تربیت، اخلاق و تزکیه

متن اندرز نامه (نصیحت الملوک)

متن اندرز نامه (نصیحت الملوک)

«اوزاعی
،عبدالرحمان پسر عمرو گفت:ابو جعفرمنصور، فرمانروای مردم سرزمین اسلامی نزد من
فرستاد.من –درآن وقت- کنار دریا بودم،نزد او رفتم وسلام کردم .او نیز جواب داد و از
من خواست بنشینم .سپس

گفت:اوزاعی !چرا دیر کردی؟      

گفتم :ای امیر! از من چه می خواهی؟    

گفت :می خواهم از شما چیزهایی بیاموزم و بهره
گیرم .     

گفتم:امیر!پس دقت کن آنچه به تو می گویم
،تباه نگردانی.

گفت:چگونه تباهش گردانم،حال آنکه درباره آن
(مطالب)از تو می پرسم وبه همان خاطر نزد تو فرستاده ام و تو برای این سؤالات پیش
من آمده ای؟!

گفتم:می ترسم گوش فرا دهی ؛اما به آن نصایح
عمل نکنی .

ربیع بر سرم داد کشید وبه شمشیر دست
برد.منصور او را نکوهش کرد وگفت:این مجلس ،مجلس پاداش ونیکی است،مجلس کیفر وبدی
نیست .جواب منصور مرا خوشحال کرد وبر توان سخنم افزودم وگفتم:ای امیر !مکحول از
عطیه پسر بشر روایت می کند که پیامبر فرمود:«هر بند ه ای اندرز دینی از سوی
آفریدگار به او رسد ،در واقع نعمتی را از سوی پروردگار دریافقت کرده است .حال اگر
آنرا با سپاس وتحدّث پذیرفت(بسیار نیکوست )وگرنه حجتی خواهد بود وبر گناها نش
افزون می گردد وخشم وعذاب خدا را بر می افروزد»

ای امیر!مکحول از عطیه پسر یاسر روایت می
کند که پیامبر فرمود:«هر فرمانروایی نسبت به زیر دستانش خیانت ورزد ،پس از
مرگ،خداوند بهشت را بر او حرام می فرماید»

ای امیر آن کس که حق را نپسندد،خدا را دوست
ندارد .به یقین خدا حق آشکاری است ؛آن خدایی که به هنگام سرپرستی وفرمانروایی شما
،دل های این مردم را –به دلیل خویشاوندی شما باپیامبر خدا-نرم وپذیرا گردانید . آن
پیام آوری که نسبت به امتش ،دلسوز و مهربان وشخصا”با وجود مبارکش یار و مددکار
آنان ونزد خدا وبندگانش ستوده است .پس بر تو لازم است به خاطر پیامبر نسبت به آن
ملّتبه حق رفتار کنی ،در میانشان دادگر باشی وعیب هایشان رابپوشانی در را به
رویشان نبندی وبا آنان هم نشین باشی(اگر چنین شد)به نعماتی که در اختیار دارنند
،شاد و خرم باشی  و برای مصایب آنان غمگین
وافسرده شوی .

ای امیر تو به خاطر سرگرمی فروان خویش ،از
آن مردم سرخ پوست ،سیاه پوست ومسلمان وغیر مسلمان که فرمانروای آنان گشته ای،غافل
هستی، بی گمان ،آنان سهمی از دادگری را به گردن تو دارند ،پس حال تو چگونه خواهد
بود (آن روز که :)دسته دسته بر انگیخته شوند 
و از بلاغیا وستمی که بر سرشان آورده ای ،داد خواهی کنند ؟

ای امیر !مکحول از عروه پسر رویم نقل می کند
که :پیامبر-ص-سواکی(تر وتازه )در دست داشت که به آن مسواک می داد وبه منافقان
هشدار می داد .جبرئیل نزد او آمد وگفت:«ای محمد! چیست این چوب که دلهای آنان را به
آن می شکنی واز ببیم و هراس پرمی کنی  ؟»پس
حال آن کس که پوست بدن آن مردم را پاره کرده ،خونشان را ریخته ،خانه وکاشانه شان
را ویران ،از دیارشان تبعیدشان کرده و از بیم او دور گشته اند ،چگونه خواهد بود ؟

ای امیر مکحول از زیاد ،از حارثه ،از حبیب
پسر مسلمه روایت می کند که پیامبر خدا مردی صحرا نشین را که    –غیر عمد-خراشی بر بدن او ایجاد کرده بود
،فراخواند .جبرئیل خدمتش آمد وگفت:ای محمد!خداوند شما را مستکبر و خودخواه بر
نگزیده است .پیامبر آن صحرا نشین را فرا خواند و فرمود:مرا قصاص کن.صحرا نشین پاسخ
داد:با پدر ومادرم فدایت شوم !صرفه نظر کردم و هرگز چنین تصوری در دل من نیست ؛هر چند
مرا مجبور کنی      .پیامبر برایش دعای خیر
فرمود .

ای امیر !خود را شاد و مسرور کن و از درگاه
خدا امان بگیر و برا ی(نیل)به بهشتی که پهنا و(بها )یش هم پهنای آسمانها وزمین است
علاقمند باش ؛چون پیامبر می فرماید :«به اندازهءکمانی از بهشت برای انسان از
تمام  دنیا بهتر ونیکو تر است .»

ای امیر !اگر حکومت و فرمانروایی در دست
گذشتگان پایدار می ماند ؛هرگز به دست تو نمی رسید .پس بای تو هم پایدار نمی ماند
.ای امیر می دانی تأویل آیه زیر ازجد بزرگوارت ،ابن عباس چگونه است ؟

«…ما لهذاالْکِتَابِ لَا یُغَادِرُ
صَغِیرَهً وَلَا کَبِیرَهً إِلَّا أَحْصَاهَا…»:(۰۰۰این چه کتابی است که هیچ عمل
کوچک و بزرگی را رها نکرده است و همه را برشمرده است و ( به ثبت و ضبط آن مبادرت
ورزیده است . و بدین وسیله ) آنچه را که کرده‌اند۰۰۰)صغیره،تبسم،کبیره،قهقه،وای به
روزی که دست ،کاری انجام دهد وزبان،آن را درو کند!

ای امیر!

چنین به من رسید که عمر بن خطاب
–رض-فرمود:اگر درکنار رود فرات ،بره ای تلف شود،ترسم (در بارگاه خدا)مورد دادرسی
قرار گیرم .پس جواب آن کس که در سرزمین تو ،از عدالت محروم گردد،چگونه خواهد بود؟

ای امیر !می دانی حدّت ابن عباس –رض-در تبین
آیه ءزیر چه گفته است ؟

« یَا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاکَ
خَلِیفَهً فِی الْأَرْضِ فَاحْکُم بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَلَا تَتَّبِعِ
الْهَوَى فَیُضِلَّکَ عَن سَبِیلِ اللَّهِ۰۰۰):( ای داود ! ما تو را در زمین
نماینده ( خود ) ساخته‌ایم ( و بر جای پیغمبران پیشین نشانده‌ایم ) پس در میان
مردم به حق داوری کن و از هوای نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا منحرف می‌سازد۰۰۰)

خداوند در زبور می فرماید:ای داود!هرگاه دو
طرف دعوا در محگمه دادخواهی در برابرت نشستند ویکی ازآنانرا دوست داشتی ،پیش خود
آرزو مکن که مجلس به نفع او باشد وبر دیگری پیروز گردد.در این صورت پیامبری را از
تو می گیرم ودیگر در سر زمین ،جانشین وخلیفه نخواهی بود وکرامتی نخواهی داشت .ای
داود!من تورا بر بندگانم برگزیده ام تا هم چون چوپان شتران ،برمردم نگهبانی دلسوز
باشی .آنان از شیوهءچوپانی آگاهند وبا مدارا کردن راه و رسم خود را ادامه می دهند
تا شکسته را جبران کنند وشتران لاغر ومانده رادر جایگاه مانده وسرسبز بچرانند .

ا ی امیر !

تو در معرض آزمون بزرگ ومهمی قرار داری که
اگر بر آسمانها ،زمین وکوهها عرضه شود ،ازپذیرفتن آن خودداری می کنند واز آن بیم
دارند ومی هراسند.

ای امیر!

زید پسر جابر از عبدالرحمان پسر عمرهءانصاری
برایم چنین نقل کرده که:عمربن خطاب –رض-مرد انصاری را مسؤل گرد آوری صدقه نمود.پس
از چند روز عمر دید که دست از کارش کشیده وخانه نشین شده است .گفت:چرا به کارت
ادامه نمی دهی ؟مگر نمی دانی پاداشت هم چون پاداش مجاهدان راه خداست ؟

جواب داد: خیر! چگونه چنین چیزی ممکن است
؟(حال آن که)از پیامبر-ص- چنین به من رسیده که:هر کس سرپرست برخی امور مردم گردد
،روز قیامت او را با دست بسته به گردن می آورند وجز عدالت ودادگری (که در آن کار
داشته )چیزی دستش را باز نخواهد کرد.آن گاه اورا روی پلی از آتش قرار می دهند ؛آن
پل به حرکت در می آید همهءاعضایش را از هم جدا می کند ،سپس به حال اوّل بازگردانده
وحساب رسی می شود.اگرنیکوکار باشد رستگار می گرددواگر بدکر باشد،آن پل به لرزه
درمی آید واورا در آتش می اندازد .

عمر فرمود این را از چه کسی شنیده ای؟

مرد انصاری جوابداد از ابو ذر وسلمان.

عمر نزد آنان فرستاد وآن روایت را سؤال
کرد.جواب دادند:بله !ما این روایت را ازپیامبر –ص-شنیده ایم .

عمر فرمود :دریغا عمر با این توصیف ،چه کسی
عهده دار امر مهم خلافت می شود؟!

ابوذر گفت:آن کس که خدا بینی اش را بریده  وگونه اش را به خاک مالیده باشد .ابو جعفر
دستمالی برداشت وجلوی صورتش گذاشت وبه گریه شروع کرد وبه تندی گریست ومرا به گریه
آورد.

سپس گفتم :ای امیر!

جدّت عباس ،فرمانروایی وامارت یکی از سه شهر
مکه،طائف ویمن راازپیامبر درخواست نمود.پیامبردر جواب فرمود:«ای عباس،ای عموی
پیامبر!اگر دل کسی را شاد وزنده نگه داری از فرمانروایی که نتوانی زمامش را در دست
بگیری بهتر است »نصیحت دلسوزانه ء پیامبربه عمویش بود واینکه به او خبر داد که
{وجود مبارک پیامبر } به هیچ وجه اورا{اگر خطایی مرتکب شود}از خدا بی نیاز نخواهد
کرد،چون فرمان خدا چنین نازل شده است 🙁 ‏ وَأَنذِرْ عَشِیرَتَکَ الْأَقْرَبِینَ
‏.):(‏ خویشاوندان نزدیک خود را ( از شرک و مخالفت با فرمان پروردگار ) بترسان ( و
آنان را به سوی توحید و دادگری فرا خوان ) . ‏

سپس فرمود :«ای عبس ،ای عموی پیامبر ،ای
صفیّه ،عمّه پیامبر وای فاطمه،دخترم!من هرگز شما را از خدامند بی نیاز نخواهم کرد
.کردار من برای خودم وکردار شما برای خودتان .»

عمر-رض-می فرماید :«کار ادارهء مردم جز از
انسان فرزانه و مدیر وماهر ومتعهد،وبا تدبیر از 
عهدهءکسی بر نمی آید ،تا هیچ کس نتواند بر نهانی هایی مردم با خبر شود(ودر
احوال خصوصی مردم کنجکاوی کند)وبرای رسیدن به اهداف خود ،بدون واهمه از زمامدار
،هر کاری که بخواهد ،انجام دهدونکوهش مردم به خاطر بیم از خدا در وی اثر نکند »
ومی گوید:«فرمانرواین وامرا چهار دسته اند:

۱-فرمانروایی نیرومند ومصمم که جلو هواهای
نفسانی وانحرافات ورفتار ناپسند کار گزارانش را بگیرد.چنین فرمانروایی مانند مجاهد
راه خداست ودست قدرت ورحمت حق ،به سویش دراز خواهد بود.

۲-فرمانروایی ناتوان وبی اراده که جلوی
هواهای شهوانی خود را بگیرد ؛اماکارگزارانش –هر طور بخواهند –در ناز وتنعم زندگی
کنند.این گونه حاکم در پرتگاه نابودی قرار دارد،مگرخدابر او رحم آورد.

۳-فرمانروایی که جلو اعمال زشت کار گزارانش
را بگیرد ،اما خود در رفاه وتنعم وعیّاشی به سربرد.این فرمانروا،همان سرپرست
کارهای مردم است که پیامبر در حقش می فرماید:«بدترین مسؤلان ستمگران آناند .»بی
گمان،این فرمانروا تنها خودش نابود می گردد.

۴-فرمانروایی که هم خود وهم کارگزارانش در
ناز وتنعم وخوشگذرانی ،غرق گردند؛همگی نابود خواهند شد.

ای امیر(مطلب زیر )به من چنین رسیده
که:جبرئیل خدمت پیامبررفت وگفت:اکنون که خواستم نزد تو بیایم ،خداوند به مأمور آتش
دوزخ امر کردتا در آتش دمدوبرای روز قیامت برافروخته شود.فرمود :ای جبرئیل !بیشتر
برایم تعریف کن.

جبرئیل گفت:خداوند به آتش دستور دادتا
سالهای طولانی برافروخته گرددوزبانه کشد وسرخ شود،سپس سالهای متمادی دیگر برافروزد
تا به رنگ زرد درآید؛آنگاه سالهای بی شمار آنرا فروزان نگه دارد تا به سیاهی گراید
وتاریکی شدیدی به وجود آورد وآتش در آن ناپیدا شود وزبانهءآن خاموش نگردد.سوگند به
خدایی که تورا به حق برگزید !اگر یک تکه لباس اهل دوزخ بر زمین بیفتد،همه مردم
وجاندارن خواهند مرد.اگر سطلی از آب دوزخ برآبهای دنیا ریخته شود وهر کس از آن آب بچشد
،می میرد.اگر وجبی از زنجیرهای آتش دوزخ –که خدا در بارهء آن سخن گفته –روی کوههای
دنیا انداخته شود،ذوب می گردند.اگریکی از دوزخیان از آتش بیرون کشیده شود،بوی بد
وزشتی چهره اش مردم روی زمین را نابود خواهدکرد.

پیامبر به گریه افتاد وجبرئیل نیز گریست
وگفت:ای پیامبر!چرا گریه می کنی،مگر نه این است که خداوند از گذشته وآینده ات در
گذشته است؟

فرمود :آیا سزاوار نیست بنده ای سپاسگزار
باشم؟اما توکه روح الامین وحی الهی هستی،چرا گریستی؟

جبرئیل گفت:ترسیدم به سرنوشت هاروت وماروت
گرفتارآیم.از این رو این ماجرا مرااز اعتماد به منزلتم در پیش پروردگار بازداشت تا
خودرا – از عذاب وی –درامان نبینم.

هردو گریستند تا از آسمان ندا آمد که خداوند
شما را از گناه ونافرمانی مصون داشته وفضیلت وامتیاز محمد بر سایر پیامبران هم چون
جبرئیل بر سایر فرشتگان است.

ای امیر!این گونه شنیده ام که،عمر فاروق
فرموده است:«بارالها!اگر چنین است که توجه من میان دو طرف دعوا-کهنزدم به دادخواهی
نشسته اند-به یکی از آنها باشد که حق را زود یا دیر پایمال می کند ؛چشم به هم زدنی
مرا مهلت مده.»

ای امیر!

بی گمان سخت ترین چیز،برپا داشتن حق برای
خرسندی خدا و بزرگوارترین بزرگی نزد او پارسایی است.هر کس عزّت وسرافرازی رادرجهت
فرمان حق بجوید،خدا منزلتش را بالا می برد وگرامیش می دارد وهرکس سر افرازی را در
جهت نافرمانی وی طلب کند،خوار وزبونش می فرماید.

این بود نصایح وسفارش من به تو.والسلام
علیک.

سپس برخاستم .ابو جعفر به من گفت:گجا می
روی؟

گفتم:به اجازه امیر –اگر خدا بخواهد- به
سرزمین خود،پیش زن وفرزندانم باز خواهم گشت.

ابو جعفر گفت:من اجازه می دهم واز راهنمایی
واندرزهایت تشکر می کنم وآن را پذیرفتم.خداوند یار ودستگیر به سوی راه خیر است
وازبارگاهش کمک می خواهم وتوکلم بر اوست واو(از هرجهت)برایم کفایت می کند وبهترین
وکیل است.

(ای اوزاعی!)مرا از ثمرهءمطالعات خود،بی
بهره مگردان؛چون گفتارت پسندیده است ودر نصیحت کردن متهم نیستی.

در پاسخ گفتم:ان شاءالله چنان خواهم کرد.

محمد پسر مصعب روایت می کند که:ابو جعفر
منصور،دستور داد،توشه وهزینه ءسفر اوزاعی راتدارک دیدند وتقدیمش کردند؛اما او
نپذیرفت و گفت:من از چنین مالی بی نیازم و نصیحتم را به مال دنیا نمی فروشم.منصور
رفتار و منش وی را دریافت و – دراین باره –  خشمگین نشد.

                  

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا