کافر کیست؟ کفر چگونه واقع می شود ؟ از دیدگاه علامه احمد مفتی زاده
کافر کیست؟ کفر چگونه واقع می شود ؟ از دیدگاه علامه احمد مفتی زاده
نویسنده : محمد صالح دهقان زاده
قضیه ی اتمام حجت و اهمیت آن
در این جا لازم است به یک سؤال مهم پاسخ داده شود و آن این که با وجود همه تبلیغات دینی در جهان اسلام، چگونه علامه مفتی زاده ادعا می کند که حجت بر مردم کامل نشده است؟ در پاسخ به این سؤال توجه خوانندگان ارجمند را به توضیحات زیر جلب می نماییم:
در یک تقسیم بندی[۱] قدیمی فقهی، کل مناطق مسکونی کره ی زمین (با توجه به انتشار یا عدم انتشار تعالیم اسلامی آن) به دو دسته تقسیم می شود: ۱- دارالإسلام (مناطق اسلامی) ۲- دارالحرب (مناطق غیراسلامی)
وضعیت تبلیغ و دعوت دینی در دارالإسلام، چنانکه ما مشاهده می کنیم با مشکلات و موانع زیر مواجه است:
۱- تعدد و تشتت آراء و نظرات، اختلافات مذهبی، فرقه ای و سلیقه ای، سوء برداشت از مفاهیم دینی و علمی و وجود قرائت های مختلف از دین؛
۲- کمبود مبلغین دانا و توانا، قابل قبول و قابل اعتماد برای مردم؛
۳- عدم کارایی نظام تبلیغی مورد استفاده ی اکثر علما، بر اثر قدیمی بودن سیستم و تکراری بودن شیوه های آن و عدم تناسب با پیشرفت زمان و بالا رفتن سطح علمی و فکری بشر؛
۴- تعارض آشکار میان قول و عمل بعضی از مبلغین دینی و عدم تعهد در مقابل گفته های خویش: به قول دانشمند شهیر عمر خیام – رحمه الله تعالی علیه – :
«صد لقمه خورند که می غلام است آن را !!!»
۵- وجود روحیه ی انحصارطلبی در عده ای از علما و نیز استفاده ی ابزاری از دین جهت مقابله و سرکوب مخالفان، تا حدی که به قول استاد شیخ محمد عبده – رحمه الله تعالی علیه – هر کس مخالف روش و عادات آنان باشد، او را تکفیر می کنند ولو این که آن عادات و روش ها، از بدعت های ناپسند باشد؛
۶- معضلات و مشکلات سیاسی و اجتماعی، وجود موانع بی شمار در راه دعوت صحیح و اصیل اسلامی و ایجاد گرفتاری بیش از حد برای دست اندر کاران امر دعوت و تبلیغ.
عواملی که ذکر شد، سبب گردیده است که بدنه ی دعوت اسلامی شدیداً دچار آسیب شود. محاسن و مزایا و ارزش های والای اسلامی ناشناخته باقی بماند و چهره ی نورانی دین، معیوب و مخدوش جلوه کند.
بدیهی است در چنین شرایطی سردرگمی در انتخاب شیوه ی صحیح دین داری پیش می آید؛ تفکیک حق از باطل و صواب از ناصواب و ترجیح نظر صحیح و رأی برتر، در میان آن همه آراء و نظرات، برای مردم بی اندازه سخت و مشکل می شود. آگاهی مردم – به ویژه قشر جوان – از برنامه های دینی به شدت کاهش پیدا می کند.
اثرات بعدی این وضعیت می تواند بسیار اسفبار باشد، از جمله: آشفتگی و بی انضباطی در رفتار و روش؛ شکاف و تفرق در میان جامعه ی اسلامی؛ عدم التزام به قوانین و مقررات دینی و نهایتاً بیگانه شدن و فاصله گرفتن از فرهنگ اسلامی و رفتن به طرف فرهنگ های بیگانه.
آیا در چنین وضعیتی ما می توانیم ادعا کنیم که پیام واقعی اسلام به گوش مردم رسیده و اطلاعات و آگاهی های لازم در مورد مبانی و موازین دینی به جامعه داده شده است؟!
چه کسی می تواند ادعا کند که دعوت را به پایان رسانده و حجت را بر مردم تمام کرده است؟!
به نظر ما با توجه به اصولی مانند: «فتری بودن»، «شبهه در مسلمانی»، «عدم حجیّت نظرات شخصی افراد»، «کامل نشدن حجّت بر جامعه»، «فقدان الگوی انسان کامل در زمان حاضر (نبودن اسوه و شاهد)» و بسیاری دیگر از موازین دینی، باید افراد جامعه را معذور بدانیم و از دادن حکم کفر بر آنان، امتناع ورزیم.
ما باید از اسوه ی حسنه و بزرگ داعی عالم بشریت، حضرت ختمی مرتبت – صلوات الله و سلامه علیه – درس بگیریم؛ چنان که امام مسلم – رحمه الله علیه – نقل می کند: (قیل یا رسول الله: ادع علی مشرکین، قال: إنّی لم ابعث لعّانا و إنّما بعثت رحمه) [صحیح مسلم کتاب ۴۵ باب ۲۴ حدیث شماره ی ۲۵۹۹] «به پیامبر خدا (ص) گفته شد که: علیه مشرکین دعا کن، آن حضرت در جواب فرمود: «من نیامده ام که مردم را نفرین کنم، بلکه فرستاده شده ام تا رحمت، برای بشریت شوم.»
و به توصیه ی آن حضرت باید توجه نمائیم که همواره می فرمود: بشّروا و لا تنفّروا، یسّروا و لا تعسّروا. باز خطاب به ابوموسی اشعری و معاذبن جبل – رضی الله تعالی عنهما – (هنگامی که آن ها را برای دعوت و تبلیغ به منطقه ی یمن می فرستاد) فرمود: « یسّروا و لا تعسّروا و بشّروا و لا تنفّروا [آسان بگیرید و سخت نگیرید. مردم را امیدوار کنید و مژده بدهید و آن ها را متنفر نکنید.]
بلبلا ! مژده ی بهار بیار خبر بد به بوم باز گذار[۲]
زمانی که در دارالإسلام این همه موانع و مشکلات وجود دارد، وضعیت مردم در دارالحرب، چه حکمی باید داشته باشد؟
اساساً سکونت در دارالحرب، خود عذر به حساب می آید[۳] و نیاز به دلایل دیگر و توضیحات بیشتر ندارد.
من فکر می کنم اگر هر عالمی، به طور دقیق و عمیق به این قضایا بیندیشید، به همان نتیجه ای می رسد که استاد مفتی زاده رسیده بود؛ ایشان بی دلیل سخن نگفته و بی گدار به آب نزده اند، بلکه دلایل محکم و متقنی از کتاب و سنت دارند و نظرشان با نظر جمهور علما و مفسرین و محققین مطابقت می کند. شیخ ما سال ها در ابتلا بود و سیر و سلوک در امواج را بر عافیت ساحل برگزید و لابد به فرموده ی شیخ شیرازی:
«سالک، بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها»
یک تحلیل استدلالی:
مجدداً به تعریف علامه مفتی زاده از کافر، رجوع می کنیم و روی آن یک تحلیل استدلالی انجام می دهیم:
باید «دین» در صورت «درست» و «کامل» آن «عرضه گردد» و همراه چنان عرضه ای وجود «شاهد» (:نمونه ی عینی) دین هم لازم است، آنگاه، «مقابله گر» با «علم» و «عمد» کافر خواهد بود.
در این تعریف تعداد هفت قید (شرط) درج شده که لازم است هر کدام –جداگانه- مورد توجه قرار گیرند:
قید اول: باید دین، «عرضه گردد»
باید (بعد از عرضه ی مستقیم دین توسط شخص پیامبر (ص) ) در هر جامعه ای از جوامع انسانی و در هر ظرف زمانی و مکانی، افرادی باشند که دین خدا را به درستی فهم کرده و با زبان روز و در خور فهم مردم و نیز مطابق با سنت پیامبر (با حکمت و موعظه ی حسنه) مجدداً آن را ابلاغ نموده و به سمع و نظر مردم برسانند.
(… فَلَوْلاَ نَفَرَ مِن کُلِّ فِرْقَهٍ مِّنْهُمْ طَآئِفَهٌ لِّیَتَفَقَّهُواْ فِی الدِّینِ وَلِیُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ) (توبه: ۱۲۲)
« باید که از هر قوم و قبیلهای ، عدّهای بروند ( و در تحصیل علوم دینی تلاش کنند ) تا با تعلیمات اسلامی آشنا گردند ، و هنگامی که به سوی قوم و قبیله خود برگشتند ( به تعلیم مردمان بپردازند و ارشادشان کنند و ) آنان را ( از مخالفت فرمان پروردگار ) بترسانند تا ( خویشتن را از عقاب و عذاب خدا برحذر دارند و از بطالت و ضلالت ) خودداری کنند.»
(وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلاَّ بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِیُبَیِّنَ لَهُمْ …) (ابراهیم: ۴)
« ما هیچ پیغمبری را نفرستادهایم مگر این که به زبان قوم خودش ( متکلّم بوده است ) تا برای آنان ( احکام الهی را ) روشن سازد ( و حقائق را تبیین و تفهیم کند ).»
آنچه مسلم است دین همواره به صورت مستقیم باید عرضه شود و عرضه ی اولیه برای زمان ها و دوران های بعدی و نسل های جدید کفایت نمی کند. اگر چنین بود، دیگر علما هیچ وظیفه ای نداشتند و دعوت و تبلیغ تعطیل می گردید در حالی که هیچ کس به تعطیل کردن و یا توقف دعوت معتقد نیست و همه ی علما خود را مکلف به ابلاغ دین و دعوت مردم به سوی خدا می دانند و خود را مخاطب (ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّکَ …) می شناسند.
همچنانکه صحابه کرام – رضی الله تعالی عنهم – نیز خود را مخاطب این آیه می دانستند و همزمان با دعوت پیامبر آن ها هم به کار دعوت پرداختند و در تبلیغ دین و توسعه و گسترش آن با رسول خدا (ص) مشارکت داشتند و ایفای نقش می کردند (قُلْ هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِیرَهٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِی)[۴] (یوسف: ۱۰۸) بعضاً هم از طرف پیامبر خدا مأموریت می یافتند که در مناطق دیگر به کار دعوت و تبلیغ بپردازند (مانند ارسال مصعب ابن عمیر به مدینه[۵] (قبل از هجرت پیامبر به آن جا)، معذبن جبل و ابوموسی اشعری به یمن).[۶]
بعد از رحلت رسول خدا (ص) صحابه و یاران به ادامه ی دعوت پرداختند و دین خدا را به اکثر نقاط دنیا گسترش دادند. در این راه سنگ تمام گذاشتند و جان و مال خود را فدا کردند.
نتیجه ی مسلمی که می گیریم این که در هر دوره ای از زندگی بشر، مبلغین و داعیانی باید باشند که دین خدا را به طور مستقیم و متناسب با زمان و مکان و شرایط روز، برای مردم تعیین کنند. حدیث: فلیبلغ الشاهد الغائب … مدرک محکمی بر این مدعا است.
اضافه می کنم که در عرضه ی دین، مجرد ابلاغ کافی نیست، بلکه داعی باید همزمان با انتقال مفاهیم و موازین دینی افراد جامعه را مطابق با آن موازین تربیت کند و احکام و دستورات دینی را در زندگی خود و پیروان به مرحله ی اجرا بگذارد. درد مردم با سخنرانی درمان نمی شود. به فرموده ی سعدی بزرگوار: «به عمل کار برآید به سخندانی نیست!» تکلیف داعی همان شیوه ای است که برای پیامبر خدا تعیین شده که: ( … یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهَ …) (جمعه/۲)
اگر در جامعه ای با چنین شرایطی، دین عرضه نشود، مردم آن جامعه فتری و غیرمکلف هستند و حکم کفر بر آن ها داده نمی شود هر چند با دین اسلام مخالفت کنند.
قید دوم: دین باید به صورت «کامل» عرضه شود نه ناقص.
چون کتابی که خداوند برای هدایت بشر فرستاده، نور است: (…وَأَنزَلْنَا إِلَیْکُمْ نُوراً مُّبِیناً) (نساء/۱۷۴) «و به سویتان نور آشکاری فرستادهایم.» هرگاه این نور بر جامعه ی انسانی بتابد به درون افراد نفوذ می کند؛ تمام نقاط کور روان پیچیده ی آدم ها را روشنی می بخشد و آن را از فعل و انفعالات و واکنش های کورکورانه و غیر واقع بینانه رهایی می دهد: (…یُخْرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّوُرِ) (بقره: ۲۵۷)
(أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَى نُورٍ مِّن رَّبِّهِ …) (زمر/۲۲) « آیا کسی که خداوند سینهاش را برای پذیرش اسلام گشاده و فراخ ساخته است و دارای ( بینشی روشن از ) نور پروردگارش میباشد ( و در پرتو آن ، راه را از چاه تشخیص میدهد ، همچون کسی است که هدایت الهی در سایه اسلام پرتوی به دل او نیفکنده است و درونش با ایمان تابان نشده است ؟ ! )». این نور ماده حیات بخش است و تمام رگ ها و عصب های به خواب رفته و یا خشکیده ی روان را دوباره حیات می بخشد:
(أَوَ مَن کَانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْنَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَن مَّثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ لَیْسَ بِخَارِجٍ مِّنْهَا …) (انعام/۱۲۲) «آیا کسی که ( به سبب کفر و ضلال همچون ) مردهای بوده است و ما او را ( با اعطاء ایمان در پرتو قرآن ) زنده کردهایم و نوری ( از مناره ایمان ) فرا راه او داشتهایم که در پرتو آن ، میان مردمان راه میرود ( و چشم او را روشنائی ، گوش او را شنوائی ، زبان او را توان گفتار ، و دست و پای او را قدرت انجام کار میبخشد ) مانند کسی است که به مَثَلگوئی در تاریکیها فرو رفته است ( و تودههای انباشته ظلمتکده کفر او را در خود بلعیده است و شبح بیجان و بیاندیشه و بیتکانی از او برجای نهاده است ) و از آن تاریکیها نمیتواند بیرون بیاید ؟».
زمانی که کتاب هدایت به طور کامل بر مردم عرضه نشود، ممکن است نور کافی به همه ی زوایا، خفایا و جوانب مختلف درون انسان ها نرسد و نقاطی تاریک، بدون نور باقی بماند. این نقاط محل رشد وسوسه ها، شبهه ها و شک و تردیدها می شوند و مانع رسیدن به یقین و اطمینان قلبی.
به همین جهت است که: ( … وَیَأْبَى اللّهُ إِلاَّ أَن یُتِمَّ نُورَهُ …) (توبه/۳۲) «ولی خداوند جز این نمیخواهد که نور خود را به کمال رساند.» و نعمت هدایت را بر بشر تمام کند: (وَیُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَیَهْدِیَکَ صِرَاطاً مُّسْتَقِیماً) (فتح/۲) «و نعمت خود را بر تو تمام نماید ، و به راه راست هدایتت فرماید.» و رضایت خود را پس از اکمال دین و اتمام نعمت اعلام می فرماید:
(الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً) (مائده/۳) «امروز ( احکام ) دین شما را برایتان کامل کردم و ( با عزّت بخشیدن به شما و استوار داشتن گامهایتان ) نعمت خود را بر شما تکمیل نمودم و اسلام را به عنوان آئین خداپسند برای شما برگزیدم».
پس در جامعه ای که دین به طور کامل عرضه نشود، عذر آنان مقبول است و مقصر شناخته نمی شوند. زیرا با توجه به این آیات در آن جامعه اکمال دعوت و اتمام نعمت و اقامه ی حجت صورت نگرفته است.
حال این سؤال مطرح است که دین کامل کدام است؟
می دانیم که اسلام امروز به صورت یک مجموعه ی واحد وجود ندارد بلکه در میان مذاهب و مسلک های متعدد، پراکنده شده است. علاوه بر مذاهب رسمی و شناخته شده، آراء و نظرات متعدد، برداشت های متفاوت و قرائت های مختلف، دین اسلام را به صورت مجموعه اجزاء از هم گسیخته و غیرمنسجم درآورده است.
در چنین شرایطی ارائه ی یک مذهب یا یک سری از نظرات و برداشت ها و یا یک نوع قرائت، ارائه ی دین کامل نیست، بلکه چنین کاری تنها بخشی از اسلام را به جامعه منتقل می کند. چون آنچه از طرف خدا آمده، دین اسلام است نه مذاهب، به این ترتیب متوجه می شویم که اکنون چون اسلام با مفهوم کامل آن در دسترس نیست، مردم ناچارند از مذاهب اسلامی که هر کدام شاخه هایی هستند پیروی کنند.
زمانی که این شاخه ها و فرقه ها با هم متحد شوند و “شورای اولی الأمر” دوباره به وجود بیاید، همه ی گروه ها را در خود ذوب کند، بر کل جامعه ی اسلامی حاکم شود و به جای این همه مذهب و مسلک – مانند دوران خلفای راشدین- برنامه ی واحدی را ارائه نماید و مردم را با آن پرورش دهد، آن وقت می توان گفت که دین کامل به جامعه عرضه گردیده و حجت بر مردم تمام شده است.
قرآن کریم در سوره ی طه راجع به فرعون زمان موسی می فرماید: ( وَلَقَدْ أَرَیْنَاهُ آیَاتِنَا کُلَّهَا فَکَذَّبَ وَأَبَى ) (طه/۵۶) «ما همه معجزات خود را ( که مؤیّد رسالت موسی و صدق او در اموری بود که از سوی خدا ابلاغ میکرد ) به فرعون نشان دادیم ، ولی او ( همه آنها را ) تکذیب کرد و ( از ایمان بدانها ) سرپیچی کرد.»
و در سوره ی قمر درباره ی همان طاغوت و اعوان و انصارش می فرماید: ( کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا کُلِّهَا فَأَخَذْنَاهُمْ أَخْذَ عَزِیزٍ مُّقْتَدِرٍ ) (قمر/۴۲) «آنان همه آیات ما را تکذیب کردند ، و ما هم ایشان را گرفتار کردیم و کیفر دادیم بسان گرفتار ساختن و کیفر دادن خدائی چیره و پیروز و قدرتمند و زبردست.» پس اطمینان و برطرف کردن شک و گمان مخالفان و اتمام حجت به آنان، ارائه ی کل آیات و دین کامل[۷] لازم است. در غیر این صورت موضع گیری مخالفان علیه اسلام را نمی توان کفر نامید.
در این جا به یک سؤال بسیار مهم باید پاسخ بدهیم. گفتیم برای متحقق شدن کفر ارائه ی دین کامل لازم است اما سوره ی الکافرون در مکه نازل شده است در آن دوران اکثر آیات قرآن هنوز نیامده بود. مخاطب این سوره کسانی هستند که در آن زمان بسیاری از مسائل دینی را نشنیده بودند. با این وصف قرآن کریم آن ها را “الکافرون” خطاب می کند. آیا این قضیه با آنچه ما گفتیم در تعارض نیست؟!
برای جواب این سؤال نکاتی به ذهن حقیر می رسد که از نظر خوانندگان می گذرد:
- کافر در این سوره به معنی مشرک و (…یَا أَیُّهَا الْکَافِرُونَ) به معنی یا أیها المشرکون است. چون در این سوره اساساً بحث پرستش مطرح شده و موضوع کفر و انکار در کار نیست. توجه به شأن نزول[۸] سوره ی الکافرون ما را از چنین تفسیری مطمئن می سازد.
- به این دلیل خداوند متعال مشرکان قریش را کافر خطاب می کند، چون عالم به غیب است و می تواند حتی قبل از به وجود آمدن هر انسانی تمام خصوصیات و توانایی های بالقوه و بالفعل او را شناسایی کند و سرنوشت آینده ی او را رقم بزند.
طبق کتب سیره و اسباب نزول، مخاطب قرآن در سوره ی الکافرون عبارت بودند از: ولیدبن المغیره، عاص بن وائل، أسود بن عبدالمطلب و أمیه بن خلف که هیچکدام ایمان نیاوردند و با کفر از دنیا رفتند و این خود شاهدی بر معجزه بودن قرآن کریم است که همه ی پیش گویی هایش به واقعیت تبدیل می گردد.
در التفسیر القرآنی للقرآن الشیخ عبدالکریم خطیب ج ۱۶ ص ۱۶۹۶-۱۶۹۸ آمده است: «مخاطبان این سوره افرادی از قریش بودند که حکم ابدی بر آن ها داده شده که کافرند و هرگز ایمان نخواهند آورد، یعنی مشرکان مخاطب این سوره به دین اسلام نپیوسته و ایمان نمی آورند و این معنی از عبارت یا أیها الکافرون فهمیده می شود این که مشرکان را با وصف کفر خطاب می کند نشان دهنده ی این است که عناد و دشمنی با حق – به هنگام دعوت پیامبر از آنان – سبب انتقال از شرک به کفر شده است، مشرکانی که با وصف کفر از آن ها نام می برد بر کفر مرده اند و مجازات کفار را خواهند دید. این افراد قبل از دعوت اسلامی مشرک بودند اما هنگامی که دعوت را نپذیرفتند [با وجود یقین به حقانیت به آن] سر از کفر درآوردند و کافر شدند.]
۳- پیامبر عظیم الشأن را نباید با علما و مبلغین امروزی مقایسه کرد. آن حضرت با نفوذ کلام و نفوس مؤثر و نورانیتی که در وجودش موج می زد می توانست با القای مختصر جملاتی تا عمق جان مخاطبان پیش برود و چنان تحولی ایجاد کند که قلب آنان از صدق گفتارش مطمئن و از حقانیت دعوتش یقین حاصل نماید و حجت برایش تمام شود.
اما واعظانی که به قول حافظ جلوه بر محراب و منبر می کنند ممکن است ده ها ساعت سخنرانی کنند و صدها آیه و حدیث را بر مردم بخوانند اما مطالب آنان از بیخ گوش مخاطبان فراتر نرود و شک و تردیدشان برطرف نشود بلکه چندین برابر افزوده گردد. قیاس رحمه للعالمین با واعظان امروزی روا نیست. به فرموده ی مولانا:
کار پاکان را قیاس از خود مگیر گر چه باشد در نوشتن شیر شیر
قید سوم: دین باید به صورت «صحیح» عرضه گردد، چون اسلام، دین حق است: ( … وَبِالْحَقِّ أَنزَلْنَاهُ وَبِالْحَقِّ نَزَلَ …) (اسراء/۱۰۵)
مراحل تنزیل، تبلیغ و تبیین آن به حق انجام گرفته، سالم و صحیح، بدون کم و کاست و تغییر و تبدیل به دست مخاطبان اولیه اش رسیده است و این حقانیت در مراحل ابلاغ و ارائه ی مجدد آن به نسل های جدید باید استمرار یابد.
چنانچه دین حق به صورت اشتباه یا غلط عرضه شود حقانیت آن زیر سؤال می رود و از حجیت خارج می گردد. چرا که مطلب غلط هیچگاه حق محسوب نمی شود و بر کسی حجت نخواهد بود. پس در این صورت مردم مقصر نیستند و اگر با دین از در مخالفت درآمدند کافر به حساب نمی آیند، چون در برابر حق نایستاده اند.
قید چهارم: عرضه کنندگان دین به جامعه، خود «شاهد» و «اسوه ی حسنه» باشند و اعمال و رفتارشان مؤید صدق گفتارشان باشد.
( یَا أَیُّهَا النَّبِیُّ إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ شَاهِداً وَمُبَشِّراً وَنَذِیراً وَدَاعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَسِرَاجاً مُّنِیراً ) (احزاب/ ۴۵و۴۶)
« ای پیغمبر ! ما تو را به عنوان گواه و مژدهرسان و بیمدهنده فرستادیم . و به عنوان دعوت کننده به سوی خدا طبق فرمان الله ، و به عنوان چراغ تابان.»
خلعت رسالت بر قامت شخصی استوار است (إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ) که سیرتش معرف شخصیت و شخصیتش گواه بر صدق رسالت و عملکردش بیانگر حسن نیت اوست.
کسی که الگوی انسان کامل و اسوه ی حسنه ی خداپرستان تاریخ است. (شَاهِداً). او راهنمای مطمئن (وَإِنَّکَ لَتَهْدِی إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ) (شوری/۵۲)، و خیرخواه و امین (عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم …) (توبه/۱۲۸) و رحمت خدا بر روی زمین است ( وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَهً لِّلْعَالَمِینَ ) (انبیاء/۱۰۷)
او با چنین پشتوانه ای اجازه می یابد (بِإِذْنِهِ) که عهده دار دعوت به سوی الله شود ( وَدَاعِیاً إِلَى اللَّهِ) و پرچم عدالت و آزادی را برافراشد.
دعوت خود را با «انذار و تبشیر» آغاز می کند (وَمُبَشِّراً وَنَذِیراً): به انسان های درستکار نوید می دهد که سرانجام کار رستگار خواهند شد و به عناصر بدکردار هشدار می دهد که فرجام ناگوار به انتظارشان خواهد نشست.
سال ها رنج برد و تلاش کرد برای این که دعوت پربرکتش به بار بنشیند و چراغ هدایت را برفراز راه بشریت قرار دهد (وَسِرَاجاً مُّنِیراً) تا انسان ها بتوانند راه را از چاه و صواب را از خطا، جدا نمایند و به سرای سعادت نایل آیند.
درباره ی شاهد گفتیم که پیامبر خدا (ص) وظیفه ی تبلیغ دین را بعد از خودشان به عهده ی شاهدان امت گذاشته و آن ها را مکلف به انتقال پیام ایشان به آحاد مردم نموده است: فلیبلّغ الشاهد الغائب
(…لِیَکُونَ الرَّسُولُ شَهِیداً عَلَیْکُمْ وَتَکُونُوا شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ) (حج/۷۸)
«… تا پیغمبر ( با شهادت عملی خود ) گواه بر شما باشد ( و در روز قیامت رفتار و کردارش مقیاس سنجش اعمال شما مسلمانان گردد ) و شما هم ( با شهادت عملی خود ) گواه بر مردمان باشید ( و رفتار و کردارتان به عنوان امت نمونه ، محکّ سنجش اعمال سایرین ، و الگوی بارز خداپرستان راستین گردد ).»
با کمال تأسف بسیاری از مبلغین و داعیان زمان ما، عالمان بی عمل و واعظان لا یتّعظ اند و ( … یَقُولُونَ مَا لَا یَفْعَلُونَ) (شعراء/۲۲۶) . حتی بعضی از آن ها برخورد و رفتارشان به حدی نسنجیده و غیرحکیمانه است که به جای علاقه مند کردن مردم، آنان را از دین متنفر می کنند. انگار که این داعیان یا بهتر بگویم این مدعیان برای وصل کردن نیامده اند!
در چنین شرایطی، مقابله ی بعضی اشخاص با دین، ممکن است به خاطر رفتار نامناسب آنان باشد که در این صورت مقابله با حق نیست بلکه حق با آن هاست.
این چهار قید که توضیح داده شد مربوط به شروط دعوت است و اگر دین با رعایت این شروط عرضه شود، در آن صورت حجت می باشد. سه قید بعدی به شرایط دعوت شدگان ارتباط دارد. پس جمیع این شروط و شرایط باید موجود باشد تا کفر تحقق پیدا کند در غیر این صورت نمی توان انگشت اتهام کفر به طرف کسی نشانه گرفت.
قید پنجم: کسانی که با دین «مقابله» کنند؛ اگر کسی، ضدیتی با دین ندارد و با آن مبارزه نمی کند، متهم به کفر نمی شود هر چند برنامه ی دین را قبول نداشته باشد و به آن ایمان نیاورد، زیرا ممکن است از درون به علم الیقین نرسیده باشد. کافر آن طور که از تعریف پیداست به کسی گفته می شود که با وجود یقین به حقانیت دین، با آن به مقابله برخیزد و برای نابود کردنش تلاش کند و حتی بجنگد.
(…وَقَدْ کَفَرُوا بِمَا جَاءکُم مِّنَ الْحَقِّ یُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِیَّاکُمْ أَن تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّکُمْ) (ممتحنه/۱) «… در حالی که آنان به حق و حقیقتی ایمان ندارند که برای شما آمده است . پیغمبر و شما را به خاطر ایمان آوردن به خدا که پروردگارتان است ( از شهر و دیارتان ) بیرون میرانند…»
( إِنَّمَا یَنْهَاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِینَ قَاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَأَخْرَجُوکُم مِّن دِیَارِکُمْ وَظَاهَرُوا عَلَى إِخْرَاجِکُمْ أَن تَوَلَّوْهُمْ وَمَن یَتَوَلَّهُمْ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ ) (ممتحنه/۹)
« بلکه خداوند شما را بازمیدارد از دوستی ورزیدن با کسانی که به خاطر دین با شما جنگیدهاند ، و شما را از شهر و دیارتان بیرون راندهاند ، و برای اخراج شما پشتیبانی کردهاند و یاری دادهاند . کسانی که ایشان را به دوستی گیرند ، ظالم و ستمگرند.»
( إِن یَثْقَفُوکُمْ یَکُونُوا لَکُمْ أَعْدَاء وَیَبْسُطُوا إِلَیْکُمْ أَیْدِیَهُمْ وَأَلْسِنَتَهُم بِالسُّوءِ وَوَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ ) (ممتحنه/۲)
« اگر بر شما دست یابند ، دشمنان شما میگردند ، و دست تعدی به سویتان دراز میکنند ، و زبان را در حق شما به بدی میگشایند ، و آرزو میکنند که کاش میشد کافر شوید ! »
قید ششم: مقابله با دین با «آگاهی کامل» و یقین به صحت و حقانیت آن صورت گیرد.
اگر کسی بدون علم و اطلاع کافی از دین، با آن مقابله کند، کافر به حساب نمی آید. زیرا جاهل معذور است و به طور طبیعی «المرء عدوّ لما جهل»: انسان با آن چه برایش مجهول باشد، مخالف است.
امام ابن تیمیه –رحمه الله – در این باره می نویسد: «این طور نیست که هر کس با بعضی از موضوعات اعتقادی مخالفت ورزد، الزاماً (کافر شود و) هلاک گردد؛ زیرا شخص مخالف، یا مجتهد است و اشتباه می کند که خداوند اشتباه او را می بخشد، یا شخصی است که در آن مسائل در حدی علم و آگاهی به او داده نشده که حجت بر او تمام شده باشد و گاهی هم فرد مخالف، حسناتی دارد که به وسیله ی آن خداوند سیئات و گناهان او را پاک می کند.»[کتاب الفتاوی نوشته ی امام ابن تیمیه رحمه الله تعالی علیه به نقل از کتاب فقه الإئتلاف]
و در جای دیگری از همان کتاب می فرماید:
«همه ی آنچه که نزد بعضی از مردم قطعی و یقینی است، واجب نیست پیش بقیه ی مردم هم قطعی و یقینی باشد و این طور نیست که همه ی فرموده های پیامبر را همه ی مردم درک کنند و بفهمند، اصلاً خیلی ها بسیاری از احادیث را نشنیده اند یا فهم نکرده اند و خیلی ها مراد و مقصود پیامبر را اشتباهی گرفته اند، گر چه فرموده های ایشان روشن است و همراه قرائنی است که مقصود او را بیان می کند.»
قرآن کریم در آیات زیادی این قضیه را روشن می نماید که کفار با علم و آگاهی کفر می ورزند: ( … وَزَیَّنَ لَهُمُ الشَّیْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَکَانُوا مُسْتَبْصِرِینَ) (عنکبوت/۳۸)
«اهریمن اعمال ( زشت و پلشت ) ایشان را در نظرشان آراست و بدین وسیله ایشان را از راه ( حق و حقیقت ) بازداشت ، در حالی که چشم بینا داشتند ( و حق و باطل را در پرتو تبلیغ انبیاء از هم تشخیص میدادند ).»
( الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ وَإِنَّ فَرِیقاً مِّنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ یَعْلَمُونَ ) (بقره/۱۴۶)
« آنان که بدیشان کتاب ( آسمانی ) دادهایم ، او را ( که محمّد نام و پیغمبر خاتم است ، خوب ) میشناسند ، بدان گونه که پسران خود را میشناسند ، و برخی از آنان بیگمان حق را ( از جمله پیغمبری محمّد و قبلگی کعبه را ) پنهان میدارند ، در حالی که میدانند.»
قید هفتم: مقابله «عمداً و با اختیار» صورت گیرد، چنانچه کسی از روی خطا و اشتباه و یا اکراه و اجبار با دین مقابله کند، کافر نیست؛ زیرا اشتباه یا اکراه هر دو عذر مقبول به حساب می آیند:
(وَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ فِیمَا أَخْطَأْتُم بِهِ وَلَکِن مَّا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکُمْ …) (احزاب/۵)
« هر گاه در این مورد اشتباه کردید ( و مثلاً بر اثر عادت گذشته ، یا سبق لسان ، به لغزش افتادید و به خطا رفتید ) گناهی بر شما نیست . ولی آنچه را که دلتان میخواهد ( یعنی از روی عمد و اختیار میگوئید ، گناه است و کیفر دارد ).»
( مَن کَفَرَ بِاللّهِ مِن بَعْدِ إیمَانِهِ إِلاَّ مَنْ أُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِیمَانِ وَلَکِن مَّن شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِّنَ اللّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ ) (نحل/۱۰۶)
« کسانی که پس از ایمان آوردنشان کافر میشوند – بجز آنان که ( تحت فشار و اجبار ) وادار به اظهار کفر میگردند و در همان حال دلهایشان ثابت بر ایمان است – آری ! چنین کسانی که سینه خود را برای پذیرش مجدّد کفر گشاده میدارند ( و به دلخواه خود دوباره کفر را میپذیرند ) ، خشم تند و تیز خدا ( در دنیا ) گریبانگیرشان میشود ، و ( در آخرت ، کیفر و ) عذاب بزرگی دارند.»
آیات قرآن اثبات می کند که کفار عمداً و با قصد و اختیار، راه کفر و انکار را انتخاب کرده اند نه این که ناخواسته و بدون قصد و یا به اشتباه این راه را رفته باشند: (وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا لَن نُّؤْمِنَ بِهَذَا الْقُرْآنِ وَلَا بِالَّذِی بَیْنَ یَدَیْهِ …) (سبأ/۳۱) «کافران میگویند : ما هرگز به این قرآن و دیگر کتابهای پیش از آن ایمان نخواهیم آورد.»
( وَلَمَّا جَاءهُمُ الْحَقُّ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ وَإِنَّا بِهِ کَافِرُونَ ) (زخرف/۳۰)
« هنگامی که قرآن به پیش ایشان آمد ، گفتند : این جادو است و ما بدان باور نداریم.»
( … وَیُجَادِلُ الَّذِینَ کَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَاتَّخَذُوا آیَاتِی وَمَا أُنذِرُوا هُزُواً) (کهف/۵۶) «همواره کافران بیهوده به جدال میپردازند تا با جدال حق را ( از میدان به در کنند و آن را ) از میان ببرند . آنان آیات ( قرآنی ) مرا و چیزی را که از آن بیم داده شدهاند ( که مکافات دنیوی و اخروی است ، به باد ) استهزاء میگیرند.»
سیره ی ابن هشام موضع کفار قریش را در مقابل خاتم انبیاء – علیه الصلاه و السلام- این گونه توصیف می کند:
[هنگامی که پیامبر خدا – علیه الصلاه و السلام- با برنامه ای روشن که حقانیت آن برای قریش معلوم بود به سوی آنان آمد و به یقین دانستند که حق می گوید و در حین سؤال و جواب از او، شأن و منزلت نبوتش را درک کردند، حسادت مانع شد که آن برنامه را تصدیق کنند و از آن تبعیت نمایند، پس در مقابل امر خدا ایستادند و دستور او را آشکارا نقض کردند، بر کفر خود پافشاری نمودند، به همدیگر گفتند: (…لَا تَسْمَعُوا لِهَذَا الْقُرْآنِ وَالْغَوْا فِیهِ لَعَلَّکُمْ تَغْلِبُونَ) (فصلت/۲۶) « گوش به این قرآن فرا ندهید ، و در ( هنگام تلاوت ) آن یاوهسرائی و جار و جنجال کنید ( تا مردمان هم قرآن را نشنوند و مجال اندیشه درباره مفاهیم آن از ایشان گرفته شود و ) شما پیروز گردید.»]
این هفت قید که در تعریف کفر به کار رفته است هرگاه با هم در یک جا جمع شدند، کفر واقعیت پیدا می کند و کافر مشخص می شود. اما اگر هیچ کدام از این قیدها یا بعضی از آن ها وجود نداشته باشد، کفر متحقق نمی شود و کافر مصداق پیدا نمی کند.
———————————————————————–
منبع: کفر و ایمان از دیدگاه علما و بزرگان /مؤلف: محمد صالح دهقان زاده /انتشارات: آراس ۱۳۸۹
[۱] – این نوع تقسیم بندی مربوط به جامعه ی محدود سابق و شرایط حاکم بر آن بوده است. برای جامعه ی امروزی با توجه به وسعت مساحت، کثرت جمعیت و گستردگی روابط شاید لازم باشد تقسیم بندی دقیق تری صورت گیرد. مرحوم استاد مفتی زاده، جامعه امروزی را به مسلمان و غیر مسلمان تقسیم می کند. غیر مسلمان هم سه گروه کافر، منافق و اهل فتره را شامل می شود.
[۲] – شیخ اجل سعدی رحمت خدا بر تربت پاکش باد.
[۳] – چون دین با شروط و ضوابط لازم در آن مناطق عرضه نمی شود، کفر در آنجا مصداق پیدا نمی کند. پس ساکنین آن مناطق اهل فتره به حساب می آیند و در قبول نکردن دین معذورند.
[۴] – « بگو : این راه من است که من ( مردمان را ) با آگاهی و بینش به سوی خدا میخوانم و پیروان من هم ( چنین میباشند ).»
[۵] – سیره ی ابن هشام جلد دوم ص ۶۱.
[۶] – صحیح مسلم کتاب ۳۲ باب ۳ حدیث شماره ی ۱۷۳۲ و ۱۷۳۳.
[۷] – البته این قضیه نسبی است چون انسان ها متفاوتند. بعضی قلبهایشان به حدی شفاف و رقیق است که با القای چند کلمه ممکن است متأثر شوند و به یقین و اطمینان قلبی برسند: ( … ثُمَّ تَلِینُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَى ذِکْرِ اللَّهِ …) (زمر/۲۳) «… و از آن پس پوستهایشان و دلهایشان ( و همه وجودشان ) نرم و آماده پذیرش قرآن خدا میگردد ( و آن را تصدیق و بدان عمل میکنند )» اما کسانی هستند که قساوت قلبشان به حدی است که در مقابل تلاوت ده ها آیه از قرآن هم ممکن است نرمشی نداشته باشد و جواب مثبت ندهد. به فرموده ی قرآن (…فَهِیَ کَالْحِجَارَهِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَهً …) (بقره/۷۴) «…(دل های آنان) همچون سنگ یا سختتر از سنگ شده است.»
[۸] – ماجرا از این قرار بود: سران قریش که در مقابل دعوت بر حق و صادقانه ی پیامبر خدا (ص) احساس شکست می کردند، از آن حضرت درخواست نمودند که ایشان مدتی برای بت های قریش عبادت کنند و آن ها نیز مدتی برای خدای یگانه به عبادت بپردازند. به این صورت هم از جنگ و درگیری میان فریقین جلوگیری می شود و صلح برقرار می گردد و هم – به زعم آنان – از مزایای دو نوع عبادت بهره مند می شوند و از حمایت دو نوع معبود برخوردار.در چنین شرایطی سوره ی الکافرون نازل می شود و پیشنهاد قریش را به شدت رد می کند.