مفهوم واقعی عبادت در اسلام چیست؟
مفهوم واقعی عبادت در اسلام چیست؟
نویسنده: دکتر یوسف قرضاوی / محمد ستاری خرقانی
قاموس میگوید: عبدیت، عبودیت و عبادت: فرمانبرداری.
در صحاح چنین آمده است: اصل عبودیت، خضوع و فروتنی است و تعبید یعنی کوچک و بیمقدار شمردن.
مثلاً گفته میشود: راه معبد و شتر معبد یعنی: قطران مالیده، نرم و هموار شده.
عبادت یعنی: فرمانبرداری و تعبد یعنی: پرستش، برحسب اشتقاق چند معنی پیدا کرده است: ﴿فادخلی فی عبادی ﴾ یعنی داخل شو در گروه من. سپس معنی تازهای بدان افزوده است و آن عبارت است از: ولاء.
در مخصص ج ۱۳ ص ۹۶ چنین آمده است:
«اصل عبادت، خواری و فروتنی است (تذلیل) همانطور که میگوید: طریق معبد، بخاطر کثرت پای کوبیدن بر آن و «عبد» نیز بخاطر فروتنی در برابر مولای خود، از همین ریشه گرفته شده است».
عبادت و خضوع و تذلل و اطاعت از نظر معنی به هم نزدیکند.
گفته میشود: فلانی برای فلانی تعبد کرد، در هنگامی که برای او اظهار کوچکی نماید. و هر خضوعی که بالاتر از آن قابل تصور نباشد، عبادت نامیده میشود، خواه از روی فرمانبرداری باشد یا غیر فرمانبرداری، و هرگونه اطاعت از خدا براساس خضوع و فروتنی، عبادت میباشد.
عبادت نوعی خضوع و فروتنی است که هیچکس غیر از بخشنده بالاترین انواع نعمتها مانند حیات، شعور، شنوایی و بینایی شایسته آن نیست.
در لسان میگوید: «اصل عبدیت، فروتنی و اظهار خواری است…» و در حدیث ابوهریره آمده است که، «هیچکدام از شما به غلام خود نگوید: عبد من، بلکه بگوید: پسر من یا دختر من» و این بخاطر نفی بزرگی طلبی و نسبت دادن عبودیت آنها به خود میباشد زیرا فقط خداوند شایسته این عنوان و هم او پروردگار تمامی بندگان و غلامان است.
بعضیها نیز «عبادت» را از آن خدا قرار دادهاند ولی «عبدیت» و غیره را هم برای خدا و هم برای دیگران قابل اطلاق میدانند.
ازهری گفته است: «جز بر کسی که خدا را میپرستد گفته نمیشود: «عبادت کرد» و هرکسی غیر او را عبادت کند، زیانکار است. به غلامی هم که مولایش را خدمت میکند، نمیگویند: «عَبَدَهُ» (عبادتش کرد)».
لیث گفته است: به مشرکان گفته میشود: «عبده الطاغوت» و به مسلمین گفته میشود: «عبادالله وتعبدون الله» و «عابد» یعنی «موحد»
باز در لسان میگوید: «تعبد». یعنی پرستش و «عبادت»، یعنی اطاعت همچنین: «معبد» یعنی اظهار کوچکی و «تعبید» یعنی کوچک شمردن.
«شتر معبد» یعنی شتر رام شده و «راه معبد» یعنی راهی که از آن آمده و رفت شده و هموار گردیده است.
استاد ابوالأعلی مودودی، با تکیه بر کاربرد لغوی ماده «ع ب د» معتقد است که مفهوم اصلی عبادت، اعتراف آدمی به برتری و چیرگی کسی و چشمپوشی از حریت و استقلال خویشتن و خودداری از هر گونه مقاومت و سرپیچی و تسلیم در برابر او میباشد. حقیقت «عبدیت» و «عبودیت» این است. به همین دلیل نخستین چیزی که با شنیدن واژه «عبد» و «عبادت» در ذهن یک عرب مجسم میگردد، همان تصور عبدیت و عبودیت است و با توجه به این که وظیفه حقیقی عبد، اطاعت از مولای خود و پذیرش دستورات او میباشد، بطور حتمی در پی تصور مزبور، تصور اطاعت به ذهن میآید.
پس از آن اگر بنده به تسلیم از روی فرمانبرداری و فروتنی در برابر مولای خویش اکتفا ننموده در ضمن به برتری و عظمت او نیز عقیده داشته قلبش مالامال از احساس تشکر و سپاس نسبت به نعمتها و امدادهایش بوده، در تمجید و تعظیم و تشکر و بجای آوردن آداب بندگی برای او مبالغه نماید؛ همه اینها باهم، پرستش و بندگی نامیده میشوند. این برداشت با معانی بندگی منطبق نمیشود مگر هنگامی که فقط سر بنده در مقابل اربابش خاضع بوده، قلب او نیز خضوع داشته است[۱].
نظر استاد این است که اصل معنی عبادت، همان اذعان همه جانبه و خضوع کامل و فرمانبرداری مطلق میباشد که یک عنصر عاطفی تازه بدان افزوده شده است. بدین ترتیب گذشت از عبودیت سر و گردن، عبودیت قلب نیز در آن جلوهگر میشود و مظهر این عنصر همان پرستش و بجای آوردن رسم بندگی است.
شیخ محمد عبده در تفسیر المنار، ضمن توضیح آیه
( ایاک نعبد و ایاک نستعین ) (فاتحه/ ۵).
از سوره فاتحه چنین میگوید:
«عبادت چیست؟» میگویند: «اطاعت توأم با نهایت خضوع». هر عبارتی معنی مورد نظر را به روشنی تمام برای اندیشهها آشکار و نمایان نمیسازد که قابل توجیه و تأویل نباشد. بسا میشود که چیزی را از روی بعضی لوازم و جوانبش تفسیر نموده حقیقت را با نشانههای نامشخص آن مورد شناسایی قرار میدهند. بلکه گاهی به یک تعریف لفظی بسنده کرده آن کلمه را با چیزی که به مفهومش نزدیکتر باشد، بیان میدارند. از جمله این موارد، عبارت فوق است که با آن، معنی عبادت را تشریح نمودهاند و خالی از نوعی اجمال و سهلانگاری نیست.
ما هنگامی که در آیات قرآن و شیوههای لغت و کاربرد عربها برای واژه «عبد» و مفاهیم شبیه و نزدیک بدان، همچون: خضع، خنع، اطاع و ذل، کاوش میکنیم، در مییابیم که هیچ یک از این الفاظ نمیتوانند با «عبد» برابری نموده در مکان و موقعیت آن قرار گیرند. بنابراین: گفتهاند که: واژه «عباد» از عبادت گرفته و بیشتر به خدا نسبت داده شده است و واژه «عبید» انتسابش به غیر خدا زیادتر است برای این که از ریشه «عبودیت» بمعنی غلامی گرفته شده است. بر این پایه، عبادت و عبودیت از یکدیگر متمایز میشوند.
در این جا بعضی از دانشمندان گفتهاند که: عبادت در لغت جز برای خدای تعالی نمیباشد ولی کاربرد قرآن با این برداشت مغایر دارد.
شیخ در پایان توضیحات خود میگوید:
«عاشق در بزرگداشت و تعظیم معشوق و خضوع برای او از اندازه در میگذرد تا آن جا که خواسته خود را در خواسته او فنا کرده، ارادهاش را منوط به اراده وی قرار میدهد، با این حال خضوع مزبور، عبادت حقیقی نامیده نمیشود. بسیاری از مردم در تعظیم سرکردگان و پادشاهان و فرماندهان، زیادهروی میکنند در نتیجه از آنان، نسبت به رهبران مزبور، اطاعت و خضوعی میبینی که در عابدان زاهد، مشاهده نمیکنی، عابدان معمولی که سهل است!… ولی عربها این خضوع را عبادت نمیخوانند.
روشهای صحیح و کاربرد واضح عربی نشان میدهند که عبادت نوعی از خضوع در نهایت درجه آن و ناشی از یک آگاهی و اعتقاد قلبی نسبت به عظمت و سلطه معبود است که ماهیت و منشأ آن دریافت نمیشود. هرچه از او بفهمد. نارساست زیرا که او محیط و مافوق درک او میباشد. بنابراین، اگر کسی به بالاترین حد اظهار کوچکی و خواری در برابر یک زمامدار برسد، تا وقتی که سبب کوچکی، فروتنی و خضوعش ترس از ظلم یا امید به مرحمت او باشد؛ گفته نمیشود: «عبده» یعنی پرستید او را، هرچند که خاک پایش را ببوسد، مگر در مورد کسانی که فرمانروایی و رهبری را یک نیروی آسمانی و غیبی بپندارند که خداوند به زمامداران افاضه نموده و آنان را برای چیرگی بر دیگر مردمان برگزیده است، زیرا که عنصر آنان از همه پاکتر و جوهر وجودشان ارجمندتر است. اینها همان کافران و ملحدانی هستند که شاهان و زمامداران را خدا و پروردگار خویش تلقی کرده و بطور حقیقی آنها را عبادت مینمایند.
شیخ محمد عبده، عامل تمایز عبادت از دیگر انواع خضوع، فروتنی و تسلیم را همچون لغت دانانی که عبادت را بالاترین درجه فرمانبرداری و خضوع میدانند؛ درجه خضوع و فرمانبرداری نمیداند بلکه به ریشه این خضوع و تسلیم توجه دارد. اگر ریشه و علت آن یک امر سطحی و ظاهری مانند حکومت، قدرت و غیره باشد، عبادت بشمار نمیرود و اگر ریشهاش عقیده به عظمت و قدرت ادراکی و حسی ویژهای برای زمامدار باشد، عبادت محسوب میگردد[۲].
عبادت از نظر دین، خضوع و محبت است
ابنقیم از دیدگاهی عمیقتر و گستردهتر به عبادت مینگرد. او مفهوم عبادت را به عناصر سادهاش تجزیه نموده، در کنار معنی اصلی لغوی [غایت خضوع و فرمانبرداری] عنصر جدیدی را که در اسلام و ادیان دیگر اهمیت بزرگی دارد، نشان میدهد، عنصری که عبادت، [بگونهای که خدا میخواهد] بدون آن تحققپذیر نیست و آن عبارت میباشد از «حب» عبادتی که خداوند آن را هدف آفرینش و انگیزش رسولان و انزال کتابهای آسمانی معرفی نموده است، بدون این عنصر عاطفی وجدانی، وجود پیدا نمیکند.
برای توضیح این مطلب میگوید:
«دین متضمن مفهوم اظهار کوچکی و فروتنی است، گفته میشود: «دنته فَدانَ» یعنی: خوار نمودم او را پس خوار شد. و نیز میگویند: «یدینالله ویدینلله» یعنی: برای خدا بندگی و اطاعت و خضوع میکند. پس دین خدا یعنی عبادت و فرمانبرداری و خضوع در برابر او».
«ریشه مفهوم عبادت، خواری است. گفته میشود: «طریق معبد» موقعی که راه با قدمها کوبیده و هموار شده باشد. اما عبادت مطلوب دین، در برگیرنده معنی خواری و محبت باهم است و متضمن نهایت کوچکی در برابر خدا با نهایت بندگی نسبت به او میباشد. آخرین درجه محبت تتیم (بندگی) است و اولش علاقه بخاطر دلبستگی به محبوب، سپس التزام، است به جهت متوجه گردیدن دل به سوی او، سپس شیفتگی (عزام) که عبارت است از محبت پیوند خورده با دل و آخرین درجهاش تتیم. گفته میشود: تیمالله، یعنی خدا را پرستید. بنابراین متیم یعنی پرستنده محبوب»
«و کسی که در عین این که احساس کند برای انسانی خضوع میکند، پرستنده او نیست. مانند آن است که کسی یا چیزی را دوست داشته باشد اما برای آن تواضع نکند. چنانکه شخصی فرزند و رفیقش را دوست میدارد و با وجود این، هیچیک از آنها را در عبادت خدا شریک نمیسازد بلکه میخواهد که خداوند در نزد او از هرچیزی محبوتر و بزرگتر باشد. اصلاً محبت و خضوع تام جز برای خدا سزاوارتر نیست و هر محبتی برای غیر خدا فاسد و هر تعظیمی جز به دستور او باطل است.
خدای تعالی فرموده است:
قُلْ إِن کَانَ آبَاؤُکُمْ وَأَبْنَآؤُکُمْ وَإِخْوَانُکُمْ وَأَزْوَاجُکُمْ وَعَشِیرَتُکُمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَتِجَارَهٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَمَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَیْکُم مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ وَجِهَادٍ فِی سَبِیلِهِ فَتَرَبَّصُواْ حَتَّى یَأْتِیَ اللّهُ بِأَمْرِهِ وَاللّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ (توبه/ ۲۴).
«بگو: اگر پدران، فرزندان، برادران، همسران، خویشاوندان، دارائیهای گرد آمده، تجارت و سوداگری آسیبپذیر و خانههای دلپسند از نظر شما از خدا و رسول او و جهاد در راهش محبوبترند، منتظر باشید تا خدا امر خویش را بیاورد».
با این توضیح ژرف راجع به معنی و حقیقت عبادت، در مییابیم که برای عبادت دو چیز ضروری است.
اول، پایبندی به آنچه که خداوند بصورت امر و نهی و حلال و حرام تشریع نموده و توسط پیامبرانش ابلاغ گردیده است، این چیزی است که عنصر اطاعت و خضوع در برابر خدا را عینیت میبخشد و کسی که از پذیرش فرمان خدا سر پیچیده از پیروی راه و پایبندی به شریعت او استکبار ورزد، بنده و پرستنده خدا نیست، هرچند که او را خالق و رازق خویش بداند و بدین امر اعتراف نماید. چنانچه مشرکان عرب نیز چنین اعتقاد و اعترافی داشتند ولی قرآن، با وجود این اعتراف، آنها را بنده مطیع و مؤمن خدا محسوب نکرده است. بنابراین، خضوع بصورت اقرار به ربوبیت و خضوع به شکل مددجویی هنگام سختی و گرفتاری کافی نیست و خضوع بصورت تعبد و تسلیم و تبعیتی که در خور مقام الوهیت باشد، لازم است و تنها با این شرط است که معنی ﴿x$Î) ßç۷÷ètR y$Î)ur ÚúüÏètGó¡nS﴾، تحقق میپذیرد.
زیربنای خضوع برای خداوند متعال را آگاهی به یگانگی و چیرگی او بر هر چیز و کسی تشکیل میدهد، زیرا که همگی بنده و آفریده او بوده تحت قدرت و حاکمیت مطلقهاش قرار دارند.
قرآن کریم در این باره میگوید:
وَلِلّهِ یَسْجُدُ مَن فِی السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ طَوْعًا وَکَرْهًا وَظِلالُهُم بِالْغُدُوِّ وَالآصَالِ ﴿۱۵﴾ قُلْ مَن رَّبُّ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ قُلِ اللّهُ قُلْ أَفَاتَّخَذْتُم مِّن دُونِهِ أَوْلِیَاء لاَ یَمْلِکُونَ لِأَنفُسِهِمْ نَفْعًا وَلاَ ضَرًّا قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الأَعْمَى وَالْبَصِیرُ أَمْ هَلْ تَسْتَوِی الظُّلُمَاتُ وَالنُّورُ أَمْ جَعَلُواْ لِلّهِ شُرَکَاء خَلَقُواْ کَخَلْقِهِ فَتَشَابَهَ الْخَلْقُ عَلَیْهِمْ قُلِ اللّهُ خَالِقُ کُلِّ شَیْءٍ وَهُوَ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ ﴿۱۶﴾ (رعد).
«هر آن که در آسمانها و زمین وجود دارد با سایهاش، هر صبح و شام، خواسته و ناخواسته بندگی خدا را بجا میآورد. بگو: پروردگار آسمانها و زمین چه کسى است؟ [در پاسخ آنان] بگو: خداست. بگو: آیا به جاى او دوستانى گرفتهاید که براى خودشان [هم] اختیار سود و زیانى ندارند؟ بگو: آیا نابینا و بینا برابر است؟ [هرگز.] آیا تاریکیها و روشنى برابر است؟ آیا شریکانى براى خداوند قایل شدهاند که همچون آفرینش [ها] بر آنها مشتبه شده است؟ بگو: خداوند آفریننده همه چیز است و او یگانه قهّار است»
اساس خضوع برای خداوند یگانه مقتدر همان شعور درونی نسبت به نیاز و نقصان کسی است که سود و زیان، مرگ و زندگی، خلق و امر و ملکوت همه پدیدهها در دست اوست، کسی که اگر چیزی را اراده نموده به او بگوید: «باش»، وجود خواهد یافت، احساس ناتوانی در برابر منشاء و دارنده همه توانها، احساس نادانی[۳] در مقابل کسی که علمش بر هر چیزی احاطه دارد، احساس فقر و بیچیزی در برابر مظهر تمام داشتنها و بینیازیها و خلاصه احساس عبودیت مطلق مخلوق فانی فقیر در مقابل ربوبیت آفرینشگر ازلی و ابدی مالک هر چیز و گرداننده هرکار و جریانی!
هر چه شناخت آدمی نسبت به خود و پروردگارش فزونی یابد، این احساسات وضوح و قوت افزونتری پیدا میکنند. در نتیجه اعتمادش به خدا و جهتگیریش به سوی او توکلش بر او و فروتنیاش در برابر وی و استمدادش از او و درخواست و نیایش و انابهاش بیشتر و قویتر میشود. اگر هم ارزش خود و مقام پروردگاریش را درک نکند، این احساسات در او نمیمیرند بلکه منحرف و دگرگون میشوند و او به ناگزیر خدایی میجوید تا به او روی آورد و خضوع نماید، هر چند که خود این را نفهمد و اسمش را خضوع و تسلیم نگذارد و مقصود خویش را خدا و معبود نخواند.
دوم اینکه: این التزام و پایبندی از دلی سرشار از محبت خدا برخیزد، زیرا که در هستی چیزی دوست داشتنیتر از خدا وجود ندارد، برای اینکه او صاحب فضل و احسان است و انسان را که چیزی نبود، آفرید و همه پدیدههای زمین را بخاظر او ایجاد نمود، نعمتهای ظاهری و باطنی خود را برایش کامل گردانید و او را در بهترین شکل و ترکیب و توازن پدید آورد و بر بسیاری از مخلوقات خود بزرگی و برتری بخشید. از طیبات و نعمتهای پاکیزه به او روزی داد.
او را سخن گفتن آموخت و در زمین جانشین ساخت و از روح خویش در او دمید و فرشتگان را به سجدهاش واداشت. با این همه چه کسی از خدا دوستداشتنیتر است؟ و اگر انسان خدا را دوست ندارد، پس چه کسی را دوست بدارد؟
اساس محبت خداوند متعال را آگاهی از فضل و نعمت و نیکی و رحمت او و احساس جمال و کمالش تشکیل میدهد.اگر کسی احسان را دوست دارد، صاحب و بخشنده آن اوست و اگر زیبائی را دوست دارد، مصدر زیبائی اوست و اگر کسی طالب کمال است، کمال حقیقی جز در خدا متصور نیست و اگر کسی خود را دوست میدارد، بداند که آفریننده و پدیدآورندهاش خداوند میباشد.
کسی که خدا را بشناسد، دوستش میدارد و به اندازه درجه شناخت خویش محبت پیدا میکند. به همین دلیل محبت پیامبرص نسبت به خدا از همه زیادتر بود زیرا که معرفت بالاتری نسبت به او داشت و نماز مایه آرامش وی بود زیرا که عالم ارتباط مستقیم قلبی با خدا میبود، دردعایش از خداوند شوق دیدار و لذت تماشای وجه الهی را میطلبید و هنگام قضاوت میان بازماندن در دنیا و یا پیوستن به پروردگار خویش میگفت: دوست گرامی و بلندمرتبه را برمیگزینم!
غزالی در رد نظریه علمای کلام یا برخی ازآنان که گمان کردهاند، محبت حقیقی از طرف بنده نسبت به خدا قابل تصور نیست و گفتهاند که: معنی حبّ خداوند فقط کوشابودن در اطاعت او میباشد و حقیقت حب جز نسبت به همجنس و شبیه امکان ندارد، پاسخ مفصلی داده[۴]و در کتاب «الإحیاء» خود با بیان این که شایسته محبت کامل با تمام اشکال و علل و شرایط آن، تنها خداوند یگانه است، برای محبت پنج علت برشمرده است، بدینترتیب:
- دوست داشتن آدمی وجود و کمال و پایداری خویش را.
- دوست داشتن کسی که در استمرار وجود و بقاء و رفع خطرات مؤثر میباشد و نیکی نموده است.
- دوست داشتن کسی که به مردم نیکی میکند هر چندبه خود فرد نیکی ننموده باشد.
- دوست داشتن چیزی که در ذات خویش زیباست. یک پدیده ظاهری باشد یا باطنی.
- دوست داشتن کسی که با انسان رابطهای نهانی دارد.
هنگامی که این شرایط در کسی فراهم گردید خواهی نخواهی محبت دوبرابر میشود همانطور که اگر انسان فرزندی زیباروی، نیکخوی، دانشمند، عاقبتاندیش و نیکوکار داشته باشد، واجد نهایت محبوبیّت خواهد بود و شدت محبت پس از گردآمدن این ویژگیها، به شدت و قدرت خصلتهای مزبور بستگی خواهد داشت. اگر این ویژگیها در بالاترین درجه کمال قرار داشتند محبت مربوطه نیز دارای بالاترین درجه خواهد بود.
غزالی به تفصیل بیان داشته است که اجتماع تمامی این شرایط و عوامل محبت و کمال آنها جز در خدای تعالی قابل تصور نیست، پس محبت حقیقی نیز شایسته کسی غیر از خداوند متعال نمیباشد.
در این جا مجال بازگفتن توضیحات غزالی نیست. بنابراین به گوشهای از سخن وی درباره سبب اول محبت اکتفا میکنیم که میگوید:
«سبب و علت اول، یعنی حب انسان نسبت به خود و بقا و کمال و پایداری وجود خویش و تنفر از هلاکت و نابودی و کمبود و موانع کمال، خصلت طبیعی و فطری هر موجود زندهای است که پیوسته با آن همراه است و همین خود، مستلزم نهایت محبت نسبت به خدای تعالی میباشد».
«زیرا هر کسی خود و پروردگار خود را بشناسد، درمییابد که وجود او از ذات خودش نیست بلکه وجود ذات او و استمرار هستی و کمال وجودش از خدا و در جهت اراده خدا و متکی به خداست. ایجادکننده، هستیبخش، تکاملدهنده وجود او از طریق پدیدآوردن صفات کمال و اسباب نیل بدانها و هدایت به طرز استفاده از اسباب مزبور، خداست. وگرنه هیچ بندهای بخودی خود، وجود ندارد بلکه نابودی و عدم صرف است. و اگر فضل و مرحمت خدا نباشد، بلافاصله هلاک میشود و در صورتی که خداوند تکمیل خلقت او را نخواهد، وجودش ناقص خواهد بود. خلاصه این که در هستی، به جز خداوند قیوم که پاینده ذات خویش بوده تمام چیزهای دیگر قائم بدو میباشند، چیزی که متکی بر خود باشد، وجود ندارد. بنابراین اگر شخص عارف خود را، که وجودش از دیگری گرفته شده است دوست بدارد، حتما هستی دهنده و استمرار بخشنده وجود خود را نیز در صورتی که وی را پدید آورنده برپا دارنده قائم برخود بداند، دوست خواهد داشت. اگر او دوست نداشته باشد، بخاطر این است که خود و پروردگار خود را نشناخته است. زیرا که محبت نتیجه معرفت است، با نابودی آن، نابود و با ضعف و قوتش، قوی یا ضعیف میشود. از این جاست که حسن بصری/ گفته است: هر کس پروردگارش را بشناسد، دوستش میدارد و هر کس دنیا را بشناسد در آن زهد میورزد.
چگونه میتوان تصور نمود که انسان خویشتن را دوست بدارد ولی خدایی را که دوام وجودش وابسته به او است، دوست نداشته باشد. بدیهی است که شخص آفتابزده وقتی که سایه را دوست میدارد، درختانی را که سایه به آنها مربوط و وابسته میباشد نیز دوست میدارد. هر آنچه درجهان هستی وجود دارد، نسبت به قدرت خدا همچون سایه نسبت به درخت، و روشنائی نسبت به خورشید است. همه موجودات نشانه قدرت خدا و هستی آنها تابع هستی اوست، همانگونه که وجود نور، تابع خورشید و وجود سایه، تابع درخت میباشد».
بنابراین محبت خداوند برای هر کسی که خود و پروردگار خود را شناخته باشد، لازم است.
اما باید دانست که ادعای محبت خدا بدون تحقق بخشیدن به عنصر (شرط) اول یعنی پیروی و پایبندی به محتوای رسالت پیامبران خدا، خطرناک است و منجر به گمراهی میشود. مانند روش یهودیان و مسیحیانی که با وجود انحراف از احکام کتابهای آسمانی و دعوت پیامبران خدا، گفتند: ما فرزند و رفیق او هستیم و سخن را از جایگاه و محتوای اصلی آن خارج نموده از راه مستقیم روی گردانیدند.
بنابراین تحقق دو عنصر و شرط، همراه با یکدیگر، در عبادت ضروری است: «نهایت خضوع برای خدا» و «نهایت درجه محبت برای خدا» چنانکه ابن تیمیه / بیان داشته است.
——————————–
منبع : عبادت در اسلام / نویسنده: دکتر یوسف قرضاوی / محمد ستاری خرقانی / نشر احسان
[۱]– المصطلحات الأربعه فی القرآن/ ص۹۷.
[۲]– ولی این محدودسازی، علاوه بر مخالفتش با دلالت مورد اتفاق کتب لغت، با ظاهر سخن خدای تعالی نیز که از قول فرعون و هارون میگوید، مغایرت دارد ) (المؤمنون/ ۴۷) طبری میگوید: منظورشان این است که آنها مطیع و ذلیلشان هستند، فرمانشان را میبرند و به ایشان فروتنی میکنند و عربها هرکسی را که برای پادشاهی فروتنی کند، عباد او مینامند.
[۳]– انسان از راز و حکمت حوادثی که در حال حاضر برایش اتفاق میافتند ناآگاه است و نمیداند که آینده چه چیزی برایش تدارک دیده است؟ و فردا چه روی خواهد داد؟ کی خواهد مرد؟ کجا میمیرد؟ پس از مرگ چه پیش خواهد آمد؟ و بسیاری از این قبیل موضوعات.
[۴]– هم چنانکه علامه ابن قیم نیز به آن پاسخ گفته و در کتاب «روضه المحبین» خویش، با بیش از هشتاد طریق، نادرستی عقیدهشان را آشکار نموده است.