اندیشه

ایمان و کفر – ۲

 

امّا آن مطلبی که شما ابتدا اشاره کردید،
جنگ های زمان پیامبر(ص)یا زمان خلفای راشدین ـ به‌ویژه زمان حضرت ابوبکر ـ علیه
آنهایی که در داخل حکومت اسلامی با برخی از احکام اسلامی مقابله کرده بودند و یا
نامسلمانان دیگر؛ مطلبی است که بسیار بیشتر از این نیازمند به توضیح و تفصیل است.
این، عنوانِ عامِ سیاست بین المللی اسلام است، که عبارت است از این که اسلام چه
رابطه ای با غیر مسلمان دارد؟ و یا حکومت اسلامی با حکومت غیر اسلامی چه رابطه ای
دارد؟ 

ابتدا در میان سخنان اشاره کردم که اصولاً و
به هیچ وجه جنگی میان کفر و اسلام وجود ندارد. یعنی اسلام با شخص یا جامعه‌ای به
دلیل کافر بودنش نمی‌جنگد. نه تنها نامسلمان بلکه کافر به معنی حقیقی آن را می
گویم؛ یعنی حق را کاملاً فهمیده و درمقابل آن ایستاده باشد چنین کافری که خیلی
نایاب است و اکنون اصلاً وجود ندارد و مطمئنم که به دلیل عدم عرضه‌ی کامل دین
قرنهاست کافری پیدا نشده است چونکه اسلامی درست عرضه نشده است؛ اگر فرضا چنین
کافری هم باشد و جامعه، جامعه‌ی کفر باشد- جامعه کفر یعنی جامعه ای که سران آن اهل
کفر باشند و لازم نیست افراد لشکر آنان همگی کافر باشند؛ زیرا آنهایی که برای کفر
می‌جنگند همگی به عنوان لشکر کفر به شمار می‌آیند حتّی اگر چنین چیزی و یا کافر با
معنی اصلی و صحیحش وجود داشته باشد- اسلام با آنها وارد جنگ نمی‌شود. 

شنیده اید که مطابق آن اصطلاحی که غیر
مسلمان را کافر می گویند- که البته بسیار غلط است چون غیر مسلمان عام است و کافر
خاص، ولی به اشتباه به هر غیر مسلمانی کافر اطلاق می شود- سه عنوان در میان مردم
مشهور است: کافر حربی یا محارب، ( البته حربی مشهورتر است تا جایی که در ترانه های
کردی نیز آمده ) ؛ کافر ذِمّی، کافر مُعاهَد. کافر مُعاهد خیلی مشهور نیست. ولی دو
مورد اول ـ کافر حربی و ذمی ـ خیلی مشهورند. البته من اکنون کاری به این ندارم که
اساساً لفظ کفر را آنجا به کار بردن اشتباه است، [زیرا] این غیر مسلمانانند که سه
دسته هستند چه کافر چه غیرآن، حربی: آنکه علیه اسلام می‌جنگد. ذمی: آنکه در سرزمین
اسلام زندگی می‌کند. معاهد: آن که سرزمینش مشخص و مستقل است و با اسلام جنگی
ندارد، بلکه با حکومت اسلامی ـ در هر درجه‌ای ـ پیمان و قرارداد می‌بندد. که ساده
ترین آن پیمانها، پیمان عدم تخاصم است و یا حتّی ساده تر از آن پیمان عدم جنگ، که
ساده ترین و محدودترین مفهوم در پیمان های بین المللی است و می‌تواند به پیمان‌های
همکاری و فعالیت‌های مشترک نظامی و دیگر موارد مشابه منجر شود. پس برادرعزیز! خودِ
این اصطلاح ها که می گویند کافر سه دسته هستند و یا صحیح تر بگویم غیر مسلمان سه
دسته هستند شاهدی است بر این که جنگی علیه کفر وجود ندارد وگرنه چگونه می تواند
ذمی یا معاهد باشد؟!

این مسئله به طور کلّی سه شکل ـ شکل هایی که
اشاره شد ـ دارد. قرآن این را نیز بیان کرده است که چه وقتی می‌توان جنگید و می‌فرماید
زمانی که آنان با اسلام می جنگند: 

قاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللهِ الَّذینَ
یُقاتِلُونَکُمْ وَلا تَعْتَدُوا. 

با کسانی بجنگید که با شما می‌جنگند، ولی
دست درازی نکنید. اگر آنان نجنگند شما هم نجنگید. 

فَإنْ اِنْتَهَوا فَلا عُدْوانَ الا عَلَی
الظّالِمِین .   

و چون دست بردارند، ستم نباید کرد مگر بر
ستمگران. 

پس اگر آنان از جنگ دست کشیدند، تو حق نداری
دوباره آنان را مورد حمله قرار دهی مگر اینکه متوجّه شوی که ظلم می کنند و
مزوّرانه جنگ را متوقّف کرده‌اند و در مواضع دیگر مشغولند و می‌خواهند به تو صدمه
برسانند. یعنی هنوز موضع جنگ را حفظ کرده‌اند. در این حالت جنگ با آنان صحیح است.
اگر نجنگند چه در داخل سرزمین حکومت اسلامی که «ذمی» گفته می‌شوند و چه خارج از
آن، حداقل این است که موضع عدم جنگ مطرح باشد و یا معاهده‌ی عدم جنگ تا مراحل
بالاتر.

همین سه اصطلاح مشهور کافی است تا انسان
مسلمان متعهد بفهمد که مسأله آنگونه نیست که پیشتر فهمیده است. علاوه بر آن قرآن و
آیات فراوان گواه است؛ امّا در این جا چیزی که باعث اشتباه برخی از مفسران و
معمولاً همه‌ی مترجمان هم شده ـ و البته برای مترجمان جای شگفتی نیست چون ترجمه
توانایی رساندن مطالب قرآن را ندارد- آیات اول سوره‌ی برائت است. در مورد این آیات
چنین تصوّری پیدا شده‌است که اساساً با مشرکان مکّه ـ نه مشرکان دیگر- به هیچ وجه
از این به بعد عهد و پیمانی نیست[و تصوّر کرده‌اند] مشرکان مکّه به دلیل سالهای
طولانی جنگ با مسلمانان همیشه حالت کافر حربی(محارب) را پیدا کرده‌اند. این هم
اشتباه است، حتّی برای مشرکان مکّه در زمان خود پیامبر اسلام (ص) هم مصداق ندارد.
می‌دانید اصولاً بعد از فتح مکه، مشرک مکه مفهوم و ماصدقی نداشت. امّا تا قبل از
فتح مکه مفهوم و ما صدق داشت. این هم تفسیر اشتباهی از قرآن است. نه، اینگونه نیست
و سوره‌ی برائت آنطور نمی‌فرماید. یکی از مشکلات مفسران این است که یک آیه را
تفسیر می‌کنند و همراه تفسیر آن آیه به آیات دیگر توجه نمی‌کنند مثلاً در همین
سوره‌ی برائت، گویی از آیات دیگر بی خبرند. 

بَرائهٌ مِنَ اللهِ وَ رَسُولِهِ اِلَی
الَّذِینَ عاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِین  

این برائت خداوند و پیامبر اوست از مشرکانی
که با آنان پیمان بسته‌اید. 

در ابتدا و ظاهر عبارت، این جمله را اعلام
می فرماید: از طرف خداوند و از طرف رسول خدا (ص) اعلام برائت می شود از  مشرکانی که با آنان عهد و پیمان بسته شده بود.
آیه اول عنوان مطلب است. سپس بقیه‌ی آیات سوره‌ی برائت ـ تا آخر سوره، بخش های
مختلف آن به اعتبارات گوناگونش-  امّا تا
۱۵ – ۱۶ آیه‌ی سوره‌ی برائت توضیح این عنوان است – اکنون تعداد دقیق آیات را به
خاطر ندارم اگرچه کمتر از ۱۵ – ۱۶ آیه هم هست- توجه ندارند که در همین فاصله‌ی
کوتاه دو بار استثناء میفرماید: مگر آن کسانی که بر عهد و پیمانشان ثابت قدم
ماندند . در یکی از آن آیه ها نام و نشان آن عهد و پیمان را هم ذکر می کند: 

اِلا الَّذینَ عاهَدْتُمْ عِندَالْمَسْجِدِ
الْحَرامِ فَما اسْتَقامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُم  

مگر در مورد کسانی که با آنان نزدیک
مسجدالحرام پیمان بسته‌اید، پس مادام که بر عهد خود با شما استوار باشند، شما نیز
با آنان استوار باشید. 

آنان تعدادی بودند که در کنار مسجدالحرام با
اسلام پیمان بستند. خداوند آنان را مستثنی می‌کند و می‌فرماید: تا زمانی که آنان
بر عهد و پیمان خود ثابت قدمند، شما نیز ثابت قدم باشید. برخی از مفسران عنوان
ابتدای سوره را می‌بینند و آنگاه نتیجه می‌گیرند و میگویند، این اعلام عامی برای
تمام مشرکان مکّه است که از این به بعد پیمان همه‌ی آنها باطل است و تا چهار ماه
فرصت دارند: 

« فَسِیحُوا فِی الاَرْ ضِ اَرْبَعَهَ
اَشْهُرٍ»   

«پس [ای مشرکان] تا چهار ماه [آزادانه] در
این سرزمین بگردید و پس از چهار ماه همه عهد و پیمان ها باطل است.»

به این توجه نمی‌کنند که به راستی اینگونه
نیست. بلی خیلی شگفت آور نیست اگر گفته شود عهد و پیمان آنان بی اعتبار است و همگی
باطل،زیرا مسلمانانغدر ونادرستی و ستمگری فراوانی ـ در طول چند سال مسلمان بودنشان
ـ از مشرکان مکّه دیده بودند. امّا قرآن این را هم اعلام نمی‌فرماید که همه‌ی
پیمان‌های بسته شده با مشرکان مکه باطل است. بلکه می فرماید آنهایی که بر پیمان
خود ثابت‌اند، عهد و پیمانشان محترم است. بگذریم، این، بحثی است بسیار طولانی از
مسائل سیاست بین المللی که اشاره کردم. 

از تمامی آنچه که از قرآن و از مطالعه‌ی
صحیح و استنباطی درست براساس آن تتبُّعات در تاریخ اسلام به دست می آوریم، این است
که اسلام در روابط بین المللی و نه داخلی، در برابر جامعه‌ای اقدام به جنگ می‌کند
که طرف مقابل، جنگ را شروع کرده باشد. این یک مسأله؛ و نیز ا سلام، در برابر جامعه
ای که از مسلمانان آن سرزمین، سلب آزادی می کند به مقابله بر می‌خیزد. یعنی
سرزمین، سرزمین اسلام نیست، بلکه مملکتی دیگر است- اگر به اصطلاح امروز
بگوییم:  «مملکت » هر چند که در اسلام کره‌ی
زمین اینگونه بی انصافانه و ظالمانه و ضد انسانی تقسیم نشده است. این‌ها واقعا ضد
انسانی است و واقعا تحقیر و توهین به انسان. بلکه درست این است که گفته شود: «
منطقه ».

این مرزها بزرگ‌ترین توهین به انسان است و
دقیقاً مانند این است که شخصی دیواری را دور طویله‌ی گوسفندانش کشیده و می‌گوید:
این گوسفندها به من تعلق دارد. حکومت ها عیناً چنین دیواری را کشیده‌اند و می‌گویند:
این گوسفندها یا این مقدار ملّت، به من تعلّق دارد. اینها بسیار مایه‌ی تحقیر
بشریّت است. این طور نیست و مملکت در اسلام معنایی ندارد. بلکه درست این است که
گفته شود: منطقه- چه کافر و چه غیر کافر و یا غیر اسلام ـ اگر خواستند با مسلمانانی
که در سرزمین آنان زندگی می کنند مقابله کنند؛ عیناً همان طور که در دنیا می‌بینید
که هر مکتبی نسبت به پیروان خودش مسؤلیتی دارد، آن پیروان ـ چه در سرزمین خودشان
باشند چه در جای دیگرـ به شرط آنکه مجاور سرزمین اسلام باشند. قرآن میفرماید: 

قاتِلُوا الَّذِینَ یَلُونَکُمْ مِنَ
الْکُفّارِ    

با آن کفاری که نزدیک شما هستند و اگر
مسلمانان آنجا تحت فشار و آزار و اذیت قرار بگیرند و آنان را مجبور به ترک اسلام
کنند در آن هنگام سرزمین اسلام(حکومت اسلامی) با آنان وارد جنگ می‌شود.. این، حالت
دوم. پس یکی این است که دیگران با مسلمانان وارد جنگ می‌شوند که در آن صورت،
مسلمانان نیز متقابلاً وارد جنگ می شوند و دیگر این که مسلمانان را ـ البته به شرط
آنکه همسایه باشند – در فشار و سختی قرار می دهند که در حقیقت آن هم نوعی جنگ
است. 

اگر همسایه نباشند و فاصله‌ای در میان باشد،
حکومت اسلامی، حق جنگیدن با آنان را ندارد؛ زیرا در آن صورت، سرزمین های دیگر را
اشغال می‌کند. شما حق ندارید منطقه‌ای که با شما در حال جنگ ظاهری نیست و عملاً
شمشیر بر نکشیده و وارد میدان جنگ نشده‌است و یا در حال جنگ معنوی ـ از قبیل :
مسلمانان را در فشار و تنگنا قرار دادن – 
نیست، سرزمینش را اشغال کنید تا در جای دیگری بجنگید و آشوب و بلوا را به
نقاط دیگر بکشانید؛ بلکه جنگ به شرطی اتفاق می‌افتد که مجاور و همسایه باشند. اگر
نه مسلمانان باید در آن منطقه دور نمانند و از تحت فشار بودن، خود را رها کنند.
هجرت در اسلام، به شرط آن که چنین اوضاع و احوالی برای مسلمانان پیش آید، حکم قابل
احترامی دارد؛ پس باید هجرت کنند. 

تا کنون در روابط بین الملل، علیه مسلمانان
دو نوع جنگ را گفته‌ایم. نوع دیگری جنگ داریم: جنگ داخلی و آن همان است که شما در
سؤالتان اشاره کردید: جنگ حضرت ابوبکر (س) با اهل رِده. در قرآن حکم جنگ داخلی آن
است که به عنوان محارب نام برده می شود، در حالی که تفسیرهای بسیار غلطی از آن می
شود. 

آنهایی که در سرزمین مسلمانان زندگی میکنند،
اهل بیعت اسلامی هستند، آنان عهد و پیمان بسته‌اند که مطابق نظام اسلام زندگی
کنند. اگر با اسلام مقابله کردند و علیه اسلام ایستادند، اینان مانند کسانی که در
مناطق غیر اسلامی به سر می برند، نیستند؛ حکم آنان فرق می کند و دارای درجات بسیار
متفاوتی است . یک مرحله این است که اگر بر سر پیمان بازنگشتند، در میدان جنگ کشته
شوند، یعنی این که به آنان اعلام می‌شود: اسلامی که شما با آن عهد و پیمان بسته‌اید،
این است. حضرت ابوبکر نمی‌فرماید که بروید و آنان را بکشید. بلکه می‌فرماید بروید
و اسلام را به آنان اعلام کنید. آنان در مقابل یا علیه شما می جنگند و یا می‌پذیرند.
و اساساً مسأله این نیست که بروید و مردم را بکشید. اگر تسلیم شوند جنگی و کشت و
کشتاری روی نمی‌دهد. و اگر جنگیدند و وارد میدان شدند و با شما مقابله کردند، درآن
صورت، چهار حکم پیدا می کند: آن هایی که هنوز در میدان جنگ به سر می برند و دست از
جنگ نکشیده‌اند، به دلیل موضعگیری آنان، جنگ با آنها مباح است؛ و نباید بگویید
برخی از این افراد، آدم های خوبی هستند و سوابقی دارند و پیرو فلان بوده‌اند؛
شمشیر برکشید و غیر از زن و پیر و ناتوان و بچه، که استثناء هستند، مابقی را
بکشید. اگر کسانی را اسیر می کنید و از آنهایی هستند که دیگران را کشته‌اند، باید
در مقابل، کشته شوند. و اگر مردم را نکشته‌اند بلکه مردم را نقص عضو کرده‌اند،
مثلا چشم، سر، دست، پا؛ تو هم باید دست و پای آنان را قطع کنی. اگر این کارها را
هم نکرده‌اند بلکه فقط ایجاد بلوا و آشوب و عذاب و فشار برای مردم کرده‌اند، باید
آنان را تبعید کنید.  

این چهار حکم، به حسب آنها طبق مختصر
اشاراتی که کردم، برای کسانی که در داخل سرزمین اسلامی علیه اسلام قیام می کنند،
وجود دارد: قتل در میدان جنگ، اعدام کردن، قطع دست و پا و تبعید.

قانون برای زمان حضرت ابوبکر و هر زمان دیگر
نسبت به آنهایی که در داخل سرزمین اسلامی علیه حکومت اسلامی مقابله می‌کنند، همین
است که عرض شد. 

حکومت اسلامی ، حکومتی است که واقعاً طبق
اسلام رفتار کند. عهد و پیمان حضرت ابوبکر بر اساس حکومت اسلامی بود و همگی می
دانیم که واقعاً صادقانه به عهد و پیمان خود وفا کرد و طبق اسلام رفتار نمود و
حکومت را طبق اسلام و روال آن اداره کرد، به همین دلیل او حق دارد در برابر کسانی
که در داخل حکومت اسلامی علیه او بایستند، برابردستور قرآن اقدام کند.

در این جا یکی از مخاطبان می پرسد : در این
صورت اطلاق کافر بر آنان صحیح است؟ 

    
همان طور که عرض کردم کافری مطرح نمی‌شود و اساساً جنگی به نام کفر و اسلام
نیست. اسلام با کفر نمی‌جنگد. جنگهای اسلام این سه حالت را دارد: ۱- جنگ اسلام با
غیر مسلمان یا کافر که با اسلام می‌جنگد  و
ا زجنبه‌ی سیاست بین المللی دو سرزمین جداگانه هستند. ۲- با غیر اسلام یا کافری که
همسایه (مجاور) باشد و برای مسلمانان ایجاد فشار کنند و آنان را بکشند و عذاب و
زجر و شکنجه دهند و یا آنان را از اسلام برگردانند؛ که این البته اعلام جنگ و حمله
کردن نیست ولی در واقع نوعی جنگ است. ۳- و یا در سیاست داخلی، جنگ با کسانی که در
برابر حکومت و جامعه و مردم می‌ایستند. به شرط آنکه هیچ شاهدی نداشته باشند که
حکومت از مسیر اسلام منحرف شده است. به عنوان مثال: اگر حضرت عمر در دفاع از خود
ثابت نمی کرد که پیرا هنش را با هدیه پسرش، عبدالله، دوخته است، برای او نقصی بود
ومقابله‌ی آن شخص با حضرت عمر هم مقابله‌ای کاملاً شرعی بود و نوعی ادای وظیفه در
برابر منکر. ( ماجرای تقسیم پارچه هایی که شنیده اید. ) 

اگر حکومت مرتکب منکری شد، مقابله با وی در
آن هنگام جهاد و عبادت است حتّی اگر حکومت اسلامی باشد. اساساً مقابله کردن در
مقابل منکر حکومت و به خاطر آن ادای وظیفه است این دیگر محاربه نیست محاربه وقتی
است که حکومت طبق اسلام رفتار می‌کند و محارب صرفاً به همین خاطر در مقابل آن می‌جنگد.

– نساء، ۱۲۳ –  بقره ، ۶۲ 
– قمر، ۴۳  – بینه، ۶  -بقره ۲۲۸ 
 -بقره ۱۸۷ -اشاره به‌آیه‌ی ۶ از
سوره‌ی طلاق دارد که میفرماید:… وأتمروا بینکم بمعروف …و درمیان خود به مشورت
و توافق برسید و به نیکی رایزنی کنید…مترجم. 

– گروه های ائتلاف علیه کاکه احمد همچون
کمونیست ها و غیره

-بقره، ۱۹۰   – بقره، ۱۹۳  – توبه، ۱

– اشاره به آیه‌ی الاالذین عاهدتم من
المشرکین ثم لم ینقصوکم شیئا ولم یظاهر علیکم احدا فأتمُّوا …

-توبه ۷    – توبه ۲    – توبه ۱۲۳

– اشاره به ‌آیه ۳۳ از سوره‌ی
مائده:إنماجزاء الذین یحاربون الله و رسوله و یسعون فی‌الارض فساداً ان یقتلوا او
یصلبوا او تقطع ایدیهم و ارجلهم من خلاف او ینفوا من الارض ذلک لهم خزی فی الدنیا
و لهم فی‌الآخره عذاب عظیم.

– : برای آشنایی بیشتر با نظرات کاکه احمد
در مورد ساختار حکومت شوراییِ اسلام به کتابچه‌ی «بحثی کوتاه درباره‌ی حکومت
اسلامی» ایشان مراجعه فرمایید. 

– به نظر کاکه احمد مفتی زاده، اجرای احکام
اسلامی زمانی مطرح است که حکومت صددرصد شورایی اسلامی و حقوق مردم به طورکامل ادا
شده باشد؛ وگرنه چنانچه شبهه‌ای در اعطای حقوق وجودداشته باشد، حدود ساقط می‌شود.
مانند: ماجرای عدم قطع دست سارق در زمان حضرت عمر و برعکس دادن تعدادی از شترهای
ارباب به وی .

ازآنجایی که  پس از دوران رسول اکرم(ص) و خلفای راشدین،
تاکنون چنین حکومتی وجود نداشته و درحال حاضرهم هیچ حکومتی موفق به اعطای حقوق
نشده است، لذا صلاحیت احرای حدود اسلامی را ندارد. چون اعطای حقوق در نظام حاکمیت
اسلامی مقدّم بر اجرای حدوداست.

منبع: سایت مکتب قرآن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا