عقیدهمطالب جدید

انحرافات وارد شده بر مفهوم «لاإله الا الله» و تاثیر تفکر مرجئه، تصوف و استبداد سیاسی در این انحرافات

انحرافات وارد شده بر مفهوم «لاإله الا الله» و تاثیر تفکر مرجئه، تصوف و استبداد سیاسی در این انحرافات

نویسنده: محمد قطب/ مترجم: جهانگیر ولدبیگی

شمولیت مفهوم لاإله‌الاالله

شمولیت مفهوم لاإله‌الاالله در رسالت و برنامه‌ی محمدی (اسلام) با تمام مقتضیاتش، بهترین امت را در میان مردم به وجود آورد. شمولیت این مقتضیات در اسلام نسبت به ادیان دیگر بیشتر و فراگیرتر به نظر می‌رسد:

«الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً» (مائده:۳)

«امروز دین شما را برایتان کامل کردم و نعمت خود را بر شما تکمیل نمودم و اسلام را به عنوان آیین خداپسند برای شما برگزیدم».

از این جهت که این دین آخرین دین است این مسئله نیز طبیعی و منطقی است:

«‏ مَّا کَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِکُمْ وَلَکِن رَّسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِیِّینَ» (احزاب:۴۰)

«محمد پدر هیچ یک از مردان شما نبوده و بلکه فرستاده خدا و آخرین پیامبران است».

و چون رسالتی است برای تمام بشریت، باید هم‌چنین باشد (شمولیتش فراگیرتر باشد):

«‏ وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا کَافَّهً لِّلنَّاسِ بَشِیراً وَنَذِیراً» (سبأ:۲۸)

«ما تو را برای جملگی مردمان فرستاده‌ایم تا مژده‌رسان و بیم‌دهنده باشی»

«‏ قُلْ یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً» (اعراف:۱۵۸)

«ای پیغمبر! بگو: من فرستاده‌ی خدا به سوی جملگی شما هستم».

وقتی دین خدا با این رسالت (رسالت حضرت محمد)کامل شد و تمام بشریت را مخاطب قرارداد، و تا روز قیامت نیز باقی خواهد ماند، و بعد از آن، رسالت و دین دیگری نخواهد آمد، در علم خداوند و تقدیرات او چنین مقدر گردید که مقتضیاتش دارای چنان شمولیتی باشد که مسائل کوچک و بزرگ زندگی را تا روز قیامت در برگیرد. در اشاراتی که به بارزترین مقتضیات این دین شد، چنین مطلبی به روشنی نمایان شد.

اما چرا و چگونه این مقتضیات در نسل های متأخر (جز آنان که خدا به آنها رحم کرده است) دچار چنان تغییر و افتی شده که تنها در کلماتی جاری بر زبان خلاصه شدند؟! سوالی است اساسی و نیاز به جواب دارد.

چنین مسئله‌ای، تاریخی طولانی دارد که در کتاب «واقعنا المعاصر» درباره‌ی برخی از نکات برجسته‌ی آن بحث کرده‌ام.

در اینجا لازم میدانم که به بارزترین آنها اشاره کنم تا به این نکته پی ببریم که چگونه «لاإله‌الا الله» به تدریج از مفاهیم زنده‌اش دور شد و مسلمانان چگونه به اندازهی اعمالشان از مقتضیات «لاإله‌الا الله» فاصله گرفتند و کارشان به جایی رسیده که «لاإله‌الا الله» تنها در عبارتی خلاصه شده که بر زبان ها جاری میشود و در نتیجه‌ی آن امت به آن خس و خاشاکی تبدیل شده که رسول خدا(ص) از آن خبر داده و درباره‌ی آن فرمودند:

«یوشک أن تداعی علیکم الأمم کما تداعی الأکله علی قصعتها، قال قلنا: یارسول الله أمن قله بنا یومئذ؟ قال: أنتم یومئذ کثیر و لکن تکونون غثاء کغثاء السیل»     (امام احمد و ابوداوود)

«نزدیک است که امّت‌های دیگر بر شما حمله کنند، چون حمله‌ی گرسنگان بر ظرفهای غذا (در اثر گرسنگی)، گفتیم: ای رسول خدا (ص) آیا به خاطر کمی ما در آن روز است؟ فرمود: شما در آن روز زیاد هستید، اما چون خس و خاشاک روی آب میباشید (بی قدرت و بی حرکت)».

تاثیرات تفکر «مرجئه»

بارزترین عاملی که باعث شد «لاإله الا الله» از مقتضیاتش فاصله بگیرد، تفکر «مرجئه» بود.

 صاحبان چنین تفکری میگفتند:

ایمان عبارت است از تصدیق قلبی یا تصدیق قلبی و اقرار با زبان، عمل داخل در تعریف ایمان نیست.

بسیار تعجب میکنم از نفوذ چنین تفکری در میدان و چارچوب تفکر اسلامی، زیرا اسلام تماماً عمل است.

دعوت تنها با عمل و جهاد انجام می‌گیرد.

حکومت اسلامی بدون عمل و جهاد اقامه نمی‌شود.

شریعت اسلامی بدون عمل و جهاد تحقق پیدا نمی‌کند و به اجرا در نمی‌آید.

جامعه‌ای که ملتزم به اوامر خداوند باشد، در عالم واقع، بدون عمل و جهاد نخواهد بود.

مجهز شدن به نیروهایی که خداوند امر فرموده، بدون عمل و جهاد صورت نمیگیرد.

آبادانی زمین براساس منهج الهی، بدون عمل و جهاد صورت نمی‌گیرد، و…

پس چگونه آن فکر وارداتی (مرجئه) به میدان تفکر اسلامی نفوذ کرده و کسانی در این میدان یافت میشوند که می‌گویند:ایمان عبارت است از: تصدیق قلبی و اقرار با زبان و بس، و دیگر عمل در این تعریف جای ندارد.

این مصیبت از جانب دو دشمن یعنی فلسفه و منطق وارد شد.

وقتی میخواهیم تعریفی فلسفی یا منطقی از ایمان داشته باشیم، یکی از آنها می‌گوید: تعریف باید به گونه‌ای باشد که قابل تغییر و قابل کم و زیاد نباشد و آن چیزی جز تصدیق و اقرار نیست.

قانونهای بشری و به ویژه جاهلی ناتوانتر از آن هستند که با مشخص کردن چارچوب دین خدا بر بشریت حکومت کنند، دینی که قرآن و پیامبر خدا (ص) چارچوب آن را مشخص کرده و کتاب و سنت تعریفی جامع و مانع از آن ارائه داده‌اند. قرآن نیز بر این امر تاکید دارد که مرجع و مصدر تمام امور خداوند است:

«‏ وَمَا اخْتَلَفْتُمْ فِیهِ مِن شَیْءٍ فَحُکْمُهُ إِلَى اللَّهِ» (شوری:۱۰)

«در هر چیزی که اختلاف داشته باشید، داوری آن به خدا واگذار می‌گردد»

«فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّهِ وَالرَّسُولِ إِن کُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الآخِرِ ذَلِکَ خَیْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِیلاً» (نساء:۵۹)

«اگر در چیزی اختلاف داشتید، آن را به خدا و پیغمبر او برگردانید، اگر به خدا و روز آخرت ایمان دارید، این کار برای شما بهتر و خوش فرجام‌تر است»

چنین تفکری (مرجئه) با وجود این که متأثر از تهاجم فکری یونانی بود، مدت کمی باقی ماند و در دایره‌ی علم کلام محصور شد، یا به تعریف امروزی تنها در برج های کج باقی ماند و هرگز به میدان واقعیت ها تنزّل نکرد، و مسلمانان همچنان مسائل دین را از کتاب خدا و سنت پیامبرش (ص) دریافت می‌کردند، و به آنچه عالمان کلام درباره‌ی مسائلی که هیچ ارتباطی با عالم واقع نداشت و آن را مرتب تکرار می‌کردند، هیچ توجهی نمی‌کردند.

اما آنگاه که مردم در انجام واجبات کوتاهی کردند، مصیبت بزرگ شروع شد. انسان از روزی که خلق شده است سستی و تنبلی در انجام واجبات و تکالیف جزو فطرت و طبیعت اوست:

«‏ وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِیَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً ‏» (طه: ۱۱۵)

«در آغاز کار به آدم فرمان دادیم، اما او ترک فرمان کرد و تصمیم درست و اراده استواری از او مشاهده نکردیم».

اما خداوند داروی این درد را نازل فرموده که عبارت است از: «تذکّر و یادآوری»:

«‏ وَذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرَى تَنفَعُ الْمُؤْمِنِینَ ‏» (ذاریات:۵۵)

«پند و اندرز بده، چراکه پند و اندرز به مؤمنان سود میرساند».

در نسلهای برتر گذشته وقتی مردم کسی را می‌یافتند که آنها را بیدار می‌کرد و آنها را نه تنها با گفتار بلکه با الگوی عملی نیکو تذکر می‌داد، به راحتی اوامر او را می‌گرفتند و مشکلات تنها در مسائلی محدود می‌شد که خطر چندانی برای حیات و وجود امت نداشت. اما وقتی سستی اوج گرفت و فاصله با نسلهای برتر زیاد و زیادتر شد و تذکرات و بیدارگریها با قدوه و الگوی عملی و صالح کم رنگ شد، زمینه برای تفکر مرجئه به وجود آمد و چنین تفکری پا به میدان گذاشت و از برجهای کج به میدان عمل و واقعیت ها تنزل یافت تا میدان عمل به مقتضیات «لاإله الا الله» را بپوشاند.

عمل به مقتضیات «لاإله الا الله» وقتی به صورت کامل یا نزدیک به کامل به وسیله‌ی نسلهای گذشته انجام میگرفت، تفکر مرجئه هیچ جایگاهی در میدان عمل نداشت، اما وقتی عمل به مقتضیات «لاإله الا الله» چند درصدی فروکش کرد، تفکر مرجئه تنزل کرد، تا مساحتی از عمل به مقتضیات «لاإله الا الله» را بپوشاند و به مردم بگوید: علی رغم کوتاهی در عمل به مقتضیات «لاإله الا الله» ایمان شما همچنان کامل است.

اما وقتی کوتاهی در عمل به مقتضیات «لاإله الا الله» به پنجاه درصد رسید، مساحتی را که فکر مرجئه اشغال کرده بود گسترش و گسترش یافت، تا همچنان به مردم بگوید: ایمان شما علیرغم چنین کوتاهی‌ای در عمل باز هم کامل است. اما وقتی این کوتاهی در تمام جنبه‌ها صورت گرفت کسانی یافت شدند که می‌گفتند: کسی که با زبان بگوید: «لاإله الا الله»، اگرچه به دستورات اسلام هم عمل نکند، باز هم مؤمن است.

با تمام انحرافاتی که در قول اخیر دیده میشود، در عصر حاضر بدتر از آن نیز یافت می‌شود و آن این که:

تکلم به «لاإله الا الله» مانع تکفیر است، اگرچه در روز متکلم به آن، صدبار نیز با گفتار و عمل «لاإله الا الله» را نقض کند.

مشکل اصلی و اساسی در این زمینه کوتاهی مردم در انجام واجبات و عدم تذکر با الگویی عملی و نیز کوتاهی بسیاری از عالمان از وظایف تربیتی و منحصر کردن فعالیتهایشان در مسائل آموزشی است، در حالی که وظیفه‌ی اصلی آنها به عنوان وارثان پیامبر (ص) شامل هر دو قسمت تعلیم و تربیت توأماً می‌شود.

بدون شک تفکر مرجئه مشکل امت اسلامی را دو چندان کرد. وقتی مردم دچار اشتباه شوند، و چنین امری از بنی آدم طبیعی است، و بدانند که در اشتباه قرار دارند، در این صورت انحراف آنها هرچند دامنه‌اش وسیع باشد، اما در جایی متوقف می‌شود و به جایی و قسمتی محصور می‌شود؛ زیرا انحراف در رفتار است نه عقیده و اما اگر خطا و اشتباه لباس شرعی به خود بگیرد، در این صورت انحراف هرگز در حدی معین و مشخص متوقف و محصور نخواهد شد؛ زیرا انحراف در این صورت دیگر انحراف در رفتار نیست بلکه انحراف در عقیده است. اگر مردم در انجام وظایف و تکالیف خود دچار کوتاهی شوند و به این امر هم واقف باشند که با این کوتاهی ایمانشان دچار مشکل می‌شود، این علم و آگاهی آنها را وادار به برگشت می‌کند، به ویژه آنگاه که متذکر شوند. اما وقتی مردم در انجام وظایف دچار کوتاهی شوند، سپس کسی بیاید و به آنها اطمینان دهد که علی‌رغم کوتاهی همچنان از ایمان کامل برخوردارند، در این صورت

چه کسی رغبتی به بازگشت و جبران کوتاهی و انجام فرایضی را دارد که به هر دلیلی از انجام آنها کوتاهی کرده است؟

فکر ارجاعی، فکری مخدر است که چنین گمانی را به سرکشان و منحرفان و غافلین تلقین می‌کند که با وجود کوتاهی در انجام واجبات، همچنان در راه خیر گام برمی‌دارند و مادام که در درونشان به وحدانیت خدا معقتد باشند و با زبان جمله‌ی «لاإله الا الله» را تکرار کنند، هیچ خطری ایمان آنها را تهدید نمی‌کند.

دوره استبداد سیاسی:

بعد از تفکر مرجئه، استبداد سیاسی پا به عرصه میدان گذاشت، تا او هم قسمت دیگری از مقتضیات «لاإله الا الله» را اشغال کند؛ استبدادی که در حیات امت اسلامی چیز جدیدی بود.

حکمت شمولیت مقتضیات «لاإله الا الله» که در رسالت محمدی جلوه‌گر می‌باشد، در منهج ربّانی بسیار روشن است. این رسالت با مقتضیات منهج ربّانی در تمام زمینه‌ها بر زمین حکومت خواهد کرد تا:

«لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ» (حدید: ۲۵)

«مردمان برابر آن دادگرانه رفتار کنند».

خداوند به خوبی میداند که عدالت سیاسی در زمین تنها از طرف حکّام محقق نمی‌شود؛ زیرا قدرت صاحبش را دچار طغیان می‌کند، مگر آن که خدا به او رحم کند. به همین دلیل است که این امر (عدالت سیاسی) را به حاکم واگذار نکرده است که اگر خواست عدالت بورزد و اگر خواست طغیان کند، بلکه ملت را در این امر به طور مستقیم مسئول قرار داده است، در حدیث آمده که:

«لا والذی نفسی بیده حتی تأطر و هم علی الحق أطراً» (ابوداود و ترمذی)

«نه، سوگند به کسی که جانم در دست اوست (وظیفه شما تمام نمی‌شود) تا این که آنها (حکام) را بر التزام به حق وادار کنید».

این درست است که رسول خدا (ص) به شدت نهی کرده است از این که انسان در مقابل حاکمی که براساس شریعت خداوند حکم می‌کند، گرچه از او ستمی دیده شود، مسلحانه قیام کند، اما این نهی به خاطر ترس از ایجاد فتنه است؛ فتنه‌ای که صف مسلمانان را از هم بگسلد و وحدت آنها را از بین ببرد و آنها را از رسالت و دینشان و هدایت بشری منصرف کند. پیامبر (ص) مردم را به سکوت در برابر ظلم امر نکرده است، بلکه به آنها هشدار می‌دهد که اگر در برابر ظلم سکوت کنند عذاب خداوند آنها را در بر می‌گیرد. برای قیام در برابر ظلم راههای دیگری غیر از قیام مسلحانه وجود دارد که نتایج مفیدی را هم در بردارد؛ یکی از این راهها، ایستادگی علماء به عنوان وارثان پیامبر (ص) در مقابل ظلم و برگرداندن حاکمان ظالم به سوی حق و ملتزم کردن آنها بر حق است، گرچه در این راه دچار عذاب و شکنجه‌هایی شوند همانند آنچه امام احمد بن حنبل و ابن تیمیه و عز بن عبدالسلام و … دچار آن شدند.

امویان بر مخالفانشان بسیار سخت می‌گرفتند و آنها را با بهانه‌های مختلف زیر شکنجه و فشار قرار می‌دادند، و از این می ترسیدند که مردم در مسائل سیاسی آگاه شوند و به آن بپردازند.

بهانه‌های بنی امیه هرچه بود، شکافی را در مقتضیات «لا اله الا الله» بوجود آورد که آثار بسیار خطرناکی را در مسیر حرکت امت اسلامی در طول تاریخ برجای گذاشت. وقتی حکومت به استبداد تبدیل شد، وضعیت چنان شد که گویی این استبداد در زندگی حاکمان یک اصل است و باید همیشه بدان پایبند بود.

 بعد از امویان، این استبداد در زمان عباسیان نیز دنبال شد، و بعد از آن به حکومت عثمانیان رسید، و هر روز این استبداد بیشتر و بیشتر گردید و امت چنان از مقتضیات «لاإله‌الاالله» فاصله گرفت که مفهوم دین در میان آنها به تدریج از امور عام به امور خاص منحصر شد، و مفهوم شامل و فراگیر عبادت، تنها در شعائر عبادی چون نماز و روزه و… منحصر شد.

درست است که در آموزه‌های دینی تأکید بسیار بر شعائر عبادی شده است اما این را باید دانست که چنین تأکیدی بر این اساس است که این عبادتها پایه و اساس دین و مظهر عملی آن هستند.

تفکر ارجاعی و استبداد سیاسی توأماً متعهد شدند که مساحت حقیقی دین را تصرف و آن را در بسیاری از مسائل زندگی خارج کنند که با چنین کاری تاثیرش در زندگی عملی کم خواهد شد و عوامل فسادی که زمین را پوشانده، زندگی مسلمانان را نیز در برخواهد گرفت.

علی‌رغم تمام این فعالیت‌های منفی دین را در میان امت همچنان باقی و جاوید می بینیم و آثار آن همچنان به چشم می‌خورد و این به اجرا در آمدن و عملی شدن کامل آن در زمان نزولش بر می‌گردد.

با وجود تمام انحرافات به وجود آمده در میان امت و با وجود فعالیت‌های منفی که به منظور محو دین و آثار آن درعرصه‌ی زندگی انجام گرفته و میگیرد، خواست خداوند این است که این دین تا روز قیامت باقی بماند، و امتی که حامل آن است نیز با وجود سستی و کوتاهی‌هایی که در این راه از خود نشان می‌دهد، همچنان باقی بماند. خداوند در هر قرن افرادی را مبعوث می‌کند که دین او را حفظ کنند، و مردم را به سوی آن دعوت نمایند. آثاری که از دین باقی مانده است، مانع شده است که درصد غالب مسلمانان دچار سستی و کوتاهی ناامیدکننده‌ای شوند.

این آثار بیشتر از این هم نقش داشته است به ویژه در مسائل اجتماعی که تهاجم فکری بعدها آن را استثمار کرد تا به مردم بگوید: این است آن دینی که به اجرا در آمد؟ این چه دینی است که با وجود به اجرا در آمدنش همچنان زمین پر از فساد و ظلم است. به دین توجه نکنید، و امیدی به آن برای اصلاح اوضاع و احوالتان و رسیدن خیری از آن نداشته باشید.

امتی که خداوند امانت خود را به آنها واگذار کرد و آنها را برای حمل آن برگزید، از همان روز نخست، «لاإله‌الاالله» را به زندگی‌شان مرتبط داد. اما این امت با اهمال در مقتضیات «لاإله‌الاالله» و فاصله گرفتن از مقتضیات آن، دچار کوتاهی شدند، و نتیجه‌ی این کوتاهی آنگاه که به خس و خاشاک تبدیل شدند خسران و زیان بزرگی بود که نه تنها دامنگیر زندگی آنها شد، بلکه کل بشریت را نیز در بر گرفت.

 

ورود تصوف :

سپس و در مرحله‌ی سوم تصوف آمد، تا دایره را تکمیل کند، دایره‌ی افت و کوتاهی نسبت به مقتضیات «لاإله‌الاالله».

تفکر تصوف نیز همچون تفکر مرجئه، وارداتی بود. واردات به دین اسلام، دینی که در زندگی، دین عمل و حرکت و دین مبارزه و جهاد درعالم واقع به منظور و با هدف اقامه‌ی آنچه خداوند نازل فرموده است، می‌باشد.

اسلام در حقیقت مردم را به «زهد» نسبت به متاع دنیایی دعوت می‌کند، و سیّد زاهدان خود پیامبر (ص) بود؛ پیامبری که اگر می‌خواست تمام متاع دنیایی را در خدمت گیرد، می‌توانست، اما تنها به مقداری از آن که قوام دهنده‌ی او در امر عبادت باشد، اکتفا کرد. پیامبری که همسر مهربانش حضرت عایشه وقتی میبیند همسر مهربانش (ص) عبایش را فرش خود می‌کند. عبا را برایش دوال کرده تا مقداری از سفتی زمین که بر آن می‌نشیند کم کند. اما حضرت (ص) ناراحت می‌شود و دستور می‌دهد که عبا را به حالت اول برگرداند.

زاهد نسبت به مسائل دنیایی و اکتفا کردن به کمترین متاع دنیایی از اصیل ترین اخلاقیات اسلامی است؛ اما کمتر از این مقدار، هیچ ارتباطی با زهد و تصوف مورد نظر دین ندارد!

پیامبر (ص) زاهد بود، اما آیا از مردم فاصله گرفت، تا در صومعه‌ای دور از مردم و دور از میدان زندگی حیات را به سر ببرد؟!

پیامبر (ص) زاهد بود، اما آیا به خود گفت که خلق را به خالق واگذار، اگر خواست آنها را هدایت می‌دهد و اگر…

وظیفه‌ی تو تنها هدایت خود است؟!

پیامبر (ص) زاهد بود، اما آیا لحظه‌ای از جهاد و مبارزه برای اعلای کلمه الله و دین او آسود؟!

لحظه‌ای از دعوت و تربیت افراد و لحظه‌ای از مبارزه و حکومت داری و مسائل مربوطه به آن دست کشید؟!

آیا از برنامه‌ریزی و تلاش و کوشش با تمام نیرو و توانایی‌اش دست کشید؟

حتی کتابهای سیره می‌گویند: پیامبر (ص) چنان با جدیت راه می‌رفت که گویی همیشه در پی انجام کاری می‌رود.

اعمال و روش‌های منفی تصوف و مسئله‌ی عزلت، چقدر از نکات مثبت زهد و کشش و حرکات آن در جهت تغییر واقعیت‌های موجود و رشد مطلوب، فاصله دارد.

تفکر «فناء»که صوفی برای رسیدن به آن تلاش می‌کند، اساساً یک تفکر هندی است و ریشه‌ی اسلامی ندارد.

تفکر رشد جنبه روحی و تسلط آن بر جسم است. اهمال در رسیدن به خواسته‌های جسم نیز، تفکری است که ریشه اسلامی ندارد.

تفکر«رها کردن واقعیتهای موجود» با این ذهنیت که واقعیت‌های پستی هستند و دوری گرفتن از آنها مایه‌ی نجات از پستی‌ها می‌شود، و تفکر «طهارت روح از پلیدی های جسمی با از بین بردن غرایز شهوانی» به منظور رهایی از آنها و رسیدن به سعادت در آخرت، تمرینات راهبان مسیحی است که در اسلام هیچ جایگاهی ندارد.

این افکار وارداتی چگونه وارد زندگی مسلمان شد و با تفکر اسلامی آمیخته شد؟ در تصوف هندی انسان سعی می‌کند به جاودانگی برسد. این امر هم تنها و تنها با فنای خود (حلول) در «نیروانا» (نرفانا) یعنی «روح االرواح» و متحد شدن با او صورت می‌گیرد. به نظر آنان این حلول هم تنها و تنها با شکنجه‌ی جسم و پست کردن آن صورت می‌پذیرد، تا از این طریق روح از موانع و بازدارنده‌های رشدش آزاد شده و در جهان نورانی به پرواز درآید. با این کار انگیزه‌های زندگی تعطیل میشوند. این امر زیان و خسارت و از بین بردن و نابود کردن نیرو و توانایی نیست؛ زیرا زندگی دنیا از طرفی پلید و از طرف دیگر دارای قید و بندهایی است که از رها شدن روح جلوگیری می‌کنند. اینجاست که باید این پلیدی ها را خنثی کرد یا حتی آن را نابود کرد، تا انسان به جاودانگی برسد و با «نیروانا»متحد گردد.

در دین مسیحی انسان این را می‌داند که فطرتاً گناهکار است، مادامی که غرایز حیوانی او فعال باشند هیچ امیدی به اصلاح او نیست، پس آن غرایز جایگاه شیطان هستند، و جنبه‌های روحانی او در زندگی دنیایی امکان ندارد رشد کنند

مادامی که انسان بر این طبیعت خطاکار بودنش باقی بماند؛ بنابراین واجب است غرایز جسمی و حیوانی‌اش را از بین ببرد تا مغلوب شیطان نشود و روحش خالص خدا گردد و در آخرت با جاودانگی با پیامبران و قدیسین در عالم پاکی که شهوات آن را مکدر نکرده‌اند، به سر ببرد.

چنین تفکراتی در اسلام هیچ جایگاهی ندارند.

جاودانگی در بهشت بزرگترین آرزوی انسان مسلمان است که با «ایمان»و «عمل صالح» و «جهاد»در جهت اعلای نام خدا و دین او به دست می‌آید:

 «‏إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ کَانَتْ لَهُمْ جَنَّاتُ الْفِرْدَوْسِ نُزُلاً *‏ خَالِدِینَ فِیهَا لَا یَبْغُونَ عَنْهَا حِوَلاً ‏»(کهف”۱۰۷-۱۰۸))

«بی گمان کسانی که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند، باغهای بهشت جایگاه پذیرایی از آنهاست. جاودانه در آنجا می‌مانند و تقاضای نقل مکان از آنجا را نمی نمایند».

«‏ فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ أَنِّی لاَ أُضِیعُ عَمَلَ عَامِلٍ مِّنکُم مِّن ذَکَرٍ أَوْ أُنثَى بَعْضُکُم مِّن بَعْضٍ فَالَّذِینَ هَاجَرُواْ وَأُخْرِجُواْ مِن دِیَارِهِمْ وَأُوذُواْ فِی سَبِیلِی وَقَاتَلُواْ وَقُتِلُواْ لأُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ وَلأُدْخِلَنَّهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ ثَوَاباً مِّن عِندِ اللّهِ وَاللّهُ عِندَهُ حُسْنُ الثَّوَابِ ‏»(آل عمران: ۱۹۵)

«پس پروردگارشان دعای ایشان را پذیرفت و پاسخ‌شان داد که من عمل هیچ کس از شما را، خواه زن باشد یا مرد، ضایع نخواهم کرد. پاره‌ای از شما از پاره دیگر هستید (و همگی همنوع و همجنس می‌باشید) آنان که هجرت کردند و از خانه‌هایشان رانده شدند و در راه من اذیت و آزارشان رساندند و جنگیدند و کشته شدند و هرآینه گناهانشان را می‌بخشم و به بهشت‌شان در می‌آوردم. بهشتی که رودخانه‌ها در زیر آن روان است. این پاداش از سوی خدا است و پاداش نیکو تنها نزد خداست».

«‏أَمْ حَسِبْتُمْ أَن تَدْخُلُواْ الْجَنَّهَ وَلَمَّا یَعْلَمِ اللّهُ الَّذِینَ جَاهَدُواْ مِنکُمْ وَیَعْلَمَ الصَّابِرِینَ»(آل عمران: ۱۴۲)

«آیا پنداشته‌اید که شما به بهشت درخواهید آمد، بدون آنکه خداوند کسانی از شما را مشخص سازد که به تلاش و پیکار برخاسته‌اند، و بدون آنکه خداوند بردباران را متمایز گرداند».

این که جسم انسان مکان شهوت است و شیطان در خون انسان جاری میشود و شهوت مرکبی است که انسان را اغوا کرده و او را دچار گناه و انحراف از راه خدا می‌کند، شکی نیست، اما علاج و درمان این مسائل در اسلام هرگز با کشتن و از بین بردن این شهوت و مصدر آن و تحقیر و تعذیب جسم نخواهد بود. خداوند این غرایز را در انسان خلق کرده است تا مشوق او جهت آبادانی زمین باشد و به تحقق امرخلافت در زمین به او کمک کند. پس اگر انسان آنها را نابود کند، دیگر چه مشوق و چه عاملی وجود خواهد داشت؟ و چه کسی زمین را آباد خواهد کرد؟

درمان چنین مسائلی در اسلام دارای چارچوب مشخصی است که آنها را بدون زندگی کردن کنترل می‌کند:

«‏قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِینَهَ اللّهِ الَّتِیَ أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ وَالْطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ قُلْ هِی لِلَّذِینَ آمَنُواْ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا خَالِصَهً یَوْمَ الْقِیَامَهِ» (اعراف:۳۲)

«بگو: چه کسی زینتهای الهی را که برای بندگانش آفریده است و همچنین مواهب و روزی‌های پاکیزه را تحریم کرده است؟ بگو: این چیزهای پاکیزه برای افراد با ایمان در این جهان آفریده شده است. ولی در روز قیامت اینها در اختیار مؤمنان قرار میگیرد (خاص مؤمنان است)».

این چارچوب عبارتند از: مسائل حلال و حرام و مباح و غیرمباحی که خداوند در کتاب و سنت رسولش (ص)مقرر فرموده است. هرگاه نفس به اوامر خدا ملتزم می‌گردد، انگیزه‌ها و غرایزش که ملتزم به چارچوب ربّانی هستند، نه تنها مباح نمی‌باشند، بلکه در پاسخگویی به آنها اجر و پاداش نیز موجود است:

« قال رسول الله (صل الله علیه و آله): و إن فی بضع أحدکم صدقه. قالوا: یارسول الله! إن أحدنا لیأتی زوجه شهوه منه ثم یکون له علیها أجر؟ قال: أرأیتم لو وضعها فی حرام، أکان علیه فیها وزر؟ فأذا وضعها فی حلال فله علیها أجر»(مسلم)

رسول خدا (ص) فرمود: »همانا در همبستری شما با همسرانتان اجر و پاداش است گفتند: یا رسول الله! یکی از ما با همسرش همبستر میشود و خود را ارضا می‌کند، اجر و پاداش دارد؟! فرمود: اگر شهوت خود را در راه حرام ارضا کند، آیا بر او گناهی نیست؟ پس اگر در راه حلال ارضا کند دارای اجر و پاداش است».

غرایز اصلاً پلید و منفور نیستند، زیرا پیامبر (ص) می‌فرماید:

«حبب إلی من الدنیا النساء و الطیب و جعل قره عینی فی الصلاه» (امام احمد و نسائی)

«از دنیا سه چیز محبوب من گردیده‌اند: بوی خوش و زنان و قرار داده شده است روشنی و نور چشم من در نماز است».

آنچه پلید است، اعمال فاحشه یعنی تجاوز از حد و حدود و مقررات است. بر این اساس انسان مسلمان برای راندن شیطان از خود هرگز سعی در از بین بردن غرایزش نمی‌کند. او به اوامر خدا و به آنچه برایش حلال کرده ملتزم است؛ بنابراین شیطان هرگز نمی‌تواند در امور او نفوذ کند و او را گمراه کند. در این هنگام است که جنبه‌های خدایی انسان رشد می‌کنند.

 این که انسان خطاکار است، در این شکی نیست چرا که «هر بنی‌آدمی خطاکار است»، ولی این مانع نمی‌شود که انسان برای دستیابی به صفات خدایی یعنی التزام به اوامر خدا، در زندگی دنیایی تلاش نکند. انسان با این که دچار انحراف و اشتباه می‌شود اما خداوند او را گرامی داشته و او را بر بسیاری از مخلوقاتش برتری بخشیده است:

«‏ وَلَقَدْ کَرَّمْنَا بَنِی آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى کَثِیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلاً ‏» (أسراء:۷۰)

«ما آدمیزادگان را گرامی داشته‌ایم و آنان را در خشکی و دریا حمل کرده‌ایم، و از همه چیزهای پاکیزه و خوشمزه روزیشان نموده‌ایم، و بر بسیاری از آفریدگان خود کاملا برتریشان داده‌ایم».

با توجه به نعمتهایی که خدا به انسان بخشیده و او را نسبت به علم و دانشش آگاه کرده و آنها را به او آموزش داده، و نیروهای آسمانی و زمینی را مسخر او نموده، او را مکلف کرده است که در زمین جانشینش باشد یعنی اوامر و منهج او را اجرا کند و مطیع او باشد و تنها او را عبادت کند و بس:

«‏ قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِیعاً فَإِمَّا یَأْتِیَنَّکُم مِّنِّی هُدًى فَمَن تَبِعَ هُدَایَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاَ هُمْ یَحْزَنُونَ » (بقره:۳۸)

«گفتیم همگی از آنجا فرود آیید و چنانچه هدایتی از طرف من برای شما آمد، کسانی که از آن پیروی کنند، نه ترسی بر آنان خواهد بود و نه عمگین خواهند شد».

کسانی که پیرو هدایت خداوندی هستند و می‌گویند: شنیدیم و اطاعت کردیم، همان کسانی هستند که اوامر خدا را در زمین اجرا می‌کنند، و بهشت به آنان تعلق دارد.

«‏وَالَّذِینَ کَفَرواْ وَکَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا أُولَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ‏» (بقره:۳۹)

«و کسانی که کافر شوند و آیه‌های ما را تکذیب کنند، اهل دوزخند و همیشه در آنجا خواهند ماند».

این مؤمنانی که منهج خداوند را در زمین اجرا می‌کنند. هرگز از بشریت و صفات انسانی خود خارج نشده و هرگز به ملائکه تبدیل نشده و با تمام این اوصاف آنها نیز چون دیگران خطاکارند و دچار اشتباه و معصیت می‌شوند. تنها فرقی که در اینجا با دیگران دارند این است که بعد از ارتکاب معصیت توبه کرده و به سوی پروردگارشان برمی‌گردند.

«‏ وَالَّذِینَ إِذَا فَعَلُواْ فَاحِشَهً أَوْ ظَلَمُواْ أَنْفُسَهُمْ ذَکَرُواْ اللّهَ فَاسْتَغْفَرُواْ لِذُنُوبِهِمْ وَمَن یَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللّهُ وَلَمْ یُصِرُّواْ عَلَى مَا فَعَلُواْ وَهُمْ یَعْلَمُونَ ‏*‏ أُوْلَئِکَ جَزَآؤُهُم مَّغْفِرَهٌ مِّن رَّبِّهِمْ وَجَنَّاتٌ تَجْرِی مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَنِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ ‏» (آل‌عمران:۱۳۵-۱۳۶)

«و کسانی که چون دچار گناه شدند و یا برخویشتن ستم کردند، به یاد خدا می‌افتند و آمرزش گناهانشان را خواستار می‌شوند و بجز خدا کیست که گناهان را بیامرزد؟ و با علم و آگاهی بر چیزی که انجام داده‌اند پافشاری نمی‌کنند. آن چنان پرهیزگاران پاداششان آمرزش خدایشان و باغهایی است که در زیر درختان آنها جویبارها روان است. و جاودان در آنجا ماندگارند و این چه پاداشی نیکو است که بهره‌ی کسانی می‌گردد که اهل عمل‌اند.».

این فضل خدا بر بندگانش است که وقتی گناه می‌کنند و بعد استغفار و توبه می‌نمایند آنها را از رحمت خود نمی‌راند، و هرگز به آنها نمی‌گوید شما به سبب گناهانتان شایستگی خلافت خداوند در زمین را ندارید بلکه از آنها راضی می‌شود:

 «رَّضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ ذَلِکَ لِمَنْ خَشِیَ رَبَّهُ ‏»(بینه: ۸)

«خدا از ایشان راضی و ایشان هم از خدا راضی و خشنودند این از آنِ کسی است که از پروردگارش بترسد».

داستان انسان در زمین براساس منهج ربّانی چیزی است که بیان شد. این منهج به اندازه‌ی وسع و توانایی انسان تلاش برای تحقق خلافت خداوند و جهاد دائم در جهت رفع شرّ را از او می‌طلبد و هرگز از او عزلت وگوشه‌گیری و نابود کردن غرایزش را نمی‌خواهد. پس تصوف با این افکار چگونه و از کجا آمده است؟ و بر چه اساسی گمان می‌کند که اعمال او آنها را به خدا نزدیک می‌کند؟!

تفکر دوری گرفتن از مردم و رها کردن آنها به خالقشان که اگر خواست آنها را هدایت می‌دهد، و مغلوب کردن غرایز جسمانی به منظور رهایی روح از جسم و رها کردن تمام اسباب و توکل محض بر خدا، و قرار دادن «ناتوانی» به عنوان فضیلتی که امید به برکت آن می‌رود، همه‌ی این تفکرات از کجا سرچشمه گرفته و وارد تفکر اسلامی شده‌اند؟!

تمام این تفکرات در تعالیم اسلامی تفکرات ناشناخته‌ای هستند و به عنوان تفکرات وارداتی در اسلام شناخته شده‌اند.

وقتی مصیبت و مشکلاتی که امت اسلامی به آن گرفتار شده است و عبارت است از:

انحطاط تدریجی از مقتضیات «لاإله‌الاالله» به ویژه در زمینههای سیاسی و اجتماعی

انحطاط تدریجی از مقتضیات «لاإله‌الاالله» به ویژه در زمینه‌های سیاسی و اجتماعی، و نیز وقتی که به جای توجه به تمام مسائل بیشتر به مسائل شخصی و شعائر عبادی اهتمام داده می‌شود، در این حال و وضعیت، تصوف پا به میدان می‌گذارد تا مصیبت را دو چندان کند و این کار را هم کرد. وقتی آمد به دو بخش فردی و شعائر عبادی «لاإله‌الاالله» تأکید بسیار ورزید و نگاهش را به تمام از مقتضیات سیاسی «لاإله‌الاالله» و مسئله‌ی جهاد به طور عام؛ خواه در زمینه‌ی مبارزه با دشمنان اسلام و خواه در زمینه‌ی امر به معروف و نهی از منکر در جامعه‌ی اسلامی، برتافت.

«تصوف» وقتی آمد که تفکر مخدر دیگری به نام «مرجئه» قبل از او ظهور کرده بود، تفکری که پیروانش چنین گمان می‌کردند که بدون عمل و جهاد و تنها با اوراد و اذکار و توسل به بارگاه صالحین و بهره‌مند شدن از برکات شیوخ و نیز به وسیله‌ی کراماتی که بر اولیاء و صالحان الهام میشود، به اهدافشان که همسیانا رضایت خداست میرسند.

——————————-

منبع: لاإله الا الله روح زندگی/ مؤلف: محمد قطب/ مترجم: جهانگیر ولدبیگی / نشر احسان

 

مقالات مرتبط :

مقتضیات بیانی و گفتاری «ﻻ اله الا الله»

مفهوم و معنای لا إله إلا الله

نمایش بیشتر

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا