مرزهای بنیادگرایی
مرزهای بنیادگرایی
احمد زیدآبادی
به باور برخی از متفکران، پدپده بنیادگرایی
به خصوص در دنیای اسلام، پدیدهای مدرن است و نباید ریشههای آن را در جهان سنت
جستوجو کرد.
اگر منظور از مدرن بودن بنیادگرایی این است
که این پدیده در تاریخ دنیای اسلام بیسابقه بوده و همزمان با فراگیرشدن مدرنیسم
در سطح جهان، ظهور یافته است، چنین تعریفی شاید تا اندازهای پذیرفتنی باشد.
همچنین اگر منظور از مدرن بودن بنیادگرایی
آن است که بنیادگرایان مردمی سنتی نیستند و از ابزارهای مدرن برای تحقق اهداف خود
بهره میگیرند، چنین تعریفی، قابل پذیرش است.
اما اگر منظور از مدرنبودن بنیادگرایی،
سازگاری آن با ارزشهای عصر روشنگری باشد، بدین معنا بنیادگرایی به هیچ روی مدرن
نیست، بلکه معکوس آن است.
در واقع، آنچه برخی از متفکران را درباره
ماهیت بنیادگرایی به راه خطا میکشاند، مرزهای مبهم بین این پدیده با سنتگرایی از
یکسو و نواندیشی دینی از سوی دیگر است.
تا همین چند سال پیش، بسیاری از فعالان
سیاسی در ایران، چندان مرزی بین سنتگرایی و بنیادگرایی قائل نبودند و هر دو را در
یک کفه ترازو میگذاشتند. در عین حال، تا پیش از انقلاب بهمن ۵۷ بنیادگرایی به
عنوان هویتی مستقل به رسمیت شناخته نمیشد و بخشی از نوگرایی یا به عبارتی بیداری اسلامی تلقی میشد.
امروزه اما مرزهای بنیادگرایی با سنتگرایی
و نیز نوگرایی دینی تا اندازهای روشن شده است. البته این روشنایی، ناشی از تلاش
فکری و نظری طرفداران هر یک از سه نحله فوق نبوده است، بلکه سیره عملی هر یک از
آنها، سبب مرزبندی و جدایی بینشان شده است.
اگر پیش از انقلاب، رهبران بنیادگرایی در
جهان اسلام مورد تکریم و تجلیل چهرههای شاخص نوگرایی دینی قرار میگرفتند، امروزه
کمتر نوگرای دینی یافت میشود که حاضر به تجلیل از پیشگامان بنیادگرایی در جهان
اسلام باشد.
این به معنای آن است که صف بنیادگرایی از
نوگرایی جدا شده است و این جدایی نیازمند نظریهپردازی تازه است از سوی نواندیشان
دینی است.
در مقابل، سنتگرایان که از چند دهه پیش با
بنیادگرایی به طور علنی درگیر بودند، در سالهای اخیر گرایش بیشتری به سمت آن پیدا
کردهاند و این نکته نشان میدهد که اگر سنتگرایان زیست – جهان خود را در دنیای
رو به تحول تعریف نکنند، در بنیادگرایی جذب و ادغام خواهند شد.
آنچه میتواند سنتگرایان را در جهت ادغام
آنان در بنیادگرایی شتاب دهد، همانا ترس سنتگرایان از نوگرایی دینی است که تصور
میکنند در غایت خود جایی برای دین سنتی باقی نخواهد گذاشت.
این اما در حالی است که بنیادگرایی بزرگترین
تهدید علیه سنتگرایی است و آن را به طرزی دیالکتیکی، نابود و منهدم میکند.
ناگفته نماند که خاستگاه بنیادگرایی، سنت
است و به نظر میرسد که اصولا بنیادگرایی برای حفظ سنت و احیای آن در مقابل هجوم
مدرنیته ظهور کرده است. اما بنیادگرایی به محض آنکه شکل میگیرد و عمل میکند، در
نخستین گام خود سنت و نهادها و ارزشهای آن را قربانی میکند.
به سخن دیگر، بنیادگرایی برای حفظ سنت، خود
را در مقابل مدرنیته و ارزشها و تواناییهای مادی و فرهنگی آن مییابد و با آن
درگیر میشود. طرف قدرتمند در این درگیری، بدون شک مدرنیته است که به باور هگل،
مجموعه قوای هستی در جهت استقرار آن حرکت میکنند.
در
مواجهه با چنین قدرت قدری، بنیادگرایان در نخستین گام ابزارها و نهادهای سنتی را
ناکارآمد میبینند و به سرعت به فکر دستیابی به ابزارهای مدرن و نهادهای تازه میافتند.
مشکل اصلی اما هنگامی پیش میآید که
بنیادگرایان، دستگاه ارزشی و اخلاقی سنت را نیز در درگیری خود با مدرنیته بسیار
دست و پا گیر مییابند و با توجیهات خاص خود، عدول از آن ارزشها و اخلاقیات را
مجاز میشمرند.
بدین ترتیب، بنیادگرایان، ضمن تمسک شدید
شخصی به برخی از ظواهر شرعی و سنتی، نظام ارزشی سنتی را که مانعی در راه افراطگرایی
و رفتارهای غیر انسانی است، به حاشیه میرانند و آن را تابعی از ملزومات جنگ خود
با مدرنیته میکنند.
بر این اساس، بنیادگرایی به سرعت از هرگونه
ارزش اخلاقی تهی و به نیرویی به غایت بیرحم و بیاصول تبدیل میشود.
یکی از وجوه این بیرحمی، جایز شمردن قتل و
کشتار غیر نظامیان و مردم بیگناهی است که از معرکه درگیری بنیادگرایان با دشمنان
آنان دورند، اما قتل عام آنان علامت قدرت تخریب بنیادگرایان و ضعف طرف مقابل آنها
محسوب میشود.
وقتی که قتل یک انسان بیگناه که در نظام
ارزشی سنتی حرمتی در حد کشتار تمام انسانها دارد، مجاز شود، طبیعی است که دروغ،
غیبت، تهمت و دیگر عناصر نظام اخلاقی سنتی نیز به بهانه مقابله با دشمن، عادی شود
و به صورت رفتاری معمول درآید.
در واقع، در این نقطه است که سنت به کلی
تخریب میشود چرا که اهمیت سنت به نظام اخلاقی و قواعد ارزشی و اصولی آن است و در
صورت انهدام آنها، چیزی از سنت واقعی باقی نمیماند مگر آنچه به کار بنیادگرایان
برای توجیه اعمال ضد انسانیشان آید!
سنتگرایان برای مصون ماندن از چنین آفتی،
باید زیست – جهان خود را در دل دنیای مدرن به گونهای مسالمتآامیز ایجاد کنند و به
حدود نفوذ خود قانع باشند، در غیر این صورت، بلندپروازی آنها برای حفظ و بسط سنت
در همه شئون جامعه، آنها را به راه بنیادگرایی میکشاند؛ راهی که عاقبتش نابودی
نظام اخلاقی سنتی و هموار شدن راه هجوم سطحیترین شکل مدرنیته است.
در حقیقت، بنیادگرایی با نابودی ارکان سنت،
علیه خویش نیز عمل میکند. بدین معنا که جریانی که در ابتدا، هدفش حفظ میراثهای
سنتی در مقابل مدرنیته است، با نابودی ناخواسته سنت، راه را بر شبه مدرنیسمی مبتذل
باز میکند.
خطر بینادگرایی برای نوگرایی دینی اما کمتر
از خطرش برای سنتگرایی نیست. نوگرایان که در اندیشه آمیزش مطلوب نظام اخلاقی سنت
با دستاوردهای حقوق بشری مدرنیتهاند، زمینه کار خود را به دلیل رفتار بهغایت خشن
بنیادگرایی که در هر حال به نام دین و به اسم سنت صورت میگیرد، از دست میدهند و
مخاطبان از آنها فراری میشوند.
به جز این، بنیادگرایان اصولا میانهای با
نوگرایی دینی به خصوص از نوع معتدل آن که همزیستی با دنیای مدرن را ترویج میکند،
ندارند و هر جا که نوگرایان در قالب رقیب آنان ظاهر شوند، از نابودی آنها نیز دریغ
نمیکنند.
برای کاهش خطر بنیادگرایی در جهان اسلام،
شاید اتحاد تاکتیکی نوگرایی و سنتگرایی اجتنابناپذیر باشد، زیرا هر چه باشد، این
دو نحله به رغم اختلافهای بنیادی خود، مشی معتدل دارند و به ویژه از ارتکاب جنایت
تحت عناوین مقدس متنفر و روی گردانند.
این اتحاد اما در جایی معمولا شانس بیشتری
برای عملی شدن دارد که جنایات روزمره بنیادگرایان، عرصه را بر زندگی مردم عادی تنگ
کرده باشد، در جاهایی نظیر عراق، پاکستان و افغانستان.
در
سایر نقاط جهان اسلام، اما بنیادگرایی همچنان برای سنتگرایان جاذبه دارد و
نوگرایان نیز از فضای لازم برای مقابله با آنان برخوردار نیستند. از این رو، جهان
اسلام تا هنگامی که خطر بنیادگرایی را پشت سر نگذارد، سر سلامت به بالین نخواهد
گذاشت
منبع : شهروند امروز