ایمان کالایی ماندگار و ارزشمند (از دیدگاه سید قطب و امام ندوی)
ایمان کالایی ماندگار و ارزشمند (از دیدگاه سید قطب و امام ندوی)
ترجمه : دکتر مصطفی خرمدل
در این زمینکالاهای دلربای پرزرق و برقی است. روزیها، فرزندان، شهوات، لذائذ، جاه وجلال، سلطه و قدرت، مقام و مرتبت است. دردنیا نعمتهائی استکه خداوندآنها را از روی لطف و از سر بخشندکی به بندگان خود داده است. خداوند این نعمتها را آویزه گناه ورزیدن و نافرمانی کردن، یا آویزهی عبادت نمودن و فرمان بردن، در زندگی این جهان نفرموده است. هرچند که به نعمت مطیع و فرمانبردار- هرچند همکم و اندک باشد -برکت میدهد و بر آن میافزاید، و از نعمت سرکش و نافرمانبردار -هرچند هم زیاد داشته باشد – برکت را برمیدارد و از آن بکاهد.
به هرحال هیچ یک ازاینها ارج و بهای ثابت و پایداری نیست. بلکه هریک از اینها کالای گذرائی است. دارای مدت زمان محدودی است. نه از مدت زمان خود فراتر میرود، و نه از زمان معین آن کاسته میشود. وجود نعمت در دست این یا آن، نه دلیل بزرگواری وکرامت، و نه دلیلکوچکی و حقارت در پیشگاه خدا است، و نه نشانهی خشنودی ونه نشانهی خشم خدا است. بلکه نعمت وکالائی است و بس:
(وَمَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَى).
آنچه (از پاداشها و مواهبی که) نزد خدا است بهتر و پایدارتر است.
آنچه در پیشگاه خدا میماند بهتر، و دارای مدت طولانیتری است. متاع و نعمت دنیا اندک و ناچیز است وقتیکه با چیزی سنجیده میشودکه در پیش خدا است. و دارای روزهای محدودی است و سر رسید مشخصی دارد وقتی که با لطـف و فـیض فـراوان و جوشان و ریزان یزدان مقایسه میگردد. برای فرد درازترین مدت ماندگاری نعـمـت، مدت زمان عمراو است. برای بشریت هم درازترین مدت ماندگاری نعمت، مدت زمان عمرانسانها است. مدت زمان عمر این جهان فرد یا بشریت وقتیکه با روزگاران آن جهان یزدان مقایسه و سنجیده میگردد، لحظهای یاکمتر از لحظهای بشمار میآید.
بعد از بیان این حقیقت، به ذکر صفات مومنانی میپردازدکه خدا برای آنان چیزی را ذخیره و اندوخته مینمایدکه بهتر و ماندگارتر برایشان است.
این صفات با صفت ایمان میآغازد:
(وَمَا عِندَ اللَّهِ خَیْرٌ وَأَبْقَى لِلَّذِینَ آمَنُوا).
آنچه (از پاداشها و مواهبی که) نزد خدا است بهتر و پایدارتر برای کسانی است که ایمان آورده باشند.
ارزش ایمـان استکه ایمان شناخت حقیقت نخستینی استکه شناخت صحیحی در باره چیزی درگسترهی این هستی جز از راه آن در دل و درون انسانها جایگزین و مستقر نمیگردد. از راه ایمان به خدا، درک و فـهم حقیقت این هستی میسر میشود. بعد از درک و فـهم این حقیقت استکه انسان میتواند با جهان همساز و همراه شود و بده و بستان نماید. زیرا او سرشت جهان را و همچنین قوانین آن را میشناسد، قوانینیکه بر جهان حاکم و فرمانروا است. بدین خاطر شخص مومن حرکت خود را با حرکت اینهستی بزرگ، هماهنگ و همآوا میگرداند، و از قوانینکلی منحرف نگردد، و با این هماهنگ و همآوائی خوشبخت میشود، و همراه با سراسرهستـی به سوی آفریدگار هستی، با اطاعت و تسلیم و در امن و امان، حرکت میکند و میرود. این صفت، برای هر انسانی لازم است، ولی این صفت برای گروهیکه انسانها را به سوی آفریدگار هستی رهبری و رهنمود میکنند لازمتر است.
ارزش ایمان، همچنین آرامش دل و درون، و یقین و اعتماد بر راه، و حیران و سرگردان نشدن، و ترس و هراس نداشتن است. این صفتها برای هر انسانی در کوچ و سـفرش بر این ستاره لازم است. ولیکن این صفتها برای رهبر و راهنمائیکه پای در راه مینهد و راه را مـیسپرد، و انسـانها را در ایـن راه رهنمود و رهنـمون میکند، لازمتر است.
ارزش ایمان، نجات از هواها و هـوسها و اغراض و مصالح شخصی و فراچنگ آوردن غنیمتها است. چرا که دل آویزهی هدفی بالاتر و والاتر از ذات انسان بگردد، و انسان احساس مـیکند که هیچ چیزی متعلق بدو و از آن او نیست و از خود چیزی و اختیاری ندارد. بلکه هرچه هست دعوت به سوی خدا است، و انسان در این کار کارگر خدا است! این احساس لازمترین چیز برای کسی استکه وظیفه رهبری و راهنمائی بدو واگذار میگردد تا زمانیکه دستهها و گروههای گریزان و گریز پا پشتکردند، و رفتند، یا در راه دعوت شکنجه و اذیت و آزار دید، مایوس و ناامید نگردد، و زمانیکه دستهها وگروهها دعوت او را پـذیرفتند و بدان لبیک گفتند و گردن نهادند، مـغرور نشود وگول نخورد. چه او کارگر خدا است و بس.
گروه نخستین و پیشتاز مسلمانان ایمانکاملی آوردند، ایمانکاملیکه در دلها و درونها و اخلاق و رفتار و روش ایشان تاثیر شگفتی گذاشت. تصویر ایـمـان در دل و درون انسانها راکد و مبهم گردیده بود. تا بدانجا که تاثیر خود را در اخلاق و رفتار مردمان از دست داده بود. زمانیکه اسلام آمدتصویر ایمان را زنده و موثر وکارآ بدیدار و آشکارکرد، بهگونهای که اینگروه در پـرتو آن شایستهی رهبری و راهنمائی گردیدند، رهبری و راهنمائیای که بر عهده گرفته بودند.
استاد ابوالحسن ندوی درکتاب خود (ماذا خسر العالم بانحطاط المسلمین) در باره چنین ایـمانی میگوید: (گره بزرگ -گرهکفر و شرک -بازگردید، و با باز شدن آن همه گرههای دیگر باز شدند. پیغمبر صلی الله علیه و سلم با ایشان جهاد اول را انجام داد، و در پرتو آن به جهاد دیگری برای هر امر و نهی نیاز پیدا نکرد. اسلام بر جاهلیت در پیکار نخستین، پیروز گردید. به دنبال آن، در هر پیکاری پیروزی نصیب او گردید. همگان با دلها و اندامها و جانهایشان به صلح و صفا درآمدند و اسلام را پذیرفتند. بعد از آن با پیغمبر صلی الله علیه و سلم دشمنی نکردند، بعد از آنکه هدایت برایشان روشن و پدیدارگردید. هیچ گونه ناراحتی و رنجشی در دلها و درونهایشان در برابر چیزی که بدان دستور میداد و داوری میکرد و مقرر میفرمود وجود نداشت. هیچگونه اختیاری برای خود قائل نمیشدند بعد از آن که پیغمبر صلی الله علیه و سلم امر و نهی میفرمود و به چیزی دستور انجام دادن یا دستور انجام ندادن صادر میکرد…[۱]
(تا بدانجا که بهره شیطان در دلها و درونهایشان نماند، بلکه بهرهای از وجودشان برای خودشان هم باقی نماند. از خویشتن حق را به تمام و کمال میگرفتند همانگونه که از دیگران حق را به تمام و کمال میگرفتند. یعنی با خود و با دیگران یکسان معامله کردند و انصاف نمودند و دادگری کردند. در این جهان مردان آن جهان شدند. در امروز انسانهای فردا گردیدند. بلا و مصیبتی ایشان را به جزع و فزع و ناله و افغان نمیانداخت. نعمتی ایشان را سرمست و مغرور نمیکرد. فقر و فاقهای آنان را به خود مشغول نمیداشت و از خود بیخبر نمیکرد. دارائـی و ثروتی ایشان را به طغیان و سرکشی نمیانداخت. بازرگانی و تجارتی آنان را غافل و بیخبر نمیکرد. قوت و قدرتی ایشان را بازیچهی دست خویش نمینمود و سبک از جایشان برنمیکند. خـواهان برتریجوئی و تباهی در زمین نبودند. برای مردمان ترازوی راست و درستی شدند. دادگرانه رفتار میکردند. برای خداگواهی میدادند هرچند بر ضد خـودشان یا پدر و مادرشان و یا خویشاوندانش میبود … نواحی و اطراف زمین از ایشان فرمانبرداری و اطاعتکردند، و پناهگاه انسانها شدند، و محافظان و نگهبانان جهان، و دعوتکنندگان مردمان به سوی دین یزدان گردیدند . . .)[۲].
در باره تاثیر ایمان درست در اخلاق و آرزوها میگوید:
(مردمان عرب و عجم در زندگی جاهلیت بسر میبردند. در زندگی خود برای چیزهائی سجده میبردند که به خاطر ایشان و برای استفادهی ایشان آفریده شده بود و تحت اراده و عملکردشان بود. شخص مطیع و نیکوکار به جائزهای دست نمییافت، و شخص سرکش و بزهکار عقوبتی نمیدید. امر به معروفی و نهی از منکری در میان نبود. دینداری و دینباوری، سطحی و در زندگیشان کمرنگ بود. دینداری و دینباوری سلطه و قدرتی بر جانها و دلها و درونهایشان نداشت، و تاثیری بر اخلاق و اجتماعشان نمیگذاشت. به خدا ایمان داشتند به عنوان آفریدگاری که کار خود را به پایان برده وگوشه گیری کرده و از مملکت خود دستکشیده و کار و بار جهان را به برخی از مردمان واگذاشته استکه خلعت خداوندگاری و ربوبیت به تن ایشانکرده است.
آنان زمام امور را به دستگرفتهاند، و ادارهی مـملکت را و چرخاندن وگرداندن کار و بار آن را و پخش ارزاق و تقسیم روزیها را و سائر چیزهای دیگری که مصالح حکومت منظم آنها را میطلبد، عهدهدار شدهاند و به دست گرفتهاند. ایمان ایشان به یزدان بیش از شناخت تاریخی نبود. ایمانشان به خدا، و نسبت دادن آفرینش آسمانها و زمین به خدا، فرقی با پاسخ دانشآموزی از دانشآموزان درس تاریخ نداشت، دانشآموزی که بدو گفته میشود: چه کسی این کاخ باستانی را ساخته است؟ دانشآموز نام شاهــی از شاهان پیشین را میبرد، بدون این که از آن شاه بترسد و برایش کرنش ببرد . . . دین آنان خالی از خشوع و خضوع برای خدا، و خالی از بـهکمک طلبیدن و یاری خواستن از او بود. نمیدانستند چه چیزهائی ایشان را در پیشگاه یزدان عزیز و محبوب میگرداند. شناخت ایشان از یزدان شناختگنگ و پیچیده، و نارسا و کوتاه و مجمل بود. بهگونهای بودکه در دلها و درونهایشان هیبت و وقار و محبت و مودتی برنمیانگیخت . . . عربها وکسانیکه اسلام آوردند و مسلمانگردیدند از این شناخت بیمارگونه پیچیده مرده، به شناخت ژرف روشن روانی رسیدند، شناختی بر جان و روان و دل و درون و همهی اندامها سلطه و قدرت داشت، و بر اخلاق و اجتماع تاثیرگذاشت، و بر زندگی و آنچه بدان مربوط و مرتبط بود سیطره پیدا کرد و چیره شد. به خدائی ایمان پـیدا کردند که دارای اسمـاء حسنی و نامهای زیبا، و دارای صفات و خصال والا و بالا بود. ایمان آوردند به پروردگار جهانیان، بخشنده مهربان، مالک روز سزا و جزا، فرمانروا و فمانفرما، پاک و منزه، بیعیب و نقص، امنیت بخشنده و اماندهنده، محافظ و مراقب، قدرتمند و چیره، شکوهمند و دارای جبروت، والامقام و فرازمند، طراح هستی و اندازه گیرندهی اشیاء درکمیت وکیفیت لازم، آفریدگار جهان از نیستی، صورتگر و شکلدهندهی جهان بدینگونه که هست، حکیم وکاربجا، آمرزگار و بخشایشگر، بسیار دوستدار و بامحبت، بس رووف و مهربان، دارای مرحمت و لطف بیشمار، خدائیکه آفریدن و فرمان دادن از آن او است، خدائی که فرماندهی بزرگ همه چیز را در دست دارد و ملک فراخ کائنات و حکومت مطلقه از آن او است، و او است که پـناه میدهد هرکه راکه بخواهد وکسی را نمیتوان از عذاب او پناه داد . . . و سائر صفات و خصالیکه در قرآن راجع به یزدان آمده است. خدا استکه با بهشت پاداش میدهد، و با دوزخ عذاب و عقاب میرساند. برای هرکه بخواهد روزی را فراخ میگرداند و برای هرکه بخواهد روزی را کم مینمــاید. از نهانیهای آسمانها و زمین آگاه است. از دزدانه نگاهکردن چشمها مطلع است، و میداند آنچه راکه سینهها در خود نهان میدارند، و سائر قدرتها و تصرفها و آگاهیهائیکه در قرآن ذکرگردیده است … با همچون ایمان فراخ و ژرف و روشن و آشکاری دلها و درونهایشان سخت دگرگون شد و تغییر و تحول شگفتی پیداکرد. هرگاه کسی به خدا ایمان میآورد وگواهی میداد و میپذیرفت جز خدا معبودی نیست. زندگیش زیر و رو میگردید. ایمان به ژرفاهای درونش میخزید و به تمام رگها و احساسات و ادراکاتش سرک میکشید، و بسان جان و روان و خون درکالبدش حرکت میکرد، و میکروبهای جاهلیت و ریشههای آن را میکشد و میکند، و با جوش و خروش خود خرد و دل را فرامیگرفت، و از او شخص دیگری را میساخت، شخصی که زیباییها ایمان و یقین و صبر و شجاعت از او به ظهور میرسید و جلوهگر میگردید، و افعال و اخلاق خارقالعادهای از او سر بر میزد که عقل و فلسفه و تاریخ اخلاق را حیران و ویلان میکرد، و هنوز که هنوز است جای حیرت و دهشت است و جای حیرت و دهشت میماند، و دانش از تعلیل و توجیه آن با چیزی جز ایمـان کاملا ژرف، حیران مانده است و حیران میماند».[3]
«این ایمان مدرسهی اخلاقی و تربیت روانی بود، مدرسهایکه به شاگردان خود فضائل اخلاقی دیکته میکرد، از قبیل: ارادهی استوار و نیروی نفسانی، و از خود حسابگرفتن و داد ستاندن. ایمان نیرومندترین بازدارندهای است که تاریخ اخلاق و علم روانشناسی در باره لغزشهای اخلاقی و اشتباههای بشری سـراغ دارد. زمانیکه تندی و تیزی حیوانی در وقتی از اوقات سرکشی و طغیان میکند، و انسان دچار اشتباه و لغزشی میشود، بدان گاه که چشمی او را نمیباید، و دست قانون بدو نمیرسد، همچون ایمانی تبدیل به نفس لوامهی سختگیری میگردد، و درفش گزندهای برای دل و درون میشود، و شبح هراسانگیزی میگردد، به گونهای که انسان آسوده و آسوده خاطر نمیماند مگر زمانیکه در برابر قانون به گناه خود اعتراف و اقرار میکند، و خود را تسلیم عقوبت شدید و کیفر سخت میسازد) و آن عقوبت و کیفر را آرام و آسوده تحمّل مینماید، تا بدینوسیله خویشتن را از خشم خدا و شکنجه و آزار آخرت باز رهاند).[۴]
(… این چنین ایمانی پاسبان امانتداری و پاکدامنی و بزرگواری انسان بود. به نفس خـود توانائی آن را میداد که در رویاروئی با حرصها و آزها و طوفانهای مواج شهوتهای جاروکننده، هنگامیکه تنها و دور از چشم دیگران است وکسی او را نمیبیند، و بدان گاه که دارای قدرت و قوت وسلطه و شوکت و نفوذ است و ازکسی نمیترسد، خویشتندار و پاک و پاکیزه بماند و به لجنزار بزه و گناه نیفتد و فرو نرود . . . درتاریخ فتوحات اسلامی مسائلی از پاکی و پارسائی در غنیمت، و تحویل امانت به صاحبان امانت، و اخلاص با خدا، پیش آمده است و رخ داده است که تاریخ انسانها ناتوان از نظائر آن بوده و هست. این هم جز نتیجهی رسوخ ایمان، و خدای را حاضر و ناظر دیدن، و او را در هر جائی و در هر مکانی آگاه و آماده یافتن و مطلع دانستن، نبوده و نمیباشد».[5]
«مسلمانان قبل از همچون ایمانی در هرج و مرج بسر میبردند، هرج و مرج در افعال و اخلاق و رفتار و کردار و دریافتن و رهاکردن و سیاست و اجتماع. از سلطه وقدرتی پیروی نمی کردند، و به نظام و سیستمی اعتراف نـمینمــودند و گردن نـمینهادند. راه و روشی را نـمیپـذیرفتند و خط سیر واحدی را نمیپیمودند. هـرگونهکه دلهایشان مـیخواست میزیستند و میرفتند.کورکورانه براسب سرکش هوا وهوس سوار میشدند و مینشستند.کورکورانه دست و پا میزدند وکام برمیداشتند. امّا پس از اسلام آوردن،اکنون به چهاردیواری ایمان و عـبـودیت درآمدهانـد و از آنجا بیرون نـمیروند. به خدا ایمان آوردهاند و حکـومت و فرمانروائی و امر و نهی را از آن او میدانند. خـویشتن را رعیت و بنده و مطیع مطلق مـیشمارند. زمام اختیارشان به دست خدا سپردهاند، و خویشتن راکاملا تسلیم فرمان الهیکردهاند. بارهای سنگینگناهان را بر
زمین گذاشتهاند و به ترک آنها گفـتهاند. از هواها و آرزوها و خـودخواهیهای خویشتن پیراستهاند و به در آمدهاند، و بندگانی شدهاند که نه مالی و نه نفسی دارنـد، و در زندگی کمترین تصرف و تملکی نـمیورزند و ندارند مگر آنچهکه خدا آن را پسندد و بدان اجازه دهد. نه میجنگند و نه صلح و سازشی در پیش میگیرند مگر با اجازهی خدا. نه راضی و خشنود میشوند، و نه خشم میگیرند و خشـمگین میگردند، و نه میبخشند و خرج میکنند، و نه دست باز میدارند و خرج نمی کنند و نه صلهی رحمی بجایمیآورند، و نه از خویشاوندان و دیگران میبرند، مگر با اجازهی خدا و طبق فرمان خدا».
این هـمـان ایمانی استکه این آیه بدان اشارهمیکند، بدان هنـگام که گروهی را توصیف مینـمایدکه با این عقیده برای رهبری و رهنمون انسانها برگزیده شده است. ازمقتضیات این ایمان، توکلکردن بر خدا و پـشت بستن بدو است. ولی قرآن این صفت را جداگانه ذکر میکند و بدان توجه و اهمّیت میدهد:
(وَعَلَى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ).
و بر پروردگارشان توکل میکنند.
این تقدیم و تاخیر در ترکیب بند جمله مـیرساند توکل باید تنها بر پروردگارشان باشد و بس. دیگر نباید بر غیر خدا توکلکرد و پشت بست. ایمان به خدا مقتضی توکل بر او است نه برکس و چیزدیگری. ایـن هم توحید و یکتاپرستی است در نخستین شکل از اشکالی که دارد. مومن، به خدا و به صفات او ایمان میآورد، و یقین داردکهکسی در سراسر ایـن هستیکاری را و چیزی را نمیتواند بکند مگر با مشیت و اراده او، و در سراسر این هستیکاری نـمیشود و چیزی رخ نمیدهد و به وقوع نمیپیوندد مگر با اذن و اجازهی او. بدین خاطر مومنتنها بدو توکل میکند و پشت میبندد و بس. و در انجامکاری یا در انجام ندادنکاری جز به خدا توجه نمینماید و رو نمیکند.
این احساس برای هرکسی ضروری و لازم است، تا سربلند بایستد و سر خود را جز برای خدا خم نکند و جز برای او کرنش نبرد. دلش به هنگام زیان و ضرر و بلا و مصیبت برجای بماند، و در خوشی و شادی و ثروتمندی، خوشحال و شادمان باشد، و نعمت و دارائی و تنگدستی و بیچیزی او را از جای برنکند و از مسیر منحرف نسازد . . . امّا همچون احساسی برای رهبر و پیشوا سخت ضروری و بسیار لازم است، رهبر و پیشوائی که مسوولیت رهنمود و رهنمون راه را بر عهده دارد.
(وَالَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ ).
و کسانیند که از گناهان بزرگ، و اعمال بسیار زشت و ناپسند میپرهیزند.
پاکی دل، و پاکی رفتار ازگناهان بزرگ، و از اعمال بسیار زشت و ناپسند، اثری از آثار ایمان صحیح است، و ضرورتی از ضرورتهای رهبری راهیاب و پیشوائی والا است. دلی بر صفای ایمان و پاکی آن ماندگار نــمیماند که بهگناهان بزرگ و اعمال زشت و ناپسند اقدامکند و از آنها دوری نگزیند و اجتـناب نکند. دلی همکه صفای ایمان از آن جدا گردد و بزهکاریها آن را آلوده سازد و نور آن را از میان ببرد، شایسته و بایسته رهبری و پیشوائی نیست.
ایـمـان احساس باریک و نازک دلهایگروه مومنان را بالا برد، تا بـدان درجه و پلهای رسیدند که گلچینهای پیشین[۷] بدان اشاره کردند. درجه و پلهایکه گروه نخستین و پیشتاز اسلام را سزاوار رهبری انسانها ساخت، رهبریای که نه پیش از آنان سابقهای داشته است و نه بعد از آنان به گرد آن میرسند. ولی این رهبری بسان تیری بودکه به سوی ستارهای پرتاب شود و بدان اشاره رود تا هرکسکه بخواهد در گیر و دار شهوات با آن رهنمود و رهنمون و راهیابگردد! یزدان ضعف این آفریده انسان نام را میداند. این است که برای او حد و مرزی را تعیین میکند تا چون بدان برسد شایان رهبری بشود، و با آن بتواند به چیزی دسترسی پیدا کندکه در پیشگاه خدا است. این حد و مرز، دوری و اجتناب از گناهان بزرگ و اعمال بسیار زشت و ناپـسند است، نه گناهان کوچک و لغزشهای ناچیز. رحمت خدا شامل چنین گناهان کوچکی بگردد که از انسان سر مـیزنند، زیرا خدا آگاهتر و داناتر از هر کسی نسبت به تاب و توانی استکه انسان دارد. این هم فضل و لطف و بزرگواری و مهری است که یزدان نسبت بدین انسان دارد. اینها باید انسان را بر آن دارد که از یزدان خجالت بکشد. چه بزرگواری و بخشندگی او انسان را شرمنده میسازد، و عفو و گذشت او در دل انسان ارجـمـند و بزرگ، معنی حیا و شرم را میانگیزد.
———————–
منبع : تفسیر فی ظلال جلد ۵ / مولف : سید قطب / ترجمه : دکتر خرمدل / انتشارات : احسان