پنج مرهم برای پنج زخم قلب، در وسوسه ها و افکار غلط و اعمال دینی
پنج مرهم برای پنج زخم قلب، در وسوسه ها و افکار غلط و اعمال دینی
نویسنده : بدیع الزمان سعید نورسی / مترجم: داریوش موسوی
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
( وَقُل رَّبِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّیَاطِینِ ۞ وَأَعُوذُ بِکَ رَبِّ أَن یَحْضُرُونِ )
ای فرد مبتلا به مرض وسوسه! آیا می دانی وسوسه ات به چه شباهت دارد؟ شبیه مصیبت است، به هر اندازه که به آن اهمیت دهی، به همان اندازه بزرگ می شود، اما اگر به آن اهمیت نددهی، شعله اش خاموش می شود. آری، اگر آن را بزرگ ببینی، بزرگ می شود و اگر کوچک ببینی، کوچک می شود. اگر از آن بترسی، وخیم و وخیم تر می شود و تو را بیماری می کند، اما اگر نترسی، خفیف شده و مخفی می ماند. اگر ماهیتش را نفهمی، دوام می یابد و در تو ریشه می کند، اما اگر ماهیتش را بفهمی و آن را خوب بشناسی، خود می رود.
حال که چنین است، از اقسام بسیار آن «پنج وجه» کثیر الوقوع وسوسه را بیان خواهم کرد تا شفای درد تو و من شود، زیرا وسوسه چنان است که جهل آن را دعوت کرده و علم طردش می کند. اگر از آن شناخت نداشته باشی، می آید و اگر از آن آگاه باشی، می رود.
وجه اول- زخم اول شبهه، گناه و غفلت
شیطان نخست در قلب، شبهه می اندازد. اگر قلب آن را نپذیرفت، از شبهه به شتم رو می آورد و خاطرات زشت و احوال و افکار کثیفی را که منافی با ادب است، در ذهن به تصویر می کشاند و فریاد «ای وای» قلب را درآورده و انسان را گرفتار یأس و ناامیدی می کند و شخص وسواس گمان می برد که قلبش در برابر پروردگارش «سوء ادب» نموده است. از این رو دچار لرز و هیجان می گردد و برای نجات از این حالت از حضور در بارگاه الهی می گریزد و می خواهد خود را در آغوش غفلت بیاندازد.
مرهم این زخم این است: ببین، ای فرد وسواس بیچاره! اندیشه مکن، چون آن چه از ذهنت گذشت، شتم نیست، بلکه تخیّل است و آن گونه که تخیّل کفر، کفر نیست، تخیّل شتم، شتم نمی باشد، زیرا از نظر منطق، تخیّل حکم نیست، اما شتم، حکم است؛ همچنین آن سخنان ناشایست، سخنان قلب تو نیس، چون قلب تو از آن آزرده و متأسف است و شاید از لمّه ی شیطانی نشأت می گیرد که نزدیک به قلب توست. لذا ضرر وسوسه در توهّم ضرر است، یعنی گمان بریم که آن ضرر است و در نتیجه قلباً زیانمند شویم، چون که انسان یک تخیّل بی پایه و اساس را حقیقت می پندارد و اعمال شیطان را از قلب بی گناهش می داند و سخنان شیطان را سخنان قلبش پنداشته و آن را زیان دانسته و خود ضرر می کند و این همان چیزی است که شیطان می خواهد.
وجه دوم – خیال و وهم
معانی زمان که از قلب خارج شده و به شکل عاری از صورت وارد خیال می شوند، در آن جا صورت هایی به خود می پوشند و خیال نیز همیشه بر حسب سبب، یک نوع صورت را به آن می بافد و صورت هایی را که برای قلب اهمیت دارند بر سر راه می گذارد و هر معنی که از آن جا بگذرد، خیال آن چه را بافته است یا بر او می پوشاند یا بر گردنش می آویزد یا به آن آلوده اش می کند یا در پشت پرده پنهانش می دارد، اگر آن معانی، پاک و منزّه و صورت ها، آلوده و فرومایه باشند، پوشاندن و پوشیدنی در کار نیست و فقط تماس وجود دارد، ولی شخص وسواس تماس را با تلبّس، اشتباه می کند (تماس را با پوشیدن و پوشاندن اشتباه می گیرد) و فریاد برمی آورد: «وای بر من!» و به خود می گوید: «قلبم چقدر فاسد شده است، این فرومایگی و پستی نفس، از درگاه خداوند طردم می کند» که در نتیجه شیطان از این خوی او بسیار سود می برد.
مرهم این زخم این است: بشنو ای بیچاره! همان گونه که بر طهارت و پاکی ظاهر – که وسیله ای برای حفظ آدای نزیهانه ی نماز است – نجاست درونی و باطنی تو تأثیری بر آن نداشته و نمازت را باطل نمی کند، همان گونه نیز مجاورت صورت های آلوده و ملوّث با معانی پاک و مقدس ضرری ندارد.
مثلاً: زمانی که تو مشغول تفکر در آیات الهی هستی، ناگهان یک امر مهیّج مانند مریضی یا شهوت یا قضای حاجت به شدت تو را تحت تأثیر قرار می دهد، البته خیال تو نیز به چیزهای مورد نیاز برای دوای مرض و یا قضای حاجت فکر کرده و توجه خود را جلب آن می کند و مناسب با آن ها صورت های فرومایه و پستی می بافد و معانی از میان آن صورت ها گذشته و آن را می پوشند و این پوشش نه بأس برای آن دارد و نه آن را آلوده می کند و نه برای آن ضرری دارد و نه خطری را در پی دارد و خطر آن در حصر نظر[۱]، و ظنّ به ضرر است.[۲]
وجه سوم – وسوسه و خیالات بد، تداعی افکار
در بین اشیا بعضی مناسبات پنهانی وجود دارد و حتی در بین چیزهایی که ما امید آن را نداشتیم، نخ های پیوند و مناسبت یافت می شود، یا این که بالذات موجود است (در فطرت آن ها نهاده شده است) یا خیال تو بر حسب کاری که مشغول آن بوده، آن نخ ها را بافته و به هم پیوند داده است. به خاطر همین راز مناسبت است که در مواردی دیدن چیز مقدسی، یک چیز ملوّث را به یاد می آورد، چنان که در فنّ بیان آمده است: «ضدّیتی که در خارج سبب دوری است، در خیال سبب نزدیک است.» یعنی این مناسبت های خیال است که صورت دو چیز متضاد را با هم جمع می کند و به خاطره ای که از این مناسبت نشأت یافته است «تداعی افکار» گفته می شود.
مثلاً: زمانی که در نماز و در حال مناجات و رو به کعبه و در حضور خداوند هستی و در آن هنگام که در حال تفکر به آیات هستی، همین تداعی افکار دست تو را گرفته و به سوی دورترین چیزهای بی خود و شرم آور سوق می دهد. حال اگر افکار تو گرفتار چنین تداعی افکار می باشد، پریشان مباش، بلکه به محض این که به خود آمدی، برگرد و با این تصور که «عجب اشتباهی مرتکب شدی» فکرت را به آن متمرکز مساز، تا آن مناسبت ضعیف، با تمرکز تو قوت نگیرد، زیرا هر اندازه متأثر شده و برای آن اهمیت قایل شوی، این تخطّر ضعیف عادت شده و یک بیماری و مرض خیالی می شود، اما هرگز نترس! این یک بیماری و مرض قلبی نیست، این نوع تخطّر اکثراً خارج از اختیار انسان است و به ویژه بر انسان های عصبی و حساس بیش تر غلبه می کند و شیطان این گونه وسوسه ها را بسیار به کار می برد.
مرهم این زخم این است:
تداعی افکار غالباً خارج از اختیار انسان است و در آن مسئولیتی نیست و نیز در تداعی مجاورت وجود دارد، اما اختلاط و تماسی در کار نیست. به همین دلیل، کیفیت (طبیعت) افکار به یکدیگر سرایت نمی کنند و ضرری به همدیگر نمی رسانند؛ چنان که مجاورت ملک الهام با شیطان در اطراف قلب و قرابت فجّار و ابرار و سکونت شان در یک مسکن، ضرری ندارد.
بدین ترتیب، اگر بر اثر سائقه های تداعی افکار، خیالات بد ناخواسته وارد افکار پاکیزه ی تو گردد، نمی تواند ضرر و زیانی برساند مگر این که قصدی باشد یا به گمان این که ضرری خواهد داشت، بیش از حد خود را مشغول آن سازد و نیز گاهاً قلب خسته می شود و فکر برای سرگرم نگه داشتن خود به چیزی خود را مشغول می سازد و شیطان هم این فرصت را غنیمت شمرده و خیالات زشتی را در جلوی چشمانش نشان داده و او را به این سو و آن سو می برد.
وجه چهارم- افراط در عمل
وسوسه ای که از افراط در جستجوی بهترین عمل نشأت می گیرد. در این شیوه ی وسوسه، شخص هر اندازه به گمان تقوا سخت گیری اش را بیش تر و بیش تر سازد، وضعیت برای او پیچیده تر می شود، حتی کار به جایی می رسد که آن شخص برای جستجوی اولی ترین عمل به حرام می افتد و در مواردی هم جستجوی یک «سنت» سبب ترک «واجب» می شود و به خود می گوید: «آیا عملم صحیح است؟» که سبب اعاده ی آن عمل می شود و همواره این وضعیت ادامه می یابد تا سرانجام دچار یأس و ناامیدی می گردد و شیطان از این وضعیت استفاده کرده و او را زخمی می کند.
این زخم دو مرهم دارد:
مرهم اول: این نوع وسوسه فقط لایق «معتزله» است، چون آن ها می گویند: «افعال و چیزهایی که مدار تکلیف است، در ذات خود از نظر جزای اخروی، یا «حسن» است که بعدها بنا به نیکو بودن آن به آن امر شده است و یا «قبح» است، که بعدها بنا به قبیح بودن آن از آن نهی شده است، یعنی در همه چیز «حسن» و «قبح» از نقطه نظر آخرت و حقیقت، دو امر ذاتی است و امر و نهی الهی تابع آن می باشند» در عقاید چنین افرادی انسان در هر عملش گرفتار این وسوسه می شود: «آیا عملم به همان صورتی که در نفس الامر زیبا و کامل است، انجام یافته است؟»
اما در واقع باید گفت: «حضرت حق به چیزی امر می کند، آنگاه حسن می شود و از چیزی نهی می کند و آنگاه قبح می گردد» یعنی با امر او، زیبایی و با نهی او، زشتی تحقق می یابد و حسن و قبح به اطلاع و آگاهی مکلّف بستگی دارد و با توجه به دید و نظر او تقرر می یابد. این زیبایی و زشتی به ظاهر و صورت دنیوی آن نگاه نمی کند، بلکه به اعمال در آخرت تعلق دارد.
برای مثال در وضو و نمازی که ادا کرده ای در نفس الامر، سبب پنهانی برای باطل کردن وضو و نمازت وجود داشت، اما تو از آن آگاه نبودی، در این حالت، نماز و وضوی تو هم صحیح است و هم حسن. اما معتزله می گویند: «در حقیقت قبیح و فاسد است، اما از تو قبول می شود، چون نسبت به آن جاهل بودی و نادانسته بوده و عذر داشتی»
بدین ترتیب تو نیز چون در اصل عملت صحیح بوده و با ظاهر شریعت مطابقت دارد پس به خود مگو: «آیا عملم صحیح است» و وسوسه نداشته باش و فقط به خود بگو:«آیا قبول شده است» و مغرور مشو و خودپسند مباش.
مرهم دوم: در دین «حرج» وجود ندارد، آری:
«لا حرج فی الدّین»: در دین سختی نیست
و مادامی که درک تقصیر و کوتاهی که به استغفار منجر می شود، مرجّح است (برای آدم وسواس) به حسن عملی که خودپسندی و مغرور شدن را در پی دارد، لذا اگر چنین شخص وسواسی خودش را در عمل مقصر بداند و استغفار کند، بهتر است از این که عملش را خوب ببیند و مغرور شود؛ بنابراین وسوسه را رها کن و به شیطان بگو: این حالت یک حرج است و اطلاع یافتن بر حقیقت احوال، بار سنگینی است و با یسر و آسانی دین منافات دارد و با اساس و اصل:
«الدّین یسر» و «لا حرج فی الدّین» مخالف است. البته این عمل من موافق با احکام اسلامی خواهد بود و این برایم کافی است و نیز دلایل با عجزم اعتراف کرده می گویم:
چون عبادت را آن گونه که لایق آن است، ادا نکرده ام، با استغفار و تضرّع به مرحمت الهی چنگ زده و آن را وسیله ای برای طلب ذلیلانه ی نیاز خود کرده تا طلب عفو برای کوتاهی هایم کرده باشم و عمل سراسر تقصیرم نیز نزد خداوند قبول شود.
وجه پنجم :
وسوسه ای که در مسایل ایمانی به شکل شبهه خود را نشان می دهد:
وسواس بیچاره، گاهی به تخیّل، لباس تعقّل می پوشاند، یعنی: «شبهه ای را که در خیال خود به آن فکر کرده است، عقلانی توهم کرده و گمان می کند که به اعتقادش خلل وارد شده است.»[۳]
و گاهی شبهه ای را که توهّم نموده، شک و تردیدی تلقی می کند که به ایمانش ضرر می رساند و گاهی شبهه ای را که تصور کرده، شبهه ای می پندارد که گویی عقلش هم آن را تصدیق کرده است و گاهی هم تفکر در مسایل کفر را کفر می شمارد، یعنی: «هر نوع پژوهش و تدقیق و محاکمه ی بی طرفانه ی قوه ی فکر و تعقل را که به منظور شناخت اسباب ضلالت و گمراهی انجام یافته است، خلاف ایمان می پندارد» و در برابر این گونه وهم و پندارهایی که اثری از تلقینات شیطانی است، می گوید:«وای بر من! قلبم خراب و اعتقادم فاسد شده است» و از آن جایی که چنین احوالی اغلب خارج از اختیار انسان است و چون او با اراده ی جزیی اش آن را نمی تواند اصلاح کند، لذا دچار یأس و ناامیدی می شود.
مرهم این زخم این است:
همان طور که تخیّل کفر، کفر نیست، توهّم کفر نیز کفر نمی باشد و آن گونه که تصور ضلالت، ضلالت نیست، تفکر ضلالت نیز ضلالت نمی باشد، زیرا هم تخیّل و هم توهّم و هم تصوّر و هم تفکر جدا از تصدیق عقلی و اذعان قلبی بوده و با هم مغایر هستند، چون آن ها (تخیّل و توهّم و تصوّر و تفکر) تا حدی آزادند و به همین خاطر به اختیار جزیی انسان و اراده ی او چندان اعتنایی نمی کنند و به تکالیف دینی چندان گردن نمی نهند، اما تصدیق و اذعان چنین نیستند، بلکه تابع میزان خاصی می باشند و نیز آن گونه که تخیّل و توهّم و تصوّر و تفکر، تصدیق و اذعان نیستند، شبهه و تردد هم محسوب نمی گردند، اما اگر این حالت به صورت غیرضروری تکرار شده و آهسته آهسته در نفس استقرار پیدا کند، آنگاه ممکن است یک نوع شبهه ی حقیقی از آن متولد گردد و نیز به نام محاکمه ای بی طرف یا به نام انصاف برای آن که شق مخالف را التزام کند، به وضعیتی دچار می شود که بی اختیار خود را به طرف مقابل التزام می کند و التزام به حق که بر او واجب بود شکسته و وضعیت برای او خطرناک می شود و در ذهنش وضعیت یک وکیل فضول برای دشمن یا شیطان مستقر می گردد.
مهم ترین نوع این وسوسه اسن است که وسوسه کننده «امکان ذاتی» را با «امکان ذهنی» اشتباه می گیرد، یعنی: «اگر در طبیعت و ذات چیزی، چیزی را ممکن ببیند، ذهناً نیز آن را ممکن و عقلاً مشکوک می پندارد، با این که یکی از قاعده های علم کلام بیانگر این است که امکان ذاتی با یقین علمی منافات داشته و با ضرورت ذهنی تضادی ندارد.»
مثال: در همین لحظه ممکن است دریای سیاه به زمین فرو رود و چنین چیزی ذاتاً ممکن است و وقوع آن در «امکان ذاتی» محتمل می باشد، با این که ما به یقین حکم می دهیم که دریا در جایش برقرار است و در آن شک و تردیدی نداریم، پس این احتمال امکانی و امکان ذاتی به یقین ما هیچ خللی وارد نمی کند و ما را به شک و شبهه نمی اندازد.
مثال: ممکن است طبیعت خورشید ایجاب کند امروز خورشید غروب نکرده یا فردا طلوع ننماید، اما این امکان و احتمال به یقین ما ضرری نرسانده و شبهه وارد نمی کند. بدین ترتیب، اوهامی که از طریق امکان ذاتی وارد گردیده و بر مسأله غروب زندگانی دنیا و طلوع حیات اخروی – که یکی از حقایق ایمانی است – می تازد، هیچ ضرری برای یقین ایمانی ما ندارد، و نیز:
«لا عبره للاحتمال الغیر النّاشیء عن دلیل»
«احتمالی که بر بنیاد دلیلی استوار نباشد، فاقد اعتبار است» یکی از قاعده های مشهور در اصول دین و در علم فقه است.
اگر بگویی: وسوسه که تا این حد مضر و زجرآور است، بنا بر چه حکمی بلای مؤمنان شده است؟
پاسخ: به شرطی که ما افراط نکرده و غلبه ستیز نباشیم، اصل وسوسه سبب تیقّظ (بیداری) و انگیزه ی تحرّی و وسیله ی جدیّت می گردد و لاقید بودن را کنار گذاشته و تهاون (سستی) را دفع می کند.
به همین دلیل حکیم مطلق در این دار امتحان و در این میدان مسابقه، وسوسه را به عنوان یک شلاق تشویق به دست شیطان داده تا بر سر انسان بکوبد، تا شاید رنجیده شده و به حکیم رحیم رو آورده و به او شکایت کرده و بگوید: ( أعوذ باللهِ من الشیطان الرّجیم).
———————————-
منبع: کلام ها (جلد اول) / مؤلف: بدیع الزمان سعید نورسی / مترجم: داریوش موسوی / انتشارات: نشر احسان ۱۳۹۰
[۱] – متمرکز کردن توجه خود به چیزی. (مترجم)
[۲] گمان ببرد که ضرر کرده است.(مترجم)
[۳] – خیالات خود را شبهه تصور کرده و گمان می برد نسبت به مسایل ایمانی شبهه کرده است. (مترجم)