سياسي اجتماعي

حزب یا جبهه؟

حزب یا جبهه؟

عباس عبدی

از وقتی که تقاضا از جانب مردم و نخبگان
برای عبور از وضع اسفبار جامعه‌ی ایران به جامعه‌ی مدرن شکل‌گرفت، وجود احزاب
سیاسی نیز به‌منزله‌ی لازمه‌ی این عبور معرفی شد و گروه‌های سیاسی در قالب‌های
حزبی شکل‌گرفتند، اما آن‌چه طی یک قرن گذشته به‌عنوان تجربه‌ای مسلم ثبت و ضبط شده
است، اجماع بر ناکارآمدی احزاب سیاسی است، به‌طوری که به‌معنای واقعی در یک قرن
اخیر نمی‌توان حتی یک حزب موفق و کارآمد به‌معنای مرسوم نشان داد و اگر هم حزب
توده در مقطعی می‌توانسته است مظهر و نماد چنین تصوری از حزب باشد، اولاً؛ آن مقطع
محدود بوده و شرایط کاملاً خاصی وجود داشته است ثانیاً؛ برون‌زا بودن حزب توده و
وابستگی به کُمینترن و ثالثاً؛ ناپایداربودن وضعیت حزب توده جملگی سبب می‌شود که
حتی این استثنا در تحلیل وضع احزاب در ایران چندان مورد توجه قرار نگیرد.

 

پرسشی که بعضاً مطرح می‌شود این است که آیا
فقدان احزاب مدرن موجب شده است که جامعه‌ی ما کماکان در وضعیت سیاسی گذشته قرار
داشته باشد؟ یا این‌که عبور نکردن از ساختار سیاسی گذشته‌ی ایران مهم‌ترین عامل
عدم شکل‌گیری احزاب مدرن است؟ یا قضیه‌ی مرغ و تخم‌مرغ است که چندان منتج به نتیجه
نخواهد شد؟

 

برحسب این‌که کدام پرسش، اصیل تلقی شود، راه‌بُردها
و حتی قضاوت‌های متفاوت سیاسی شکل خواهدگرفت. اگر پاسخ این باشد که فقدان احزاب
مدرن موجب درجا زدن ساختار سیاست در ایران است، در این‌صورت مسؤولیت متوجه متغیر
مستقل که در این‌جا فقدان حزب مدرن و متولیان و مدعیان امر سیاست مدرن است، خواهد
شد. اما اگر فقدان چنین احزابی در ایران به‌دلیل ساختار سیاسی کشور باشد، دراین‌صورت
کوشش برای تغییر ساختار سیاسی الزاماً منوط و مشروط به داشتن حزب به‌معنای واقعی
نخواهد شد، چرا که چنین حزبی در ساختار سیاسی توسعه نیافته نمی‌تواند شکل بگیرد.

 

اما روشن است که پاسخ به هر دو پرسش در
نهایت به یکی از این دو نتیجه‌ی مطلق نخواهد انجامید که یا پس از تشکیل ساختار
مدرن سیاسی باید حزب به‌معنای واقعی ایجاد کرد یا این‌که در هر ساختار سیاسی عقب‌مانده
نیز بتوان حزب طراز نوین تأسیس نمود، به‌عبارت دیگر شاید بهتر باشد که در پی یافتن
حزب یا ساختار حزبی مناسب و متناظر برای هر ساختار سیاسی جامعه باشیم. دراین‌صورت
اگر اسم آن تشکیلات را در جامعه‌ای به‌لحاظ سیاسی عقب‌مانده و غیر‌دموکراتیک، حزب
نامیدیم، نباید انتظارات یک حزب مدرن و کامل را از آن داشته باشیم. اگر به‌هر‌دلیلی
می‌خواهیم در روستایی که فاقد جاده‌ی آسفالت است صاحب خودرویی باشیم، طبعاً بهتر
از تراکتور که متناسب با جاده‌های این روستاست و کارهای مختلف یک روستایی را انجام
می‌دهد، پیدانمی‌کنیم و برای چنین محلی نمی‌توان از بنز آخرین مدل استفاده‌کرد که
به‌سرعت اسقاط و غیرقابل استفاده خواهد شد. چنین بنزی طبعاً نیازمند جاده‌های
استاندارد و اتوبان، همراه با ده‌ها شاخص استاندارد دیگر است. تردیدی نیست که
وضعیت ساختار سیاسی در ایران در مقایسه با ساختارهای سیاسی در غرب بی‌شباهت به
مقایسه‌ی یک روستای کوهستانی در ایران با زیرساخت‌های برلین و مونیخ نیست. و چنین
قیاسی الزاماً ربطی به افراد و صلاحیت‌های فردی هم ندارد، زیرا ممکن است راننده‌ی
تراکتور در روستای ایران در رانندگی و حتی تعمیر خودرو به نسبت وارد هم باشد،
درحالی‌که راننده‌ی آلمانی در مونیخ چنین نباشد، ولی این مسأله تغییری در ماهیت
مسأله نمی‌دهد.

 

با این مقدمه به شرح برخی سؤالات و نکات
مطرح درباره‌ی احزاب می‌پردازم تا انتظارات خود را از حزب و احزاب، معقول و
منصفانه کنیم.

 

۱) ‌آیا امکان شکل‌گیری حزب در جامعه‌ی
ایران وجود دارد؟‌

 

برای پاسخ به این پرسش کافی است که ابتدا
حزب را تعریف‌کنیم. اگر حزب را مؤسسه یا نهاد و سازمانی بدانیم که عده‌ای از افراد
آن‌را تأسیس می‌کنند تا با توافق درباره‌ی برنامه‌ای معیّن، مشترکاً و غیرمشروط به
نمایندگی از مردم برای کسب قدرت اقدام‌کنند، در‌این‌صورت حزب در ساختار سیاسی
ایران به‌طور تاریخی امری خلاف قانون محسوب می‌شود و مؤسسان و شرکت‌کنندگان در آن
مهدورالدم محسوب می‌شوند؛ تعجب نکنید! حقیقت همین است و بس، مگر این که قید
غیرمشروط حذف شود و به‌جای آن مشروط و مقّید به‌کار رود و دراین‌صورت میزان مجازات
و مجرمانه‌بودن عمل حزبی رابطه‌ای معکوس با میزان قیود و شروط مورد پذیرش یا عملاً
به اجرا درآمده دارد. اما درهر‌حال چون کسب قدرت جزو سرشت و ذات حزب است، چنین
عملی (تشکیل حزب) از نظر ساختار قدرت مجرمانه تلقی می‌شود؛ زیرا در ساختار سیاسی
ایران به‌صورت تاریخی قدرت به مقوله‌ای غیرقابل بحث درآمده است و عوامل اقتصادی و
اجتماعی و حتی فرهنگی، کمابیش این اصل را پایدار تصویر کرده است؛ زیرا ماهیت و
سرشت قدرت به‌گونه‌ای تعریف می‌شود که حقی برای دخالت در آن یا کسب آن از جانب
دیگران به‌صورت مسالمت‌آمیز و قانونی قایل نمی‌شود.

 

در چنین ساختاری حزب مقبول و پذیرفتنی، حزبی
است که دور کسب قدرت را خط بکشد و دنبال کسب مسؤولیت باشد و به‌همان صندلی مسؤولیت
قناعت‌کند، طبیعی است که چنین حزبی نمی‌تواند حامل و مدافع منافع قشر یا طبقه‌ای
به‌خصوصی باشد (ضمن این که چنین طبقاتی هم اجازه‌ی شکل‌گیری ندارند) و صرفاً باید
مدافع منافع ساختار سیاسی باشد و بار مسؤولیت و وزر آنان را به دوش بکشد.

 

از سوی دیگری هم می‌توان به امتناع شکل‌گیری
احزاب به‌معنای مدرن و واقعی در ایران رسید. حزب در واقع نهاد سازمان یافته و
برنامه‌ریز برای اداره‌ی جامعه از سوی قشر یا طبقه‌ی معینی است که این قشر یا طبقه
در رقابت با اقشار و طبقات دیگر می‌کوشد که قدرت را تصاحب‌کند و منافع خود و جامعه
را بهتر تأمین‌کند، اما روشناست که در ساخت اجتماعی ایران قشر یا طبقه‌ای که مستقل
از قدرت باشد، وجود ندارد یا اگر هم وجود داشته باشد، از دو حال خارجنیست، یا آن‌قدر
مستقل است که قدرت و ساختار سیاسی، وجود آن و حزب منتج از آن را فی‌نفسه برانداز و
غیرقانونی تلقی می‌کند، یا آن‌قدر ضعیف است که خطری برای ساختار قدرت ندارد و
احزاب وابسته به این طبقات و اقشار بیش‌تر به درد نمایش دموکراسی می‌خورند تا
بازیگر واقعیت دموکراسی باشند.

به‌علاوه فرض‌کنیم حزب خاصی برحسب منافع قشر
یا طبقه‌ی مفروضی شکل بگیرد، دراین‌صورت باید یکی از دو راه‌حل مبارزه‌ی قانونی و
مسالمت‌آمیز و دموکراتیک یا مبارزه‌ی مخفی و براندازی را پیش‌گیرد، راه‌حل اول
چندان ممکن نیست، زیرا اگر امکان چنین مبارزه‌ای وجود داشت (حاکمیت قانون و
دموکراسی وجود داشت) دیگر با مشکلی برای فعالیت حزبی مواجه نبودیم و لذا در چنین
شرایطی حتی ادای چنین مبارزه‌ای را هم نمی‌توان درآورد، زیرا وظیفه‌ی حزب عضوگیری
است، ساختار سیاسی حتی اگر به‌دلایلی با سازمان اصلی حزب برخورد نکند، دست از سر
اعضای آن برنمی‌دارد، و چون همه‌ی افراد جامعه کمابیش سروکارشان به دولت می‌افتد،
در صورت عضویت در احزاب نامطلوب از نظر حکومت، چنان برخوردی با آنان می‌شود که
عطای چنین حزبی را به لقایش ببخشند. حتی کمک مالی به این احزاب هم با خشونت هرچه
بیش‌تر مواجه می‌شود و ام‌الفساد فسادهای مالی تلقی می‌شود و کافی است که معلوم
شود یک آدم پولدار به چنین احزاب غیروابسته‌ای کمک مالی کرده است، چنان نقره‌داغش
می‌کنند که تا ابد فراموش نکند.

 

راه دیگر این است که حزب به فعالیت سرّی و
مخفی مبادرتورزد، که چنین سازمان و تشکیلاتی با عوارض و تبعاتی مواجه می‌شود که
تجربه‌ی دهه‌ی چهل و پنجاه و شصت ایران به ما می‌آموزد به گرد چنین تشکیلاتی نباید
رفت که هزینه‌ای بالا برای اعضا دارد و از آن بدتر این‌که هزینه‌اش برای جامعه هم
بسیار زیاد است.

 

۲) ‌آیا احزاب ما فاقد برنامه هستند؟‌

 

اگر ۹۵ درصد تشکیلات موسوم به حزب را در
ایران استثنا کنیم که اصولاً تنها اسم حزب را برخود دارند و رسماً محفل هستند،
دراین‌صورت باید گفت پنج‌درصد بقیه که کم‌تر از تعداد انگشتان دست هستند (و باید
هم چنین باشد) کمابیش دارای برنامه هستند، اما معنای برنامه در این گروه‌ها با آن‌چه
در احزاب غرب و کشورهای توسعه‌یافته است، کاملاً متفاوت است؛ به‌ویژه آن‌که برنامه‌ریزی
به‌معنای دقیق کلمه از دو جهت در ذیل ساخت سیاسی ایران امتناع دارد و تنها به‌معنای
کلی و عام می‌توان کلمه‌ی برنامه‌ریزی را برای آنان اطلاق‌کرد.

دلیلِ اولِ عدم امکان برنامه‌ریزی جامع در
احزاب، ناشی از این واقعیت است که نیازی به چنین برنامه‌ای نیست و حتی آگاهی نسبت
به اجزای آن امکان‌پذیر نیست. نیازی به جزییات نیست، زیرا مشکل جامعه‌ی ما از حیث
سیاسی در سطح کلان است و به‌قول معروف “خانه از پای‌بست ویران است”، در
نتیجه در فکر نقش ایوان بودن و ارایه‌کردن برنامه برای آن امری لغو و بیهوده می‌نماید،
اگرچه اصلاح مشکلات سطح کلان نیز مستلزم اصلاح برخی از عناصر جزء است، اما برنامه‌ریزان
حزبی به‌طور طبیعی آگاهی مشترکی نسبت به اجزا ندارند و اگر بخواهند درباره‌ی این
اجزا اتفاق‌نظر پیدا کنند، به‌سرعت مضمحل می‌شوند و اساس حزب و گروه از هم می‌پاشد.
فضای بسته و استبدادی مانع از فعالیت و مشارکت سازنده و آزاد افراد در کنار یکدیگر
و آگاهی مؤثر آنان از جزییات امر می‌شود. افراد بسیاری هستند که درباره‌ی کلیت
مسأله‌ی ایران و راه‌حل آن وحدت‌نظر دارند، ولی در جزییات با یکدیگر مخالف و متضاد
هستند و حزب هم نمی‌تواند در طول حتی چند سال این اختلاف‌ها را به وحدت تبدیل‌کند،
زیرا چنین وحدت نگرشی مستلزم وجود آزادی‌های اجتماعی و مشارکت آزادانه در سطح
جامعه و حاکمیت جامعه است.

 

از سوی دیگر ارایه‌ی برنامه در سطح جزییات،
موجب بروز مشکل و بحرانی جدی در فعالیت احزاب می‌شود، زیرا ساختار سیاسی ایران به‌گونه‌ای
است که مسأله‌ی اصلی آن شکاف دولت و ملت است و هر حزبی باید حداکثر وحدت را از
جانب ملت فراهم‌کند تا بر این شکاف فایق آید. و با عِدّه و عُدّه‌ی کم نمی‌توان بر
این شکاف غلبه‌کرد، لذا به‌ناچار باید از طرح مباحث چالش‌برانگیز که موجب شقاق در
جبهه‌ی ملت در برابر قدرت می‌شود، امتناع‌کرد و آن‌ها را به آینده حواله داد؛
درحالی‌که چنین مشکلی در سیر تحول تاریخی جوامع صنعتی اروپا مشاهده نمی‌شود.

 

به‌همین دلایل است که من در حال حاضر به‌طور
اصولی تشکیل احزاب در ایران را ممتنع می‌دانم و معتقد به فعالیت جبهه‌ای هستم، اما
منظورم از جبهه چیزی شبیه جبهه‌ی ملی نیست که افراد یا گروه‌هایی با هم جمع شوند و
ساختارهای ذیل جبهه از یکدیگر مستقل باشند، بلکه منظورم از حیث تشکیلات همان
تشکیلات حزبی است، اما به‌لحاظ محتوا و مضمون، معتقدم که باید وسیع‌تر از احزاب
موجود در کشور عمل کرد و دایره را برای حضور و فعالیت افراد در حزب به‌نحوی وسیع‌کرد
که به‌لحاظ مضمونی و گرایش‌های افراد عملاً چیزی شبیه به جبهه باشد؛ اصولاً نام‌گذاری
جبهه‌ی مشارکت دقیقاً بر همین تحلیل استوار بود، کلمه‌ی جبهه، معرف آن بود که قصدی
بر ارایه‌ی برنامه‌های ریز و جزیی که معرف یک حزب است وجود ندارد، زیرا مسأله‌ی
اصلی جبهه، نهادینه‌کردن دموکراسی بود و با رسیدن به این هدف می‌توانست از دل جبهه‌ی
مذکور گرایش‌های حزبی متفاوتی ظهورکند، برای درک این ایده باید مثالی زد؛ ملموس‌ترین
مسأله در برنامه‌ریزی و ارایه‌ی برنامه‌ی حزبی، مسأله‌ی سیاست‌های اقتصادی است. در
جبهه‌ی مشارکت طرفداران هر دو گرایش اقتصاد بازار و اقتصاد سوسیالیستی از ابتدای
تأسیس این تشکیلات وجود داشت (همچنان که در روزنامه‌ی سلام هم این دو گرایش کاملاً
مشهود بود)، اما چنین تفاوتی از نظر من مشکلی نبود و اگر هم به‌صورت مشکل خود را
نشان می‌داد، باید در مقابل هدف اصلی و اهم نسبت به آن سازش می‌شد، زیرا هدف اصلی
برداشتن شکاف دولت-ملت، ایجاد حاکمیت قانون، بسط آزادی‌ها و تقویت نهادهای مدنی و…
بود که هر دو گرایش می‌توانستند در چنین هدفی فعالیت مشترک کنند، اما این امر به
آن معنا نبود که تشکیلات فاقد برنامه‌ی اقتصادی باشد، بلکه هر دو گرایش باید نسبت
به برنامه‌ای اقتصادی که مقوّم و حامی دموکراسی و مردم‌سالاری باشد، توافق نمایند؛
به‌همین‌دلیل اگر حدی از خصوصی‌سازی را مؤید مردم‌سالاری می‌دانستند، از آن حمایت
می‌کردند و چنین هم بود. این مسأله در سطح ملی هم قابل مشاهده است که بسیاری از
افراد با گرایش‌های اقتصادی راست و چپ در کنار یکدیگر برای کسب آزادی و حاکمیت
قانون و نهادینه‌کردن مردم‌سالاری مبارزه می‌کنند و خود را در یک صف واحد قرار می‌دهند،
دراین‌صورت چه اشکالی دارد که آنان فارغ از این تفاوت نگرش، برای تحقق مسأله‌ی
اصلی در کنار هم متحد شده و مشارکت‌کنند؟ نه‌تنها اشکالی ندارد، بلکه ضروری هم هست.

 

جزء دوم نام مشارکت معرف آن بود که هدف اصلی
فعالیت جبهه‌ای، بسط و گسترش مشارکت آزاد و عمومی بود، که فقدان چنین عنصری موجب
بسیاری از نابسامانی‌ها در جامعه بود و حتی تبدیل‌شدن تک‌تک افراد به گروهی تحت‌عنوان
“ما” فقط از خلال یک مشارکت آزاد و قانونمند قابل تصور بود.

 

شاید پرسیده شود که پس چرا عنوان “حزب”
قبل از جبهه‌ی مشارکت قرار گرفته است؟ در زمان تأسیس جبهه‌ی مشارکت چون اکثریت
کمیسیون احزاب در اختیار جناح مقابل بود، با تأسیس جبهه مخالفت‌کردند و صدور مجوز
را مشروط به اضافه‌کردن کلمه‌ی حزب کردند که شورای مرکزی نیز در نهایت پذیرفت. کلمه‌ی
مذکور در درخواست ابتدایی جبهه‌ی مشارکت وجود نداشته و صرفاً بر اثر الزام و اکراه
به آن اضافه شده است.

 

اگرچه تصور اولیه‌ی من این بود که پس از
تشکیل مجلس ششم، مردم‌سالاری در ایران به نحو بازگشت‌ناپذیری نهادینهمی‌شود و راه
برای تشکیل احزاب و شکل‌بندی‌های جدید سیاسی باز می‌شود، اما به‌علت مسایل پیش
آمده، چنین تصوری با واقعیت انطباق نیافت و ما کماکان در وضعیت قبل از مردم‌سالاری
هستیم که الزامات خود را دارد، که نه‌تنها باید جبهه‌ای عمل کرد، بلکه حتی در
انتخابات هم می‌بایست جبهه‌ای و با هدفِ ‌پرکردن شکاف دولت ـ ملت اقدام کرد (البته
مشروط بر این‌که اصل شرکت در انتخابات پذیرفته شود.) بنابراین به گمانم در ایرانِ
کنونی، تشکیلات با مضمون دقیق حزبی پاسخ‌گو نیست و به‌لحاظ تشکیل و تأسیس و ادامه‌ی
حیات نیز امتناع عملی دارد، لذا باید مضمون جبهه‌ای برای آن درنظرگرفت و افراد
مختلف با مشرب‌های گوناگون حول هدف واحد، یعنی ایجاد و نهادینه‌کردن دموکراسی یا
مردم‌سالاری از طریق دفاع از حاکمیت قانون، دفاع از نهادهای مدنی و آزادی‌ها و
مشارکت عمومی و آزاد و… متحد شوند؛ هرنوع برنامه‌ریزی آنان فقط از سوی دو عنصر
محدود می‌شود، یکی محدودبودن برنامه به امور ضروری برای قوام بخشیدن و نهادینه‌کردن
دموکراسی و دیگری جذب حداکثر نیروی اجتماعی و جلوگیری از تفرق و پراکندگی آنان
برای پُرکردن شکاف دولت-ملت. در این راه گرچه باید مسؤولیت برخی از نارسایی‌ها در
روند سیاسی را بر ‌عهده‌ی متولیان حزبی یا جبهه‌ای دانست، اما فراموش نکنیم که در
اصل، فرق چندانی میان احزاب و مطبوعات نیست، اگر مسؤولیت فقدان مطبوعات آزاد را
متوجه ساختار سیاسی بدانیم، به ناچار باید فقدان احزاب را نیز متوجه این ساختار کنیم؛
به‌ویژه آن‌که ساختار سیاسی و قدرت نسبت به احزاب سیاسی در مقایسه با مطبوعات
عملاً حساسیت بیش‌تری دارد و فشارهایش شدیدتر است و اگر با مطبوعات آزاد ولی در
محاق همدلی صورت می‌گیرد، به‌طریق اولی با هر تشکیلات مستقل نیز باید کمابیش چنین
برخورد مشابهی (ولو نقادانه) صورت‌گیرد و انتظارات خود را از احزاب در جامعه‌ی
فعلی در حد احزاب جوامع پیشرفته بالا نبریم؛ مأیوس‌کردن دیگران از ساختارهای حزبی
مستقل بیش‌ترین ضربه را به روند و امکانات موجود برای تحول مردم‌سالاری در ایران
وارد می‌کند.

 

 

پی‌نوشت:

۱. منظور غیرمشروط از جانب قدرت است، اما
مردم می‌توانند از خلال راه‌کارهای شناخته‌شده، کسب قدرت از جانب احزاب را پیشاپیش
مشروط نمایند.

منبع : نشریه نامه شماره۵۱

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا