بیداری اسلامی، خلافت و نظام سیاسی در اندیشه عابدالجابری
بیداری اسلامی، خلافت و نظام سیاسی در اندیشه عابدالجابری
نویسنده : محمدجواد خلیلی
جابری روشنفکر بلندآوازه جهان عرب که در سال ۲۰۰۲ رخ در نقاب خاک کشید. وی از پرکارترین نویسندگان و صاحب نظرانی بود که بازسازی منظومه فکری عربی ـ اسلامی را در دستور کار داشت. از این رهگذر، جابری با بهرهگیری از روشهای تبارشناسانه و دیرینهشناسانه فوکو و نیز اصول شالودهشکنی دریدا و نیز پدیدارشناسی گادامر، به واکاوی سنت اسلامی ـ عربی پرداخت. عمده آثار او از سال ۱۹۷۰ به بعد منتشر گردید. یکی از مهمترین دغدغههای او مسئله هویت و نیز عقبماندگی عربی و اسلامی است.
جابر مجموعه مقالاتی را منتشر کرد که درسال ۱۹۹۲ تحت عنوان “دیدگاه پیش به سوی بازسازی اندیشه عربی معاصر” و در قالب یک کتاب در بیروت منتشر گردید. در این یاداشت کوتاه در نظر ندارم به مبانی نظری و کلیات اندیشه جابری بپردازم اما با توجه به اهمیت مباحث مطروح شده در کتاب او و نیز عدم برگردان آن به فارسی، مایلم برخی نظرات او با محوریت مفهوم “بیداری اسلامی” را طرح و در حد توان بررسی کنم.
وضعیت کنونی
او برای توضیح وضعیت جهان عرب و اسلام از واژه “الازمه الشامله” به معنای بحران فراگیر و یا بحران سراسری استفاده میکند. در این وضعیت تمام عرصههای حیات اجتماعی، سیاسی، فکری، فرهنگی و اقتصادی انسان مسلمان را بحرانی فراگرفته است که در تقابل با این وضعیت، نخبگان و جوامع عربی اسلامی یک دوگانه بیشتر پیش روی ندارند؛ یا اینکه باید به بازسازی و ساماندهی اصولی، مبنایی و ریشهای دست بزنند و خود را برای خروج از این حالت آماده کنند یا آنکه تمام و کمال در باتلاق انحطاط غرق شوند. در فصل آغازین کتاب به بررسی دوگانه عربیت ـ اسلامیت میپردازد واین دو مفهوم را به دقت بررسی میکند. او با استفاده از روش شالودهشکنی مفاهیم، این دو واژه را در دو منظومه فکری مختلف بررسی مینماید. مفهوم عربگرایی را در دو پارادایم سنت و مدرنیته واکاوی کرده و سپس بعد از آماده ساختن ذهن مخاطب و آشنا کردن او با بحران هویتی فعلی، فصل دوم آغاز میشود.
دوگانه بازسازی ـ بیداری
جابری برای پیشبرد پروژه خود به تجزیه و جدا کردن تار و پود سنت میپردازد و در این امر انصافاً استادانه عمل میکند. او با استفاده از ردیابی و واکاوی نحوه شکلگیری مفاهیم در بستر تاریخ، تمام برساختهها و دوگانههای حاکم بر ذهنیت عربی ـ اسلامی را از بین میبرد. با استفاده از این روش، دوگانه مفهومی متعددی را از معنای متداول تهی میسازد و یا شک عمیقی را پیرامون معنا و محدوده آنها ایجاد مینماید. دوگانههای دین و دولت، عربیت و اسلامیت و یا مفاهیم کلیدی همچون سکولاریسم، شورا، طایفهگرایی مذهبی و دموکراسی را در بستر تاریخ و ناظر به دو منظومه معرفتی سنت و تجدد بررسی و به معنایی رشته رشته میکند و در مقابل دیدگان نخبگان قرار میدهد. یکی از دوگانههای مطرح در آغاز فصل دوم کتاب مذکور، دوگانه “الصحوه – التجدید ” یا همان” بیداری-بازسازی” است.
او مفهوم بیداری اسلامی را از چند جهت ناسازوار میداند و بر این باور است که این واژه و آنچه با خود از مضامین و دیگر وابستگان به همراه دارد، توان پاسخگویی به مشکل جهان اسلام را ندارد. استعمال و تداول این واژه را به تحولات اخیر منطقه، خصوصاً انقلاب ایران و پا گرفتن دیگر جریانهای سیاسی اسلامی در منطقه وابسته میداند. اهداف و ابزار و راه حل موجود در ورای این مفهوم را کاملاً بیگانه با واقعیت موجود و نیز بیارتباط به آنچه که باید باشد میداند. او میگوید بیداری یک انفعال است که در اثر فعل دیگری شکل میگیرد، در حالی که وضعیت جهان اسلام، نیازمند یک فعل است. کسی که به خواب رفته را میتوان بیدار کرد و از او انتظار داشت که به زندگی روزمره بپردازد اما کسی را که سیصد سال همچون اصحاب کهف خواب بوده و محیط پیرامونش تغییر کرده است نمیتوان صرفاً بیدار کرد و انتظار داشت به زندگی روزمره بازگردد. از نظر او جهان عرب و مسلمانان وضعی شبیه اصحاب کهف دارند، لذا “بیداری” دردی از آنان دوا نمیکند.
او به روشنی میگوید: “کاربرد واژه بیداری اسلامی بعد از تحولات منطقه، خصوصاً انچه در ایران رخ داده است و برخی دیگر از جریانهای اسلامی نیز در منطقه از پی آن میباشند، همان پروژه برقراری یک نظام اسلامی و تطبیق شریعت است که از آن به بیداری تعبیر میشود. گویی اسلام تاکنون در خواب بوده و یا در میان جوامع اسلامی به عنوان یک عقیده در وجدان عمومی مسلمانان حضور نداشته و اکنون پا به عرصه گذاشته، در حالی که این خوانش و پیشفرضهای آن کاملاً نادرست است.”
الصحوه یا بیداری از نظر او بسیار بسیط به بحران نگاه میکند و فاقد راه حل عمیق و ریشهای است، در حالی که نیاز فعلی، حرکتی بسیار عمیق و دقیق به ریشههای مسائل است که این بیداری اسلامی، فاقد سازوکار و مبنای نظری برای وضعیت کنونی است. تأکید میکنم که این سخن جابری در دهه هشتاد میلادی و در ظرف آن موقع که موجی از اسلام سیاسی در دو بعد شیعی و سنی شکل گرفته بود طرح شده است. نویسنده چند سال بعد، ناظر به تجربه سیزده ساله انقلاب ایران، یادآوری میکند که موج اسلامگرایی و این مفهوم، فاقد کارایی است. او به صراحت میگوید این واژه هیچ سابقه معنایی در سنت فکری اسلامی ندارد و حتی کلمه قاموس به معنای فرهنگ لغت را به کار میبرد و به جای پروژه “بیداری اسلامی ” از “بازسازی فکری” دفاع میکند و این تجربه تازه طرح شده را شکست خورده معرفی مینماید.
مدخل دیگری که جابری برای درهم کوبیدن واژه بیداری اسلامی برگزیده است، ناظر به هدف از طرح چنین واژهای است. او میگوید مقصود از طرح این اصطلاح ، برپایی حکومت و نظام اسلامی است، آن هم برای تطبیق شریعت و یا همان پیادهسازی اسلام که در اغلب مواقع منظور اجرای احکام فقهی است. به عبارت دیگر جریانهای اسلام سیاسی هنگامی که از این اصطلاح استفاده میکنند بر این باورند که طرح فراخوان آنان برای برپایی نظام اسلامی آماده اجرا شدن است و شرایط محیطی برای این کار فراهم گردیده است. همچنین معتقدند که برپایی حکومت اسلامی و اجرای شریعت میتواند تمام مشکلات جهان عرب و اسلام را در کمترین فرصت حل کند. به عبارت روشنتر آنان تمام مشکلات و درماندگیهای جهان عرب را در دوری از احکام اسلامی و عدم تطبیق شریعت که ریشه در عدم برپایی یک نظام اسلامی ایده آل دارد میدانند. جابری برای نزدیک شدن به این ایده و نقد آن، ابتدا این سؤال را مطرح میکند که آیا در منظومه فکری اسلامی ـ عربی چیزی به عنوان یک نظام اسلامی از پیش تعیین شده وجود دارد؟ آیا یک مدل مشخص با مختصات معین وجود دارد که بتوان به آن نظام اسلامی گفت؟ آیا چنین اکسیر اعظمی در منظومه دانش اسلامی تبیین و معرفی شده است؟
او میگوید در سنت اسلامی هیچ الگوی مشخصی برای یک نظام سیاسی وجود ندارد. سپس به مسئله خلافت اشاره میکند و با بررسی تاریخی نشان میدهد که خلافت و تمامی نظریهپردازیهای پیرامون آن، نظریاتی ما بعد از وقوع هستند و اصلاً هیچ نصی از قرآن و سنت در مشروعیت آن وجود ندارد. بنابراین سیستم خلافت را محصول تلاش مسلمانان برای حل مسئله جانشینی پیامبر و سپس اداره سرزمین های گشوده شده می داند، که یک اجتهاد علمی و انسانی بوده و فاقد هرگونه قداستی است. از سوی دیگر او ذیل تیتری با عنوان “یک گریزگاه قانون اساسی” به بررسی مشکلات و چالشهای نظام خلافت میپردازد و نشان میدهد، چگونه این سیستم به علت وجود اشکالات متعدد، آرام آرام به یک پادشاهی تمام عیار تبدیل شد و چگونه عنوان خلیفه به پادشاه و سلطان بدل گردید. او از این طریق وجود الگوی نظام اسلامی آماده را در سنت مردود دانسته و در پی آن، واژه بیداری اسلامی را که مشعر به آن است، از مدار انتفاع خارج میکند.
یکی دیگر از اهداف معلق بر واژه بیداری اسلامی مسئله تطبیق شریعت است. او برای نزدیک شدن به موضوع و طرح ایده خود از مبانی فقهی و روش شاطبی استفاده میکند و در قالب یک مثال، ایده خود را طرح میکند. او میگوید مجازاتهای فقهی از قبیل حدود، توان حل مسائل کنونی را ندارد. او روش شاطبی را که مبتنی بر فقه مقاصدی است طرح میکند و با نگاه تاریخی به گزارههای دینی، منظور شارع از قطع دست سارق را با توجه به زندگی کوچنشینی آن دوره و نبود زندان و نیز مسئله پیشگیری از طریق معرفی دزد به جامعه را حفظ اموال مسلمانان میداند. این مجازات در آن موقع مقصود شارع را که حفظ نظم عمومی و حفظ اموال جامعه بود تأمین میکرد. اکنون با توجه به تغییر شرایط، آن مجازاتها توان بازدارندگی ندارند و باید از طریق تحصیل مقاصد شریعت، مجازات مناسب طراحی شود.
جابری از این طریق امیدهای بسته شده به تطبیق شریعت را ناامید میکند و پیادهسازی اسلام تاریخی را برای وضع کنونی ناکافی و ناسازوار میداند. بنابراین او از طریق دو شاخص در پیوند با واژه بیداری اسلامی (نظام اسلامی مشخص با مدل از پیش تعیین شده، در سنت اسلامی و تطبیق شریعت) و بررسی تاریخی آن واژه بیداری اسلامی را کاملاً نادرست و سطحی معرفی میکند.
به طور کلی میتوان گفت پروژه جابری، بازسازی فکر عربی ـ اسلامی بر اساس عقلانیت جدید است. برای فراهم آمدن فضای مناسب در جهت شکلگیری یک عقل عربی اسلامی امروزی و کارآمد، باید مفاهیم ناظر به این عقل، ابتدا شالودهشکنی شود تا با استفاده از اصول جدید و در تعامل با عقل مدرن یک عقلانیت عربی اسلامی جدید شکل گیرد. او بعد از شالودهشکنی مفاهیم، اغلب متکفل راه حل نمیشود. فقط در موارد نادری پیشنهادهای روشی ارائه میکند یا شاخصهها و کدهایی از سنت را ارائه میکند که پتانسیل درانداختن طرحی نو بر اساس سنت را داراست.
مقالات مرتبط :