند که جای به کاربردن این کلمه نیست، مثلاً امروزه ما میخوانیم: ایمان به کمونیسم، ایمان به اگزیستانسیالیسم[۱]، ایمان به ناسیونالیسم، ایمان به میهن، ایمان به انقلاب و بالآخره «ایمان» به چیزهائی که افراد و گروههای بشر برای خودشان بدعت کرده اند که خداوند اذن و اجازهای در رابطه با آنها نداده است، مردم هرچه میخواهند بگویند. اگر ما خود ایمانی را که منظورمان است خوب بشناسیم، هرآنچه که بگویند برای ما مسألهای نخواهد بود «ایمان» مورد نظر ما آن ایمانی است که وقتی کلمه «ایمان» را بدون هیچ پسوندی به کار میبریم به ذهنمان میرسد. همان ایمان و باور و اعتقاد «دینی» که بشریت از دوران کودکیش به آن مأنوس بوده، و در خردسالی و دوران جوانی و کهولتش نیز از آن دست برنداشته، و هنوز که هنوز است بسیاری از رفتارها و کردارهای افراد و جوامع را تحت نفوذ و کنترل دارد.
آن ایمان مجسم و تبلوریافته در آخرین عقیده آسمانی است. عقیده اسلام، مطابق با بیان قرآنکریم، و راهنمائیها و تعالیم پیامبر گرامی و ارجمند اسلام، یعنی ایمان به خدا و قیامت و فرشتگان و کتابهای آسمانی و پیامبران الهی.
این است آن عقیده و ایمانی که معمای پیچیده هستی را حل میکند، و راز و رمز زندگی و مرگ را برای انسان آشکار میگرداند، و پاسخگوی سؤالهایِ همیشگی انسانها است؟ از کجا آمدهام؟ آمدنم بهر چه بود؟ این اعتقاد و ایمان نوآوری اسلام نیست و از ابتکارات محمد مصطفی r نیز نیست. همان دین پاک و عقیده خالصی است که همگی پیامبران الهی برای رسانیدن پیام آن به انسانها برانگیخته شده اند، و جملگی کتابهای آسمانی برای بیان آن فرود آمده اند، البته پیش از آن که دچار تحریف و تبدیل گردند. حقایق جاودانهای که تغییرناپذیرند و کهنهنشدنی، در ارتباط با خدا و راجع به رابطه او با این جهان آفرینش، رابطههایی که دیده میشود و رابطههایی که به چشم ما نمیآیند. در باره این زندگی دنیا و نقش انسان در آن و فرجام و سرانجام انسان پس از سرآمدن این زندگی. همان حقایقی که آدم به فرزندانش تعلیم داد و نوح در میان قومش آشکار کرد و هود و صالح قوم عاد و قوم ثمود را نسبت به آنها آگاهی دادند، و ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و دیگر فرستادگان خدا منادی آن بودند، و موسی u در توراتش، و داود u در زبورش، و عیسی u در انجیلش بر آنها تأکید کرده اند.
آنچه اسلام – آیین ما مسلمانان – در این باب انجام داده است، فقط عبارت از این بوده است که این «عقیده» را و این «دین آسمانی» را از آن همه کژیها و آلودگیها و عناصر نامطلوب که در طی اعصار و قرون در آیین پاک الهی داخل شده اند و صفا و خلوص آن را از بین برده اند، پیراسته گردانیده است؛ تثلیثها و واسطهتراشیها و اربابپرستیها که «توحید» اسلام را تباه ساخته اند؛ شبیهسازی و جسمپنداریها و نسبتدادن ویژگیهای بشری و درماندگی و نقصهای بشر به خداوند متعال سبحان «که تسبیح و تنزیه» اسلام را از خداوند بزرگ خدشهدار کرده اند. خرافات و تعبیرات و عقاید نادرستی که دیدگاههای اسلام را نسبت به جهان آفرینش و زندگی انسان در این جهان، و رابطه انسان با خدا و وحی و تعالیم آسمانیرا بدمنظره و نامطبوع جلوه داده اند، را از بین برده است. از این گذشته اسلام «عقیده توحیدی» را به شکل جدیدی عرضه کرد. عرضهای که شایسته رسالت خاتمیت باشد. رسالتی که بنا به حکمت خداوندی قرار است آخرین رسالت آسمانی باشد، و هدف و مقصد نهایی بشریت را تا روز رستاخیز مشخص گرداند.
«اسلام» آمد و «مکتب توحید» و دیدگاه اعتقادی «کمال الوهیت» را از عناصر بیگانهای که در طی اعصار و قرون با آن درآمیخته بود، تصفیه کرد، و مکتب نبوت و رسالت را از برداشتهای نادرست و تصورات نابهنجاری که آن را در بر گرفته بود آزاد ساخت، مسأله «رستاخیز» و «نظام کیفر و پاداش اخروی» را از توهمات و خیالپردازیهای نادانان و تحریفهای گزافگویان و نسبتهای باطلگرایان، و شیادیها و دغلبازیهای عوام فریبان و شعبدهبازان پیراسته گردانید.
«اصول» و «عناصر اساسی» مکتب اعتقادی اسلام، ایمان به خداست و ایمان به پیامبری و پیامبران به آخرت، و میتوان آنها را در دو اصل «ایمان به خدا» و «ایمان به آخرت» خلاصه کرد. ایمان به خدا عبارت است از ایمان به وجود خدا، ایمان به یگانگی خدا، و ایمان به کمال مطلق او.
————————————-
منبع: نقش ایمان در زندگی (الإیمان والحیاه) /نویسنده: دکتر یوسف قرضاوی /مترجم:فرزانه غفاری – محسن ناصری / نشر احسان
[۱]- اگزیستانسیالیسم (Existentialism) جریانیفلسفی و ادبی است که پایه آن بر آزادی فردی، مسئوولیت ونیزنسبیتگرایی است.از دیدگاه اگزیستانسیالیستی، هرانسان، وجودی یگانهاست که خودش روشن کننده سرنوشت خویشاست. (برگرفته از دانشنامهی آزاد). [مصحح]