غربت اسلام در سرزمین های اسلامی
غربت اسلام در سرزمین های اسلامی
نویسنده: دکتر یوسف قرضاوی/ مترجم: رسول گلرانی
یکی از انگیزه های(افراط گرایی) بازتاب اعمالی است که در نهاد مسلمان پایبند به احکام اسلامی – و به خصوص جوانان – اثر می گذارد. زیرا به چشم خود می بیند که: انحرافات به قاعده تبدیل شده، فساد و گسترش پیدا کرده، باطل شادمانی می کند، سکولاریسم قد علم کرده، مارکسیسم بدون هیچ شرم و حیایی فراخوانی می کند. صلیبیون بدون هیچ مانعی توطئه چینی می کنند، دستگاه های تبلیغاتی به فحشا دامن می زنند، زنان نیمه عریان به دیگران می گرایند و دیگران را نیز به سوی خود می خوانند، بطری های مشروب در ملأعام سر کشیده می شوند، باشگاه های فساد، شب را چون روز آراسته و چراغانی کرده اند، فروشگاه ها و مراکز تجاری به شدید ترین وجه به غرایز دامن می زنند، موسیقی های مهیّج، تصویر های زشت، فیلم ها و نمایش نامه های مبتذل، انسان ها را به سوی (فسق و گناه) می کشانند و از اسلام و ایمان دور می گردانند.
آری! این تصویرجامعه ی اسلامی است که امروز در برابر دید جوانان خود نمایی می کند.
می بیند که قانون به جای آنکه حامی حقوق شهروندان باشد و ارزش های آنان را پاس بدارد و در دفاع از حریم معنویّت و اخلاق بکوشد، به منکرات دامن می زند و بر فساد تأکید می ورزد؛ زیرا این قانون از منبع وحی سرچشمه نگرفته و خاستگاهی بشری دارد. پس جای شگفت نیست اگر محرّمات را حلال و حلال را حرام اعمال کند و حکم را به تعطیلی فر ایض و حدود اسلام بدهد.
می بیند که حاکمان، به رغم مسئول بودن در برابر مردم، در راهی غیر از اسلام گام بر می دارند؛ با دوست خدا، دشمن و با دشمن از دوستی می ورزند؛ و آن را که از خدا دور گشته به نزد خویش نزدیک و آن که به پیشگاه خدا قرب و منزلتی دارد، از خود دور می گردانند. هر که را اسلام محکوم کرده، جلودارش می سازن دو هر که را تأکید کرده، تبعیدش می نمایند؛ از اسلام جز در مناسبت های خاص، اسمی به میان نمی آورند و اگر در این مناسبت ها حضور هم پیدا کنند، برای تمسخر به مردمشان و خنده به ریش آنان خواهد بود.
از سوی دیگر جوان مسلمان با ظلم آشکار و تضاد طبقاتی فاحش مواجه می شود، می بیند که عده ی قلیلی در ثروت غرقند و اکثریّت از نان شب محروم؛ کاخ ها و ویلا های مجلّلی پیش چشمش خود نمایی می کند که میلیون ها پول رایج، صرف احداث آن ها شده و اکثر مردم از یک کلبه محّقر هم محروم. در حالی که مردم در زمستان از سرما می لرزند و در تابستان به واسطه گرما از هوش می روند، عده ی قلیلی گنجینه های شان را از سرمایه آکنده اند که از دور به سان تنور به شراره های سرخ می درخشند و آن ها را با شماره حساب های سرّی به بانک های خارجی سپرده اند و مقدارش را جز خدا، کرام الکاتبین و حسابداران بانک ها نمی دانند؛ در حالی که سرمایه بیشتر مردم جیب های خالی است که از بی پولی می نالند و به اندک اندوخته ایی هم قانع اند، اما به آن دست پیدا نمی کنند. زیر لب این سروده ی «ابوالعتاهیه»را زمزمه می کنند:
حَسبُکَ مِمَّا تَبتَغِیه القوُت مَا اکثَرَالقوُت لَمِن یَموُت
(از آنچه می جویی تو را قوت«سدرمق»کافی است. همین قوت برای کسی که می میرد چقدر زیاد است!)
همراه با آن، چیزی ندارند تا غذایی به اندازۀ سدرمق اطفالشان تهیه نمایند که فریاد می زنند و یا به بزرگان خانواده خویش بدهند که از گرسنگی درد می کشند.
اگر یکی از این ثروتمندان یا سرمایه داران نفتی و یا واسطه های شرکت های بین المللی در حد درآمد یک معامله یا هزینه سفره ی سبز و رنگین یک شب و یا آنچه که در زیر قدم های زنان (سفید چهره ی مو طلایی) صرف می کنند، برای صدقه و کمک به مستمندان اختصاص دهد، بسیاری از مساکین، توانگر و خیلی از گرسنه ها و برهنه گان، سیر و پوشیده می شوند.
چرا چنین کاری صورت نگیرد؟ در حالی که سرمایه های هنگفتی انباشته و به تاراج می رود و اموال عمومی غصب دزدیده می شود! رشوه برای خود بازار و بلکه بازار هایی دارد، باند بازی و واسطه تراشی همه جا گسترش پیدا کرده است، (دزدان بزرگ،قَدر می بینند و بر صَدر می نشینند) و این دزدان کوچک اند که قربانی و به شکنجه های دردناک گرفتار می شوند، بیماری حسد و کینه -که از پیامدهای این بیداد است- چنان در میان دلها و روابط افراد و گروه ها ریشه دوانده که«وَبا»نیز چنین فراگیری را با اجسام ندارد، میدان برای مبلّغان اصول(ویرانگر و مخرّب)خالی شده تا بر آتش نزاع های طبقاتی و کینه های اجتماعی بدمند و بستر را برای اشاعه افکار وارداتی خود فراهم کنند و در این جّو فضایی که خود به وجود آورده اند لبیّک هایی هم بشنوند. البته نه به خاطر گرایش و این افکار وارداتی، بلکه برای اعتراض به وضع موجود!!
ریشه ی تمامی این معضلات در این است که اسلام باتمام فراگیر بودن و متوازن بودن و تکامل بخشی اش از میدان غائب مانده و در خانه اش مهجور افتاده و در میان اهل خود ناشناخته، و از فرمان دهی و قانونگذاری عزل شده است. و از ارشاد حیات و شئون دولت در عرصۀ سیاست و اقتصاد و درروابط داخلی وخارجی آن بر کنار مانده و مجبور گردیده در محدوده ی ارتباط شخص باخدا محبوس بماند و به حریم روابط اجتماعی و قوانین بشری تجاوزنکند. به دیگر سخن بر اسلام تحمیل شده که ونقش«مسیحیّت درزمان انفعال» را به عهده بگیرد؛ همان عقیده ی بدون شریعت، عبادت بدون معامله، دین بی دولت و قرآن بدون حاکمیّت! این دین ناچار شده که گناهان تاریخی غیر از تاریخ خود را به دوش بکشد و مسئولیّت خطاهای امّتی غیر از امّت خود را به عهده بگیرد. آن هم به خاطر قرار گرفتن در شرایطی که حاضر نیست نتایج این اوضاع و احوال را به رسمیّت بشناسد. در این که تاریخ (کلیسای کاتولیک غرب) آکنده از اندیشه سوزی و موضوع گیری های منفی است، شکّی نیست. این کلیسا دوشادوش جهل، استبداد و فئودال ها بر علیه اندیشه، آزادی و گروه های ناتوان به پا خاست. دادگاه های تفتیش عقاید اقدام به شکنجه هر صاحب دانش و فکر جدید نمودند و دانشمندان را زنده و مرده در آتش سوزاندند و به نام(دین) ستم و تاریکی را بر جوامع تحمیل کردند و اگر مردم بر علیه آن به پا خیزند هم جای تعجّب نیست.
اما در این میان گناه اسلام چیست که باید سنگینی بار نتایج آن تاریخ سیاه را به دوش بکشد و محکوم به کناره گیری از رهبری امّت شود؟!و از موضوع خود که قانون گذاری،ارشاد و تأثیر گذاری است،مطرود گردد و در گوشه ی وجدان ها محبوس بماند؟و اگر از این حیطه نیز بیرون آید،مجبور است به دیوارهای مساجد و گوشه های انزوا اکتفا کند و در مسجد نیز به کنجی بخزد و پیوسته این ضرب المثل را به خاطر داشته باشد:(اگر خواهی چون پدربزرگت نیک بخت باشی، حدو مرز خود را بشناس)!!
این مسجد «توجیه گر» است و زیر ذره بین مراقبت قرار دارد و در اینجا دعوت و امر به معروف و یا نهی از منکر آزاد نیست.
اگر به دقت در جامعه ی دینی مسلمانان بنگریم، مقبولیت «سکولاریسم» در آن را سرابی بیش نمیدانیم؛ زیرا اسلام مشتمل بر عقیده و شریعت است و نظام کامل زندگی را دربرمی گیرد. بناءً قبول «سکولاریسم» برابر است با دور افکندن شریعت الهی و رد قوانین آن و متهم ساختنش به عدم صلاحیت در عصر حاضر. این که بشر باید به سراغ قوانین خود ساخته برود، معنایش این است که دانش ناقص خود را بر برنامه ی الهی رجحان بخشد و سزاوار است که با این خطاب هشدار دهده ی خداوند مخاطب قرارگیرد:
(قُل أَأَنتُم أعلَمُ أمِ اللهِ)
«(ای پیامبر به کسانی که به دروغ و بدون علم به داوری می پردازند) بگو: شما داناترید یا خدا؟» (بقره/۱۴۰)
از این رو، فراخوانی به سکولاریسم در جامعه ی مسلمین، یعنی الحاد و عدول از دین است. قبول سکولاریسم به حیث زیر بنای«حکم» به جای شریعت اسلام؛ برگشت صریح از دینی است که خداوند خود آن را برای این امت پسندیده است و امت اسلامی نیز آن را برای خود برگزیده است.
پذیرش«سکولاریسم» یعنی: به کنار نهادن دینی که بر پیروانش امر کرده براساس «ماأنزل الله» حکومت کنند.
سکوت امت در برابر این منکر بزرگ، مخالفت آشکار و معصیت بارزی است که از نتایج روشنش، احساس گناه، عدم رضایت و پاسداشت وضع موجود می باشد. زیرا این وضعیت از دیدگاه فرد مسلملن هیچ صبغه ی شرعی ندارد.
بدون تردید«سکولاریسم» با اندیشه ی غربی همخوانی دارد که معتقد است خداوند جهان را آفریده و سپس آن را به حال خود رها کرده و رابطه اش با آن همانند رابطه ی ساعت سازی است که نخستین ساعت خودکارش را ساخته و بعد آن را به حال خود رها کرده تا خود بچرخد بدون آنکه به آن نیازی داشته باشد.
این نگرش منبعث از فلسفه ی «یونان» و به ویژه «ارسطو» است که معتقد است تدبیر و اداره ی امور جهان نه تنها به دست خدا نیست، بلکه خدا کوچکترین اطلاعی هم از آنها ندارد. همان خدای مسکینی که «ویل دورانت» ازآن سخن گفته است. و هیچ جای شگفتی نیست که چنین خدایی مردم و اموراتشان را به حال خود واگذارد!
آخر چگونه به تنظیم امورشان بپردازد، در حالی که هیچ علمی بدان ها ندارد؟! برعکس، ما مسلمانان معتقدیم که خداوند، آفریننده هست و حاکم و مدبّر برهمه ی امور است و از همه آگاه است و ضمن آنکه همه چیز را در محاسبه ی دقیق دارد، همگان را در زیر باران رحمت خود گرفته و روزی شان را تأمین می کند. در نتیجه قانون زندگی را وضع کرده، حلال و حرام را مشخص نموده و بندگانش را ملزم ساخته که به رهنمودهایش پایبند باشند و فرموده هایش را معیار داوری قرار دهند. در غیر این صورت کفر ورزیده، بر خود ستم روا داشته و در ورطه ی فاسقی گام نهاده است.
مسلمان متعهد امروزی، تمامی اینها را با چشم می بیند و با دست لمس می کند و مانده که چه واکنشی از خود نشان دهد، چون کاری از دستش ساخته نیست، نمی تواند با زبان در اصلاحش بکوشد و با دست برطرفش کند و به جز نفرت و کینه هیچ راه برون رفتنی برایش باز نمانده است؛ که این پایین ترین حدّ ایمان است.
باید دانست که تلاش قلبی برای تغییر«منکر» آن است که چون دیگ بر شعله ی آتش به جوش آید و اندوه حاصل از مشاهده ی منکرات درونش را بسوزاند و برای این دستپاچگی چون نمک که در آب حل می شود، بگدازد. این فشار روحی باید چنان غم جانکاهی بر دل مستولی کند که فقط قادر به نفس کشیدن باشد. چرا که اگر بخار داخل محفظه راه خروجی نیابد، لاجرم پوسته را می شکند و خود را به فضای لایتناهی می رساند.
——————————————–
منبع: افراط گرایی در اسلام / نویسنده: دکتر یوسف قرضاوی/ مترجم: رسول گلرانی / نشر احسان