انتقال باور از شکل به باطن و واقعیت
انتقال باور از شکل به باطن و واقعیت
دکتر یوسف قرضاوی
در میان مردم کسانی هستند که برای اسلام اهمیتی قائل نیستند مگر به شکل و ظاهر . و هیچ توجهی به باطن و اصل خواستهی واقعی اسلام ندارند ، نگاه آنان به تصویر است نه به حقیقت .
مهمترین خواستههای بعضی از ایشان ، بلندی ریش ، کوتاهی شلوار ، مسواک به همراه داشتن ، چسباندن پا به پا در نماز و گذاشتن دست بر روی سینه تا بالای ناف ، نشسته آب نوشیدن نه ایستاده ، حرام کردن انواع غنا و موسیقی ، واجب کردن پوشیدن نقاب بر زنان و امثال اینها است . اما اینها همه مواردی است که به ظاهر بستگی دارد بیشتر از آنکه به باطن ربطی داشته باشد . و من از آن برادران میخواهم عنایت بیشتری به جوهر و روح تعالیم اسلام داشته باشند به جای توجه به شکل و ماده .
اسلام عقیدهای است که جوهر آن توحید، عبادتی است که روح و جوهر آن اخلاص، و معاملهای است که روح آن راستی ، اخلاقی است که جوهر آن رحمت ، قانونی است که جوهر آن عدالت ، کاری است که جوهر آن دقت ، ادبی است که جوهر آن ذوق ، رابطهای است که جوهر آن برادری ، فرهنگی است که جوهر آن توازن است.
کسی که در عقیدهاش توحید را از دست بدهد ، در عبادتش اخلاص را ، در معامله راستی ، در اخلاق رحمت ، در قانون عدالت ، در عمل دقت ، در ادب ذوق ، در رابطه برادری و در فرهنگ توازن را از دست بدهد به تحقیق جوهرهی اسلام و باطن آن را از دست داده حتی اگر ظاهر آن را انجام دهد .
اینان سخنان محض و ادعاهایی بدون دلیل نیست، بلکه برای همه اینها دلایل زیادی در قرآن و سنت هست ، رسول خدا میفرماید :
((أربع من کن فیه کان منافقًا خالصًا، وإن صلى وصام وزعم أنه مسلم . ومن کانت فیه واحده منهن کان فیه شعبه من النفاق حتى یدعها : إذا حدث کذب، وإذ اؤتمن خان، وإذا عاهد غدر، وإذا خاصم فجر . متفق علیه ))
( چهار صفت است که هر کس آن را در خود جمع کند منافق خالص است، حتی اگر نماز بخواند و روزه بگیرد و گمان ببرد که مسلمان است و اگر یکی از آن چهار صفت را داشته باشد شعبهای از نفاق را دارد تا زمانی که آن صفات ناپسند را داشته باشد . آن چهار صفت عبارتند از : ۱- به وقت صحبت کردن دروغ بگوید ۲- هر زمانکه او را امین قرار دهند خیانت کند ۳- هر زمانکه پیمان ببندد غدر(پیمانشکنی) کند ۴- هر گاه جنگ و جدال کرد ناسزا بگوید.
ایمان در میان شناخت و مطابقت با آن
بعضی از مردم گمان میبرند که ایمان انسان را از آتش نجات میدهد، و در آخرت او را وارد بهشت میکند. ایمان باعث ولایت او با خدا و یاری خدا به او میشود و به محض معرفت ذهنی مجرد، از خدا سبب دفاع از او در دنیا میگردد . بیشتر مردم عقل خود را بکار نمیبرند ، و به عبارت دقیقتر در زمان بچگی چیزهایی از ایمان را در ذهن او ذخیره میکنند و آن را به او تلقین میکنند مثل این که خدا شریک ندارد ، موصوف است با صفات کمال و از هر عیب و نقصی پاک و منزه است و دارای صفات عالی میباشد و …
من در مکتب عقیده مذهب اشعری متأخرین درس میخواندم و هنوز به یاد دارم چطور به ما تلقین میکردند که به تحقیق بیست صفت برای خدا وجود دارد و این صفات عبارتند از :
۱- الوجود۲- والقدم۳- والبقاء۴- ومخالفته تعالى للحوادث۵- وقیامه تعالى بنفسه۶- والوحدانیه۷- والعلم۸- والإراده، ۹- القدره ۱۰- والحیاه، ۱۱- السمع۱۲- والبصر۱۳- والکلام۱۴- وکونه تعالى عالمًا۱۵- ومریدًا۱۶- وقادرًا ۱۷- وحیًّا، ۱۸- سمیعًا، ۱۹- بصیرًا، ۲۰- متکلّمًا . ما این صفات را حفظ کردیم اما از معانی آن هیچ چیز نمیدانستیم .
بعد از اینکه بزرگ شدم و آگاهی پیدا کردم به دنبال آن بودم که فرق بین « علم و عالم بودن خدا » ، و فرق بین « قدرت و قادر بودن خدا » را پیدا کنم ، ولی متأسفانه نتوانستم آن را بفهمم و کسی هم نبود که آن را به من بفهماند به رغم اینکه ما این صفات را در مراحل ابتدایی و متوسطه در مدرسه خوانده بودیم و بالاتر از آن در مدرسهی الازهر الشریف نیز خواندهبودیم .
و مهمتر از این خواندن درس عقیده هیچ تأثیری در روح پیدا نکرد و قلب را به جنب و جوش در نمیآورد یا اینکه وجدانی را زنده نمیکرد اینها درسهای خشکی بودند و بس. خالی از جوشش ایمانی که حق است و بر منهج قرآن استوار است برای ایجاد ایمان و تثبیت آن است .
در حالیکه اسلام مکتبی است که بر اساس تفکر و نگاه در آیات خدا استوار میباشد و خداوند میفرماید :
((أَوَ لَمْ یَنْظُرُوا فِی مَلَکُوتِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَمَا خَلَقَ اللهُ مِن شَیْءٍ .)) الأعراف : ۱۸۵
( آیا نظر نمیکنید به ملکوت آسمانها و زمین و هر چیزی که خدا خلق کرده .) [ یعنی فکر و نظر برای تقویت ایمان لازم و ضروری میباشد .]
((وَفِی الأَرْضِ آیَاتٌ لِّلْمُوقِنِینَ * وَفِی أَنْفُسِکُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ.)) الذاریات : ۲۰ ، ۲۱
( در زمین نشانههایی برای کسانی که اهل یقین باشند وجود دارد * و در نفس خودتان نشانههایی وجود دارد پس آیا نمیبینید .)
((إِنَّ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَاخْتِلاَفِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ لآَیَاتٍ لأُولِی الألْبَابِ . )) آل عمران : ۱۹۰
( به تحقیق در آفرینش آسمانها و زمین و در اختلاف شب و روز نشانههایی وجود دارد برای آنانکه عقل و خرد دارند .)و منظور از اختلاف شب و روز کم و زیاد کردن آنهاست.
و براستی که روش سلفی مرا متعجب کرده است در عنایت و توجه آن به قرآن و سنت پاک در اثبات عقیده و تثبیت آن، با ترجیح دادن شیوههای قرآنی به اسلوب و شیوههای فلسفی و یونانی به تعبیری که علامه ابن الوزیر لیمانی کرده است.
همانطور که مرا به تعجب وامیداشت تأکید این منهج بر پاک نگهداشتن توحید از همهی شائبههای شرک از بزرگ و کوچک و آشکار و پنهانش، و آزاد کردن انسان از بندگی بندگان و تنها بندگی خدای متعال را کردن.
اما سلفی امروزی غرق شده است در دریای جدال در مسائل عقیده، و مشغول چیزهایی شدهاند از قبیل : آیات صفات و احادیث صفات و مراد صفات خبری میباشد که مورد نزاع بین سلف و خلف قرار گرفته است دربارهی تأویل آن و عدم تأویل آن و مثل اینکه فقط این مطالب اصل و جوهر عقیده میباشند.
شیوه من در قبال این موضعگیری دو قسمت است – هر چند که تاکنون به گونهای دیگر تلقین شده باشد-
اول: مرکزیت دادن و محوری حساب کردن این موضوع مورد اختلاف و آن را بگذارید به حساب متفق علیه بودن آن ، و آنچه اصل در عقیده است اثبات وجود خدا و وحدانیتش در ذات و صفات و افعال ، و مجرد ساختن عبادت برای خدا و توصیف خدا به همهی کمالاتی که لایقش میباشد و نفی همهی نواقصی مانند شریک ، اولاد ، شبیه قرار دادن برای خدا چرا که خدا " لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْء (الشوری : ۱۱ ) " خدا وند هیچ مانندی ندارد .
" لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ * وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُوًا أَحَد (الإخلاص: ۳ ، ۴ ) " نه فرزندی از او متولد شده و نه از کسی متولد شده، و مثل و مانندی مثل او وجود ندارد.
و واجب این است که چیزهایی که در آن اختلاف نظر وجود دارد باید همانطور که قرآن و سنت آن را بیان کرده در مورد آن بحث کنیم. نه بعضی از آنها را در کنار هم قرار دهیم و آنرا به عنوان اسلوب و شیوهی واحدی [در برداشت از این مسائل] ارائه دهیم که در سایه اینگونه شیوهای، آنچیزی که به دست میآید غیر از آنچیزی است که از کتاب و سنت در جاهای مختلف بدست میآید.
دوم : این موضعگیری در مقابل با موضع عقلانی اشعری اتخاذ شده است،که ایمان را معرفتی ذهنی میداند . که مترادف است باخالی کردن دین از نصوص قاطع و حفظ چند جمله و اصطلاح خشک و بیجان .
پس هر کس این عبارات و جملات را حفظ کرد عقیدهی سالمی دارد و ایمانش درست است و توحیدش را از شرکیات و کفریات آزاد کرده است.
در مجلسی حاضر بودم که چند شیخ و اهل علم وجود داشتند ، یکی از آنها گفت : فلان شخص در عقیده اختلال دارد و در توحید مشوش است و میگفت معنای « رب » و « طاغوت ، توحید ، اسما و صفات » را نمیداند .
و انگار تمام آن چیزهایی که لازم هستند تا انسان را به سعادت دنیا برسانند و او را در آخرت رستگار کنند ، حفظ این مصطلحات و از بر خواندن آنهاست هرگاه از او بخواهند.
و این ایمانی نیست که قرآن و سنت آن را ذکر کردهاند و برای آن آثار و نتایجی را در دنیا و آخرت برشمردهاند.
ایمان در قرآن و سنت:
براستی که ایمان در قرآن و سنت چیز دیگری است ، ایمان نوری است که تمام جوانب وجود را فرا میگیرد ، عقل را منور میسازد ، وجدان را زنده میسازد ، حواس انسان را به حرکت در میآورد ، اراده را محکم میکند ، و ایمان قرآن و سنت نیرویی هدایت کننده ، حرکت دهنده ، و انضباط و آرامشبخش است .
ایمان، نیرویی هدایت کننده :
ایمان، نیرویی هدایت کنندهاست که به انسان جهت میدهد ، هدف و شیوهی رسیدن به آن را به او نشان میدهد و زندگی او را نورانی میکند و[ انسان دارای چنین ایمانی] با بصیرت [ و آگاهی قلبی مسیر زندگی را ] میرود ، خداوند میفرماید :
((وَمَنْ یُؤْمِنْ بِاللهِ یَهْدِ قَلْبَه .)) سوره التغابن : ۱۱
( هر کس که به خدا ایمان بیاورد خداوند قلبش را هدایت میکند .)
(( وَمَنْ یَعْتَصِمْ بِاللهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیم . )) سوره آل عمران:۱۰۱
(و هر کس به ریسمان الهی چنگ بزند پس همانا به راه راست هدایت شده است .)
(( أَوَ مَن کَانَ مَیْتًا فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَن مَّثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا .)) سوره الأنعام: ۱۲۲
(آیا کسی که مرده باشد و او را زنده کرده باشیم و برای او نوری قرار داده باشیم مانند کسی است که در تاریکی باشد و نتواند از آن خارج شود ؟. )
و این همان قدرت هدایت کنندهای بود که حضرت ابراهیم را وادار کرد که ستارگان و ماه و خورشید را خدای خود قرار ندهد و گفت :
((إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضَ حَنِیفًا وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ)) الأنعام: ۷۹
(همانا من خودم را یافتم در کسی که آسمانها و زمین را آفریده و حق گرایانه است و من از مشرکان نیستم .)
قدرت آماده کننده :
ایمان نیرویی است که انسان را برای بخشش و انجام اعمال صالح و پیشی گرفتن در خیرات آماده میکند. برای آنست که قرآن ، « ایمان و عمل » را در نزدیک به نود جای در کنار هم بیان کرده . به همین دلیل است که سلف میفرماید : « ایمان به آرزو نیست بلکه ایمان چیزی است که در قلب جای گرفته و عمل آن را تصدیق کند یعنی عملاً هر آنچه در قلب داریم انجام دهیم نه فقط به سخن کفایت کنیم .»
در هنگامی که یهود و نصاری میگفتند : هیچ کس داخل بهشت نمیشود الا یهود و نصاری . قرآن ادعای آنان را رد کرد و فرمود:
((وَقَالُوا لَن یَدْخُلَ الْجَنَّهَ إِلاَّ مَن کَانَ هُودًا أَوْ نَصَارَى تِلْکَ أَمَانِیُّهُمْ قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَکُمْ إِن کُنْتُمْ صَادِقِینَ * بَلَى مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ للهِ وَهُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ )) سوره البقره: ۱۱۱ ، ۱۱۲
( گفتند داخل بهشت نمیشود مگر یهودی و نصاری . و این آرزوهایشان است ، به آنان بگو اگر راست میگویند دلیل و برهان بیاورند * بلکه کسی که خود را به خدا تسلیم کرده باشد و نیک کردار باشد او نزد خدا پاداش میگیرد و هیچ ترسی بر آنها نیست و هیچ حزن و اندوهی ندارند .)
پس دلیل و برهان بر صدق ایمان [ مطابق با این آیه ] دو چیز است :
تسلیم بودن در مقابل الله جل جلاله همراه با نیک کرداری .
و قرآن ایمان را در اخلاق ، شعور و اعمال تجسم و ترسیم میکند نه در جملات و عبارات :
((إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِیمَانًا وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ * الَّذِینَ یُقِیمُونَ الصَّلاَهَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ یُنْفِقُونَ * أُولَئِکَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَّهُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَهٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ . )) سوره الأنفال: ۲ – ۴
(مؤمنان همان کسانی هستند که هنگامی که نام خدا برده شود قلبهایشان هراسان میگردد و هنگامی که آیات او بر آنان خوانده میشود بر ایمانشان افزوده میشود و بر پروردگار خود توکل میکنند* آنان کسانیاند که نماز را چنانکه باید میخوانند و از آنچه بدیشان عطا کردهایم میبخشند * آنان واقعاً مؤمن هستند و دارای درجات عالی، مغفرت الهی و روزی پاک و فراوان در پیشگاه خدای خود میباشند. )
(( إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتَابُوا وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللهِ أُولَئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ. )) سوره الحجرات: ۱۵
(مؤمنان تنها کسانی هستند که به خدا و پیغمبرش ایمان آوردهاند سپس هرگز شک و تردیدی به خود راه ندادهاند و با مال و جان خویش در راه خدا به تلاش ایستادهاند و به جهاد برخواستهاند آنان درست و راستگویند .)
و در احادیث رسول تأکید بر این است که ایمان شصت و چند شاخه دارد بالاتر از همه " لا اله لا الله " و پایین تر از برداشتن سنگ بر سر راه میباشد . و حیا و شرم شعبهای از ایمان میباشد .
ایمان بود که حضرت ابراهیم را وادار کرد که فرزندش، پارهی جگرش، را برای قربانی کردن آماده کند، اطاعت از خدا بود و بس. چون با او در حال بازی بود به او گفت :
((یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللهُ مِنَ الصَّابِرِینَ )) الصافات: ۱۰۲
(فرزندم! من در خواب چنان میبینم که با تو را سر ببرم ( و تو را قربانی کنم)، بنگر نظرت چیست؟ گفت : ای پدر! کاری که به تو دستور داده میشود بکن. به خواست خدا مرا شکیبا خواهی یافت.)
ایمان قدرت نگهدارنده است :
ایمان همانگونه که قدرت وادارکننده است برای انجام کارهای خیر، قدرتی بازدارنده نیز هست برای اینکه صاحب ایمان را از شر دور کند و او را به لگام تقوی، مهار بکند. و مانع او در انجام گناهان و فواحش- چه ظاهری و چه باطنی- بشود.
ایمان همان چیزی است که مراقبت و نظارت خدا بر انسان، و حساب و کتاب روز آخرت، و عقیده به پاداش نیک و عقاب و بهشت و جهنم را نصبالعین مؤمن میگرداند . و به این صورت مثل نگهبانی بر وجود شخص درمیآید که قبل از انجام کار با او [بر سر عدم انجام معصیت ] شرط میبندد و بعد از انجام کار او را محاسبه میکند و اگر تقصیر و کوتاهی کرده باشد سرزنش میکند. و او را با ملامت و پشیمانی و دیگر وسایل، تنبیه و توبیخ میکند، همانطور که وظیفهی «نفس لوامه» هم این است.
ایمان است که فرزند نیک آدم را آنگونه میکند که به برادر بدکارش بگوید: "لَئِنْ بَسَطتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَا بِبَاسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لأقْتُلَکَ إِنِّی أَخَافُ اللهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ" (المائده: ۲۸).
(اگر شما دست به روی من دراز کنی تا مرا بکشی من این کار را نمیکنم تا تو را بکشم زیرا که من از پروردگار جهانیان میترسم.)
ایمان بود که حضرت یوسف آنگونه شد پیشنهاد شهوت حرام را رد کند در حالی که در عنفوان جوانی و در اوج قدرت مردانیگش بود و آن زن به او پیشنهاد کرد ولی او هیچ تلاشی برای اینکار نکرد و یوسف بود که به زنی که در خانهی او بود و آن زن صاحب کار و فرمان او بود و به زنی که به صراحت و نه به اشاره ، به او پیشنهاد میدهد میگوید : "وَقَالَتْ هَیْتَ لَکَ قَالَ مَعَاذَ اللهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ" (یوسف: ۲۳).
(و[ زلیخا به یوسف] گفت: عجله کن و [ یوسف در جواب] گفت: پناه بر خدا ، پروردگار من بهترین پناهگاه من است و براستی که ستمکاران رستگار نخواهند شد.)
هنگامیکه فریب و نیرنگ به کار نیامد این بار از در تهدید وارد شد زیرا کسی که به وعده، به ثنا گفتن نیفتد ممکن است به وعید و تهدید، نرم شود و زلیخا به زنان[اطرافش] گفت که : "وَلَقَدْ رَاوَدتُّهُ عَن نَّفْسِهِ فَاسَتَعْصَمَ وَلَئِن لَّمْ یَفْعَلْ مَا آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ وَلَیَکُونًا مِّن الصَّاغِرِینَ" (یوسف: ۳۲).
(براستی که من طالب او بودم اما او خودداری کرد و اگر آنچه را که به او دستور میدهم انجام ندهد حتماً او را زندانی میکنم و او را کوچک و خوار میکنم. )
و این جوان مؤمن پناه برد به تکیهگاه محکم، و سنگر شکست ناپذیر، او پناه برد به پروردگارش. و گفت : "رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنِی إِلَیْهِ وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّی کَیْدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیْهِنَّ وَأَکُن مِّنَ الْجَاهِلِینَ" (یوسف: ۳۳). ( خدایا زندان از آنچه مرا بسوی آن میخوانند دوستداشتنیتر است و اگر تو نیرنگ آنان را از من نگردانی من نیز از آنان میشوم و از نادانان خواهم شد.)
ایمان تنها مصدر آرامش است :
و ایمان بعد از اینها در نفس آرامش میکارد و در قلب اطمینان و امنیت . و این دو سرچشمهی سعادت حقیقی و واقعی هستند که در داخل میجوشند و هیچگاه در خارج انسان بدست نمیآیند.
خداوند میفرماید: "هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَهَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَانًا مَّعَ إِیمَانِهِمْ" (الفتح: ۴). (او خداوندی است که آرامش را بر قلوب مؤمنین نازل کرد تا این افزونی باشد با ایمانی که دارند)
قرآن از قوم ابراهیم برای ما میگوید آنگاه که قوم ابراهیم با او به مجادله پرداختند و او را ترساندند که به خداهایشان دستدرازی نکند، ابراهیم در جواب گفت : "أَتُحَاجُّونِّی فِی اللهِ وَقَدْ هَدَانِی وَلاَ أَخَافُ مَا تُشْرِکُونَ بِهِ إِلاَّ أَن یَشَاءَ رَبِّی شَیْئًا وَسِعَ رَبِّی کُلَّ شَیْءٍ عِلْمًا أَفَلاَ تَتَذَکَّرُونَ * وَکَیْفَ أَخَافُ مَا أَشْرَکْتُمْ وَلاَ تَخَافُونَ أَنَّکُمْ أَشْرَکْتُم بِاللهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ عَلَیْکُمْ سُلْطَانًا فَأَیُّ الْفَرِیقَیْنِ أَحَقُّ بِالأمْنِ إِن کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ * الَّذِینَ آمَنُوا وَلَمْ یَلْبِسُوا إِیمَانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولَئِکَ لَهُمُ الأمْنُ وَهُم مُّهْتَدُونَ" (الأنعام: ۸۰ – ۸۲).
(آیا شما را سِزَد که در بارهی خدا با من بستیزید و حال آنکه او مرا هدایت کرده است؟ من از آن چیزهایی که انباز خدا میکنید نمیترسم مگر از آن چیزی که خدا بخواهد . دانش پروردگارم همه چیز را در بر گرفته است آیا یادآور و متذکر نمیشوید* چگونه از آنچه که انباز خدا میکنید میترسم و حال آنکه شما از این نمیترسید که برای خدا چیزی را انباز میسازید که خداوند دلیلی [ مبنی بر حقانیت پرستش آنها] برای شما نفرستاده است ؟ پس کدامیک از دو گروه شایستهتر به امن و امان است اگر میدانید؟ کسانی که ایمان آورده باشند و ایمان خود را با شرک نیامیخته باشند امن و ایمان ایشان را سزا است و آنان راهیافتگانند.)
و معنای وَلَمْ یَلْبِسُوا إِیمَانَهُمْ بِظُلْمٍ اینست که : ایمانشان و توحیدشان را با شرک نیامیختند و آنها هیچ دینی را انتخاب نکردند مگر دین الله . و جز برای خدا خود را خم نکردند و تنها بیم و امیدشان به خدای متعال بود و برای هیچ کسی غیر از خدا بیم و امیدی نداشتند.
و این توحید خالص بود که به آنها امنیت بخشید و غیر از موحدین از آن محروم بودند از کسانی که از همه چیز واهمه داشتند حتی از اوهام و خیالات. این شأن اهل شرک بود که خداوند دربارهی آنان میفرماید: "سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کَفَرُوا الرُّعْبَ بِمَا أَشْرَکُوا بِاللهِ مَا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطَانًا" (آل عمران: ۱۵۱). (ما در قلوب کفار ترس میاندازیم به خاطر اینکه نسبت به خدا شرک دارند و برای این شرکها دلیلی نازل نشده و دلیلی ندارند)
اینجاست که مؤمن را همانند میخی محکم مییابیم ، که دنیای اطرافش همه مضطربند، بادها میوزند، رعد و برق و درختان هرکدام به نوعی در جنب و جوشند و لکن مؤمن همان است که ثابت میباشد راسخ و ماندگار ایستاده و هیچ زخم و جراحتی برنمیدارد. چراکه او قدم در آستان بارگاه خدا و دستش را در دست خدا نهاده و ریسمانش را به ریسمان الهی گره زده است و به آن چنگ زده و از او مدد میجوید و به توکل میکند : "وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللهِ فَإِنَّ اللهَ عَزِیزٌ حَکِیم" (الأنفال: ۴۹).
شعار مؤمن آن است که خداوند به رسولش فرمود: "قُل لَّن یُّصِیبَنَا إِلاَّ مَا کَتَبَ اللهُ لَنَا هُوَ مَوْلاَنَا وَعَلَى اللهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ" (سوره التوبه: ۵۱). ( [ ای محمد] بگو هیچ چیزی به ما نمیرسد الّا آنچه را که خدا برای ما نوشته باشد او مولایمان است و بر او توکل میجویند مؤمنان.)
سختیها و مصائب بر چیزی غیر از ایمان و باور او (فرد مؤمن) نمیافزایند مانند طلای خالص که آتش، بیشتر او را تصفیه میکند و بر زیبایی آن میافزاید. همانطور که خداوند عزوجل ایمانداران از اصحاب پیامبر را توصیف میکند در سختترین اوقات رویارویی در تنگنا و ناراحتی، مانند غزوه احزاب آنگاه که سپاه کفار، مدینه را محاصره کرده بودند مثل امواج دریا در اطراف کشتی، و مردم شدیداً به خدا شک کردند و مؤمنان به مصیبت گرفتار آمدند و همه به شدت متزلزل شده بودند . در آنجا بود که نقش ایمان آشکار شد و در آنها امید کاشت و باورشان زنده شد و به آنها نیرو بخشید. همانگونه که میبینیم در قرآن آنها اینگونه توصیف شدهاند: "وَلَمَّا رَأَى الْمُؤْمِنُونَ الأَحْزَابَ قَالُوا هَذَا مَا وَعَدَنَا اللهُ وَرَسُولُهُ وَصَدَقَ اللهُ وَرَسُولُهُ وَمَا زَادَهُمْ إِلاَّ إِیمَانًا وَتَسْلِیمًا" (سوره الأحزاب: ۲۲). ( وقتی مؤمنان احزاب را دیدند گفتند : این بود آنچه که خدا و رسولش به ما وعده داده بودند و راست گفتند خدا و رسولش و [ این فراوانی سپاهیان نتوانست بر آنها تأثیری بگذارد] مگر اینکه بر ایمان و فرمانبرداریشان نسبت به خدا افزوده گشت.)
و البته در اینجا نمیتوانم ثمره این ایمان قرآنی را در نفس و زندگی- هر چند بسیار مختصر- بیان کنم. و این را در کتاب کاملی تحت عنوان (الایمان و الحیاه) [۱] نوشتهام. و در آن کتاب نقش ایمان در زندگی شخصی و زندگی اجتماعی را تبیین کردهام. و مطالعهی آن برای هر فردی بخواهد به خوشبختی دست یابد و خود را تزکیه کند و برای هر جامعهای که بخواهد به شریعت متمسک باشد و پیشرفت کند لازم و ضروری است.
مهم این است که این ایمان، ایمان راستین است و همان ایمانی است که در قرآن و سنت حضرت رسول (ص)، تفصیل و تشریح شده، وایمانی است که اصحاب و کسانی که به نیکی از ایشان تبعیت کردند آن را آموختند و با آن زندگی کردند. و ایمانی است که عارفان ربانی این امت آنرا شناختند و بااین ایمان بود که آنان در بهشتی روحی میزیستند و به راستی در همین دنیا آنان به بهشت نائل آمدند و بواسطهی همین ایمان بود که آنها خوشبختی را لمس میکردند. یکی ازآنان چه زیبا گفته است : « اگر ملوک قیمت و ارزش ایمان را میدانستند بر سر آن با ما جنگ و شمشیرزنی میکردند. »
آفت مسلمانان دوران انحطاط و ضعف مسلمین و آفات مسلمانان امروز، نبودن ایمان واقعی است که هیچ چیز نمیتواند جایگزین آن باشد حتی علم و ادبیات و قانون و فلسفه .
بلی براستی غیاب معانی و روح ایمان خدایی که دلها را با یقین به هم وصل میکند و روح را با نسیم محبت و شوق به سوی خدا زنده میدارد و ارادهها را با امید به رحمت خدا و ترس از عذابش استوار گردانَد، بارزترین شکافی است که در وجود مسلمانان هست و باید آن را مسدود کنند اما مسلمانان [ به جای اینکار] پناه بردند به تصوف، و میخواستند گمشدهی خود را که نتوانسته بودند نزد کسانی که مردم را در فروع فقه و مسائل مختلف فقهی غرق کرده بودند و نیز پیش کسانی از علمای علم کلام که در عقیده جدال میکردند و مردم را با جدال داغ در بارهی اسما و صفات خدا از یاد خدا غافل کرده بودند بیابند، در تصوف بجویند.
و هر زمان مسلمانی صوفی را بیابی که در عین حال ملتزم به کتاب و سنت و دور از شرکیات در عقیده و بدعت در عبادت و زیان در روش بوده باشد این از خوش شانسی او و از فضل خداست .
ولکن خطر از خرافات و انحرافات داعیان و صوفیان سر میزند از آنان که از تصوف به عنوان کسب روزی و تجارت استفاده میکنند و یا از کسانی که از تصوف فهم درستی نداشتهاند آنها به حقیقت معنای تصوف را نفهمیدهاند زیرا که آنان معنای اسلام را نفهمیدهاند. و آنها فرقهای موجود در میان تصوف هستند ولی از تصوف نیستند نه از زیاد و نه از کم تصوف .[ و تصفیه خانه اسلام از آنان مبری میباشد ]
[۱] – این کتاب با نام " نقش ایمان در زندگی" به فارسی ترجمه شده است.
منبع : بنکه ی بیر
انتقال باور از شکل به باطن و واقعیت
دکتر یوسف قرضاوی
در میان مردم کسانی هستند که برای اسلام اهمیتی قائل نیستند مگر به شکل و ظاهر . و هیچ توجهی به باطن و اصل خواستهی واقعی اسلام ندارند ، نگاه آنان به تصویر است نه به حقیقت .
مهمترین خواستههای بعضی از ایشان ، بلندی ریش ، کوتاهی شلوار ، مسواک به همراه داشتن ، چسباندن پا به پا در نماز و گذاشتن دست بر روی سینه تا بالای ناف ، نشسته آب نوشیدن نه ایستاده ، حرام کردن انواع غنا و موسیقی ، واجب کردن پوشیدن نقاب بر زنان و امثال اینها است . اما اینها همه مواردی است که به ظاهر بستگی دارد بیشتر از آنکه به باطن ربطی داشته باشد . و من از آن برادران میخواهم عنایت بیشتری به جوهر و روح تعالیم اسلام داشته باشند به جای توجه به شکل و ماده .
اسلام عقیدهای است که جوهر آن توحید، عبادتی است که روح و جوهر آن اخلاص، و معاملهای است که روح آن راستی ، اخلاقی است که جوهر آن رحمت ، قانونی است که جوهر آن عدالت ، کاری است که جوهر آن دقت ، ادبی است که جوهر آن ذوق ، رابطهای است که جوهر آن برادری ، فرهنگی است که جوهر آن توازن است.
کسی که در عقیدهاش توحید را از دست بدهد ، در عبادتش اخلاص را ، در معامله راستی ، در اخلاق رحمت ، در قانون عدالت ، در عمل دقت ، در ادب ذوق ، در رابطه برادری و در فرهنگ توازن را از دست بدهد به تحقیق جوهرهی اسلام و باطن آن را از دست داده حتی اگر ظاهر آن را انجام دهد .
اینان سخنان محض و ادعاهایی بدون دلیل نیست، بلکه برای همه اینها دلایل زیادی در قرآن و سنت هست ، رسول خدا میفرماید :
((أربع من کن فیه کان منافقًا خالصًا، وإن صلى وصام وزعم أنه مسلم. ومن کانت فیه واحده منهن کان فیه شعبه من النفاق حتى یدعها: إذا حدث کذب، وإذ اؤتمن خان، وإذا عاهد غدر، وإذا خاصم فجر. متفق علیه ))
( چهار صفت است که هر کس آن را در خود جمع کند منافق خالص است، حتی اگر نماز بخواند و روزه بگیرد و گمان ببرد که مسلمان است و اگر یکی از آن چهار صفت را داشته باشد شعبهای از نفاق را دارد تا زمانی که آن صفات ناپسند را داشته باشد . آن چهار صفت عبارتند از : ۱- به وقت صحبت کردن دروغ بگوید ۲- هر زمانکه او را امین قرار دهند خیانت کند ۳- هر زمانکه پیمان ببندد غدر(پیمانشکنی) کند ۴- هر گاه جنگ و جدال کرد ناسزا بگوید.
ایمان در میان شناخت و مطابقت با آن
بعضی از مردم گمان میبرند که ایمان انسان را از آتش نجات میدهد، و در آخرت او را وارد بهشت میکند. ایمان باعث ولایت او با خدا و یاری خدا به او میشود و به محض معرفت ذهنی مجرد، از خدا سبب دفاع از او در دنیا میگردد . بیشتر مردم عقل خود را بکار نمیبرند ، و به عبارت دقیقتر در زمان بچگی چیزهایی از ایمان را در ذهن او ذخیره میکنند و آن را به او تلقین میکنند مثل این که خدا شریک ندارد ، موصوف است با صفات کمال و از هر عیب و نقصی پاک و منزه است و دارای صفات عالی میباشد و …
من در مکتب عقیده مذهب اشعری متأخرین درس میخواندم و هنوز به یاد دارم چطور به ما تلقین میکردند که به تحقیق بیست صفت برای خدا وجود دارد و این صفات عبارتند از :
۱- الوجود۲- والقدم۳- والبقاء۴- ومخالفته تعالى للحوادث۵- وقیامه تعالى بنفسه۶- والوحدانیه۷- والعلم۸- والإراده، ۹- القدره ۱۰- والحیاه، ۱۱- السمع۱۲- والبصر۱۳- والکلام۱۴- وکونه تعالى عالمًا۱۵- ومریدًا۱۶- وقادرًا ۱۷- وحیًّ