سوسیالیسم به روایت سه فرهنگ لغت مختلف
سوسیالیسم به روایت سه فرهنگ لغت مختلف
فرهنگ علوم سیاسی آکسفورد
نویسنده:این مک لین
ترجمه:دکتر حمید احمدی
نشر میزان۱۳۸۱
نظریهای سیاسی اقتصادی یا سیستمی از سازمان اجتماعی مبتنی برمالکیت مشترک یا دولتی ابزار تولید،توزیع و مبادله-هرچند که همانند سرمایهداری،سوسیالیسم نیز شکلهای بسیار و پراکنده به خود میگیرد و یک مفهوم دائما درحال تحول است .
اصطلاح واقعی”سوسیالیسم”اولین باردراوایل دههی۱۸۳۰توسط طرفداران اون در انگلستان و طرفداران سن سیمون در فرانسه مورد استفاده قرار گرفت.در اواسط قرن نوزدهم،کلمهی سوسیالیسم برای اشاره به رشتهی وسیعی ازاندیشههای اصلاح طلبانه و انقلابی درانگلستان،اروپا وایالات متحده استفاده میشد.نقطهی اتصال این اندیشهها تاکید مشترک بر ضرورت تغییر جامعهی صنعتی سرمایه داری به یک نظام مساوات طلبانه تر بود که در آن بهبود جمعی برای همه به واقعیت تبدیل میشد،و درآن تعقیب منافع شخصی فرد تابع ارزشهای چون انجمن، اجتماع و تعاون قرار میگیرد.بدین ترتیب برهمبستگی،وابستگی متقابل،واحتمال دستیابی به هماهنگی واقعی در جامعه برای از بین بردن کشمکش،بی ثباتی و طغیان،تاکید آشکاری صورت میگرفت.نقد پایگاه اجتماعی – طبقاتی سرمایهداری،با ارتقاء منافع طبقهی کارگر یا پرولتاریا به مهمترین موقعیت همراه میشد و درمواردی اصل کنترل سیستم کارگران در نظام سوسیالیسم به عنوان جایگزین حکومت طبقات و نخبهگان مسلط موجود مطرح می شد.تصاویر ذهنی جامعهی”بیطبقه”آینده برای نمادینه کردن ضرورت لغو کامل تمایزات اجتماعی – اقتضادی در آینده،که به ویژه در سنت مارکسیستی یک اندیشهی بسیار مهم بود،مورد استفاده قرار میگرفت.اما،سوسیالیستها به ندرت بر سر یک استراتیژی برای دستیابی به این اهداف توافق داشتند،و پراکندگی و کشمکش میان متفکران سوسیالیست،جنبشها و احزاب بویژه در غالب انجمنهای بین الملل اول و دوم کارگران(که به ترتیب در ۱۸۶۴و۱۸۸۹ تاسیس شدند)رو به گسترش گذاشت.با گذشت زمان در قرن نوزدهم،آمال سوسیالیستی به نحو فزایندهای بر سیاست دولت – ملتها(علیرغم شعار گسترده پیرامون سوسیالیسم به عنوان یک نیروی بینالمللی و جهانی)و مهارکردن علم،تکنولوژی و صنعت مدرن تمرکز کردند.با وجود این،دیدگاههای جایگزین دیگر مربوط به آیندهی سوسیالیستی – برای نمونه با تاکید بر استعداد بالقوهی اجتماعات سطح کوچک و کشاورزیگرایی به جای صنعتی شدن تمام عیار– همیشه با گرایش اصلی همزیستی داشتند.علاوه بر این مکتبهایی چون آنارشیسم، کمونیسم،و سوسیال دموکراسی بر ارزشهای اصلی سوسیالیسم تکیه می کردند و جدا کردن مکتبها و جنبشهای گوناگون از یکدیگر،غالبا کار مشکلی بود.بدین ترتیب مارکس و انگلس خود را “سوسیالیستهای علمی”(در مقابله با “سوسیالیستهای تخیلی” قبلی) قلمداد می کردند،اما سوسیالیسم را به معنی دقیق اصطلاح آن یک مرحلهی موقتی میان سرمایه داری و کمونیسم کامل اقتصادی و اجتماعی در نظر می گرفتند .
از آنجا که انواع جنبشها و احزاب سوسیالیست کنترل حکومت در بسیاری از کشورهای جهان را در دست گرفته اند،کانون علاقه در سوسیالیسم از نظریه تا عمل به طور اجتنابناپذیر تغییر یافته است.اساسترین اختلافات میان سوسیالیستها به نقش دولت در مالکیت،کنترل و سازمان اقتصاد،رابطه میان سوسیالیسم و سیاستهای دموکراتیک و تنش میان استراتژیهای تدریجی و انقلابی تغییر و تحول مربوط می شده است.به نظر می رسد که در دههی ۱۹۳۰ دو نوع نظام کاملا متفاو ت از سوسیالیسم،بیانگر قطبهای تغییرعقیدتی باشند: سوسیالیسم اتحاد شوروی درزمان استالین و ناسیونالیسم هیتلر درآلمان.منتقدان لیبرال، محافظهکار و حتی آنارشیست بر گرایش تمامیت طلب تفکر سوسیالیستی تاکید میکردند.تقسیم اروپا به بلوک کثرتگرا و دموکراتیک و بلوک تحت سلطهی مارکسیست شرقی پس از جنگ جهانی دوم،تمایز میان مفاهیم جایگزین سوسیالیسم را بیشتر کرد.در اروپای غربی،احزاب سوسیال دموکراتیک و کارگر برای حمایت از یک رهیافت غیر مارکسیستی در تنظیم و کنترل سرمایه داری،از کینز استفاده کردند و بر ضرورت دستیابی بر عدالت اجتماعی و برابری از طریق مدیریت مؤثر اقتصاد(از جمله نوعی ملیکردن و نه مسلما ملی کردن تمام عیار صنعت)و سیاستهای توزیعی مجدد رفاهی تاکید کردند.سوسیال دموکراتها واقعیت”اقتصاد ترکیبی”را پذیرفتند و به تحلیل مارکسیستی سرمایهداری و اندیشهی اجتماعی کردن ابزارهای اساسی تولید،توزیع و مبادلهی اقتصادی پشت کردند .
با تحت فشار قرار گرفتن فزایندهی اقتصادی دولت رفاهی و چالش شیوههای سوسیال دمکراتیک مدیریت اقتصادی کینزی از سوی نظریههای نو لیبرال و راست جدید،سوسیالیسم دردنیای غرب دردههی ۱۹۸۰و ۱۹۹۰وارد مرحلهی نوینی از بحران و بیاطمینانی شده است.سقوط سوسیالیسم مارکسیستی در اتحاد شوروی و اروپای شرقی در پایان دههی ۱۹۸۰،و شکست بسیاری از رژیمهای سوسیالیستی جهان سوم،وزنهی یبیشتری به این دیدگاه داده است که سوسیالیسم در حال حاضر به عنوان یک مکتب عقیدتی به جستجوی یک هویت تازه برآمده است.تلاش برای نوگرایی،تجدید نظر و انطباق سوسیالیسم با شرایط تاریخی تازه به یک رشته اندیشهها و نظریههای چپ نوین در عرض بیست و پنج سال گذشته منجر شده است که برخی از آنها در چهارچوب جنبشها و احزاب سوسیالیستی موجود باقی مانده و دیگران به بسیج و حمایت در عرصههای”سیاست نوین”فرامادیگرایی (پست ماتریالیسم)، فمینیسم،ومحیطگرایی دست یافتهاند.سوسیالیستها معاصر علاقهی مجدد آشکاری بهموضوعات اساسی دموکراسی رادیکال،از جمله رابطهی در حال تحول میان دولت و جامعهی مدنی،ابعاد تازهی کثرتگرایی اجتماعی،نیاز به فرصتهای فزایندهی مشارکت سیاسی و مسئلهی حقوق شهروندی پیدا کردهاند.همچون همیشه،سوسیالیستها مسایل زیادی برای بحث از جمله بحث با یکدیگر،دارند.
دانشنامهی سیاسی
نویسنده:داریوش آشوری
انتشارات مروارید۱۳۸۰
سوسیالیسم یا جامعه باوری،این اصطلاح که از واژهی”سوسیال”،به معنای اجتماعی،در زبان فرانسه،گرفته شده است،معناهای بسیار دارد،اما تعریف معمول این اصطلاح را در واژه نامهی انگلیسی آکسفورد،چنین میتوان یافت :”سوسیالیسم تئوری یا سیاستی است که هدف آن مالکیت یا نظارت جامعه بر وسایل تولید – سرمایه،زمین،اموال و جز آنها – به طور کلی، و ادارهی آنها به سود همگان است.”اما چنین تعریفی اختلاف نظرها و روشهای سوسیالیستها و مدعیان بیشمار هواداری از سوسیالیسم را دربارهی مفاهیم این تعریفی،روشن نمیکند.به هرحال ، یک تعریف بی چون و چرا از سوسیالیسم ممکن نیستی، زیرا مفهوم”مالکیت و نظارت عمومی” بسیار کشدار است و بر سر آن همرایی نهایی وجود ندارد . مهمترین عنصر مشترک نظریههای سوسیالیست تکیه بر برتری جامعه و سود همگانی بر فرد و سود فردی است .از جهت تاریخی،سوسیالیسم طغیانی است بر ضد فرد باوری (اندیویدوالیسم) و لیبرالیسم اقتصادی عصر جدید . سوسیالیسم نفی این نظریه است که پیگیری نفع فردی،چنان که هواداران سرمایه داری ادعا میکنند،خود به خود به نفع اجتماعی میانجامد،بلکه، به عقیدهی این مکتب،دخالت اکثریت و دولت،در مقام نمایندهی اکثریت،میتواند نفع عمومی را از دست برد افراد در امان دارد . بعضی ریشههای سوسیالیسم را تانخستین نظریههای اخلاقی و دینی مشوق برابری و همکاری اجتماعی و یا آرمان شهر افلاطونی،واپس میبرند،اما سوسیالیسم جدید،در واقع،فرآوردهی مستقیم انقلاب صنعت است.سوسیالیسم یک ایدئولوژی شورنده علیه پیامدهای شوم انقلاب صنعتی برای اکثریت جامعه بویژه پرولتاریاست.اصطلاح” سوسیالیست”به معنای جدید آن،اول بار در ۱۸۲۷ برای پیروان رابرت اون در انگلستان به کار رفت،و اصطلاح” سوسیالیسم” در ۱۸۳۲ در نشریهی ارگان پیروان سن سیمون برای عقاید سن سیمون به کار برده شد و پس از آن در فرانسه و انگلستان و آلمان و امریکا رواج یافت .
نخستین سوسیالیستها کسانی بودند که به یک سیستم”اجتماعی” اعتقاد داشتند و آنچه همگی یک زبان با آن مخالف بودند نظام فردی اقتصاد موجود بود.این سوسیالیستها در زمینهی پدید آوردن آرمان شهرها(یوتوپیاها) تجربه هایی نیز کردند.سوسیالیسم از آغاز پیدایش خود بر مدعاهای فرد در مقام عضو جامعه(نه در برابر جامعه)تکیه کرده است و این اندیشهی اصلی صورتها و عنوانهای بسیار گرفته است که از مهمترین آنها:آنارشیسم، سندیکالیسم،سوسیالیسم مسیحی،سوسیایسم دموکراتیک و بولشویسم است.هر یک از این مکتب ها اصولی خاص خود دارند،اما هدف همهی آنها پدید آوردن اقتصادی است که در آن جامعه،مسئولیت شیوهی بهره برداری از ابزارهای تولید را داشته باشد . اما در مورد روشهای رسیدن به این هدف میان مکتبهای مختلف وابسته به این عنوان کلی اختلاف نظر زیاد وجود دارد.پرودون تحقق این هدف را در بازگشت به یک اقتصاد ساده میدانست که در آن تولید به دست جامعه های کوچک خود گردان باشد.از سوی دیگر، پیشوایان نخستین مکتبهای سوسیالیسم – سن سیمون،فوریه،آون – انقلاب صنعتی را پذیرفتند،اما به نظر آنان نیروی تولیدی این انقلاب میبایست به نفع تمام جامعه به کار افتد . همچنین مارکس بر آن بود که سرمایهداری مانع رشد تولید است و”آشفتگی اجتماعی” ناشی از روش تولید سرمایه داری سرانجام باید به یک”برنامهی کلی” بدل شود .
پیدایش مارکسیسم در نیمهی قرن نوزدهم نقطهی تحول بسیار بزرگی در اندیشهی سوسیالیستی است،زیرا از آن پس تا این زمان کمابیش همهی جنبشهای سوسیالیست به نحوی به درجهای زیر نفوذ و تاثیر آن بوده اند .
مارکسیسم عنوان”سوسیالیسم علمی” به خود میدهد،از آنجا که مبنای آن بر تحلیل اجتماعی و تاریخی و کشف قوانین”ناگزیر”تاریخ قرار دارد.انگلس،اندیشههای سوسیالیستهای پیش از مارکس و خود را”سوسیالیست آرمان شهری”(یوتوپیایی)می خواند،زیرا که هواداران این اندیشهها در پیبنیانگذاری جامعهیی کامل،بیرون از شناخت ضروریات و امکانات جامعهی کنونی بودند ونظرگاهشان بیشتر انسان دوستانه و اخلاقی بود تا تاریخی و اجتماعی .حال آنکه،مارکسیسم میخواهد نشان دهد که این دگرگونی همان اندازه که از نظر اخلاقی درست و خوشآیند است ،از نظر تاریخی نیز”ناگزیر”است،زیرا از”جبر تاریخ ” – چنانکه مارکسیسم تحلیل می کند – بر می خیزد.اما در میان مارکسیستها،پس از مرگ مارکس،در مورد چگونگی این”ناگزیری”و روش تحقق آن بحثهای بسیار درگرفت که هنوزادامه دارد.بویژه جریان اقتصادی و اجتماعی اروپا،که به”انقلاب پرولتاریایی”(چنانکه مارکس پیش بینی کرده بود)و سرنگونی سرمایهداری نینجامید،تردیدهای را برانگیخت که سبب پیدایش انواع بازنگریها در مارکسیسم شد .
ظهور بولشویسم در روسیه و پیروزی آن در ۱۹۱۷ یک مرحلهی اساسی دیگر در تاریخ تحول سوسیالیسم است، زیرا از آن پس(از۱۹۲۰)جنبش سوسیالیستی به دو شاخهی اصلی کمونیست و سوسیالیست تقسیم شد.ویژگی کمونیسم تکیه بر ماهیت انقلابی مارکسیسم و”ناگزیری”تحقق سوسیالیسم است،درحالی که سوسیالیستها رفته- رفته از جنبهی انقلابی و”علمی”مارکسیسم به جنبهی اخلاقی سوسیالیسم و سنتهای دموکراسی غربی گراییدند و بدین گونه جنبش سوسیالیستی به دو جناح انقلابی و بهبودخواه(رفورمیست) تجزیه شد و جناح اخیر عنوان” سوسیال دموکرات”گرفت.امروزه عنوان “سوسیالیست ” برای کمونیستها کمتر به کار می رود .
سوسیالیسم و انترناسیونالیسم:جنبش سوسیالیستی،که اساس اخلاقی و نظری آن بر پایهی اندیشههای دوران” روشنگری”(قرن هجدهم)و انسان باوری و انسان دوستی(اومانیسم)،که میراث آن دوران است،قرار دارد،از آغاز پیدایش خود دارای روحیهی انترناسیونالیستی بود،و مارکسیسم به ویژه نیرومند کردن این جنبهی سوسیالیسم اثر فراوان داشته است.مارکسیسم میان پرولتاریای جهانی همبستگی ذاتی میبیند و یکی از پایههای نظری آن انترناسیونالیسم پرولتاریایی است .
جنبش سوسیالیستی،به عنوان یک پدیدهی تاریخی،عمدهترین جنبش چپ اروپاییست و در کشورهای اروپایی برای برقراری حق رای همگانی،بهبود جامعه و وضع اجتماعی طبقات کم درآمد و تهیدست و نظارت دولت بر اقتصاد، با موفقیت کوشیده است.اما حزبهای سوسیالیست در کشورهای اروپای شرقی پس از جنگ جهانی دوم سرکوب شدند.در”جهان سوم”نوع اروپایی جنبش کارگری موفقیتی نداشته است و در بخش عمدهی آسیا و آفریقا سوسیالیسم با نظام یک حزبی همراه شده است.مفهوم”توسعهی اقتصادی”در این دو قاره بیشتر با کمونیسم نزدیک مینماید تا با سوسیالیسم.اما درغرب،تجربهی رژیمهای کمونیست و استبداد فراگیر حاکم بر آنها،از جاذبهی رویایی سوسیالیستی مالکیت عمومی کاسته است.برای حفظ آزادیهای سیاسی و اجتماعی انواع”اقتصاد آمیخته(مختلط)”را پذیرفتهاند، زیرا،با تجربهی کشورهای کمونیست،این مسئله مطرح شده است که انحصار قدرت سیاسی(نظام یک حزبی) انحصار اقتصادی را نیزبه همراه داردی،خواه انحصار دولتی باشد(سرمایهداری دولتی)خواه خصوصی .
در سالهای اخیر اندیشهی”رشد اقتصادی”،که همواره با اندیشهی سوسیالیستی مربوط بوده است،با مسئلهی کمیابی منابع در کرهی زمین و چشمانداز انفجار جمعیت روبه رو شده است.همچنین سست شدن پایههای اعتقاد بیچون و چرا به پیشرفت انگیزهی بنیادی سوسیالیسم،یعنی حرکت به سوی آرمانشهر یا جامعهی برابری و آزادی کامل را ضعیف کرده و این پرسش را برای بسیاری برانگخته است که برابری و آزادی تا کجا با هم سازگارند؟ازاینرو، تجربههای تاریخی قرن بیستم سوسیالیستها را برانگیخته است که درپیش فرضها اندیشهی سوسیالیستی بازنگرند و آنها را از نو ارزیابی کنند .
فرهنگ اندیشه ی نو
نویسنده:اولیور استلی برس
آلن بولک
ویراستار:ع . پاشائی
انتشارات :مازیار ۱۳۷۸
مفهومی با معانی بسیار،اما عموما آن را یک نظام اجتماعی میدانند که شالودهاش بر مالکیت اشتراکی وسائل تولید و توزیع است.در نظریهی کمونیستی،سوسیالیسم نخستین مرحلهی رسیدن به کمونیسم کامل است.در نوشتههای سوسیالیستی، فرق سوسیالیسم و کمونیستم دراین است که سوسیالیسم به ارزشهای اخلاقی و دموکراتیک دلبستگی دارد،و بر تفاوت بین مالکیت اجتماعی و دولتی تاکید میکند .
در دههی ۱۸۳۰،وقتی که این اصطلاح رواج پیدا کرد،سوسیالیسم وارث عقلی جنبش”روشنگری” بود و اندیشمندان بنیاد گرا در فاصلهی سالهای بین انقلاب فرانسه و ظهور سازمان صنایع،میان بوئوناروتی و سن سیمون به تبلیغ آن پداخته بودند.خصوصیات آشکارا آرمانشهری آن که پیروان و نظریه پردازان اولیهاش(مثلا فوریه) نشان دادهاند،به صورت قرینهی دنیایی نگرشهای رستگاری خواه اعصار دینی ظاهر شد.بعدها انگلس مدعی شد که نظریهی مارکسیستی،سوسیالیسم را از حالت آرمانشهری آن درآورده بر شالودهیی علمی استوار کرده است.ولی سنت آرمانشهری،همچنان در کمونیسم انقلابی باقی مانده است؛جنبش سوسیالیستی،ضمن آنکه این سنت را یکسره کنار نمیگذارد عملا از لحاظ ایدئولوژیکی آن را نادیده میگیرد.این میتواند ریشهی اختلاف بین دو جنبش سیاسی باشد که از یک سنت فکری ریشه میگیرد،چون آرمانشهرگرایی رستگاری خواه همیشه ناشکیبایی ارتباط داشته و به همین علت مایل بوده است که به صورت عمل مستبدانهی سیاسی ظاهر شود .
جنبش سوسیالیستی،به عنوان یک پدیدهی تاریخی،اساسا به چپ اروپایی محدود بوده است.در کشورهای اروپایی، سوسیالیسم توانسته است امر گسترش حق رای همگانی،اصلاحات اجتماعی، بهبود شرایط اجتماعی،و نقش اقتصادی بزرگتر را برای دولت در نظارت بر سازو کار بازار پیش ببرد .
پس از جنگ جهانی دوم،احزاب سوسیالیست در کشورهای اروپایشرقی سرکوب شدند در جهان سوم،نوع اروپایی جنبش سوسیالیست کارگری نتوانسته است ریشه بگیرد:سوسیالیسم با حاکمیت تک حزبی جوش خورد،و مفهوم آسیایی با آفریقایی رشد اقتصادی به اندیشههای کمونیستی نزدیکتر بوده است تا به اندیشههای سوسیالیستی .در غرب، تجربهی تاریخی کشورهای کمونیستی از جذابیت نظریهی سوسیالیستی عمومی کاست،و این مسئله را مطرح کرد که آیا انحصار سیاسی پیامد اجتناب ناپذیر انحصار اقتصادی نیست ؟
در سالهای اخیر،تصور رشد اقتصادی، که سنتا با اندیشهی سوسیالیستی پیوند داشت،به ناگزیر با تحقق کلی کمبود جهانی منابع طبیعی و چشم انداز انفجار جمعیت رو به رو شده است.زوال اندیشهی ترقی،انگیزهی آرمانشهری را که شالودهی دیدگاه سوسیالیستی جامعهای مساوات طلب و اختیارگرا بود،تضعیف کرده است و بسیاری را به طرح این سوال واداشت که مساوات طلبی و اختیارگرایی تا کجا با یکدیگر سازگارند.به این ترتیب،تجربهی تاریخی قرن بیستم سوسیالیستها را نه فقط با ضرورت تجدید نظرطلبی ـ مانند تجدید نظر برنشتاین در نظریههای مارکسیستی ـ بلکه با ضرورت ارزیابی مجدد خود مقدمات اندیشهی سوسیالیستی نیز مواجه ساخته است.یک چنین ارزیابی مجددی این سوال را مطرح میکند که آیا سوسیالیسم میتواند هم هویت جداگانهی خود و هم ارزشهایی را که از لحاظ تاریخی به آن وابستگی داشتهاند حفظ کند.
منبع: پانوراما