مقالات

توحید و بطلان سه فرضیه گمراهان در مورد خلقت

 توحید و بطلان سه فرضیه گمراهان در مورد خلقت

استاد سعید حوّی / مترجم : دکتر مصطفی خرّمدل

سراب طبیعت در جلو دیدگانت پراکنده و نابود
شده ، و افق شناخت آفریدگاری که نخستین بار جهان را از نیستی به هستی آورده است
آشکار و روشن گردید . هم اینک می توانی شناختی را که در باره ی خدا پیدا کردی
تکمیل گردانی و با درک و فهم صفات یزدان که پژوهش . تو را بدان ملزم می دارد . بر
معلومات خداشناسی خویش بیفزائی ، پژوهشی که مستند به حقائق پیشین ، و متکی به صاتی
است که از این پژوهش بدست می آید . لذا خواهیم گفت :

(( هو الاول )) او نخستین و اولین است .
پیشتر از او چیزی نبوده است . زیرا اگر چیزی پیش از او  وجود داشته باشد ، باید که خدا دارای حدود و
ثغور باشد . حدود و ثغور هم جزو صفات پدیده ها و رخ نمودها است . قبلاً این امر را
بررسی کردیم و بر آن قلم بطان کشیدیم .

(( و هو الا خر )) او پسین و آخرین است . پس
از او چیزی نمی ماند . به همان دلیل و برهان که یزدان نامحدود به مکان و زمان است
. به همین خاطر خداوند ازلی و ابدی نیز هست .

(( و هو الحی )) او زنده است . دارای زندگی
مطلق بی آغاز و بی انجام . چرا که او به زندگان زندگی می بخشد . و باید زندگی ذات
سبحان رها از هرگونه قید و بندی باشد . چه نسبیّت از صفات پدید آمده ها و رخدادها
است .

(( و هو السمیع العلیم ، البصیر القدیر )) .
او شنوای دانا و بینای توانا است . زیرا این صفات ، لازمه ی صفت حیات می بایست
مطلق بوده و رها از هر گونه قید و بند حدود و ثغور باشد . همه ی صفات دیگر خدا
دادار ، از جمله صفات شنوائی و بینائی و دانائی و توانائی ذات آفردگار هم مطلق
خواهند بود ، به گونه ای که چیزی شنیدن و دیدن و دانستن و توانستن پروردگار را نمی
تواند کم و کاستی برساند و در مانده و امانده گرداند گرداند.

(( و هو الواحد )) او یگانه و یکتا است .
خداوندگاری است که در ملک و مملکت و شاهی و فرمانروائی بی انباز است . از آنجا که
صفت احدیّت دارای اهمیت بس بزرگ و عظمت بس سترگس است ، در باره ی آن سخن به درازا
می کشانیم و اسب قلم را این چنین به میدان می جهانیم : شاید از زنجیره ی  سخن ، و ذکر صفات پیشین ، و قطعی و حتمی بودن
کمال مطلق الهی ، متوجه شده باشی که آفریدگار یگانه است و یگانگی خداوند سبحان
نیازی به دلیل و برهان ندارد و بلکه اعتقاد به تعددّ خدایان محتاج به اقامه ی حجّت
و دلیل است . اما با این وجود ، در باره ی یگانگی به تفصیل سخن خواهیم گفت . چرا
که پیوند بنیادینی با واقعیت زندگی دارد .

اعتقاد به چند خدائی را می توانیم در دو
خدائی خلاصه کنیم . اگر دو خدائی درست باشد ، چند خدائی بی حدّ و شمار هم صحیح
خواهد بود . و اگر دو خدائی نادرست باشد ، خدایان هم نادرست و پوچ قلمداد خواهد شد
، و یگانگی و یکتائی واجب و لازم خواهد گشت .

اعتقاد به دو خدا اقتضاء می کند که صفتی
وجود داشته باشد که یکی را از دیگری جدا و ممتاز سازد . زیرا برابری کلی و تساوی
همه جانبه ، باطل و نادرست است . اصلاً اگر اولی به طور کلّی منطبق بر دومی بوده و
رو نوشت برابر اصل باشد ، نتیجه این می شود که ذات واحدی در میان است . و اگر هم
صفتی نباشد که این را از آن جدا و ممتاز سازد . تمیز و جدا سازی وجود نخواهد داشت
. اگر شخصی ستیزه جوئی و جنجال برانگیزی بگوید : در حال برابری تمام و تساوی کامل
هم دو تای آنان را می توان فرق نهاد و جدا ساخت ، بدو می گوئیم : همین که یکی را
از دیگری جدا می سازی و معتقدی که می توان این را از آن جدا ساخت ، علیه خود اقامه
ی دلیل می کنی ، و گفتارت مخالف با پندارت می باشد . چرا که سازی بیانگر صفتی است
که می توانی با آن چیزی را از چیزی جدا سازی و میان آنها فرقی بگذاری . وجود صفت
ممیّزه بیانگر بطلان تساوی کامل و پوچی برابری همه جانبه است . وقتی هم تساوی و
برابری باطل قلمداد شد ، برتری یکی بر دیگری و فرق این است با آن حاصل است . و در
نتیجه خدائی که بر او تفضّل و برتری موجود است ، ساقط و مردود است و خدائی بیش نمی
ماند .

اعتقاد به دو گانگی از لحاظ ریاضی بیانگر
وجود دو مطلق است ، و این هم محال است . چرا که وجود یکی با مطلق بودن دیگری
منافات دارد . آخر یا باید دومی در دائره ی سلطه و قدرت اولی باشد ، آن وقت دومی
با اولی یکی خواهد شد و یا دومی از دائره ی سلطه و قدرت اولی بیرون است ، آن وقت
خدای فرضی اولی ساقط و مردود است ، و تنها دومی در میان است . به عبارت ساده تر و
روشن تر : مطلق بودن محیط است و محافظ نمی گردد ، و تنها یکی می تواند محیط ، یعنی
مطلق باشد ، لذا خدای مطلق فقط یکی است و بس ، اگر جز این باشد ، مطلق بودنی وجود
نخواهد داشت .

این گفتار همچنان که دلیل بر یگانگی
آفریدگار است ، دلیل بر حدوث جهان و نفی قدمت آ« هم می باشد . زیرا اعتقاد به قدمت
جهان بیانگر دو مطلق است ، و همان گونه که دیدی این هم نادرست و ناشدنی است . در
پرتو این سخن ، معنی ژرف این آیه ی بزرگ را می فهمیم:  آگاه باشید که آفرینش و تدبیر (جهان)، از آن او
(و به فرمان او)ست   {اعراف : ۵۴ } .

یعنی تنها اداره ی جهان ، حادث و پدیده نیست
و بس ، بلکه کل جهان هم آفریدن و هم فرماندهی آن ممقهور یزدان است ، و ماده و معنی
جهان ، حادث و پدیده به شمار می آید . اگر بخواهیم بیش از این دلیل و برهان توحید
و تعددّ ، یعنی یکتائی و چندتائی را بشکافیم ، باید بگوئیم :

اگر دو خدا وجود داشته باشند ، باید قدرت و
علم یکی از آنان بر دیگری محیط بوده و بر وی مسلّط باشد ، اگر این کار را نتواند .
خدا به شمار نمی آید و یکی از آن دو می ماند و بس ، اگر هم این کار را بتواند ،
الوهیت دومی از میان می رود و از خدائی ساقط می شود . لذا باز هم یزدانی می ماند و
بس ، بعضی از فیلسوفان این استدلال را برهان تمانع نامیده اند و می گویند : اگر دو
خدا موجود باشد و در آن واحد یکی از آن دو بخواهد (( زید )) برخیزد ، و در همان آ«
دومی بخواهد (( زید )) بنشیند انجام گرفتن دو اراده – یعنی برخاستن را طلبیدن ، و
نشستن را خواستن – محال است . چرا که خواسته ها جداگانه بوده و جمع اضداد ناممکن
است ، چنانچه اراده ی یکی از آنان بر دیگری چیره شود آ« که مغلوب می گردد درمانده
و مقهور محسوب است و او خدا به شمار نمی آید و خدا یکی بیش نخواهد بود.

ابن جریر طبری این استدلال را ذکر کرده و
گفته است : (( بیش از این نیست : هریک از دو خدا ، یا نیرومندند و یا درمانده اند
. اگر درمانده اند ، درمانده مقهور و مغلوب است و خدا نیست چنانچه هر یک از آن دو
بر همتای خود توانا باشد ، وی بر ار توانائی همتایش بر او ، عاجز و درمانده به
شمار است )) .

در این صورت ، جز خدای یگانه ی مطلقی باقی
نمی ماند ، خدائی که هر چه در آسمان و زمین است او را درمانده نمی سازد و در برابر
چیزی ناتوان نمی باشد . به تعددّ خدایان تنها کسانی معتقد بوده اند که دارای خرد
ابتدائی ، و اندیشه ی  بت پرستی و تصوّر
ذهنی ساختگی و دور از پژوهش و در تضاد با عقل بوده اند .

امروزه در جهان ، کسی که از خرد و منطق
پیروی کند ، معتقد به تعددّ خدایان نیست . پژوهش انسان را جز به توحید و
یکتا پرستی رهنمود نمی کند : یکتا پرستی و توحیدی که در آن اثری از صفات پدیده ها
و آفریده ها نباشد ، صفاتی همچون خوشایندی و پیوستگی و فرزندی و زاد و ولد . چرا
که داشتن چنین صفاتی باطل تر و زشت تر از همتا و انباز است … با وجود این که
امروزه بسیاری از مردمان با کمال تأسف معتقد به چند خدائی هستند چنین باور تباهی ،
با جمیع صورت ها و شکل هائی که دارد ، همچون : ثنویّت و دو گانه پرستی ، و تثلیث و
سه گانه پرستی ، و غیره ، در برابر دلیل و برهان ، ضعیف و ناتوان است ، اگر
معتقدان به تعددّ خدایان اندکی به عقل و منطق رجوع نمایند ، هیکلها و مجسمه ها بت
پرستی و افسانه های چند خدائی در برابر نیروی برهان ، و صراحت حجت ، و یورش خرد بر
این تناقض ننگین ، سقوط می کنند و از چلو دیدگان محو می گردند . کاش می دانستم چه
وقت اندیشمندان آزاده ی جهان و خردمندان مخلص ، براین بت پرستی زشت و پلشت می
شورند ، و پرده ی عنکبوتی آن را پاره پاره می کنند و دنیا را به سوی یکتا پرستی
سوق می دهند و رهنمون می شوند ؟ !

قرآن کریم است که پرچم یکتا پرستی را برای
مردمان بر دوش کشیده است ، و بر تعدد خدایان و پوچی باور چند خدائی نصّ صریح دارد
، و در آیه های زیادی یکتا پرستی را تأکید کرده است و در لابه لای آنها روشن ترین
بیان و نیرومندترین برهان را گنجانده است ازآن جمله : ((اگر در آسمان و زمینه جز
«الله‏» ، معبوددها و خدایانی می بودند و ( امور جهان را می چرخاندند ) قطعاً
آسمان ها و زمین تباه می گردد ( و نظام گیتی به هم می خورد . چرا که بودن دو شاه
در کشوری ، و دو رئیس در اداره ای ، نظم و ترتیب به هم میزند ) لذا یزدان صاحب
سلطنت جهان ، بسی برتر از آن چیزهایی است که ایشان ( بدو نسبت می دهند و ) بر زبان
می رانند   { انبیاء : ۲۲ }

 ((
خداوند نه فرزندی برای خود بر گرفته است و نه خدائی با او انباز بوده است . چرا که
اگر خدائی با او می بود ، هر خدائی به آفریدگان خود می پرداخت و در نتیجه هر بخشی
از جهان با نظام خاصی اداره می گردید و این با وحدت نظامی که بر سراسر هستی حاکم
است سازگار نمی بود و هر یک از خدایان برای توسعه ی قلمرو حکومت خود بر دیگری
برتری و چیرگی می جست و نظام عالم از هم گسیخته می شد و جهان هستی به تباهی می
کشید . خدا والاتر و بالاتر از آن چیزها و یاوه سرائیهائی است که ایشان خدای را
بدان ها وصف و درباره ی او می گویند . خدا از پنهان و آشکار همه ی آفریدگان آگاه
است و سرتاسر هستی در قبضه ی قدرت اوست و نیازی برای اداره ی جهان به فرزند و شریک
و کمک این وآن ندارد و لذا او پاک و دور از آن چیزهائی است که ایشان شریک خداوند
جهان می گردانند ))   (( مومنون :۹۲-۹۱ ))

(( او پیشین و پسین و یدا و ناپیدا است . و
او آگاه از همه چیز است ))

 ((
آگاه باشید که ایشان درباره ی ملاقات با پروردگارشان برای حساب و کتاب در شک و
تردیدند و رستاخیز را باور نمی دارند هان بدانید که خدا علم و قدرتش همه چیز را در
بر گرفته است و از هر چیزی آگاه و بر هر چیزی توانا است  )) (( فصلت : ۵۴ ))

بگو: خداوند، یکتا) و یگانه است خدا سرور
والای بر آورنده ی امیدها و بر طرف کننده ی نیازمندی ها است  نزاده است و زاده نشده است . و کسی همتا و
همگون او نمی باشد (( سوره ی اخلاص ))

بدین منوال حقیقت وحدانیت پروردگار قدیم
ثابت می گردد ، به گونه ای که محلی برای شک و تردید باقی نمی گذارد .

شایسته ی فرزانه ی پژوهشگر این است که
مردمان را به توحید و یکتا پرستی بخواند و مکتب پوچ و ناروای چند خدائی را با دلیل
رد کند و از میان بر دارد ، و کژ راهگی و نادرستی آن را رسوا نماید . تا پیروان
گمراه آن از تاریکی جهالت و ضلالت بدر آیند و به سوی نور و ایمان و هدایت بگرایند
. و از تناقض گوئی ننگین دست بر دارند و به سوی سخن منطقی و متین بیایند . بدین
وسیله جان انسانها از سر گردانی و سر گشتگی ، سر خوردگی و پریشانی ، سر در بیابان
برهوت نهائن و در کژ راهه ها گام برداشتن ، و از پیروی برنامه های بی محتوا ی خنده
دار و پذیرش مکتب های ناروای سبک ساری دوری کنند که تجزیه و تحلیل روانشناسی ثابت
کرده است این مکتب ها جز صورت ظاهری نیستند که از رها کردن راه راست و نداشتن
برنامه ی درست ناشی می گردند.

 

 

 

 ((
پیغمبران شان بدیشان گفتند : مگر در باره ی وجود 
خدا ، آفریننده ی آسمانها و زمین ، بدون مدل و نمونه ی پیشین شک و تردیدی
در میان است ؟ ( مگر عقل شما کتاب باز هستی را نمی نگرد و به مؤلف آن راه نمی برد
؟ )  )) (( ابراهیم : ۱۰ ))

در باره ی آیه پیشن بیندی و استفهام انکاری
آن را پیش چشم دار ، این آیه بیانگر این واقعیت است که وجود خدا و وحدانیّت او از
روشن ترین موضوعات است برای کسی که نگاهی به آسمان ها و زمین بیندازد اما چه می
شود کرد ، امروزه چیزی را که برخی از مسلمانان می گویند دست کم بیانگر عدم پذیرش
این حقیقت بزرگ است ، در این باره به سه جمله اشاره خواهم کرد این جملات را بر
زبان نمی راند جز نادانی که بی خبر از حقائق امور است ، و جز بی دینی که از جل و
پالان بی اعتقادی خود ، جامه ی فخر را دوخته است و به تن کرده و بان می بالد :
نخستین جمله این است :

(( اسباب و علل ، جهان را آفریده اند ! ))
دومین جمله این است : (( جهان خود به خود به وجود آمده است و خود ساخته است ! ))
سومین جمله این است : (( طبیعت مقتضی پیدایش جهان بوده است ! ))   پذیرش محتوای این سه جمله  ی پلید ، مقتضی محالات زیادی است ، اگر از راه
علمی مفصلاً بدان ها بپردازیم ، از هفتاد محال بیشتر می گردد ، محالاتی که دانش هر
دانشمندی ، و خرد هر خردمندی ، درباره ی آنها شکی نخواهد داشت . و لیکن به ده یک
آنها بسنده می کنم و در عبارات کوتاه و گذرانئی به بیان آنها می پردازم .

نخستین محال ناشی از جمله ی : ((
اسباب و علل ، جهان را آفریده اند ! )) در مثال زیر آشکارا جلوه گر است : نیاز به
مرهمی است ، مرهمی که از چندین داروی گیاهی گوناگون در اندازه های معین بدست می
آید ، دارو ساز شروع به آماده کردن این مرهم برابر میزان و معیار دقیق می نماید ،
اگر مقدار کمی از این دارو یا آن گیاه بیشتر و کمتر از اندازه های مشخص شود ، نه
تنها آن مرهم مفید نخواهد بود ، بلکه بر عکس مضّر نیز می گردد .

حال به جای این که داروساز چنین کاری را
انجام دهد ، اگر زلزله ای درگیرد و شیشه های دارو های گیاهی را به تکان اندازد که
آنها را برای تهیه مرهم مورد نیاز آماده کرده اند ، و شیشه ها بشکنند و مایعات و
موادّ داخل آنها بریزند و برخی آمیزه ی برخی گردند و با یکدیگر مخلوط و محلول شوند
، آیا ممکن است مرهمی به دست آید که مورد نیاز ماست ؟ به عبارت دیگر این آمیزه و
خمیره با آن آمیزه و خمیره ای که دارو ساز از روی دانش و بینش و حساب و کتاب منظم
و مرتب در اندازه های مشخص تهیه دیده بود مساوی خواهد بود ؟ ! اگر فردی بگوید :
بلی ! آیا این ادعا را کسی می پذیرد ؟ تنها شخصی چنین چیزی را می پذیرد که فاقد
نعمت اندیشه و خرد باشد .هر موجود زنده ای که در کره ی زمین است آمیزه  و ترکیب بویا و زیبای سودمندی است که از میلیون
ها جزء گونگون شگفت انگیز خمیره ی ذاتی یکایک آنها تهیه دیده شده است . هر جزئی به
اندازه ی لازم بر گرفته شده است و بخش آمیزه بخشی گشته است و حکمت و نظامی در آن
بکار رفته است و فلسفه و فایده ای از وجودش منظور نظر بوده است ، بدون شک نسبت
دادن هر موجود زنده ای به کارکرد اسباب مادی جامد و عناصر مرده ی ساکت ، بسی زشت
تر و بدتر از نسبت دادن مرهم مطلوب و مفید مورد نیاز است به فرو اغتادن شیشه ها و
بطری ها و ریختن مایعات و مواد درون آنها .

محال دوم : نسبت دادن آفرینش اشیاء به اسباب
مادی ،
مستلزم این است که بسیاری از عناصر و اسباب دقیق جوراجور
دارای تأثیر در پیدایش اشیاء باشند در صورتی که تلاقی اسباب گوناگون و مخالف
همدیگر به گونه ای که با هم از یک سو هم آهنگ و سازگار و از دیگر سو کاملاً سنجیده
و حساب شده و ریزه کار – مثلاً برای آفرینش پشه ای – اگر از محالات بدیهی نباشد از
مله ممتنعات است چرا که پیکره ی پشه ای با وجود کوچکی نیازمند بسیاری به بسیاری از
عناصر و اسباب مادی پراکنده در گستره ی هستی است . بلکه پشه ی به ظاهر ناچیزی ، در
حقیقت چکیده و گزیده ی عناصر جهان و اسباب مادی آن است اگر استناد این موجود کوچک
بدان اسباب و علل را بپذیریم ، در این صورت لازم است همه ی عناصر و جملگی اسباب
برای ایجاد پشه ای حضور به هم رساند و برای آفرینش آن دست به دست هم دهند بلکه
باید همه ی عناصر و اسباب جهان یک جا و در جسم پشه گرد آیند و حتی در بند بند و
گوشه گوشه ی اندام پشه حضور فعال داشته باشند . زیرا سبب مادی باید که همراه مسبب
بوده و داخل در آن باشد یعنی باید که این عناصر مادی متباین و متناقض ، پیوسته گرد
هم باشند ، و برای هر یک از بندها و دستگاه ها ی پیکر پشه دست اندر کار بوده و به
انجام وظیفه بپردازند بدون این که کسی آنها را بدین تلاقی و گرده همای فراخوانده ،
و به کار و کنش و سعی و کوشش سوق دهد . آیا پذیرش این امر خیالی بیش نیست ؟ خیالی
که سوفسطائیان سبکسر هم از گفتن آن شرم دارند و از هزیان بدان حجالت می کشند

محال سوم : قاعده ی بدیهی و روشن می گوید :
(( شی ء واحد جز آفریده شی ء واحدی نیست )) .
یعنی هر چیزی که
شکل و صورت و مظهر و سیمای آن دارای وحدت نظام و هم آهنگی و هم آوای تام و تمام
باشد ، به ناچار باید مؤثر در آن یکی بیش نباشد . چرا که گرد آوردن متناظرات ، و
جمع آوری و مختلفات در وحدت نوعی یا جنسی ممکن نیست فراهم آید ، زمانی که بیش از
یک اراده و یک قدرت دست اندر کار آفرینش آن باشد شک نیست در این که وحدت پیوند و سامان
دهی این جهان بزرگ را در بر گرفته است و به مجموعه ی یک پارچه ی سترگی تبدیل کرده
است نسبت دادن جهان بدین نظام یک پارچه ی سرسام آور ، به اسباب جامد مختلطی که
کمترین شعوری و هیچ گونه عقلی ندارد از بزرگ ترین خرافات خنده آور است . علاوه از
این اسباب مادی نمی توانند تأثیر بگذارند مگر از راه تماس و ارتباط با هم این از
یک سو ، از دیگر سو روشن است که تجانس اسباب مادی تنها در ظاهر موجودات و بخش سطحی
آنها نیست بلکه در باطن آنها و فراتر از حدود محسوس آنها سر و سامان و نظم و نظام
و شگرفی و همبستی سر سام آوری است که در نما و سیما و صورت ظاهر اشیاءخبری از آنها
نیست در این صورت چه چیزی آفریننده ی اسباب مادی است ؟ اصلاً چه کسی می تواند در
ژرفای درون ، سبب تأثیر گذاری را از سبب تأثیر پذیری ، از نظر  زمان و جوهر و حدود  از همدیگر جدا کند و میان آن دو فاصله اندازد ؟

سخن دوم که می گوید : جهان خود به خود به
وجود آمده است و خود ساز است  این گفته هم
مشتمل بر محالاتی است که از دیدگان بینا پنهان نمی مانند ، ولی تکبر اندیشمند
بدسگال سرکش را بدان جا می کشاند که جل و پالان نادانی را به تن او می کند . انسان
عادی تسلیم امری محال نمی گردد زمانی که که عقل با عقل خود متوجه آن بشوند ولی
فردی از دشمنان حق و حقیقت بی باک است اگر از مجموعه ی محالاتی دفاع و جانب داری
کند که از باطل سر چشمه گرفته اند ، ولی او قسم یاد کرده است از آنها دست نکشد !
تو ای انسان تنها ماده نیستی و بس ، ماده ی جامدی که بر سطح کره ی زمین افتاد و
پرت شده باشد بلکه تو دستگاه دقیق و بزرگ کارگاهی هستی که کمال دقت در آن بکار
رفته است و از استواری و زیبای دل انگیزی برخوردار است . در جسم تو سلول های کارآ
و کوشائی پیوسته به فعالیت مشغولند . سراسر جسم تو در تلاش و کوشش بسیار منظمی است
و با جملگی پدیده های هستی اطراف و دور و برت در کارند و با یکدیگر در بده و
بسانند . عملکردشان به عملکرد خرید و فروش و گرفتن و دادن می ماند . میلیون ها ذره
و سلول کارآ و کوشا در تن تو شبانه روز بیدارند . و برای حفظ حرکت و جریان این
عملکرد و نگاه داری چنین نظم و نظامی بس ، بلکه پیوند و ارتباط استوار ، میان
مجموعه ی سلول های بدن و ذرات وجود تو ، و میان تمام گیتی خارجی پیرامون وجود تو
برقرار است ! معنی این سخن این است که : وحدتی پر سر و سامان و برابر معیار و
میزان ، در کاملترین شکل خود میان اندام های وجود تو ، و میان سائر پدیده های
پیرامونت موجود است .

اگر باور نمی کنی که سلول های کارآ و کوشای
بدنت ، برابر قانون آفریدگار ازلی بزرگوار ، در حرکت و کار و کوششند ، به ناچار
باید بگوی که سلول های که برای مثال در حدقه ی چشمانت هستند ،دارای عقل فیلسوفانه
ی شگرف سر سام آوری می باشند و این عقل بزرگ بس فرزانه از یک سو قلنون ارتباط و
اتفاق و هم آهنگی و هم آوای را در یکا یک سلول های بدنت به ودیعت نهاده است ، و از
دیگر سر قوانین تخلف ناپذیر و بس دقیق و عجیبی را به همه ی ذرات پدیده های گستره ه
ی سترگ هستی داده است و در خمیره ی ذاتی آنها نهاده است ، چه این هستی هوا باشد یا
نور یا خوراک یا نوشیدنی و یا هر چیز یگری … همچنین لازم می آید که هر ذره ای از
این ذرات ، دارای فکر و اندیشه باشد ، به گونه ای که سر چشمه های روزگاران تو را ،
و عناصر آباء و اجداد تو را بداند و فهم کند و گذشته و آینده ی تو در جلو دیدگانش
باشد … واویلا ! دشمن حق و حقیقت و خود و بزرگترین بد سیرت ، به چه خرافه ای
گرفتار است ! اما اگر پاسخ تو در باره ی جهان اتم ها و سیستم سلول ها و نظم و
نظامی که دارند ، عین همان پاسخ تو درباره ی جهان محسوس و ملموس است ، یعنی باز هم
می گوئی : اسباب مادی و واکنش های ذاتی آنها چنین و چنان می کنند ، دیگر باره از
تو پرسیده می شود : جهان پدیده های دیدنی و ظاهری و دنیای اتم ها و سلول های
نادیدنی و باطنی ، هر دو تابع جهان سومی به نام واکنش ها و سیستم های خود کارند پس
دنیای واکنشها و سیستم ها را چه کسی پدید آورده است و سر و سامان بخشیده است ،
دنیای که از دو جهان پیشین بسی دقیق تر و ظریف تر است و ریزه کاری های بیشتری در
آن بکار رفته است ؟  و به همین ترتیب عوامل
و اسباب تا بی نهایت و بی انجام و پرسش و پاسخ بی نتیجه و بی فرجام ، تا آنجا که
دشمنان حق و حقیقت ، و متکبران بی باور بد سیرت ، سر گشته و حیران می گردند .

سخن سوم : (( طبیعت اقتضاء کرده است )) . از
این کلام ، زنجیره ی یاوه سرائی ها و بیهوده گوی های خنده آور ، به درازا می کشد ،
خلاصه ای از آنها چنین است :

۱ – گوینده ی این سخن ، باید بپذیرد  که هر اتمی از اتم های جهان مشتمل بر مجموعه ای
از عوامل و مؤثراتی است که مجموعه ی جهان هستی را پدید آورده است ، و متضمن قدرت و
انرژی کافی برای پدید آوردن جهان دیدنی پیرامون ما به تمام و کمال است ، و این
قدرت و انرژی هم مؤظفند فرمان بردار باشند و کار خود را بکنند .

وقتی هم هر اتمی از اتم های هستی دارای سرشت
آفرینش باشد ، و بتواند جهان را اداره کند و کارش را از روی حکمت و فلسفه انجام
دهد ، و با مرکز کل رهبری و امثال آن پیوند نداشته باشد و دارای استقلال ذاتی باشد
، از پذیرش این نظریه گریزی نیست … درست این بذان می ماند که کسی نور خورشید را
ببیند که از قطره های آب و تکه های شیشه و اجسام شفاف منعکس می گرد ، اصرار کند که
در هر جرمی از این اجرام سرشت پرتو افکنی مستقلی است و یکایک آنها دارای نور خاص
خود هستند ! بدون شک چنین شخصی باید بپذیرد و اعتراف کند که هر جرمی از اجرام
درخشان دارای خورشید حقیقی جداگانه ی ویژه ی خود است !

هر کس که می خواهد از خرافی بودن این نتیجه
بخندد ، پیش از آن از خرافی بودن دیباچه ای بخندد که چنین کسی آن را گمان برده است
و سر هم ساخته است !

۲ – صاحب این نظریه باید بپذیرد که یک وجب
از هر زمینی باید دارای امکانات و مواد اولیه ای بیش از امکانات همه ی دولت های
جهان باشد . زیرا در بخشی از خاک به مساحت یک وجب ، می توان بیشتر گیاهان و گل های
جهان را بطور متناوب پرورش داد . اگر پروردگار بزرگ ، توانائی واکنش های لازم جهت
پرورش انواع گیاهان به خاک نداده بود ، و در آن امکان رشد ساختمانی و شکل گیری
خواص ویژه ی آنها را فراهم نکرده بود ، لازم می شد که در خاک عناصر متفاوت و
قابلیت های متناقضی موجود باشد و حت چنانچه گفتیم قدرت همه ی صنائع اروپا می بایست
در این یک وجب از خاک جمع آید ، زیرا روشن است که عناصر تشکیل دهنده و مواد موجود
در دانه ها یکسان است که ترکیبی از آب ، اسیدهای آلی ، کربن ، نیتروژن و سیستم های
مولکولی برای فتوسنتز و متابولیسم آب است و در هر گیاهی این مواد اولیه وجود دارند
. ولی با این وصف ، گیاهان مختلف با ویژگی ها و صفات و رنگ و بوی متفاوت ، همگی
توانائی رویش و رشد در این یک وجب خاک را دارند ، و هر یک از آنها صفات و ویژگی ها
و رنگ و بوی خود را حفظ می نمایند . اگر معتقد به دخالت قدرت خدا در این امر
نباشیم ، باید معتقد شد که حتماً در خاک چیزی غیر از مواد معدنی مذکور وجود دارد
که امکان رشد و نمو را به دانه ها می دهد ، و سیستم خاکی کره ی زمین را از لحاظ
نوع مواد اولیه و نسبت های موجود در آن برای این کار تنظیم می کند … بنگر که این
سخن چقدر دور از اندیشه و خرد است .

۳ – در اینجه مثالی را ذکر می کنم که در
برخی از کتاب های دیگر نوشته ام . این مثال حال افرادی را به تصویر می کشد که
خوشیتن را به طبیعت منسوب می دارند و ما دیگرایند : فرض کنیم در دل بیابان برهوتی
کاخ با شکوهی باشد . با بهترین نقشه و قشنگ ترین نما ساخته و آراسته شده باشد ، بر
حسب تصادف مرد بیابان نشین دور از هر گونه فرهنگ و تمدنی ، وارد آن بشود . بیابان
نشینی که تا به حال در عمر خود جز چادر خیمه ها ، ساختمانی ندیده است . در باره ی
زیبائی و نقش و نگار و استواری بنیاد و نمای دلربای کاخ بیندیشد . سپس به خود
بگوید : در این بیابان کسی نیست که بتواند چنین نوآوری و نگارگری کند . باید که
سازنده ی آن در درون کاخ نشسته باشد انگار وارد کاخ گردد و اطاق های آن را یکی یکی
نگاه و بررسی کند .ولی کسی را نبیند اما کاغذ هائی را مشاهده کند که نقشه ی
ساختمان  و مقدار مواد و ابزار ، و شرح
ساختار و اندازه ی جزئیات کار در آن باشد . کمی بیندیشید و به خود بگوید : این
کاغذها دست و چشمی ندارد و نمی توانند ساختمانی را بسازند . طولی نکشد و باز به
نقشه ی ساختمان خیره شود و بگوید : این کاغذها قوانین ساختمان سازی و برافراشتن
کاخ و شرح ترکیب بند این قصر را بیان می دارند ، در این صورت کسی جز این کاغذ ها
کاخ را نساخته و بر نیفراشته است .

به همین شکل ، بیابانگرد دور از تمدن و
فرهنگی که عقل او جز با نام طبیعت آشنا نیست ، به کاخ این جهان بزرگ گام می گذارد
، سرگشته و حیران می گردد از این که این همه نگارگری و نوآوری را می بیند ، ولی بر
اثر عقل کوتاه بینی که دارد ، پیرامون خود ، سازنده ی کاخ جهان را نمی بیند ،
بیرون و درون کاخ را ورانداز می کند و لوحه ای را مشاهده می نماید که بر آن قوانین
فطری آفریدگار و قواعد صنعت شرف پروردگار نگاشته شده است ، لوحه ای که  به غلط آن را طبیعت نام داده اند در برابر صنع
جهان مات و مبهوت و سراسیمه می ماند ، در این حال آشفته و گیج و منگ به خود می
گوید : این لوحه و قوانین نقش بر آن همان چیزی است که این جهان شگرف آراسته را
آفریده است و بدین طرز زیبای پیراسته اش در آورده است !

ما می گوئیم : ای مست نادان ، سر از این چاه
طبیعت بدر آر ، و در پشت سر خود سازنده ی جهان را بنگر ، آن کس که این کاخ را
ساخته است ، و قانون برافراشتن و استوار داشتن آن را در گوشه و کنار قصر جلو
دیدگانت گذاشته است ، و دستور آفرینش را نقش در و دیوار وجود کرده است ، او
آفریدگار ازلی و خداوندگار ذوالجلال پدیدها و جهان های بیشمار است ، نه این که
طبیعت کور و کری که تو از او نادانتر و درمانده تر ، و او از تو بیچاره  تر و جاهل تر است .

طبیعت ساخته و پدیده است ، نه سازنده و پدید
آورنده نقش و نگار است ، نه نقاش و نگارگر ، محکوم و فرمانبردار است ، نه حاکم و
فرماندار . شریعت و قانون است ، نه شریعت گذار و قانون گذار ، آفریده است ، نه
آفریننده ، کارگذار است ، نه کار فرما ، هستی یافته است ، نه هستی بخش .

——————————————————–

منبع 
: الله (( جل جلاله ))

مؤلف : سعید حوّی

مترجم : دکتر مصطفی خرّم دل

انتشارات : نشر احسان ۱۳۷۵

                                               

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا