انواع فریب خوردگی عرفا و متصوفه از دیدگاه امام غزالی و سیوطی
انواع فریب خوردگی عرفا و متصوفه از دیدگاه امام غزالی و سیوطی
نویسنده: امام سیوطی / مترجم: زاهد ویسی
غزالی در کتاب احیاء [علوم الدین] در باب «فریب خوردگی » و بیان اصناف فریب خوردگان گفته است: « دسته ی سوم (ازفریب خوردگان)، متصوفه اند که فریب خوردگی بر آنان بسیارغالب است و فریب خوردگان آنان چندین فرقه اند که عبارتند از:
یک فرقه از آنان، متصوفه هل روزگار ما هستند، که جزکسانی که خداوند آنها را از گناه و خطا در امان داشته است، فریفته ی لباس و شکل و شمایل شده اند. از این رو، از لحاظ لباس، شکل و شمایل ظاهری، الفاظ، آداب، قرائت، اصطلاحات، احوال ظاهری در سماع ، رقص، طهارت، نماز، سجادہ نشینی با حالت سر به زیر افکندن و سر در گریبان بردن به سان متفکر، آه سرد و بلند کشیدن، پایین آوردن صدا در هنگام سخن گفتن، و سایر شکل و شمایل های دیگر، باصوفیان صادق مشارکت کرده اند.
آنان زمانی که با تکف این امور را انجام دادند و خود را شبیه صوفیه ساختند، گمان بردند که صوفی اند. در حالی که هرگز در مجاهده، ریاضت، مراقبه ی قلب، پاکیز ساختن باطن و ظاهر از گناهان پنهان و آشکار، خود را خسته نساختند.حال آنکه همه ی این امور، نخستین منازل تصوف اند و حتی اگر از همای این امور نیزفارغ شوند، هنوز جایز نیست که خود را از زمره ی صوفیه برشمارند؛ حال باید دانست که اکنون که حتی بر گرد تصوف هم نچرخیده اند و هیج یک از منازل را بر دوش خویش ننهاده اند، باید چگونه باشد؟ برعکس، با چنگ و دندان بر حرام، شبهات، و دارایی های سلاطین و حاکمان پنجه افکنده و بر سر قرص نان، فلس، و دانه به رقابت پرداخته و بر سر پوسته و هسته به حسدورزی با یکدیگر رو آورده و برخی از آنان، در صورتی که صوفی دیگری در یکی از اهداف و مقاصد، با وی مخالف باشد، آبروی وی را پاره پاره می کند. فریب خوردگی این دسته،آشکار و نمایان است.
فرقه ی دیگر، بر فریب خوردگی فرقه ی پیشین افزودند. به طوری که اقتدا به صوفیه را از لحاظ لباس ناچیز و رضایت به کم و اندک بر آنان دشوار بود و از سوی دیگر نیز خواستار تظاهر به تصوف بودند. اما چاره ای جز هم لباس شدن با آنها نداشتند. لذا حریر و ابریشم را رها کردند و مرقع های نفیس، دستارهای بلند، و سجاده های رنگرزی شده را طلب کردند و لباس هایی را بر تن نمودند که از لحاظ قیمت، گرانتر از حریر و ابریشم بودند. با این حال، هر یک از آنان گمان می کرد که به صرف رنگ لباس و اینکه مرقع است، صوفی است و فراموش می کرد که صوفیه لباس خود را به این دلیل کثیف می ساختند که تا شست وشوی آن، هر بار برای از بین بردن چرک، مدتها وقت آنان را نگیرد و زمانی مرقع می پوشیدند که لباسشان پاره بود، لذا آن را وصله و رفو می کردند و لباس نو نمی پوشیدند. اما تکه تکه کردن فوطه های والا و دوختن مرقع ها از آن، کی با لباس های متعارف صوفیه شباهت دارد؟
حماقت این دسته از همه ی فریب خوردگان نمایان تر است؛ زیرا آنان از لباس های گرانبها وغذاهای خوشمزه برخوردارند، در جست و جوی زندگی گوارا هستند، اموال سلاطین و حاکمان را طلب می کنند، و از گناهان ظاهری هم دوری نمی کنند، چه برسد به گناهان باطنی، و با این حال، نسبت به خویشتن، گمان خیر دارند. شر این فرقه، از جمله شری است که به دیگران هم تعدی و سرایت می کند؛ زیرا کسی که به آنان اقتدا کند، هلاک می کرد. کسی هم که به آنان اقتدا نکند ، اعتقادش در باره ی همه ی اهل تصوف تباه می گردد. چرا که و گمان می کند که همه ی اهل تصوف، از جنس این افرادند. لذا در باره ی صوفیان صادق نیز به زبان درازی می پردازد. همه ی این کار نیز از شومی و شر افرادی است که خود را به متصوفی شبیه ساخته اند.
فرقه ی دیگر، نیز مدعی علم معرفت، مشاهده ی حق، گذر از مقامات و احوال، و ملازمت در عین شهود، و وصول به قرب اند. در حالی که با این امور جز از طریق اسامی و الفاظ آشنایی ندارد؛ زیرا کلماتی را از الفاظ عرفا بر می چیند و تکرار می کند و گمان می کند که این کار از والاترین دانش های پیشینیان و پسینیان است. به طوری که به فقها، مفسران، محدثان، و سایر اصناف علما، با چشم حقارت می نگرد؛ چه برسد به عوام. به گونه ای که حتی کشاورز، کشت و زرع خویش و جاجیم باف و نساج هم بافندگی خود را رها می کند و چند روزی انگشت شمار ملازم آنان می گردد و آن واژگان و سخنان منحرف کننده را از آنها بر می گیرد و چنان آنها را تکرار و بازگویی می کند که انگار از وحی سخن می گوید و از سرالاسرار خبر می دهد و از این طریق، همه ی بندگان و علما را حقیر و ناچیز میداند و در باره ی بندگان می گوید: آنان مزدبگیران رنجور و خسته اند. در بارهی علما نیز می گوید: آنان، باسخن گفتن در باره ی خداوند، محجوب و در پرده مانده اند. در باره ی خود نیز ادعا می کند که واصل به حق و از زمره ی مقربان است. در حالی که در نزد خداوند از جمله بدکرداران منافق، و نزد اهل دل، از زمرهی کودنهای نادانی است که هرگز علمی را به صورت دقیق و محکم نیاموخته، اخلاق و خصلتی را تهذیب نساخته، عملی را مرتب ننموده، و قلب را مورد مراقبه قرار نداده و کاری جزپیروی از هوی و هوس، اندوختن هذیان و حفظ آن انجام نداده است.
فرقه ی دیگر، در اباحی گری افتاده اند. لذا بساط شرع را جمع کرده، احکام را رد کرده، و حلال و حرام را یکسان و همسان قرار داده اند، به طوری که برخی از آنان بر این باورند که خداوند از عمل من بی نیاز است، پس چرا خود را خسته کنم؟ برخی دیگر از آنها قائل اند: مردم به پاکیزه ساختن قلب ها از شهوات و محبت دنیا مکلف شده اند که امری محال است. از این رو، آنان به امری محال، مکلف شده اند. اما این کودن نمی داند که مردم به ریشه کن کردن شهوت و خشم مکلف نشده اند. بلکه مکلف اند که ماده ی این دو قلع و قمع گردد به طوری که هر دو تابع عقل و شرع گردند.
برخی دیگر (از این فرقه) قائل اند که اعمال اعضا و جوارح، ارزشی ندارد. نظر، به قلوب است. قلب ما نیز شیدای محبت الهی، و واصل به معرفت است. ما نیز تنها با بدن خویش به امور دنیا می پردازیم. در حالی که دل ما، معتکف حضرت ربوبیت است. لذا، ما با ظواهر خود با شهوت همراهیم نه با قلب. آنان گمان می برند که از مرتبه ی عوام صعود کرد و از تهذیب کردن نفس از طریق اعمال بدنی، بی نیاز شده اند. به طوری که به دلیل قدرت آنها بر شهوات، شهوات آنان را از راه خداوند باز نمی دارد. این افراد، درجه ی خویش را از پیامبران نیز بالاتر می دانند؛ چرا که پیامبران بر کوچکترین شیء گریه می کردند و سالهای متمادی بر آن شیون و زاری می نمودند.
انواع فریب خوردگی اهل اباحه ای که خود را شبیه عرفا ساخته اند، شمارش ناپذیر است. همه ی این فریب خوردگی ها نیز ناشی از اشتباهات و وسوسه هایی است که شیطان به وسیله ی آنها این افراد را فریفته می سازد تا پیش از سیطره بر علم، و بدون اقتدا به یک شیخ مسلط در دین و دانش، و شایسته ی اقتدا، به مجاهده بپردازند. برشمردن اصناف این فرقه، به طول می انجامد.
فرقه ی دیگر، از حد فرقه ی پیش فراتر رفته اند. اعمال نیکو انجام داده و در طلب (روزی) حلال اند و به تفقد و کاوش در قلب می پردازند. به طوری که هر یک از آنان مدعی مقاماتی از قبیل زهد، توکل، رضا، وحب است؛ بدون آنکه بر حقیقت، شروط، نشانه ها، و آفات این مقامات، وقوف داشته باشد. به طوری که دسته ای از آنان، مدعی وجد و محبت خدا است و گمان می برند که واله و شیدای خداوندند. اما شاید در باره ی خداوند خیالاتی کرده باشد که بدعت یا کفر باشند. از این رو، پیش از شناخت خداوند، مدعی محبت او هستند. از این گذشته، این افراد، از رفاقت و همراهی آنچه که خداوند آن را ناخوشایند می داند و ترجیح خواسته ی نفس خود بر امر خدا خالی نیستند و برخی از کارها را نیز به خاطر شرم از مردم ترک می کنند. در حالی که اگر تنها باشند، آن را به خاطر شرم از خدا، ترک نمی کنند.
فرقه ای دیگر، در مسئله ی رزق و روزی و خورد و خوراک چنان بر خود تنگ گرفته که خواستار حلال خالص شده اند. اما غیر از این یک خصلت، در تفقد قلب و جوارح اهمال نموده اند. برخی از آنان، در حلال بودن خوراک، پوشاک، و کسب و کار خود اهمال به خرج داده و به ژرف کاوی در سایر امور پرداخته اند. اما این بیچاره نمی داند کهخداوند متعال، تنها با طلب حلال، از بنده ی خود راضی نمی گردد.از سایر اعمال نیز بدون طلب حلال راضی نمی شود، بلکه جزتفقد و وارسی همه ی طاعات و معاصی، خداوند را راضی نمی گرداند. از این رو، هر کس که گمان کند که برخی از این امور، برای وی کافی است و او را نجات می دهد، فریب خورده است.»
همه ی آنچه گذشت، سخن غزالی و کلمات خود وی بود.
به نظر من، با در نظر گرفتن افراد مدعی تصوف در روزگار ما، جز افرادی معدود، کسی یافته نمی شود که جزء یکی از این فرقه ها نباشد. به طوری که دیده می شود که هر یک از آنان مدعی نایل شدن به اوج تصوف است. اما در صورت همنشین شدن و گفت وگو با وی دیده می شود که نخستین شکایت او از تنگی رزق است و این نخستین خشم او بر خدا و نخستین جهل وی نسبت به خداوند است. خشم او بر خدا به این خاطر است که اگر او به روزی خداوند و آنچه که قسمت وی ساخته راضی می بود، شکایت نمی کرد؛ زیرا فرد خشنود و خرسند شکایت نمی کند. جهل وی نسبت به خداوند نیز به این دلیل است که وی نزد ناتوانی شکوه می کند که از میان بردن شکایت در دست وی نیست. از این رو، اگر وی خداوند را می شناخت، می دانست که همه ی امور در دست او است و هیچ یک از آنها در دست غیر او نیست احتمال دارد که وی در چهره ی فردی که نزد او شکایت می کند، نشان و علامتی را دیده است که از طرف پادشاه یا یکی از امرا است. لذا نفس او، این توهم را برای وی ایجاد کرده است که فایده ی شکایت وی این که آن فرد شکوه اش را نزد آن بزرگ (= پادشاه یا امیر) می برد تا به گونه ای او را یاری دهد. در حالی که این امر، جاهلانه تر (از جهل قبلی) است؛ زیرا در میان مخلوقات، به تفاوت قائل شده است. حال آنکه اگر خداوند را می شناخت، مطمئنا می دانست که همه ی خلق در زمینهی عدم قدرت، یکسان اند و تنها خداوند است که روزی را بر دست هر کس که بخواهد، آن گونه که خود بخواهد، جاری می سازد. اما اگر از روی جهل خویش بگوید که پس اسباب کجا است؛ در حالی که شرع بر[ اخذ] اسباب تشویق کرده است؟
در (جواب) می گوییم: کسی که مدعی تجرید است، اسباب را ذکر نمی کند؟ چرا که خداوند متعال خلق را در دو صنف قرار داده است: یک دسته در اسباب، و یک دسته در تجرید. از این رو، کسی که مدعی است درمرتبه ی تجرید قرار دارد، و سپس به ذکر اسباب می پردازد، ما کذاب است. از این گذشته، اسباب، در سؤال (و در خواست ) پادشاهان یا افراد دیگر، منحصر نمی گردد. به طوری که اگر او در ادعای خود بر تصوف صادق است، چرا بنا به امر حدیث طنابی برنداشته و به جمع آوری هیزم نپرداخته و آن را بر سر (و پشت) خود حمل نکرده و به فروش نرسانده و از آن قوت و روزی بر نگرفته است؟ آنچه وی را از این کار باز داشته، تکبر و خود برتربینی بوده است، در حالی که مبنای تصوف، بر درهم شکستن آنها است. و خداوند یاریگراست.
دسته ای دیگر از کسانی را می بینی که در کاوش و کنکاش عیوب مردم اند، و آنها را چنان ذکر می کند که گویی از عیوب نفس خویش فارغ شده است. در حالی که چنین کاری برای کسی شایسته است که به وی اجازه ی سخن گفتن (در باره ی این عیوب) داده شده است و او نیز به صورت مبهم، و بدون ذکر شخصی معین آنها را ذکر می کند. همان گونه که طبیب، به ذکر بیماری و تشخیص آن می پردازد و سپس علاج و داروی آن را ذکر می کند. فرد مجاز به ذکر آن عیوب، تنها زمانی آنها را به ذکر آنها در شخصی معین نیاز پیدا می کند که به عنوان خیرخواهی، و پرهیزدادن از نزدیک شدن به آن کار، و آن هم صرفا به خاطر محض حق خداوند متعال باشد، نه برخورداری و حظ نفس خود.
دسته ای دیگر، که از نظر من عجیب ترند، کسی است که گمان کند که تصوف، یعنی خواندن کتاب های تألیف شده در باره ی تصوف، و جست وجو در میان آن آثار است. در حالی که این پندار، اشتباهی بزرگ است. تصوف یعنی تلاش برای اصلاح قلب و پاکیزه ساختن آن از بیماری های کثیف، تهذیب نفس، و کنکاش و جست وجوی عیوب آن. خود من هرگز کسی را ندیده ام که برخی از امراض موجود در قلب خویش را ذکر کند و در جست وجوی دوای آن باشد. کسی نزد من نمی گوید که عبادت بر وی سنگینی می کند، راه حل به دست آوردن نشاط در آن چگونه است؟ در نزد خود جز تمایل به دنیا نمی یابم؛ راه بیرون ساختن دنیا از قلب چگونه است؟ در نفس خود جز برتری، حسد، حرص، حقد، ریا، وعجب را نمی یابم، یا در زبان خود هرزه گویی و پرگویی و امثال آن را حس می کنم. راه از میان بردن آنها چیست؟ یا اینکه من وردی داشتم، اما نفس من از آن به ستوه آمد و از آن ورد بریده ام. چگونه به آن بازگردم؟ یا اینکه خداوند متعال مرا به تحفظ عادت داد، اما از من لغزشی سرزد. چگونه به آن بازگردم؟ کسی را نمی یابی که در باره ی هیچ یک از این امور سؤال کند. در حالی که این کار، مبدأ و سرآغاز تصوف، و امری است که پیش از هر چیز به آن اهتمام می شود. در حالی که هر یک از آنان که با تو همنشین می شود، نخستین سخن و کلام وی در باره ی روح، اشراق قلب، افاضه ی انوار، دیدن و مشاهده ی اسرار، ژرف کاوی در امور بیهوده و بی فایده ای است که نه از وی طلب شده، نه به آن مکلف شده، و نه او اهل آن است، و او در این باره بی سرمایه و مفلس است و تنها بزرگانی در باره ی این امور سخن می گفتند که به درجهی صدیقیت نایل آمده بودند و آنان نیز با افرادی همسان و شبیه خویش در باره ی این امور سخن می گفتند که در نزد خود آنان واضح بود و هیچ اشکالی در آن وجود نداشت. اما همه ی افرادی شبیه کسانی که ذکر کردم، درست همانند برده ی بی تربیت وبی شعوری است که حاکم او را به دست آموزگاری سپرده است تا به وی پرتاب نیزه و تیراندازی بیاموزد. اما او کار خواسته شده را رها کرده و از معلم در بارهی اوضاع مملکت و نحوهی اداره ی آن که سؤال فردی است که حکومت و سلطنت می کند – سؤال می کند – و به مشاوره می پردازد که چه کاری انجام دهد؟ و چه کاری را به نمایندگان و کارگزاران واگذار نماید؟ تنها پاسخ چنین افرادی، ترک کردن، روگردانی، وعدم مشغول شدن به پاسخگویی به آنها است. آری، اگر از هر یک از آنان نور و نشانه ای به چشم بخورد که نصیحت پذیر است و اندرز در بارهی وی کارگر می افتد، باید او را از کندوکاو در این امور بازداشت و برای وی تبیین نمود که امر مهم آنچه که از وی طلب شده، برخلاف این گونه سخنان است.
ابوعبدالله محمد بن علی ترمذی حکیم، گفته است: مردم دو دسته اند: یک دسته خداوند را بر اساس برّ و تقوی پرستش می کنند. این افراد به خیر زمان، روی خوش روزگار، و دولت حق نیازمندند.
دسته ی دیگر، اهل یقین اند و خداوند را بر اساس وافی بودن تاوحید از کنار رفتن پرده و قطع اسباب، پرستش می کنند. لذا به روی خوش و ناخوش روزگار التفاتی نمی کنند و پشت کردن زمانه به آنان زیانی نمی زند و این سخن پیامبر ﷺ است که فرموده است: «ان الله عبادا یغذوهم برحمه یمیتهم فی عافیه تمربهم الفتن کقطع اللیل المظلم لا تضر-هم: خداوند متعال بندگانی دارد که آنها را با رحمت خویش پرورش می دهد، آنان را در عافیت و( ایمنی ای از بلایای عقیدتی و ایمانی) می میراند که فتنه هایی به سان تکه های سیاه شب تاریک بر آنان می گذرد، ولی به آنها زیانی نمیزند.» همچنین فرموده است: «یکون فی امتی فتن لا ینجو منها الا من احیا الله با لعلم: در میان امت من فتنه هایی خواهد بود که کسانی از آن نجات می یابند که خداوند آنها را به وسیله ی علم، احیاء کرده است.»
ترمذی گفته است: منظور از علم (در این حدیث)، علم در باره ی خداوند در باره ی چیزی است که می بینیم. او همچنین فرموده است: هر کس ادعای ولایت کند، به او گفته می شود: «منازل اولیاء را وصف کن.» (ترمذی) در ادامه چند مسئله ی معیار را بر افراد مدعی ولایت ذکر کرده است.
شیخ ابوالحسن شاذلی نیز گفته است: «قطب، پانزده کرامت دارد. لذا هر کس که مدعی مرتبه ی قطبیت باشد، باید در این باره، آزمایش شود.» وی سپس پانزده کرامت نامبرده را ذکر کرده است.
شیخ تاج الدین [سبکی] در کتاب «لطائف المنن» گفته است:
بدان که بالابردن همت از مخلوقات وعدم اهتمام به آنان، شأن اهل طریق و صفت اهل تحقیق است. از جنید [بغدادی] سؤال شد که آیا فرد عارف، زنا می کند. در جواب گفت: «این آیه ی قرآن کریم را تلاوت کرد که خداوند متعال فرموده است: (وَکَانَ أَمْرُ اللَّهِ قَدَرًا مَقْدُورًا : و امر الهی سنجیده و بسامان است. ) به جان خودم سوگند!اگر از وی سؤال می شد که آیا عارف در غیر خدا طمع می بندد؟ می گفت: نه؛ چرا که مراد خداوند پاک و پیراسته آن است که بندگان در هر چیز، از لحاظ محبت، ثقه، توکل، خوف، و رجاء او را یگانه و یکتا بدانند و این امر سزاوار یگانگی و یکتایی او است. عدم اهتمام (به غیر حق)، از ثقه و اطمینان صادقانه به خداوند، به صورت عینی، ناشی می شود. به طوریکه ایمانشان، افتخار و عزت ورزی به خداوند را برای آنان پسندیده و محبوب می سازد. خداوند متعال فرموده است:
(وَلِلَّهِ الْعِزَّهُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ: حال آنکه عزت، خاص خداوند و پیامبر او و مؤمنان است ). نصر نیز از جانب خداوند است. خداوند متعال فرموده است:
وَکَانَ حَقًّا عَلَیْنَا نَصْرُ -الْمُؤْمِنِینَ: و یاری رساندن به مؤمنان حقی است که بر عهده ماست.). نجات از امور عارضی مانع از (حضور در آستان) خداوند متعال [نیز از جانب خداوند است.] خداوند متعال فرموده است: « کَذَٰلِکَ حَقًّا عَلَیْنَا نُنْجِ الْمُؤْمِنِینَ: بدینسان بر ماست که مؤمنان را نجات دهیم. »
راه و رسم اهل اراده، اکتفا به خداوند، عدم اهتمام به ماسوای او، و سیانت لباس های ایمان از آلوده شدن به تمایل به عناصر و طمع ورزی به غیر پادشاه دادگر و داور است. کسی که عدم اهتمام به ماسوای خداوند را بر تو الزامی می سازد، به تو یاد داده است که تو را که به مملکت خویش در آورده است، تو را کفایت کرده، و به تو عطا و بخشش کرده است. لذا هیچ گونه نیاز تو در نزد غیر او باقی نمانده است و اگر فهم آنان در باره ی خداوند اقتضا کرده است که به علم خداوند اکتفا کنند و از وی مسئلت ننمایند، چگونه این فهم، بر آنان الزامی نمی سازد که به علم خداوند اکتفا کنند و از آفریدگان او مسئلت ننمایند؟ خداوند پاک و پیراسته نیز بر هر کس را با عطایی از زمره ی عطای محبوبانش بنوازد، این امر اقتضا می کند که به دیگران اهتمام نورزد و همهی همت خویش را مصروف خداوند سازد. این اقتضا بر دیگران نیز هست، اما بر او سزاوارتر است. مگر این کلام خداوند پاک و پیراسته را نشنیده ای که فرموده است:
« وَلَقَدْ آتَیْنَاکَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِی وَالْقُرْآنَ الْعَظِیمَ لَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَىٰ مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ:
و به راستی که به توسبع المثانی و [همگی] قرآن عظیم را بخشیدیم. به چیزی که اصنافی از آنان را به آن بهره مند گردانده ایم، چشم مدوز. » حال چگونه است که نعمت های انبوه، مواهب، و عطایای عنایت و ولایت خاص وی تو را از تعلق به غیر او باز نمی دارد؟ و حتی اگر آن غیر، در میان مخلوقات دارای رتبه ای باشد، خداوند راضی نیست که تو مرتبه ی منع، عطا، ولایت، وعزل را کسی غیر از او منسوب نمایی. لذا برحذر باش که از زمرهی کسانی باشی که خداوند متعال در بارهی آنان فرموده است:
« وَمَا یُؤْمِنُ أَکْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِکُونَ : و بیشترین ایشان [ظاهرا به خداوند ایمان نمی آوردند مگر آنکه [ باطنا، به نوعی] مشرکند. »زشت است که در مهمانسرای وی باشی و روی طمع تو به سوی کسی دیگر باشد، از کسی طلب کنی که از تو دور است، و طلب از مولایی را ترک کنی که از رگ گردن تو به تو نزدیک تر است. گر به این کلام خداوند گوش فرا نداده ای که فرموده است:
«فَإِنِّی قَرِیبٌ ۖ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ »
من نزدیکم و دعای دعاکننده را وقتی که مرا بخواند اجابت میکنم.
«وَاسْأَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ»
و [هر چه خواهید] از فضل الهی بخواهید،
«ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ»
مرا به دعا بخوانید تا برایتان اجابت کنم.
«وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ»
و هیچ چیز نیست مگر آنکه گنجینه هایش نزد ماست.
همه ی این آیات برای آن است که همت بندگان را به سوی خداوند متمرکز کند و نیازهای خود را جز به وی ارجاع ندهند.» سبکی در ادامه گفته است:
« بدان که مبنای امر ولی، اکتفا به خداوند، قناعت به علم او، و توانگرشدن و بی نیازگشتن (از هر چیز دیگر) به وسیله ی شمول وی است. خداوند متعال فرموده است:
«وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ »
و هر کس بر خداوند توکل کند، هم او، وی را کافی است.
«لَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ »
ایاخداوند بنده اش را بسنده نیست؟
«أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَىٰ »
آیا نمیداند که همانا خداوند همه چیز را می بیند؟
«أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَىٰ کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ»
زودا که آیات خود را در بیرون و درونشان به ایشان بنمایانیم، تا آنکه بر آنان آشکار شود که آن حق است؛ آیا کافی نیست
که پروردگارت بر همه چیز گواه است.
از این رو، سرآغاز کار اولیاء، گریز از مردم و تنهاشدن با پادشاه حق و نهان ساختن اعمال و پوشیده داشتن احوال، به منظور سبک بار رنج خود، تثبیت زهد خویش، تلاش برای سلامتی قلب خود وعلاقمندی شدید به خالص کردن اعمال خود برای ارباب خویش است. تا آن گاه که یقین (در آنان) تمکن یابد و با رسوخ و تمکین مورد تأیید و توفیق قرار گیرند و حقیقت فنا در آنان تحقق یابد و به وجود بقا بازگردانده شوند. در این جا، اگر حق بخواهد، آنان را به عنوان هدایتگران بندگان، آشکار می سازد و اگر بخواهد آنان را پوشیده می دارد و از هر چیزی میگسلاند و به سوی خود می برد. ظهور ولی به اراده ی خود وی نیست، بلکه به اراده ی خداوند متعال نسبت به او است و حتی خواسته ی وی نیز بنا به خواست خدا است. به طوری که اگر خواستهی وی خفا باشد نه جلا، از آنجا که خواسته ی آنان ظهور و بروز نبوده ولی اراده ی خداوند اظهار آنان باشد و آنان را ظاهر سازد، آنان را با تایید و ارادات افزون، سر پرستی و ولایت می کند. به دلیل این سخن که از پیامبر ﷺ روایت شده است که فرمود: « یَا عَبْدَ الرَّحْمَنِ بْنَ سَمُرَهَ، لاَ تَطلب الإِمَارَهَ، فَإِنَّکَ إِنْ أُعطتها منْ غیرمَسْأَلَهٍ أُعنت علیها وَإِنْ أُعطتها و ان عن مَسْأَلَهٍ و کلت الَیْهَا »: ای عبدالرحمن بن سمره، امارت را طلب نکن؛ چرا که اگر بدون درخواست و مسئلت به تو عطا شود، بر آن کار یاری و کمک می شوی. اما اگر با درخواست و مسئلت به تو عطا گردد، بر آن وکیل میشوی.»
هر یک از عرفا که به عبودیت خداوند تحقق یابد، نه خواستار ظهور است، نه خفا، بلکه اختیار وی وقف اختیار ارباب وی در باره ی او است.»
سبکی همچنین گفته است:
«از باشکوه ترین مواهب خداوند به اولیای خود، وجود عبارت (و تعبیر) است …. از ابوالعباس شنیدم که گفت: ولی سرشار از علوم و معارف است و حقایق در نزد وی مشهودند، تا آنکه به وی عبارت (= تعبیر) عطا گردد که این کار به منزلهى اذن خداوند متعال به او برای سخن گفتن است …. کسی که به وی اجازه ی تعبیر داده شود، عبارت وی در گوش مردم فراهم و مهیا می گردد و اشاره ی او در نزد آنان روشن و آشکار خواهد بود …. از استاد خود، ابوالعباس شنیدم که گفت: کلام دارای اذن، در حالی از دهان خارج می شود که بر آن پوشش و روکشی زیبا وجود دارد. اما کلام بدون اذن، دارای نوری پوشیده و گرفته است. به طوری که دو فرد در باره ی یک حقیقت واحدسخن می گویند. اما از یکی از آنها پذیرفته میشود و سخن دیگری رد می گردد.
« بدان که هر گاه خداوند بخواهد که یکی از اولیای وی به سوی اودعوت کند، ناگزیر باید در میان بندگان ظاهر گردد؛ زیرا دعوت سوی خداوند بدون این روش، صورت نمی گیرد. به علاوه، حق باید دو لباس را بر او بپوشاند: [۱] شکوه، [۲] بهاء. لباس شکوه به خاطر آن است که بندگان او را بزرگ بدارند. و در نتیجه حدود وی را نگه دارند. خداوند، برای وی در دل بندگان، هیبتی قرار می دهد و او را به وسیله ی آن ابهت یاری و حمایت می کند تا هر گاه که امر و نهی کند، به امر و نهی گوش سپرده شود. این هیبت که در دل بندگان قرار داده می شود، ناشی از آن است که خداوند متعال به او تمکین داده است تا او را در کار خداوند موفق و پیروز گرداند. خداوند متعال فرموده است: «الَّذِینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقَامُوا الصَّلَاهَ وَآتَوُا الزَّکَاهَ وَأَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَوْا عَنِ الْمُنْکَر»: کسانی که چون در این سرزمین تواناییشان دهیم، نماز را برپا می دارند و زکات را می پردازند، و امر به معروف و نهی از منکر می کنند. ». که یکی از نمونه های آشکارساختن عزتی است که حق به بندگان با ایمان خود می دهد. باز هم خداوند متعال فرموده است: «وَلِلَّهِ الْعِزَّهُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ: حال آنکه عزت، خاص خداوند و پیامبر او و مؤمنان است.»
این هیبت که حق برای اولیای خود در دل بندگان قرار داده است، به دلیل انبساط جاه متبوع آنان، به آنها سرایت کرده است. مگر این سخن پیامبر ﷺ را نشنیده ای که فرموده است: « نُصِرْتُ بِالرُّعْبِ مَسِیرَهَ شَهْرٍ: به اندازهی مسافت یک ماه، به وسیله ی رعب، یاری داده شده ام.» حق، حق، لباس های هیبت را بر آنان پوشانده و اجلال عظمت خویش را بر انها ظاهر ساخته است. هر قدر که آنان در عبودیت فرود آیند، آنها را در اسمان خصوصیت فرا می برد. از این رو، با آنکه پرچم های فراوان بر اسرشان به اهتزاز در نیامده است، پادشاهند و هر چند که لشکریان و سربازان در جلوی آنها در حرکت نیست، باعزت و استواراند.
————————-
منبع: حقیقت والا / مولف: امام سیوطی / مترجم: زاهد ویسی