چگونه با یاد مرگ و آخرت زندگی بهتری بسازیم؟
چگونه با یاد مرگ و آخرت زندگی بهتری بسازیم؟
نویسنده: امام محمد غزالی / مترجم: محمد صالح سعیدی
فصل اول: بیان به یاد آوردن مرگ و ترغیب در زیاد ذکر کردن آن
۱- بیان به یاد آوردن مرگ
خداوند می فرماید: ( قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ فَإِنَّهُ مُلَاقِیکُمْ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَى عَالِمِ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَهِ فَیُنَبِّئُکُم بِمَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ )[۱]: « بگو : قطعاً مرگی که از آن میگریزید ، سرانجام با شما رویاروی میگردد و شما را درمییابد ، بعد از آن به سوی کسی برگردانده میشوید که از پنهان و آشکار آگاه است ، و شما را از آنچه کردهاید باخبر میگرداند . »
بدان که مردمان در دنیا سه گروهند: کوشا و جدی در دنیا، توبه کننده و عارف:
گروه اول:افرای هستند که در دنیا بسیار کوشنده و جدی می باشند و مرگ را به یاد نمی آورند و اگر احیاناً آن را به یاد بیاورند، به خاطر تأسف از دست دادن دنیا و اموال دنیوی و حسرت بازماندن از شهوات و دور شدن آنان از اعمال زشت و ناپسند است و بس، لذا به یاد آوردن مرگ، آنان را بیشتر از خدا دور می سازد.
گروه دوم:افراد توبه کننده ای هستند که مرگ را بسیار به یاد می آورند تا اینکه ترس و خوف در قلب آنان برانگیخته شود و توبه ی خود را تمام و کمال سازند و چه بسا ترس آنان از مرگ به این خاطر است که نکند پیش از آنکه توبه ی خود را کامل کنند و قبل از آنکه زاد و توشه ای برای آخرت خود آماده سازند، از دنیا بروند. از این رو آنان به طور دایم مرگ را به یاد می آورند و آن را تکرار می کنند، بنابراین ترس آنان از مرگ به خاطر عذری می باشد و تحت مصداق این فرموده پیامبر (ص) قرار نمی گیرند که می فرماید: «من کره لقاء الله کره الله لقاءه»: «کسی که از ملاقات با خدا خشنود نباشد، خدا نیز از ملاقات با او خشنود نیست».
از این جهت کراهیت آنان از مرگ به این سبب است که می خواهند در دنیا آمادگی بیشتر بیابند و با اندوختن زاد و توشه ی شایسته ای به ملاقات پروردگار خود نایل شوند و در جوار رحمت و بخشش او قرار گیرند.
گروه سوم:افراد عارف و زاهدی هستند که به طور دایم مرگ را به یاد می آورند، چون آن را موعد دیدار محبوب خود می دانند و بدیهی است کسی که کس دیگری را دوست بدارد، هیچ گاه وعده ی دیدار او را فراموش نمی کند، لذا چنین افرادی غالباً آمدن مرگ را کند می پندارند و دوست دارند که زودتر بیاید تا اینکه از دنیای بزهکاران رهایی یابند و به جوار مولا و پروردگار خویش انتقال یابند. چنانکه گویند: حذیفه (رضی الله عنه) وقتی که مرگش فرا رسید گفت: «حبیب جاء علی فاقه لا أفلح من ندم»: «دوست به وقت حاجت آمد و من از پشیمان شدن، موفق و رستگار نمی شوم».
گویند: حذیفه (رضی الله عنه) گفت: «خدایا اگر برای من بینوایی از بی نیازی و بیماری از تندرستی و مرگ از زندگی بهتر و دوست داشتنی تر است، پس مرگ را بر من آسان بگردان تا به دیدار تو نایل شوم».
بنابراین بلند مقامترین افراد در این رابطه کسی است که مسأله ی مرگ و زندگی را به خدا واگذار کند و هیچ کدام از مرگ و زندگی را برای خود انتخاب نکند و تمنای آن را ننماید، بلکه بهترین و محبوبترین امور نزد او همان چیزی باشد که خداوند آن را دوست دارد و به صلاح او می داند و تردیدی نیست که چنین کاری نهایت تسلیم و بالاترین رضا به قضای مولا و پروردگار جهانیان می باشد.
۲- بیان فضل و برتری مرگ
رسول خدا (ص) فرموده است: « أکثروا من ذکر هاذم اللّذّات»[۲]: «مرگ را زیاد به یاد بیاورید، زیرا که یاد مرگ از بین برنده ی لذت هاست». و می فرماید: «لو تعلم البهائم من الموت ما یعلم إبن آدم ما أکلتم منها سمینا»: «اگر اطلاعی را که آدمیزادگان از مرگ دارند، چهارپایان می داشتند، شما هرگز گوشت فربه آن ها را نمی خوردید».
آمده است که روزی ام المؤمنین عایشه – رضی الله عنها – از آن حضرت (صلی الله علیه و سلم) سؤال کرد: آیا ممکن است کسی با شهیدان حشر شود؟ فرمود: « آری! کسی که در شبانه روز بیست بار مرگ را به یاد بیاورد، با شهیدان حشر می شود»[۳]. و فرموده است: «تحفه ی مؤمن مرگ است»[۴]. و فرموده است: «مرگ برای وعظ انسان، کافی است»[۵].
روزی رسول خدا (ص) در حالی که به مسجد می رفت، در نزدیکی مجلسی که صدای خنده ی حاضرانش بلند می شد، گذرکرد و فرمود: «مرگ را به یاد بیاورید، چرا که قسم به کسی که جانم در دست اوست، اگر آنچه را که من می دانم شما نیز می دانستید، قطعاً کم می خندیدید و بسیار گریه می کردید».
۳- بیان راه به یاد آوردن مرگ
بدان که مرگ امری هولناک است و مراحل بعد از آن بسی عظیم و هولناکتر می باشد و مردم به خاطر به یاد نیاوردنش از آن غافل می باشند. کسانی هم که آن را به یاد می آورند با قلبی پاک و خاطری آسوده و بی آلایش آن را به یاد نمی آورند، بلکه با قلبی مشغول به آرزوهای نفسانی و تمایلات دنیوی آن را به یاد می آورند، لذا یاد مرگ در قلب آنان هیچ اثری نمی گذارد.
بنابراین راه یاد مرگ آن است که شخص، قلب خود را از هر چیزی غیر از یاد مرگی که در بین دو دست او می باشد، فارغ و خالی نماید و فقط درباره ی آن بیندیشد، به مانند کسی که تصمیم گرفته است، سفر طولانی را در دریا و یا خشکی انجام دهد و درباره ی آن فکر می کند، مسلماً در چنین حالتی آنچه بر دل او غلبه یافته و او را به خود مشغول ساخته است، تفکر درباره ی این سفر و آماده شدن برای آن است و بس.
فصل دوم: فضیلت آرزوی کوتاه و نزدیک و نکوهش آرزوی دور و دراز
رسول خدا (ص) به عبدالله بن عمر – رضی الله عنهما – فرمود: «وقتی که صبح فرا می رسد با خود سخن شب را به میان میاور و مگو که خواهی ماند و هنگامی که به شب می رسی با خود مگو که صبح خواهی ماند و از دوران زندگی ات توشه ی زمان مرگت را برگیر و از تندرستی ات برای زمان بیماری خود ذخیره ای بساز، ای عبدالله تو نمی دانی که فردا اسمت چیست. (و چه چیزی برای تو پیش خواهد آمد)»[۶].
از علی بن ابی طالب ( رضی الله عنه) روایت شده که گفت: پیامبر اکرم (ص) فرمود: «من برای امتم از دو چیز زیاد می ترسم: یکی پیروی از هوی و هوس و دیگری آرزوی دور و دراز. زیرا تردیدی نیست که پیروی از هوی و هوس انسان را از رسیدن به حق و حقیقت باز می دارد و اما آرزوی دور و دراز موجب دنیا دوستی و حبّ مادیات می گردد، سپس فرمود: به هوش باشید! بی گمان خداوند دنیا را به دوست و دشمن می دهد و هرگاه خداوند بنده ای را دوست بدارد، ایمان را به او عطا می فرماید، بدانید تردیدی نیست که هم دین پیروانی دارد و هم دنیا، پس شما بکوشید که از پیروان دین باشید و جزو پیروان دنیا نباشید، آگاه باشید که دنیا فانی و رفتنی است و او پشت خواهد کرد، اما آخرت آمدنی و در پیش روی می باشد. آگاه باشید که شما در روز (دنیای) عمل و کوششی هستید که در آن حسابرسی نیست و آگاه باشید که نزدیک است که شما به روزی (دنیای آخرت) وارد شوید که در آن حسابرسی هست و در آن عملی (انجام کاری) نیست»[۷].
آمده است که روزی رسول خدا (ص) خطاب به حاضران فرمود: «ای مردم! آیا از خدا شرم ندارید؟ عرض کردند: ای رسول خدا از چه چیزی؟ فرمود: آنچه را که نمی خورید، جمع آوری می کنید؛ آرزوی چیزی را می کنید و به آن نمی رسید و ساختمان هایی را می سازید که (همیشه) در آن ها نمی مانید»[۸].
ابوسعید خدری (رضی الله عنه) گوید: اسامه چیزی را به مبلغ صد دینار (به نسیه) به مدت یک ماه خرید. وقتی که رسول خدا (ص) از آن معامله اطلاع حاصل کرد، فرمود: آیا از اسامه که خریدار به مدت یک ماه (نسیه) است، تعجب نمی کنید؟ بی گمان آروزی او دراز است و سوگند به کسی که وجودم در دست قدرت او است، به چیزهای نگاه نمی کنم، مگر گمان می برم که پلک هایم به هم نمی رسند و خدا روحم را می گیرد و وقتی چشمانم را باز می کنم، گمان می برم که اجل مهلت نمی دهد که پلک ها را روی هم بگذارم و هنگامی که لقمه ای را در دهان می گذارم، گمان می برم که به سبب مرگ در گلویم می ماند و آن را فرو نمی برم، سپس فرمود: ای آدمیزادگان! اگر عقل دارید، خودتان را از مردگان به شمار آورید، سوگند به کسی که وجودم در دست قدرت او است به طور قطع آنچه که به شما وعده داده می شود، خواهد آمد (و خلافی در آن نیست) و شما نمی توانید (خدا را) درمانده کنید (و از دست عدالت و کیفر او بگریزید)»[۹].
ابن عباس (رضی الله عنه) گفته است که رسول خدا (ص) از فاصله ی نه چندان دور از آب می گذشت و با خاک تیمم می کرد. عرض کردم: ای رسول خدا آب (برای وضو) نزدیک است. فرمود: شاید نمانم تا به آن آب برسم»[۱۰].
فصل سوم: سکرات مرگ و حالات آن
۱- شدت ناراحتی مرگ
بدان که اگر در پیش روی انسان هیچ گونه اندوه و ترسی وجود نداشته باشد، به جز سکرات مرگ، این خود به تنهایی کافی و سزاوار آن است که زندگی را تلخ و ناگوار کند و شادی ها و لذت ها را به اندوه و تلخی مبدل سازد، پس بسیار شایسته و به جا است که انسان درباره ی آن بیندیشد و فکر خود را به آن مشغول نماید و با تمام وجود خود را برای آن آماده سازد، چنانکه یکی از حکما گفته است: «تو نمی دانی درد و اندوهی که دیگری را دربر گرفته است، کی و چگونه آن دامن گیر تو خواهد شد».
لقمان به پسرش گفت: «ای پسرم! مرگ چیزی است که تو نمی دانی چه وقت به سراغت می آید، پس پیش از آنکه ناگاه نزد تو بیاید، خود را برای آن آماده کن».
تعجب اینجاست که اگر کسی انتظار داشته باشد که مأمور دولت داخل منرلش شود و پنجاه تازیانه به او بزند، مسلماً زندگی اش تلخ و خاطرش پریشان و خواب و استراحت از او سلب می گردد، چرا که پیوسته منتظر آمدن آن مأمور می باشد، در حالی که در هر نفسی که می کشد، این امکان وجود دارد که ملک الموت نزد او بیاید و جانش را بگیرد، ولی با این وصف زندگی اش تلخ و خاطرش مشوش و ناآرام نمی گردد!!
بدان که شدت درک درد و الم سکرات مرگ را فقط کسی می داند که آن را چشیده باشد و کسی که آن را نچشیده است، نمی تواند تنها با قیاس از دردها و الم هایی که از افراد در حال مرگ مشاهده کرده و یا با استدلال از اوضاع و احوال آنان که استنباط نموده است، به آن پی ببرد. اما باید دانست آگاهی بر درد و المی که به روح می رسد، به وسیله ی قیاس کم می باشد، به این دلیل که جان دادن عبارت است از درد و المی که بر خود روح وارد می شود و شدت آن تمام اجزای آن را دربر می گیرد و چنان در اعماق بدن انتشار می یابد که حتی هیچ جزئی از اجزای روح از درد و الم مصون نمی ماند، زیرا این روح است که از همه ی عصب ها و مویرگ ها و از تمام اعضای بدن که پراکنده شده است، گرفته می شود و از تک تک آن ها جدا می گردد.
در واقع زخم مرگ به مانند زخم آتش است که به جسم برخورد کند و آن را بسوزاند و علت شدت درد محل سوخته شده این است که اجزای روح در تمام اعضای بدن پراکنده شده و درد به آن می رسد و فریاد و داد و بیداد او تنها با قطع درد و الم پایان می یابد، زیرا که ناراحتی آن زخم، به قلب شخص رسیده و تمام اجزای آن را دربر گرفته است و در اثر آن هر عضوی را تهدید و در هم فرو ریخته است و نیروی مقاومت را از آن سلب نموده و حتی نیروی کمک طلبیدن را نیز برای او باقی نگذاشته است.
سکرات مرگ عقل را می پوشاند و آن را مشوّش می کند، زبان را لال، دست ها و پاها را سست و ناتوان می سازد، شخص دوست دارد که چند لحظه ای به وسیله ی فریاد کشیدن و کمک طلبیدن آرام گیرد، اما بر آن قادر نمی باشد و نیرویی که در حین جان دادن و روح کندن برایش باقی می ماند، همان صدا و خرخره هاییاست که در حلق و سینه ی او شنیده می شود، رنگش تغییر می یابد و تیره می گردد، گویی خاکی که اصل خلقتش از آن است، بر چهره ی او نمایان شده است.
سپس روح از هر رگی از رگ هایش در برابر او کنده و برداشته می شود و همه ی اعضایش به تدریج و یکی پس از دیگری می میرند: نخست پاهایش سرد می شوند و سپس ساق پاها و بعد زانوهایش و هر عضوی از اعضای او دارای سکرتی و حسرتی است، تا می رسد به حلقوم او، در آن هنگام است که نگاه او از دنیا و اطرافیانش قطع می گردد و در توبه بر او بسته می شود. رسول خدا (ص) فرموده است: «خداوند توبه ی بنده را مادامی که جان او در تن باقی و نفسش به خرخره نیفتاده است، قبول می کند».
از حسن (رضی الله عنه) روایت شده که رسول خدا (ص) ناراحتی و الم جان کندن را چنین تعریف فرموده است: «رنج و درد جان کندن به اندازه ی سیصد ضربه با شمشیر است».
زیاد بن اسلم از پدرش نقل نموده که گفته است: «هرگاه چیزی از وظایف دینی بر شخص مؤمن مانده باشد و عملاً آن را انجام نداده باشد، جان دادن بر او سخت می گردد تا اینکه به وسیله سکرات مرگ و درد و رنج آن، ثواب آن عمل را بیابد و بعد داخل بهشت شود و هرگاه کافری کار نیکی را انجام داده باشد و پاداش آن را در دنیا نیافته باشد، مرگ بر او آسان می گردد تا ثواب آن کار نیک خود را بیابد و بعد داخل جهنم شود».
گویند: شخصی درباره ی چگونگی مرگ، از افراد بیمار در حال استحضار، بسیار سؤال می کرد، وقتی که خودش بیمار گردید و در شرف مرگ قرار گرفت، یک نفر درباره ی مرگ از او سؤال کرد، در جواب گفت: «گویی آسمان ها بر زمین فرود آمده و مثل اینکه وجود من دارد از سوراخ سوزنی بیرون می رود».
رسول خدا (ص) فرموده است: «مرگ ناگهانی برای مؤمن (واقعی) آسایش و رحمت است و بر شخص فاجر و گناهکار، خشم و غضب است»[۱۱].
۲- چگونگی حضور ملک الموت
دومین سختی و ناراحتی مرگ، عبارت است از حاضر شدن ملک الموت برای جان کندن و وارد شدن ترس و وحشتی که در اثر دیدن او وارد قلب شخص می شود.
نقل است که ابراهیم خلیل (ع) به ملک الموت گفت: «آیا امکان دارد که شکل و صورت خود را به هنگام قبض روح شخص گناهکار به من نشان دهی؟ در جواب گفت: تو طاقت و یارای دیدن آن را نداری. ابراهیم خلیل (ع) فرمود: چرا نه؟ آن را به من نشان ده؛ ملک الموت شکل و صورتی را که به هنگام قبض روح گناهکاران به خود می گیرد، به ابراهیم خلیل نمایاند، ابراهیم خلیل ناگاه او را در شکل و صورت مردی سیاه پوست و موی برخاسته با بوی گند و متعفّن، در لباسی سیاه دید، که ازدهان و دماغش دود و آتش بیرون می آید، ناگاه ابراهیم بر زمین افتاد و بی هوش شد، سپس وقتی به هوش آمد دید ملک الموت به شکل و صورت قبلی خود در آمده است و به او گفت: ای ملک الموت! اگر شخص فاجر و گناهکار به هنگام مرگ، جز شکل و صورت تو چیز دیگری را نبیند، برای عذاب و ایجاد ترس و وحشت او کافی است».
از ابوهریره (رضی الله عنه) روایت شده که پیامبر (ص) فرمود: «داود (ع) مرد بسیار با غیرتی بود و هرگاه از خانه خارج می شد در خانه را می بست. روزی در خانه را قفل کرد و بیرون رفت، زنش در خانه نگاه متوجه شد که در کنار مردی قرار گرفته است (ناراحت شد و با خود) گفت: چه کسی این مرد را وارد خانه کرده است؟! اگر داود به خانه برگردد به طور حتم ناراحت می شود. ناگاه داود به خانه برگشت و آن مرد را دید و به او گفت: تو کیستی؟ در جواب گفت من کسی هستم که نه از پادشاهان می ترسم و نه کسی یا چیزی مانع ورود من می شود. داود گفت: در این صورت به طور یقین تو ملک الموت هستی. داود آرام در جای خود نشست»[۱۲].
گویند: روزی عیسی (ع) گذرش به جمجمه ای افتاد و لگدی به آن زد و خطاب به آن گفت: به اذن خداوند با من حرف بزن؛ جمجمه به اذن خداوند به سخن آمد و گفت: ای روح خدا! من در فلان زمان و فلان دوران پادشاه بودم و هنگامی که تاج شاهی را بر سر نهاده و بر تخت شاهی نشسته بودم و لشکریان و اعوان و اطرافیانم در سرزمین و قلمرو من قرار داشتند، ناگاه ملک الموت نزد من آمد و روح را از اعضای بدنم در پیش روی خود گرفت و سپس جانم را از تن جدا کرد، اما چه روح گرفتنی و جان کندنی!! و عجب دیدار وحشت انگیزی»!!
از ابن عباس روایت شده که ابراهیم خلیل (ع) مرد بسیار با غیرتی بود و خانه ای داشت که در آن به عبادت و پرستش خداوند مشغول می شد و هرگاه بیرون می رفت در آن را می بست، روزی در آن را بست و بیرون رفت، وقتی برگشت ناگاه مردی را در آن دید! ابراهیم خلیل گفت: چه کسی تو را وارد خانه من کرده است؟! آن مرد گفت: کسی مرا وارد این خانه کرده است که بیشتر از من و تو مالک آن می باشد، ابراهیم گفت: تو کدام یک از فرشتگانی؟ گفت: من ملک الموت هستم. ابراهیم گفت: آیا می توانی خود را در شکل و صورتی که در آن قبض روح افراد مؤمن را می کنی به من نشان بدهی؟ در جواب گفت: آری می توانم؛ پس خود را در چنان شکل و صورت نشان داد، ابراهیم او را جوانی خوش قیافه با لباس و بوی خوبی دید و به او گفت: ای ملک الموت اینکه به هنگام قبض روح با چنین قیافه و شکل و صورتی که با شخص مؤمن روبه رو می شوی، برای خوشحالی و از یاد بردن درد جان کندن او بسنده است».
«وهیب» گفته است: «چنان اطلاع یافته ام که در سکرات مرگ در حین جان دادن هر فردی، دو فرشته ی کاتب اعمال او نمایان می گردند، اگر فرد صالح و نیکوکاری بوده باشد، به او می گویند: خداوند از جانب ما جزای خیرت دهد، چه همنشینی درست و صادقی با ما داشتی و چه اعمال صالح و نیکی به ما نمایاندی! و اگر فرد گناهکار و ناصالحی باشد، آن دو فرشته می گویند: خداوند از جانب ما جزای خیرت ندهد، چه نشست و همنشینی بدی با ما داشتی و چه اعمال ناصالح و گفتار ناپسندی از تو دیده و شنیدیم! و در آن حال است که چشمان میت باز می شوند و رو به بالا به طرف آن دو فرشته ی کاتب اعمال خیره می شوند».
۳- آنچه که افراد گناهکار به هنگام مرگ می بینند
سومین سختی ها و ناراحتی های هنگام مرگ، عبارتند از اینکه افراد عاصی و گناهکار به هنگام جان دادن، محل خود را در آتش دوزخ مشاهده می کنند و ترس و وحشت آن را درک می نمایند، زیرا که آنان تا این دو جمله را از ملک الموت نشنوند، روحشان از بدن خارج نمی شود: جمله ی اول: خطاب به افراد گناهکار می گوید: «ای دشمن خدا داخل شدن به دوزخ را به تو مژده می دهم». جمله ی دوم خطاب به افراد نیکوکار می گوید: «ای دوست خدا ورود به بهشت را به تو مژده می دهم». و از همین جا ترس و وحشت در دل افراد عاصی و بزهکار و سران جبار و ستمکار حاصل می شود. رسول خدا (ص) فرموده است: «هیچ یک از شما از دنیا خارج نمی شود تا اینکه بداند بازگشت او به کجاست؟ و تا اینکه جایگاه خویش را در بهشت و یا در دوزخ ببیند»[۱۳].
۴- بیان آنچه که در حین جان دادن مستحب می باشد
بدان که به هنگام مرگ چند چیز برای فرد در حال جان دادن، خوب و مستحب می باشد: اینکه صورت و رخسارش آرام و ساکن باشد، زبانش گویای شهادت باشد و در قلبش نسبت به خداوند حسن ظن داشته باشد. اینک دلیل هر یک از آن ها:
درباره ی صورت و رخسار، روایت شده که پیامبر (ص) فرموده است: «به سه چیز شخص در حال مرگ توجه کنید: وقتی که پیشانی اش عرق می کند و هنگامی که چشمانش اشک می ریزند و زمانی که لب هایش خشک می شوند. پس آن نشانه ی رحمت خداوند است که بر او نازل شده است. اما اگر به حالت خفگی و به خرخ افتاد و رنگش قرمز گردید و لب هایش تیره شدند، پس آن نشانه ی عذاب خداست که بر او نازل گردیده است»[۱۴].
و اما درباره ی زبان به کلمه ی شهادت گشودن، باید گفت که آن علامت خیر و سعادت میّت می باشد. ابوسعید خدری (رضی الله عنه) گفته است: رسول خدا (ص) فرمود: «به افراد در حال مرگ جمله ی «لا اله الا الله» را تلقین کنید (تا آخرین گفتار ایشان در دنیا باشد)»[۱۵]. چون در روایت حذیفه آمده است: «بی گمان گفتن « لا اله الا الله» گناهان و لغزش های گذشته را از بین می برد». از معاذ بن جبل (رضی الله عنه) روایت شده که پیامبر (ص) فرموده است: کسی که (در دنیا) آخرین گفتارش «لا اله الا الله» باشد، داخل بهشت می شود»[۱۶].
در روایتی آمده است: ابوهریره (رضی الله عنه) گفته از رسول خدا (ص) شنیدم می فرمود: «ملک الموت برای قبض روح مردی که در حال مرگ بود حاضر شد و در قلب او نگریست چیزی (از اعمال نیک) در آن نیافت، دهانش را باز کرد، دید طرف زبان او به سقف دهانش چسبیده می گوید: «لا اله الا الله» پس به وسیله ی کلمه ی اخلاص بخشیده شد»[۱۷].
مستحب است که با نرمی و مهربانی کلمه ی شهادت را به فرد در حال مرگ تلقین نمود، چون ممکن است در اثر ضعف و ناتوانی، قادر به حرکت دادن زبانش نباشد و قدرت بیان آن را نداشته باشد، علاوه بر آن اگر با اصرار و فشار به او تلقین گردد، بیم آن می رود که آن را نپذیرد و از گفتنش سر باز زند.
اما داشتن حسن ظن نسبت به خداوند، به این خاطر است که چنین امری در هنگام مرگ مستحب می باشد، چنانکه رسول خدا (ص) فرموده است: «خداوند می فرماید:«أنا عند ظنّ عبدی بی فلیظنّ بی خیراً»: «من (به هر نوع) ظن بنده ام نسبت به خود آگاه می باشم (و برای بنده ام آن گونه هستم که او نسبت به من گمان می برد)، پس نسبت به من ظن خیر و نیکی داشته باشد».
۵- بیان حسرت و تأسف داشتن به هنگام دیدار ملک الموت
وهب بن منبّه گفته است: یکی از پادشاهان خواست سوار (اسبی) شود و جایی برود، پس لباس مخصوص خواست تا آن را بپوشد، یک دست لباس برایش آوردند، اما آن را نپسندید، یک دست دیگر آوردند و باز آن را نپسندید، همین طور لباس های متعددی را برایش آوردند تا اینکه سرانجام لباس فاخری را انتخاب نمود و پسندید و آن را پوشید و چهارپایی نیز خواست که سوارش شود، چهارپایی را آوردند و آن را نپسندید تا بالاخره چند چهارپا آوردند و در میان آن ها چهارپایی بسیار نازک و چالاک را برگزید و بر آن سوار شد و در این اثنا شیطان او را فریفت و تکبّر و خوبینی زیادی را در دلش انداخت، سپس همراه جماعت زیادی حرکت کرد و به خاطر تکبّر و نخوّتی که داشت به کسی نمی نگریست، ناگاه مردی با قیافه ای نامرتب و لباسی کهنه نزد او آمد و سلام کرد، اما پادشاه جواب سلام او را نداد، آن مرد لگام چهارپایش را گرفت، پادشاه گفت: لگام را رها کن! کار مهمی در پیش دارم، آن مرد گفت: من به تو نیازی ندارم، پادشاه گفت: صبر کن تا به مقصد برسم و پیاده شوم، آن مرد گفت: نه ، نمی شود، همین الان با تو کار دارم و محکم لگام چهارپایش را گرفت، پادشاه گفت: بگو چه کاری داری؟ آن مرد گفت: کار من سرّی و محرمانه است، پادشاه سرش را به او نزدیک کرد و آن مرد نیز به آرامی و درگوشی به او گفت: من ملک الموت هستم، ناگاه پادشاه رنگش متغیر شد و زبانش پیچید و مضطرب گردید، سپس گفت: مرا بگذار تا به خانه خود برگردم و کارهای ضروری خویش را انجام دهم و با خانواده و خویشاوندانم خداحافظی کنم، ملک الموت گفت: قسم به خدا چنین کاری امکان ندارد و تو دیگر خانواده و وسایل مهم و با ارزش خود را نخواهی دید و فوری در آنجا جانش را گرفت و به مانند چوب خشکی روی زمین افتاد، سپس رفت و با همان قیافه ی نامرتب و لباس کهنه، مرد مؤمن و نیکوکاری را ملاقات کرد و بر او سلام کرد، مرد مؤمن نیز به گرمی جواب سلامش را داد، ملک الموت گفت: من نیازی به تو دارم، می خواهم محرمانه به تو بگویم، مرد مؤمن سرش را جلو برد و گفت: بفرما بگو! آن مرد گفت: من ملک الموت هستم! مرد مؤمن گفت: مرحبا! خوش آمدی! چرا آمدنت به نزد من طول کشید؟ قسم به خدا در روی زمین هیچ کس به اندازه ی ملاقات تو نزد من محبوب تر نیست، ملک الموت گفت: دلت می خواهد با چه حالتی روحت را قبض کنم؟ مرد مؤمن گفت: مگر تو قادر به تغییر آن هستی؟ ملک الموت گفت: آری، به من چنین دستور داده شده است، مرد مؤمن گفت: اجازه بده وضو بگیرم و نماز بخوانم و سپس در حال سجده جانم را بگیر، پس ملک الموت در حال سجده روحش را قبض کرد».
ابوبکر بن عبدالله مزنی گفته است: «شخصی از بنی اسرائیل مال و ثروت زیادی را جمع آوری و اندوخته نمود، هنگامی که در معرض مرگ قرار گرفت به پسرانش گفت: انواع و اقسام مال و ثروتم را حاضر کنید تا آن ها را ببینم. آنان نیز بسیاری از اسب ها و شترها و برده ها و چیزهای دیگری را حاضر نمودند، هنگامی که به آن ها نگریست از روی حسرت و افسوس گریه اش گرفت، ناگاه ملک الموت آمد و دید که گریه می کند، به او گفت چرا گریه می کنی؟ قسم به کسی که این اموال و دارایی را به تو بخشیده است، تا روحت را از بدنت جدا نکنم از این خانه بیرون نخواهم رفت، آن مرد گفت: در این صورت به من مهلت بده تا آن ها را پراکنده کنم، ملک الموت گفت: امکان ندارد و افسوس که مهلت تو به پایان رسیده است، چرا پیش از فرا رسیدن مرگت این کار را نکردی؟ پس فوری روحش را از بدن جدا کرد».
——————————————————————————-
منبع: مختصر احیاء علوم الدین / مؤلف: امام محمد غزالی / مترجم: محمد صالح سعیدی / انتشارات: کردستان ۱۳۸۷
[۱]– جمعه: ۸.
[۲]– به روایت ترمذی و نسائی و ابن ماجه از حدیث ابوهریره.
[۳]حافظ عراقی در پاورقی متن عربی احیاء، ج ۴، ص ۳۰۷، در مقابل این حدیث می گوید: به راوی و سند آن دست نیافتم.
[۴]– به روایت ابن ابی الدنیا در کتاب الموت و طبرانی و حاکم از حدیث عبدالله بن عمر به طور مرسل با سند حسن.
[۵]به روایت طبرانی و بیهقی در الشعب در حدیث عمار بن یاسر با سند ضعیف.
[۶]– به روایت ابن حبان و بخاری نیز. آن را از قول ابن عمر در آخر حدیث: «کن فی الدنیا کانّک غریب» روایت نموده است.
[۷]– به روایت ابن ابی الدنیا در کتاب قصرالامل و باز آن را به همین منوال از حدیث جابر نقل نموده و روایت هر دو ضعیف می باشند.
[۸]– به روایت ابن ابی الدنیا و بیهقی در الشعب با اسناد ضعیف.
[۹]– سوره ی انعام آیه ۱۳۴. به روایت ابن ابی الدنیا در قصر الامل و طبرانی در مسند الشامیین و ابونعیم در الحلیه و بیهقی در الشعب.
[۱۰]– به روایت ابن المبارک در الزهد و ابن ابی الدنیا در قصر الامل.
[۱۱]– به روایت احمد از حدیث عایشه با اسناد صحیح.
[۱۲]– به روایت احمد با اسناد حسن و ابن ابی الدنیا نیز آن را در کتاب «الموت» نقل کرده است.
[۱۳]– به روایت ابن ابی الدنیا در کتاب الموت.
[۱۴]– به روایت ترمذی در نوادر الأصول، از حدیث سلمان.
[۱۶]– به روایت ابوداود و ترمذی و حاکم.
[۱۷]– به روایت ابن ابی الدنیا در کتاب المحتضرین و به روایت طبرانی و بیهقی در الشعب با اسناد حسن.
تشکر از این سایت تان، جزاکم الله خیرا..