چرا این جام نوشین نیست؟!
چرا این جام نوشین نیست؟!
نویسنده: عبدالرحمن عزام
انسان دارای سرشت، خوی و فطرت است. و بر اساس آن به برخی از پدیده ها گرایش دارد و از پاره ای دل بریده و نسبت بدان بی میل است. معیار علاقه و پسند او، هماره بر این محور پایدار و گردونهی آهنگ آن، بر همین دایره می چرخد. لذا اگر چیزی را بپسندد، گر چه تلخ ترینِ دنیا باشد به کام او گوارا است و هرگاه از شیرینترینها، او را خوش نیاید، به کام او، حنظلی بیش نخواهد بود.
در زمره ی پدیده های عالم هستی، جرعهی ایمان نیز از لذت و حلاوت برخوردار است و می شود آن را به کام کشید و از گوارایی اش، کام خویش را شیرین ساخت.
اسلام دینی راستین و همآهنگ با فطرت انسان بوده و آموزههای او با خواستههای درست انسانی بشر، سازگار است. بر همین اساس است که انسان سلیم الفطره با عمل نمودن به دساتیر الهی و سرکشیدن جرعهی ناب فرامین او، احساس لذت نموده و با از دست دادن فرصتِ انجام آن اندوهگین، و با باز افتادن از بهرهی نوشین آن، دُژکام می گردد.
یاران پیامبر که نمونه های درستین بشری در راستای اجرای اوامر الهی اند، بهترین مصداق این باور اند. ایشان آنگاه که سر در بارگاه اسلام فرود می آوردند و آستان ادب ایمان می بوسیدند، درین راه، سختترین شکنجهها و هولناکترین آزارها را با جان خریده و ازان احساس لذت می نمودند و هرگز بر این حاضر نبودند که به ندای فطرت خویش نه گفته و طوق سرفرازی ایمان را از گردن بر کنند و تاج عزتش را از سر، بر زمین گذارند؛ زیرا ریشههای درخت پر شکوفهی ایمان، طوری بر اعماق دل شان ریشه دوانیده و بر سرزمین وجود شان خیمه زده بود که با توفانهای شکنجه به لرزه در نمی آمدند و با رویارویی با گردبادهای فشار و تهدید، تکانی بر خود نمی دادند و خمی بر ابرو نمی آوردند؛ بلکه بر خلاف آن، فشارها بر استواری و آزارها بر پایداری شان می افزود.
عباد بن بشر، آنگاه که هنگام نماز و در موقع پاسبانی، مورد هدف تیرهای دشمن قرار می گیرد. و تیرها یکی بعد از دیگری بر پیکر نازنین او فرو می رود، آن قدر غرق احساس حلاوت از تلاوت و نماز بود که حاضر نمی شد برای رهایی از تیر دشمن، دست از نماز و تلاوت بکشد؛ زیرا لذتبخشترین نوع تلاوت برایش تلاوتی بود که در نماز می خواند، که هم لذت روح افزای نماز، و هم حلاوت و لذت قرائت را داشت. او می گوید: «تلاوت سوره ای از قرآن را شروع کرده بودم، نمی خواستم آن را ناتمام قطع کنم. به خدا سوگند، اگر نمی ترسیدم دشمن رخنه کند و به مسلمانان، صدمه ای بزند، تا جان داشتم آن را قطع نمی کردم.». [یاران پیامبر، رأفت باشا، ص. ۲۶۷].
آری! همین احساس بود که صهیب رومی، همه دارایی و انباشتههای چندین سالهی خویش را به پای آن مایه گذاشت و به منظور حفظ آیین و دین خود، مکه را ترک گفت و به طرف مدینه شتافت، و برای ثروتی که با خون جگر و زحمت اندوخته و عمر و جوانی خود را در پایش باخته بود، هرگز افسوس نخورد. او را همین بس که توانست ایمان خویش را از باتلاق رذالتهای قریش و بت پرستان ستمکیش مکه، برهاند. [یاران پیامبر ص ۱۵۴].
منظره ای دیگر را می بینیم که ابوبکر مورد حمله واقع شده و سخت مورد آزار قرار می گیرد. یکی از قریش نزدیکش آمده و با کفشهای میخ دار، آن چنان به سر و صورت او می زند که چشم و بینی اش دیده نمی شود. بنی تیم او را با پارچه ای به خانه اش می برند و در مردنش شک به دل راه نمی دهند. اما، شامگاه آن روز که به هوش می آید؛ اولین جمله ای که بر لبانش جاری می شود این است که: «پیامبر در چه حالی است؟». [سیرت رسول اکرم، رحیق المختوم ص. ۱۸۳].
سردمداران مکه، خبیب را زنده زنده مثله کردند، اعضای بدنش را یکی بعد از دیگری بریدند، و در آن حالت به او گفتند: آیا دوست داری هم اکنون محمد در جای تو باشد و تو آسوده و راحت و آزاد باشی؟ خبیب، در حالی که خون از بدنش فرو می چکید، رو به قریشیان نمود و گفت: به خدا قسم نمی پسندم که من در میان خانواده و کنار زن و فرزندم آسوده باشم، و حتی خاری به بدن رسول خدا، بخلد! او با این تصمیم خود، جوخهی دار را بوسه زد؛ اما در عالم تصور هم راضی نشد خاری به پای پیامبر فرو رود. سپس کافران، هوی و های کنان او را به شهادت رساندند.[یاران پیامبر ص. ۹۹]
عبدالله بن مسعود در آغازین روزهای ایمانداری خویش، با در نظرداشت رنجها و آزارهای قریش، با وجود اینکه هیچ پشتیبان و یاریگری نداشت؛ مسؤولیتی را بر دوش گرفت تا به اساس آن، در مکه و در پیشروی قریش، با آواز بلند پیام قرآن را به گوش همگان برساند. او به هنگام چاشتگاه، موقعی که قریش در اطراف کعبه نشسته بودند، به طرف مسجد رفت و به مقام ابراهیم در حرم ایستاد و با صدای بلند، تلاوت سورهی الرحمن را شروع کرد. کفار همینکه آیات قرآن را از او شنیدند، از هر سو بر او یورش برده و او را زیر لت و کوب گرفته و با مشت و لگد نوازشش دادند. او با چهره ای آلوده به خون برگشت و به یارانش گفت: هیچ گاه دشمنان خدا مانند امروز در نظرم خوار و حقیر و بی ارزش نبوده اند و اگر بخواهید فردا صبح باز مانند امروز به قراءت قرآن می پردازم. [یاران پیامبر ص.۷۳].
بهره وری شان از این احساس، تا جایی بود که حرام بن ملحان در آخرین لحظات زندگی، آنگاه که با بدنی تکّه تّکه و جانی از هم دریده، با هیولای مرگ دست و پنجه نرم می کرد و در دامنش آخرین نفسهای سرد را سر می کشید، جواب نوک نیزه و تیغ شمشیر، ندای فُزتُ وَ ربِّ الکعبهی او بود که به هر کوی برزنی می رسید و پای اقتدار هر تنومندِ گردن فرازی را به لرزه در می آورد. اعلان کامیابی و احساس چیرهگی، آن هم هنگامی که دیگر امیدی برای زندگی نیست، حکایت از برخورداری و بهرهوری از پیروزی و پیروزمندی ای دارد که در مقیاس سنجش دنیای ما، نمی گنجد و آن همان احساس بهرهمندی از لذت ایمان و شیرینی و گوارایی آن است. و درست اگر انسان مسلمان، به دین و اندیشهی خویش، باور راستین داشته باشد، به پای آن جان خواهد داد. [خورشید نبوت ص ۸۲]
آری! این حلاوت ایمان بود که یاسر و عمار و بلال و سمیه و… را توان آن داد تا زیر ترسناکترین شکنجهها تاب بیاورند و دمهی آبدار شمشیرها را بر جان خود تحمل کنند و با فرمانگزاری و اجرای دساتیر الله متعال، بتوانند خود را به اوج قلهی سعادت و بلندای چکادِ رستگاری، برسانند.
اما!
باوجود اینکه دین اسلام دین فطرت و سازگار با طبیعت، خوی و سرشت انسان است. و آموزههای آن هرگز با سرشت انسان سرناسازگاری ندارد، دیده می شود که درین برهه از زمان و در روزگار کنونی ما، اراده ها به پستی گراییده و همت ها سست شده اند و کمتر کسی همت بلال و سمیه و عمار و یاسر را دارد تا برای باور و اندیشهی خویش، کمترین رنج و کوچکترین زحمتی را پذیرا باشد.
بلی امروزه با وجود امکانات زیاد و لوازم رهایشی و تسهیلات زندگی، به ندا و صدای فطرت نه گفته شده و بجای سر براهی بر مسیر ایمان، انسان ها اسیر بند هوی و هوس شده و عنان خویشتن را به نفس سپرده اند که آن هم، او را بر هر پستی و بلندیی به جولان می آورد و سرسرکنان هر صحرا و کویری را طی می کند، بدون اینکه لحظه ای آخرت را مد نظر داشته باشند و یا برای این مسیر، کمترین توشه ای بردارند. همین است که حمل این دین قویم، بسان باری بردوش است و کسی از عهدهی تحمل آن به آسانی بر نمی آید و از انجام بایدهای آن لذت نمی برد و از عدم انجام نبایدهای آن، خود را سخت در حرج می بیند.
اینجا است که می بایست از خود بپرسیم: چرا ما حلاوت ایمان را احساس نمی کنیم؟ و چرا جرعهی جام ایمان برای ما گوارا و نوشین نیست؟ و از سرکشیدن آن لذت نمی بریم؟
دستاویز کتاب و سنت که صحابه در دست داشتند، در دستان ما نیز قرار دارد. اما هنوز مسافتی طولانی و فاصله ای بس دور میان ما، وجود دارد. و ما بسان آنان، از ایمان خویش دلخوش نیستیم و از باورهای خویش، لذت نمی بریم؟!
پس چه باید کرد؟!
دریچه ی نجات از این بحران، این است که ما نیز، همچون یاران جان بر کفِ پیامبر اسلام، اسلام را درست بدانیم و بر باورهای اصیل خویش، پای فشاریم و هرگز در ازای این و آن دنیا، ذره ای کوتاه نیاییم. و دست به دامنِ آموزه های اسلامی در پیِ دارو و درمان این مرض مهلک شویم تا دوایش را از نهان خانهی ایمان، بیابیم؛ زیرا یگانه راه نجات، همان چنگ انداختن به دین قویم و آموزه های راستین اسلام و پیمودنِ خطِ مسیر سلف صالح و پیشینیان نیکومنش امت اسلامی مان است.
پیامبر اسلام، طبیب بیماری های باطنی، در حدیثی نسخه ی درمان این مرض (تلخکامی) را چنین تجویز نموده فرمودند: «هیچ کس گوارایی ایمان را نمی چشد تا اینکه کسی را دوست ندارد مگر برای خدا و در آمدن به آتش را از بازگشت به کفر بعد از نجات از آن، بهتر بپسندد و اینکه خدا و پیامبر نزد او از همه کسان دیگر، محبوبتر باشد) ( به روایت بخاری) و یا «سه ویژگی وجود دارد که در هرکس باشد، شیرینی ایمان را می چشد: الله و پیامبرش را از همه بیش تر دوست بدارد؛ محبتش با هرکس به خاطر خشنودی الله باشد؛ پس از این که الله، او را از کفر نجات داد، از برگشتن به آن نفرت داشته باشد، همان گونه که رفتن در آتش برای او ناگوار است» (روایت بخاری).
در نتیجه: اسلام باوری است که با نهان و ضمیر انسان توافقی همگون دارد؛ لذا انسان هایی که دارای فطرتی سالم اند، هرگز از انقیاد به آن احساس تنگدلی نمی نمایند و خفگی عده ای از این کیش، حاکیِ آلودگیِ باطن و تیره دلی خودشان است که بجای ایمان، دست به دامن شیطان و بجای مهار نفس، اسیر دام هوی شده اند. اما با وجود این، می شود برای درمان خویش، به آموزه هایی دست یازند که یاران پیامبر، با به کارگیری آن، توانستند از این آفات، رهایی یافته و جان و ایمان سالم، به سر منزل مقصود رسانند.