اندیشهمحمّد رسول اللهمطالب جدیدمقالات

سنت چیست؟ مراتب سنت ، اقسام سنت ، پیامبر و اجتهاد

سنت چیست؟ مراتب سنت ، اقسام سنت ، پیامبر و اجتهاد

نویسنده: ادریس قیصری

 

سنت رسول الله صلی الله علیه وسلم

بحث در مورد سنت موارد ذیل را دربر می گیرد:

تعریف سنت.

بیان حجیت سنت و مرتبه ی آن به نسبت قرآن.

اقسام سنت از جهت قوت و ضعف.

اقسام سنت از جهت آنچه که چه سنتهایی داخل در چارچوب تشریع می شوند و چه سنتهایی داخل در این چارچوب نمی شوند.

اقسام سنت از جهت داخل شدن آن در حکم امامت یا قضاوت یا تبلیغ کردن.

بحث در مورد اجتهاد پیامبر و آنچه که بر اجتهاد قولی پیامبر مترتب می شود.

معنی سنت در لغت و اصطلاح: سنت در لغت برآنچه (طریقی) که انسان برای خود در زندگی اتخاذ می کند اطلاق می شود خواه   این طریقه ای که در زندگی اتخاذ نموده پسندیده باشد یا ناپسند. این همان معنای مراد از سنن است که در کلام خداوند متعال آمده که می فرماید:« ‏ قَدْ خَلَتْ مِن قَبْلِکُمْ سُنَنٌ فَسِیرُواْ فِی الأَرْضِ فَانْظُرُواْ کَیْفَ کَانَ عَاقِبَهُ الْمُکَذَّبِینَ ‏»[آل عمران/۱۳۷] ‏ پیش از شما ( ای مؤمنان ، درباره گذشتگان ) قواعد و ضوابطی بوده است ( که ثابت و تغییرناپذیر به مرحله اجرا درآمده است و امور اجتماعی بشر برابر آن چرخیده و گردیده است و همیشه هم‌چنین خواهد بود ) پس در زمین به گردش بپردازید و بنگرید که فرجام تکذیب‌کنندگان ( حق که پیوسته با باطل در جنگ است ) چگونه گشته است . ‏

و همچنین معنای مراد از قول پیامبر-صلی الله علیه وسلم- که امام ابوداود و ترمذی روایت کرده اند می باشد که می فرماید:« (من سن سنه حسنه کان له أجرها وأجر من عمل بها دون أن ینقص من أجورهم شیئا ومن سن سنه سیئه کان علیه وزرها ووزر من عمل بها دون أن ینقص ذلک من أوزاهم شیئا»

آنچه که شایسته ی ذکر می باشد این است که سنت در لغت به آن راه محسوسی که انسان در زمین آن را می پیماید نیست بلکه به آن راه معنوی ای اطلاق می شود که همسوی مبدأ و منهج است.

سنت در شریعت اسلامی دارای دو معنی است یکی در اصطلاح فقها و دیگری در اصطلاح اصولیین .

سنت در اصطلاح فقها : به هر حکم شرعی ای که برای انجام دادن آن ثواب و برای انجام ندادن آن گناه و عقابی نیست گفته می شود. با این تعریف سنت یکی از احکام خمسه ی تکلیفی می باشد.

سنت در نزد اصولیین: هر انچه که از رسول خدا اعم از قول و فعل و تقریر صادر شده را سنت گویند. و در مورد صفات اختلاف وجود دارد . هرکس به این سه مورد (قول وفعل و تقریر) بسنده کند دلیلش این است که صفاتت اموری شخصی و طبیعی اند و داخل در تشریع و تکلیف نمی شوند. و هرکس صفات را داخل در تعریف کند دلیلش این است که این صفات مربوط به اخلاقیات مثل حلم و صبر و سخاوت و.. است پس برای تربیت آراستن به چنین صفاتی لازم است.

براساس این تعریف سنت نزد اصولیون شامل سایر احکام اعم از قول و فعل و تقریر نسبت داده شده به پیامبر می شود.و در اصطلاح فقها فقط یک حکم از احکام تکلیفی را شامل می شود چنانچه که ذکر کردیم.

عده ای از علمای شریعت اسلامی سنت را بر طریقه ی پیامبر و خلفای راشدین و صحابه ی کرام در شئونات مختلف زندگی اطلاق کرده اند. که به این معنا سنت در مقابل بدعت قرار می گیرد و بدعت امری است که در زمان پیامبر و خلفای راشدین و صحابه وجود نداشته باشد. و سنت به این معنی نزدیکتر به مدلول لغوی عام در اصطلاح شرعی است.

مرتبه ی سنت و حجیت آن:

علما در باره ی مرتبه ی سنت بعد از قرآن از جهت حجیت دلالت بر احکام شرعی بسیار سخن گفته اند و در پایان اکثر آنان بر این رفته اند که سنت در مرتبه ی دوم بعد از قرآن واقع شده است.

بعضی چنین اشکال وارد نموده که سنت چنانچه ثابت است بیان کننده ی قرآن است و به این معنا سنت بر قرآن حاکم می باشد و همچنین اشکال گرفته اند که اگر این ترتیب صحیح باشد بر مجتهد واجب است که سنت را ترک و به ظاهر قرآن عمل کند.

در جواب این دواشکال اگر بگویم که مرتبه ی سنت از قرآن متاخر است ما را از به تفصیل جواب دادن بی نیاز میسازد. و با این گفته هردو اشکال در ذهن باقی نمی ماند.

معنای منظور و مورد پسند این است که مصادر شریعت اسلامی در واقع فرع تنها اصل که قرآن است میباشند. و در حقیقت قرآن تنها مصدر این شریعت درخشان است. و مردم نمی توانند که احکام را مستقیما از خداوند عزوجل بگیرند مگر به واسطه ی قرآن. و همچنین با رجوع به موازینی که قران امر به رجوع آن نموده که عبارتند از سنت و اجماع و قیاس و غیره… و عمل کردن به قران و گرفتن آن با تسلیم شدن در برابر اوامر و نواهی آن به طور مستقیم است.

عمل به سنت – وسایر مصادر اصلی و فرعی دیگر – واجب نیست مگر از آن جهت که قرآن آن را واجب دانسته امام شافعی رحمه اله در این باره در کتاب الرساله به مفصلی سخن گفته و فرموده است که « فمن قبل عن رسول الله علیه الصلاه والسلام فعن الله قبل» یعنی هر کس حرف پیامبر را بپذیرد در واقع حرف خداوند را پذیرفته است.

از اینجاست که قران در میان مصادر تشریع رتبه ی اول را به خود اختصاص داده یعنی قران است که به مصادر دیگر حجیت بخشده است. و در واقع اینکه گفته شده سنت از حیث بیان بر بسیاری از نصوص قرآن حاکم است قرآن خود چنین قرار داده است چنانچه فرموده است:« وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ»[نحل/۴۴] و قرآن را بر تو نازل کرده‌ایم تا این که چیزی را برای مردم روشن سازی که برای آنان فرستاده شده است ( که احکام و تعلیمات اسلامی است ) و تا این که آنان ( قرآن را مطالعه کنند و درباره مطالب آن ) بیندیشند .

البته این ترتیب به معنی اهمال سنت نیست هنگامی که تعارضی در بین قرآن و سنت به وجود آید   چرا که تعارض حقیقی در بین قرآن و سنت ثابت وجود ندارد و اگر تعارضی هم وجود داشته باشد در ظاهر است یا در حالاتی است که سنت ثابت و سالم نباشد.

در مورد حجیت سنت که در اثنای بحث آشکار شد و نیازی به تکرار و اعاده ی آن نیست فقط می گوییم که برای هر مسلمانی که در اسلامش صادق باشد ادله ی حجیت سنت قاطع و معروف و شناخته شده است . چگونه در حجیت سنت شک داشته باشیم در حالی که قرآن آن را تصدیق نموده است:« مَّنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللّه »نساء/۸۰ هر که از پیغمبر اطاعت کند ، در حقیقت از خدا اطاعت کرده است ( چرا که پیغمبر جز به چیزی دستور نمی‌دهد که خدا بدان دستور داده باشد ، و جز از چیزی نهی نمی‌کند که خدا از آن نهی کرده باشد )

« وَمَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا»[حشر/۷] چیزهائی را که پیغمبر برای شما ( از احکام الهی ) آورده است اجراء کنید ، و از چیزهائی که شما را از آن بازداشته است ، دست بکشید .

« وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ»[نحل/۴۴] و قرآن را بر تو نازل کرده‌ایم تا این که چیزی را برای مردم روشن سازی که برای آنان فرستاده شده است ( که احکام و تعلیمات اسلامی است ) و تا این که آنان ( قرآن را مطالعه کنند و درباره مطالب آن ) بیندیشند .

«‏ وَمَن یُشَاقِقِ الرَّسُولَ مِن بَعْدِ مَا تَبَیَّنَ لَهُ الْهُدَى وَیَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءتْ مَصِیراً ‏»[نساء/۱۱۵] ‏ کسی که با پیغمبر دشمنانگی کند ، بعد از آن که ( راه ) هدایت ( از راه ضلالت برای او ) روشن شده است ، و ( راهی ) جز راه مؤمنان در پیش گیرد ، او را به همان جهتی که ( به دوزخ منتهی می‌شود و ) دوستش داشته است رهنمود می‌گردانیم ( و با همان کافرانی همدم می‌نمائیم که ایشان را به دوستی گرفته است ) و به دوزخش داخل می‌گردانیم و با آن می‌سوزانیم ، و دوزخ چه بد جایگاهی است ! ‏

تمامی این آیات دلایل قاطعی هستند که سنت ترجمان قرآن و شرحی جدا ناپذیر برای قرآن است . با وجود این برای شما تعجب آور نیست که بعضی افراد به قران ایمان دارند و تمامی مواعظ و احکام آن را می پذیرند ولی نمی خواهند که نفس خود را تسلیم این کنند که قرآن به ما امر نموده خود را به اتباع از سنت پاک مصطفی پایبند کنیم. و برای خود دلایل و برهانهای واهی و من درآوردی می تراشند.

بدون شک این افراد خود را پیرو واقعی قرآن و احکام آن می دانند، و خود را پیرو مقتضیات سنت و احکام آن نمی دانند . و تاکیدشان این است که فقط باید قران و تعلیمات آن را فراگرفت تا آن را بر وفق مصالحشان و بر وفق مرادشان برای مردم معنی کنند . و تنها هدفی که دارند این است که می خواهند قرآن را از سنت دور کنند و بگویند که در بین قران و سنت هیچ گونه رابطه ای – که مبین قران است- وجود ندارد.

در گذشته بعضی از زنادقه دارای چنین بینشی بودند که حال اینان بدتر از حال کسانی است که دچار کفر و نافرمانی و محاربه با قرآن شده اند.و شر چنین افکاری برای امت اسلامی بیشتر از شر کفر کفار و فسق فساق است.

این چنین افراد برای اینکه از ملزمات آیاتی که ذکر کردیم فرار کنند می گویند سنت در حد ذات خود دارای جایگاهی است و تمسک به آن را ضروری می دانند ولی می گویند که زمان عمل به سنت سپری شده ودچار اباطیل و اکاذیب فراوانی دراین باره شده اند و احادیث صحیح و ضعیف را یکی دانسته و می گویند که علما نیز در باره ی احادیث اختلافات فراوانی دارند   درنتیجه احادیث چندان صحیحی که به آن اعتماد شود در دسترس نیست.

واضح است با دلیلی که آوردند کفر آنان نسبت به کتاب خدا بیشتر از کفرشان به سنت است. چرا که اگر دلیلی که به آن استناد کرده و برای عذر خود آورده اند –به فرض- صادق باشد در واقع آنان نقض آشکار این آیه را نموده که می فرماید.« « وَأَنزَلْنَا إِلَیْکَ الذِّکْرَ لِتُبَیِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَیْهِمْ وَلَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ»[نحل/۴۴] و قرآن را بر تو نازل کرده‌ایم تا این که چیزی را برای مردم روشن سازی که برای آنان فرستاده شده است ( که احکام و تعلیمات اسلامی است ) و تا این که آنان ( قرآن را مطالعه کنند و درباره مطالب آن ) بیندیشند .

از گفته ی آنان بر می آید که خداوند متعال فقط برای زمانی قرآن را تبیین نموده است و نور این چراغ برای مدت کوتاهی بوده وبعدها چراغ خاموش و بی نور گشته است. پس چون قرآن تبیین نمی شود تکلیف از مردم ساقط می شود و دیگر مردم مکلف به اوامر و نواهی آن نیستند چرا که در صورت تبیین آن- توسط مردم – دچار عبث و پوچی خواهند شد. پس اگر حدیثی از حجت انداخته شود قران به طور مجمل باقی می ماند و مجمل بودن قرآن به هیچ دردی نمی خورد . و درواقع با این کار می خواهند نقض ایمان به خدا و قرآن را بکنند.

هر شخص آگاه و آزاد اندیشی می داند که براستی علما تلاش معجزه آسایی در حفظ سنت نموده اند و فن مصطلح الحدیث و قواعد حدیث و علم جرح و تعدیل را تدوین نموده اند. پس اگر احادیث موضوع و باطلی نیز وجود داشته باشد آن را از احادیث صحیح جدا نموده و احادیث پیامبر گرامی در قلعه ی علوم الحدیث و جرح و تعدیل محفوظ است. و تصنیفات علما در زمینه ی حدیث برای وقایت روایت و قواعد اسناد احادیث است. و اینکه سنت را به متواتر و آحاد و آحاد را به صحیح وحسن و ضعیف تقسیم نموده اند می رساند که تلاش علما صرفا برای حمایت از سنت پاک نبوی است.

ثابت شد که قران هیچ باطلی در آن راه ندارد و از هرگونه شائبه ای بدور است و خداوند متعال با عنایت خود آن را محفوظ داشته و زمان آن را نابود نمی کند و با چیز باطلی التباس پیدا نمی کند. ذکر احادیث صحیح نیز آنان را از بیهوشی بیدا نخواهد کرد چرا که آنان از سنت حذر می کنند و بین قرآن و حدیث این همه فرق قائلند. در حالی که رسول خدا با اقوال گرانبهای خود فرق را در بین قرآن و سنت برطرف نموده آنجا که می فرماید:

« وَقَدْ تَرَکْتُ فِیکُمْ مَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدَهُ إِنْ اعْتَصَمْتُمْ بِهِ کِتَابُ اللَّهِ وسنه رسوله» رواه مسلم.

« یُوشِکُ رَجُلٌ مُتَّکِئٌ عَلَى أَرِیکَتِهِ یُحَدَّثُ بِحَدِیثِى فَیَقُولُ بَیْنِى وَبَیْنَکُمْ کِتَابُ اللَّهِ فَمَا وَجَدْنَا فِیهِ حَلاَلاً اسْتَحْلَلْنَاهُ وَمَا کَانَ فِیهِ حَرَامًا حَرَّمْنَاهُ وَإِنَّ مَا حَرَّمَ رَسُولُ اللَّهِ -صلى الله علیه وسلم- کَمَا حَرَّمَ اللَّهُ »

شاید یکی از شما فقط حرف خود را بپذیرد و بگوید که در بین ما وشما قران حکم کند و هرچه را که قرآن حلال بداند حلال و هر چه را که قرآن حرام بداند حرام بدانیم در حالی که آنچه را که رسول خدا حرام می کند مثل آن است که خداوند متعال خود آن را حرام کرده باشد.

و در این باره آثار فراوانی از صحابه روایت شده از جمله قول ابن مسعود که می فرماید:«اقوامی در آینده می آیند که به کتاب خدا فرا می خوانند در واقع آنان کتاب خدا را پشت می اندازند، برشما باد که با علم رفتار کنید و از بدعت دوری کنید و از افراط و بدعت گذاری بپرهیزید و سنت را بگیرید.

بعید نیست که عده ای از این افراد دچار افراط شوند-چنانچه ابن مسعود ترس این را داشت- سپس بگویند که استدلال به سنت بر حجیت سنت دور و تسلسل است که منطق علمی آن را نمی پذیرد. این را می گویند در حالی که نمی داندد این گونه بینش برخودش فرض می کند هرچه را که از پیامبر به ما رسیده باید دور بیاندازیم ازجمله قرآن چون قرآن بودن قرآن جز به واسطه ی پیامبر برای ما ثابت نشده است . پس می توانیم بگویم که میزان علمی که به اخذ یا ترک فرا می خواند صحت سند و عدم صحت سند است.

و همچنین شاید چنین اشکال و اعتراض وارد میکنند که اکثر احادیث پیامبر احاد هستند و احادیث آحاد مفید ظن است و ظن انسان را از حق بی نیاز نمی کند. اولا در جواب می گویم که آیا خبر واحد اگرچه مفید ظن است دیگر نباید آن را پذیرفت پس چرا رسول خدا -صلی الله علیه وآله وسلم- آحد صحابه را به شهرها و کشورها و به قبایل مختلف می فرستادند تا احکام دین را به آنان یاد دهند آنچه معلوم است این است که یک نفر در معرض خطا و نسیان می باشد پس خبر او از درجه ی ظن بالاتر نمی رود با وجود این پیامبر مکررا اصحاب را به جهات مختلف برای تعلیم احکام حلال و حرام به نزد مردم می فرستاد و از مردم تکلیف می کرد به اخبارات آنان اعتماد کنند و از آنان پیروی نمایند. این خود دلیل قاطعی است که پیامبر -صلی الله علیه وآله وسلم- اصحاب را به اتباع از ادله ی ظنی در چارچوب احکام عملی نموده است. وفقها گفته اند اگر خبر واحد اسناد و متن آن صحیح باشد عمل به آن واجب است هرچند دلالتش هم ظنی باشد در این باره در میان هیچ یک از مسلمانان اختلافی نیست.

ثانیا: می گویم که اگر این افراد بیان می دارند که سنت ظنی است و ظنی بودن را دلیل خود قرار می دهند در جواب می گییم که باید بدانند که قرآن نیز اگر چه قطعی الثبوت می باشد ولی بسیاری از نصوص -خصوصا احکام عملی آن- ظنی الدلاله است.

اقسام سنت از حیث درجه ی قوت و ضعف

جمهور اصولیون بر این نظرند  که سنت از حیث سند یا از حیث درجه ی قوت و ضعف بر دو قسم تقسیم می شود: ۱- سنت متواتر   ۲- سنت احاد.

سنت متواتر: عبارت است از آنچه سند آن متصل به پیامبر باشد بر وجه کامل، به شیوه ای که تعداد کثیری که عادتا تبانی آنها بر دروغ یا وقوع دروغ از جانب آنان بدون قصد تبانی محال است از گروهی مثل خود روایت کرده اند و این سلسله از زمان تدوین یا عصری که حدیث به ما رسیده تا زمان ی که سنت منقول به رسول خدا می رسد، به همین شکل ادامه می یابد. این قسم از حدیث قطعی الصدور است پس به اتفاق علما عمل به آن واجب و منکر آن کافر است.

سنت آحاد: سنتی است که سند آن متواتر نیست به طوری که تمام حلقات سند آن از اعداد بسیاری که اتفاقشان بر کذب محال باشد تشکیل نشده است. این نوع از سنت مفید ظن نه یقین می باشد چرا که در صحت آن قطع وجود ندارد، فقط علما اتفاق دارند بر وجوب عمل به آن اگر شرط صحت سند آن توافر یابد، اما اعتقاد به موجب حدیث احاد در نزد جمهور –باوجود اینکه شروط صحت ان به جا آید- باز منکر ان کافر نمی شود بلکه فاسق می شود.

حدیث آحاد به صحیح و حسن و ضعیف تقسیم می شود و حدیث ضعیف نیز اقسام مختلفی دارد که در اینجا مجال بحث از این اقسام و تعاریف انها را نداریم. مهم این است که بدانیم سنت نزد جمهور به متواتر و احاد تقسیم می شود و نزد احناف به سه قسم اساسی   که عبارتند از متواتر و مشهور و احاد تقسیم می شود .

متواتر : همان تعریفی را که جمهور برای متواتر بیان نموده اند حنفیه نیز برآن تعرف اتفاق دارند.

مشهور : آن است که یک یا دو نفر از اصحاب -یعنی تعدادی که به حد تواتر نرسیده اند- آن را از رسول خدا روایت کرده اند . سپس در عصر تابعین یا تبع تابعین به تواتر رسیده است. یعنی راویان ان در عصر تابعین   یا تبع تابعین جمع های زیادی هستند که توهم تبانی آن بر دروغ نمی رود پس سنت مشهور در اصل   از اخبار آحاد سپس به اخبار متواتر تبدیل شده است.

آحاد: سنتی است که تعدادی که به حد تواتر نمی رسند ان را در عصر تابعین یا تبع تابعین از رسول خدا روایت کرده اند.

سنت مشهور که نزد احناف قسمتی از اقسام سنت می باشد در بین سنت متواتر و احاد قرار گرفته است و در احکام تشریعی عملی به متواتر ملحق می شود مثل تخصیص عام قرآن یا مقید کردن مطلق قرآن ، ولی در امور اعتقادی به احاد ملحق می شود.

اقسام سنت از جهت آنچه که داخل در چارچوب شریعت می شود و آنچه که داخل نمی شود.

 

بدون شک پیامبر-صلی الله علیه وسلم- افضل خلایق بشری در میان مردم است. خداوند عزو جل به او امر نموده برای مردم بیان کند که او نیز بشر است لیکن خدواند وی را در میان همنوعان خودش برگزیده است « قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُکُمْ یُوحَى إِلَیَّ….»[کهف/۱۱۰] ای پیغمبر ! ) بگو : من فقط انسانی همچون شما هستم ( و امتیاز من این است که من پیغمبر خدایم و آنچه گفت : بگو ؛ می‌گویم ) و به من وحی می‌شود.

همچنین بین رسول خدا و سایر مردم مشترکات فراوانی وجود دارد که عبارتند از مجموعه صفات بشری که تمام انسانها آن را دارا هستند و پیامبر-صلی الله علیه وسلم- از آن مستثنی نیست . پیامبر غذا می خورد   در بازار راه می رود ازدواج می کند اسباب رضایت و نارضایتی برای او نیز عارض می شود و …

این مواردی که ذکر کردیم به ما یقین می دهد که تمام دگرگونی ها و حالات مختلف زندگی پیامبر-صلی اله علیه وسلم- تشریع نیستند. یعنی تمام انها داخل در چارچوب اوامر و نواهی احکام شریعت نمی شوند. ولی بدون شک تعداد زیادی از بین این رفتارها داخل در این چارچوب می باشند. و مردم در برابر ابلاغ آن به عنوان احکام تکلیفی مسؤلند . حال چگونه افعالی را که داخل در چارچوب شریعت و افعالی را که داخل در این چارچوب نیستند بشناسیم و از هم جدا سازیم؟ و بر اساس چه قاعده ای ما تشخیص دهیم که کدام یک از این افعال داخل در چارچوب شریعت است و کدام یک داخل نیست.

در جواب این سوال مهم موارد زیر را بیان می داریم .

گفتیم که سنت نبوی به اقوال و افعال و اقرار تقسیم می شود.

اقوال : که غالبا از این التباس مبرا می باشد چرا که اقوال بیان نشده مگر در قالب امر و نهی و اخبار. چنانچه معلوم است که اخبار از چارچوب تشریع خارج از امر و نهی می باشد و امر و نهی نیز به یکی از احکام پنجگانه ی تکلیفی بر می گردد.

پس در واقع آنچه که می ماند افعال و تقریرات پیامبراست   که دارای التباس است   و در مورد تقریرات پیامبر نیز آنچه که مربوط به افعال مردم است دارای این التباس است ولی اگر تقریرات قولی باشد حکم آن ذاتا- باشروط معین که در اینجا مجال آن نیست- همانند حکم سنت قولی است.

بحث اصلی سر افعال پیامبر و تقریرات متعلق به افعال دیگران است که می گویم : تمام افعال پیامبر-صلی الله علیه وسلم- دلالت تشریعی برای ما به همراه دارد به شیوه ای که از آن وجوب و ندب و اباحه براساس قراین از آن مستفاد می شود. افعالی که برای ما دلالت تشریعی به همراه ندارد عبارتند از این سه نوع زیر:

نوع اول: آنچه که داخل در هواهای نفسانی است مثل حرکات قابل عفو و حرکات بعضی از اعضا   که برای استجابت بعضی غرایز شخصی است (مثل خواراندن جایی از بدن به وسیله ی دست م)

نوع دوم: افعالی   که داخل در افعال طبیعی بشری است مثل ایستادن و خوابیدن و نشستن و نوشیدن و خوردن و بیداری قطع نظر از چگونگی یا هیئات متعلق به هر کدام از اینها.

نوع سوم: افعال دیگری که از دو نوع بیان شده خارج اند ولی دلایل خارجی وجود دارند که این افعال خاص پیامبرند و به مردمان دیگر خاص نیستند مثل روزه ی وصال و عدم اخذ صدقات و ازدواج با بیشتر از چهار زن که در این افعال دلیلی برای مشروعیت آنها برای ما نیست و انجام دادن این افعال برای ما عبادت محسوب نمی شود..

امام سبکی در جمع الجوامع و امام محلی در شرح آن گفته است که افعال پیامبر یا سرشتی است یا شخصی است یا بیانی است یا خاص پیامبر-صلی الله علیه وسلم- چنانچه واضح است این است که افعال بیانی پیامبر دلیل تشریعی است و غیر آن برای ما عبادت محسوب نخواهد شد. منظور از اینکه برای ما عبادت نیست این است که این افعال طبیعی و سرشتی از جانب شارع حکیم خطاب تکلیفی به آن تعلق نگرفته، و پیامبر آن را صرفا به خاطر وجه مشترکی که با سایر انسانها دارد -که همان غرایز بشری است- انجام داده است. از جمله بارزترین دلیلی که می رساند این افعال داخل در چارچوب شریعت نیست این آبه است که می فرماید:« ‏ وَقَالُوا مَالِ هَذَا الرَّسُولِ یَأْکُلُ الطَّعَامَ وَیَمْشِی فِی الْأَسْوَاقِ لَوْلَا أُنزِلَ إِلَیْهِ مَلَکٌ فَیَکُونَ مَعَهُ نَذِیراً ‏»[فرقان/۷] ‏ ( محمّد را نیز مسخره می‌کنند ) و می‌گویند : این چه پیغمبری است‌ ؟ ! او غذا می‌خورد ، و در بازارها راه می‌رود ، ( نه شیوه فرشتگان دارد ، و نه روش شاهان . او امتیازی بر دیگران ندارد ، چرا که همچون افراد عادی نیاز به تغذیه دارد ، و در بازارها برای کسب و تجارت و خرید نیازمندیهای خود رفت و آمد می‌کند ) . چرا لااقل فرشته‌ای به سوی او فرستاده نشده است تا ( به عنوان گواه صدق دعوتش ) همراه او مردم را بیم بدهد ( و در امر تبلیغ رسالت او را یاری نماید و ما هم ایمان بیاوریم ) . ‏

بنابراین تعبیر جلال الدین محلی به اینکه فرمود عبادت نیست دقیقتر است از قول یعضی اصولیین که گفته اند دلالت بر اباحه دارد چرا که اباحه حکمی از احکام خمسه ی تکلیفی است و مراد بر آن تخییر است . بلکه اباحه از قول خداوند که می فرماید «کلوا واشربوا ولا تسرفوا» مستفاد می شود که دلالت آن صیغه ی امر است و صیغه ی امر یکی از صیغه های تعبیر بر حکم تکلیفی است.

معنای تکلیف این است که ضروری است مردم تسلییم خطاب تکلیفی شوند. تناول طعام و شراب از مباحات می باشد   کسی از مردم نمی تواند بگوید که من به خاطر تقرب الی الله نمی خورم یا می خورم.در این جا فرق زیادی بین نص تشریعی و اعمال طبیعی پیامبر-صلی الله علیه وسلم- وجود دارد .

آنچه را که پیامبر از اعمال سرشتی و طبیعی انجام داده اند جای انکار نیست و هیچ گونه مردم را در حرج قرار نمی دهد چون اگر اعمال پیامبر –ص- محل انکار می بود از طرف شارع با معصوم بودن پیامبر التباس پیدا می کرد و معصوم بودنش زیر سوال می رفت.

امام شاطبی یکی از بهترین علمای علم اصول   میان آنچه که داخل در حکم اباحه – که بنابر قول صحیح یکی از احکام حکم تکلیفی است- و آنچه که داخل در حکم برائت اصلی – که هیچ معنای تکلیفی ای به آن تعلق نمی گیرد- فرق قائل است. و ما کلام ایشان را در اینجا ذکر می کنیم. :

« اوصافی که جزو طبیعت بشری هستند مثل احساس لذت بردن از طعام و شراب به هیج وجه خواسته نشده که نباید ان را انجام داد و نباید از آن لذت برد چرا که چنین تکلیفی تکلیف مالایطاق است. چنانچه خواسته نمی شود که آنچه از جسم انسان قبیح است باید کنده شود و ان را باید تکمیل کرد(مثل اینکه شخص بگوید که من باید دستم را مثل دست پیامبر کنم و غیره م)چون اینها برای انسان مقدور نیست و مثل این است که شارع قصدی از طلب آن یا نهی آن را ندارد. خلاصه هرچه را پیامبر از افعال سرشتی و حرکاتی که به مثابه ی پاسخ گویی به غرایز بشری انجام داده دلالت بر حکم خاصی ندارد   و همچنین است افعالی که پیامبر قبل از نبوت انجام داده، دلالت تعبدی یا تشریعی ندارد چرا که اگر دلیل تعبدی یا تشریعی داشت دلیل آن وحی می بود.

با توجه به آنچه که بیان شد اشکالی در اینجا وارد است   و آن این است که خداوند متعال فرموده :«لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه » معنای آیه به اتفاق این است که رسول خدا شایسته است که الگوی ما باشد در تمام شئونات و حرکات و تصرفات، با این تعبیر اعمال سه گانه ی مذکور نیز در مقتضای خطاب تکلیفی قرار می گیرد ویا در میان احکام تکلیفی حد اقل حکم مستحب را شامل می شود و فقط می توان افعالی را که خاص رسول خدا می باشند از این اقتضا خارج ساخت . و دو نوع اول طلب اقتدا را شامل می شود.

در جواب می گوییم که آنچه را انسان از افعال تقربی انجام می دهد از جهت پاداشی که به آن متعلق می شود بر دو نوع است:

نوع اول: افعالی که ذاتا تقرب الی الله هستند، پاداش این اعمال بر انجام دادن آنها به خاطر حکمتها و مصالحی هستند که به حقوق خدا یا حقوق بندگان بر می گردد. و فعل پیامبر ص در این باره ارشاد امت است. و از این جهت که پیامبر – صلی الله علیه وسلم- این اعمال را انجام داده به خاطر بوده که به این پاداش دست یابد.

نوع دوم: افعالی که هیچ تقربی در آن نیست، و این افعالی است که ذاتا غیر مطلوب و دارای هیچ حکمت و مصلحتی نیستند، و اگر پیامبر آن را انجام داده به خاطر طبیعت خاص او و شخصیت ذاتی اوست. اگر مردم در این افعال به پیامبر اقتدا و تاسی کنند نشانه ی محبت آنان به پیامبر-صلی الله علیه وسلم- است چرا که بارزترین نشانه ی محبت این است که محب در هرچیز اقتدا به محبوب کند و از او تقلید نماید، و اگر بر این اساس باشد اجر و ثواب اقتدا کننده به خاطر محبت است نه صرف اعمال سرشتی و طبیعی.

بنابر این هیچ منافاتی بین این و بین آنچه که گفته شد که حرکات غریزی و اعمال جبلّی که از پیامبر سر می زند داخل در چارچوب شریعت نیست، نمی باشد چرا که اقتدای مسلمان به پیامبر به خاطر محبت اوست و اگر از این جهت باشد ثواب می برد.

محقق بنانی   نیز این فرق را در حاشیه اش بر جمع الجوامع بیان نموده و فرموده است اگر گفته شود این قول شما قابل رد است به این که هیچ اختلافی در بین عدم تعبد و ندب وجود ندارد و امام زرکشی هم این نظر را پذیرفته است واگر گفته شود که افعال جبلی هنگامی مندوب و مستحب است که به خاطر تاسی به پیامبر باشد و همچنین بعضی از افعال خاص پیامبر بوده و براو واجب بوده ولی با این وجود برای ما مستحب است مثل قربانی.

بنانی می گوید که اولا مراد از مستحب این است که اگر قصد تاسی داشته باشند ثواب می برند نه به مجرد انجام دادن آن فعل. و همچنین بعضی از اصحاب بر اقتدا و تاسی   به پیامبر بسیار حریص بودند مثل عبدالله ابن مسعود به خاطر محبتی که به پیامبر داشت در بسیاری از اعمال و افعال رسول خدا تقلید می کرد . پس در واقع شخص به خاطر نیت است که ثواب می برد نه به خاطر ممارسه و زیاد انجام دادن آن.

در پایان می گوییم که افعال سه گانه ی مذکور -با توجه به ذات- در حق ما دلالت تشریعی ندارند چنانچه سایر افعال پیامبر داخل در چارچوب قربات است و قدر مشترک بین ندب و وجوب – با توجه به قراین- قربت است.::::::::::::::

اقسام سنت از جهت داخل شدن آن در مقام امامت یا قضاوت یا تبلیغ:

 

قبل از هرچیز هرکدام از موارد مذکور را تعریف می کنیم تا فرق بین آنها برای ما روشن شود:

احکامی را که پیامبر –صلی الله علیه وسلم- آن را در مقام امامت انجام داده   احکام شرعی ای هستند که متعلق به اسباب و مصالحی است که بجز امام اعلای مسلمین کسی نمی تواند آن را معین کند و در آن نظر بدهد. مثل اعلان جنگ و صلح و انجام پیمان نامه ها و جنگ با شورشیان و تنفیذ حدود و توزیع زمینهایی که از طرف دولت باید توزیع شود و… اینها کارهایی هستند که کسی حق اجرای آن و متولی تنفیذ آن نمی شود مگر آن شخصی که عهده دار سیاست عمومی کشور است البته با در نظر گرفتن خطرات و ئسعت چارچوب آثاری که در بر می گیرد آیا خیر است یا شر.

احکامی که در مقام قضاوت پیامبر آن را انجام داده احکامی هستند که پیامبر بر حسب آنچه   برای او روشن شده -اعم از دلایل و احتجاجات- در بین متخاصم اجرا نموده است. و این کار را هم به خاطر اقامه ی عدل و حمایت از حقوق مردم انجام داده تا مبادا قدرتمند حق ضعیف را پایمال کند. مانند تملک به حق شفعه و فسخ نکاح و عقود ( بر اساس مقتضیات زمان ) و حجر و طلاق و اعسار و تحدید نفقه و غیره.

اما احکامی که در مقام تبلیغ آن را بیان داشته عبارتند است از آنچه که خداوند امر به تبلیغ آن نموده –اعم از احکام حلال و حرام و انواع واجباتی که نیاز به حکم امام یا قضاوت قاضی ندارد مثل روزه و حج و نماز و نواهی و قضایای اخلاقی و فتاوای علمایی که علم این احکام را از آنان به ارث برده اند قرار دارد- است. چرا که تبلیغ از طرف خداوند متعال به طور مستقیم است و فتوا به وسیله ی پیامبر مبلغ کتاب و سنتِ مبین صورت می گیرد و آنچه که این دو منهج آن را در بر می گیرند حکم واحدی را دارند.

وقتی که فرق آشکار احکام ثلاثه ی مذکور برای ما روشن شد می گوییم که بدون شک خداوند متعال به خاطر مصالح بندگان آنان را به پیروی از دینش ملزم ساخته است و رابطه ای در بین تمام آنان ایجاد نموده است و احکامی را در بین آنان قرار داده تا به وسیله ی آن احکام در بین شان عدالت حاکم شود و مظالم دفع و رفع گردد .

بنابراین این جامعه ی سالم به وجود نمی آید مگر این سه مطلب که اسلام آن را در برگرفته است در آن تحقق یابد.

اول: احکام منتشره : احکام ثابتی هستند که رابطه ی افراد با یکدیگر را در بر می گیرد و نیازی به قاضی یا امام ندارد.

دوم: احکامی هستند که به وسیله ی آن حالاتی –مثل خصومات و اختلافات بر سر حقوق- پیش می آید و باید قاضی آن را معالجه کند.

سوم: احکامی هستند که خداوند متعال آن را همگام و همساز با مصالح قرار داده و آن را به خاطر حفظ نظام و تنظیم روابط بین المللی و ایجاد صلح و اعلام جنگ تنفیذ نموده است .

روشن است که اجرای این احکام دارای وجوه مختلفی هستند که جایز نیست سرپرستی آن را به عهده گیرند مگر کسانی که عهده دار رعایت این نظامها و سیاسات و ارتباطات است می باشند و به این معناست که گفته شده اسلام دین و دولت است.

تنفیذ احکام ثلاثه ی مذکور وجود قدرتی را که همان رئیس دولت و قاضی و افراد ی را که متولی تطبیق احکام شرعی هستند – و مرجع آنان برای شناخت و تحقق آن هنگام جهل به این احکام مفتی و سایر اهل علم می باشند را – می طلبد. پس هنگامی که اسلام اسقرار یافت و دولت اسلامی به وجود آمد و ظروف طوری شد که رسول خدا متولی قدرت و ریاست دولت و سلطه ی قضایی و تبلیغ احکام تکلیفی از جانب خدا به مردم شد و کسی دیگر جز او نبود اولویت به شخص رسول خدا است.

بنابر آنچه که تا حالا بیان شد رسول خدا دارای سه اعتبار شخصیتی در میان مردم می باشد. به اعتباری مبلغ (که اصل و اساس هم همین است) و به اعتباری امام و به اعتباری قاضی می باشد آنچه لازم است که بر آن تاکید داشته باشیم این است که وجه مشترک بین هر سه نوع این است که هر سه مورد احکام شرعی است و خداوند عزوجل مارا به آن ملزم ساخته است. پس نباید چنین تصور کرد که امامت وقتی نافذ است که بر حسب آن چیزی باشد که مصلحت آن را می طلبد و دیگر امامت امری و احکامی دینی نیست. و آن هم در حیطه ی کسانی است که مقید به آن می باشند . پس آنچه مهم است این است که امامت عظما و قضاوت در بین مردم تا زمانی که احکام تبلیغی نباشد قابل اجرا نیستند. :::::::::

 

اجتهاد پیانبر صلی الله علیه وسلم- و آنچه در این باره مترتب است:

اجتهاد در لغت به معنی بکارگیری توان و نیرو برای رسیدن به هدف و مقصود است.

در اصطلاح فقها عبارت است از بکار گیری توان و نیرو برای شناخت حکم عملی ای که دلیلی به طور قطع بر آن وجود ندارد.

آیا پیامبر-صلی الله علیه وسلم- گاهی برای شناخت احکام اجتهاد کرده یا نه ؟ یا اینکه پیامبر در جایی که مورد اجتهاد و نظر بوده مورد وحی تایید شده یانه؟

بسیاری از معتزله و بعضی از متکلمین بر این نظرند که پیامبر هیچ مورد اجتهادی نداشته مگر اینکه با وحی مورد تایید شده است چرا که مجتهد کارش بر اساس گمان است و ظن و گمان در معرض خطا قرار می گیرد و خطا نیز به نسبت پیامبر -صلی الله علیه وسلم- جایز نیست، و گاها به این آیه نیز استدلال کرده اند:« وما ینطق عن الهوی إن هو الا وحی یوحی».

بسیاری از حنفیه نیز گفته اند که اجتهاد برای پیامبر جایز نیست مگر بعد از اینکه منتظر وحی شود تا حکم آن را بیان کند (و اگر در این باره چیزی نازل نمیشد اجتهاد می کرد.)

جمهور علمای اصول بر این اند که پیامبر در شرایطی که مقتضی می بود اجتهاد می کرد. و هنگام نیاز، او به اجتهاد شایسته تر است از علمایی که دارای شرایط اجتهاد می باشند چون این شرایط نزد وی به شیوه ی کامل به جا آمده است.

ادعای اینکه وحی الهی پیامبر را از اجتهاد بی نیاز کرده است زمانی که وحی از پیامبر منفک نشده ، یا اینکه وحی – هرگاه برای پیامبر-صلی الله علیه وسلم- مشکلی به وجود می آمد یا اینکه مساله ی برای او مطرح می شد – به وسیله ی بیان به پیامبر کمک می کرد چنین چیزی صحیح است. و گاها مساله ای برای پیامبر-صلی الله علیه وسلم – مطرح می شد و او مدت بسیاری منتظر وحی می ماند و حتی گاهی مشکلات و زخم زبانهای بسیاری را تحمل می کرد -مثل حادثه ی افک- تا اینکه وحی نازل می شد و وی را نجات می داد.

و اینکه خداوند متعال فرموده « ‏ وَمَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى ‏، ‏ إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْیٌ یُوحَى ‏»[۳ و۴] ‏ و از روی هوا و هوس سخن نمی‌گوید . ‏‏ آن ( چیزی که با خود آورده است و با شما در میان نهاده است ) جز وحی و پیامی نیست که ( از سوی خدا بدو ) وحی و پیام می‌گردد . ‏

منظور قرآن است چون این آیه در رد کسانی گه گمان برده بودند قرآن کلامی است که بر زبان پیامبر جاری است (یعنی حرف خودش است) نازل شده است. ولی چنین نیست چون اگر گمان آنان درست باشد   معنای آیه چنین می شد که وی به چیزی که نزد اوست سخن نمی گوید بلکه دائما به وحی سخن می گوید. در واقع آنچه که مورد اتفاق است عکس این می باشد. چون پیامبر بسیاری از اوقات به حالت طبیعی و بشری و فطری انسانی سخن می گفت.

واقعیت این است که پیامبر در بسیاری از حالالت اجتهاد کرده برای نمونه فدیه گرفتن از اسیران بدر   به مال و اجازه دادن به منافقان که در غزوه ی تبوک شرکت نکنند و روی گردانی وی از عبدالله ابن ام مکتوم هنگامی که با بزرگان مشرک مکه حرف می زد ، تمامی اینها چنانچه در کتابهای صحییح وارد شده نشان می دهد که پیامبر-صلی الله علیه وسلم- اینها را بدون وحی انجام داده است ، و اینکه پیامبر-صلی الله علیه وسلم- در قرآن چند بار مورد سرزش قرار گرفته بزرگترین دلیل است بر اینکه وی همیشه مجهز به وحی نبوده است.

 

حال که دانستیم پیامبر نیز اجتهاد نموده است این سوال پیش می آید که آیا ممکن است پیامبر-صلی الله علیه وسلم- نیز مانند سایر مجتهدین در اجتهاداتش به خطا برود؟ یا اینکه اجتهادات وی دائما موافق با آنچه که در علم خداوند به عنوان حق ثابت بوده ، می باشد.

صحیح این است که وقتی ما قائل به جواز اجتهاد از جانب پیامبر می باشیم باید هم قائل به جواز وقوع وی در خطا نیز باشیم چرا که یکی از مستلزمات اجتهاد به خطا رفتن است. ولی بدون شک پیامبر علیه الصلاه والسلام بر خطا ماندگار نمی بود و درصورتی که به خطا می رفت وحی نازل می شود و او را با حقِّ ثابت در علم خداوند عز وجل سازگار می کرد.

عده ی کمی از محققان و پژوهشگران اصولی مثل امام را زی و بیضاوی   بر این باورند که پیامبر در اجتهاد به خطا نمی رود و خطا در حق وی ممنوع است. اسنوی در شرح منهاج بیضاوی گفته که:   مصنف بیان نموده که پیامبر در اجتهاد به خطا نمی رود این درست است ، و آمدی و ابن حاجب این را برگزیده اند که پیامبر خطا می کرده و جایز است که پیامبر در اجتهادات خطا کند بشرط اینکه ما قایل به این باشیم پیامبر بر خطا ماندگار نمی بود . امام آمدی این را از اصحاب ما و حنابله و اصحاب حدیث نقل نموده است.

من می گویم که آنچه راجح است نظر ابو حنیفه است   چنانچه بزدوی و سرخسی بر آن نص گذاشته اند . و چنین بیان نموده اند که پیامبر در اجتهاداتش بر خطا ماندگار نمی بود و این به این معنا است که در ابتدا ممکن است که پیامبر به خطا رود ولی به سرعت – با توجه به هشدار خدواند عزوجل- اصلاح می کند .

بعضی از مجتهدین نسبت دادن خطا به پیامبر را گناه بزرگی می دانند و چنین وهم برده اند که خطا   گناه و انحراف و… است   و گناه و انحراف نیز با عصمت انبیا منافات دارد . در حالی که چنین نیست چون خطا در اینجا به معنی این است که اجتهاد او با آنچه که در علم خداوند است سازگار نیست، و این نیز هیچگونه منافاتی با عصمت انبیاء ندارد. بلکه حتی نزد خداوند پاداش خود را می برد وتا زمانی که وحی نازل نشده تا حکم را تغییر دهد مردم نیز مکلف به تبعیت از وی می باشند (در این هنگام همانند حاکمی که اجتهاد می کند می باشد).

اجتهاد پیامبر –صلی الله علیه وسلم- دارای دو بعد است بعدی به طرف خدا و بعدی نیز به طرف مردم . بعدی که از طرف خدا است به خطا نمی رود   و مردم همیشه مکلف به تبعیت از آن می باشند، اما اجتهاد ی که  به بعد مردمی مربوط است موصوف به صحت و خطا می باشد یعنی شاید با آنچه که در علم خداوند ثابت است سازگار باشد و یا اینکه سازگار نباشد. کمال مطلق خداوند است و پیامبر –صلی الله علیه وسلم- درجات به سوی کمال را طی می کند و مراحلی را پشت سر گذاشته که نقص و تقصیر وی را بهبودی میابد. وی همیشه استغفار می کرد و می گفت که من نیز خطاهایی(درونی) شاید انجام دهم بنابر این در شب و روز هقتاد بار طلب استغفار می کند.

در اینجا اشکالی وارد شده که حکمت از اینکه چرا پیامبر ابتدائا در اجتهاد ی که می کرد به خطا می رفت در حالی که خداوند توانایی این را داشت که او را از همان ابتدا به حق الهام کند ، و این به معنی عصمت نزدیکتر و شایسته ی جایگاه بلند او نزد الله تعالی است، تا اینکه او را همانند سایر انسانها ترک کند و اگر در اجتهادش به خطا رفت او را به راه صواب و صحیح از طریق وحی آگاه می ساخت؟

در جواب می گویم که چنین کاری (که پیامبر را در ابتدا تذکر نداده ) شایسته ترین دلیل بر نبوت او و کریمانه ترین و لایق ترین دیدگاه نسبت به کرامت اوست چون واقعا بزرگترین نشانه و دلیل ناطق بر نیوت او یاداوری خداوند متعال می باشد.

بیاندیش اگر پیامبر براساس وفکر و اجتهاد بدور از تعالیم وحی حرکت می کرد معالم نبوت نزد بسیاری از مردم زیر سوال می رفت و باطل گرایان می گفتند که این اجتهاد خود پیامبر است و در نتیجه می گفتند که ما آن را نمی پذیریم و خود ما نیز اجتهاد می کنیم. از تدیرات و حکمتها ی خداوند متعال این بود که وحی را از پیامبر به مدتی قطع می نمود تا اینکه به شدت به آن نیاز پیدا می کرد و برای مردم نیز روشن می شد که وحی در نزد وی امانت است   و در دست وی نیست و این وحی احساسات درونی او نیست. اگر بر نبوت پیامبر بجز این دلیل چیز دیگری نمی داشتیم کافی بود چون این دلیل قاطعی بر نبوت و صدق اوست و شخص منصف اگر با چنین دیدی اجتهادی اندیشه کند می داند   که این مصداق قول خداوند است که می فرماید:« ‏ قُل لَّوْ شَاء اللّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ وَلاَ أَدْرَاکُم بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُراً مِّن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ ‏»[یونس/۱۶] ‏ بگو : اگر خدای می‌خواست ( قرآنی بر من نازل نمی‌کرد و من ) آن را بر شما نمی‌خواندم ( و آن را به کسی از شما نمی‌رساندم ، و خدا توسّط من ) شما را از آن آگاه نمی‌کرد . ( به هر حال من تنها مبلّغ قرآنم نه مؤلّف آن ، و در این باره اختیاری از خود ندارم . سالهائی در میان شما بسر برده‌ام و از این نوع سخنان چیزی نگفته‌ام و ) عمری پیش از این با شما بوده‌ام ( و صدق و امانت خود را نشان داده‌ام . از بررسی گذشته و حال می‌توانید بفهمید که آنچه برای شما می‌خوانم وحی آسمانی است ) . آیا ( مطلبی به این روشنی را ) نمی‌فهمید ؟ ‏

پیامبر بارها زید پسر خوانده اش را نصیحت می کرد که با همسرش زینب خوب رفتار کند و آنان را آشتی می داد . با این وجود خداوند به پیامبر خبر داد که زید همسرش را طلاق می دهد و تو باید آن را به همسری برگزینی   تا خط بطلانی بر پسرخواندگی و اثار آن باشد پیامبر که از این کار ناخوشایند بود خداوند متعال او را شدیدا مورد عتاب و سرزنش قرار داد چنانچه می فرماید:« ‏ وَمَا کَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَهٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْراً أَن یَکُونَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالاً مُّبِیناً ‏؛ ‏ وَإِذْ تَقُولُ لِلَّذِی أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَأَنْعَمْتَ عَلَیْهِ أَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَى زَیْدٌ مِّنْهَا وَطَراً زَوَّجْنَاکَهَا لِکَیْ لَا یَکُونَ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ حَرَجٌ فِی أَزْوَاجِ أَدْعِیَائِهِمْ إِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَراً وَکَانَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً ‏»[احزاب/۳۶ و۳۷] ‏ هیچ مرد و زن مؤمنی ، در کاری که خدا و پیغمبرش داوری کرده باشند ( و آن را مقرّر نموده باشند ) اختیاری از خود در آن ندارند ( و اراده ایشان باید تابع اراده خدا و رسول باشد ) . هر کس هم از دستور خدا و پیغمبرش سرپیچی کند ، گرفتار گمراهی کاملاً آشکاری می‌گردد . ‏‏ ( یادآور شو ) زمانی را که به کسی ( زیدبن‌حارثه نام ) که خداوند ( با هدایت دادن وی به اسلام ) بدو نعمت داده بود ، و تو نیز ( با تربیت کردن و آزاد نمودن وی ) بدو لطف کرده بودی ، می‌گفتی : همسرت ( زینب بنت جحش ) را نگاهدار و از خدا بترس . ( ای پیغمبر ! ) تو چیزی را در دل پنهان می‌داشتی که خداوند آن را آشکار می‌سازد ، و از مردم می‌ترسیدی ، در حالی که خداوند سزاوارتر است که از او بترسی . هنگامی که زید نیاز خود را بدو به پایان برد ( و بر اثر سنگدلی و ناسازگاری زینب ، مجبور به طلاق شد و وی را رها کرد ) ما او را به همسری تو درآوردیم . تا مشکلی برای مؤمنان در ازدواج با همسران پسرخواندگان خود نباشد ، بدان گاه که نیاز خود را بدانان به پایان ببرند ( و طلاقشان دهند ) . فرمان خدا باید انجام بشود . ‏

چه دلیلی از این رساتر که قرآن کلام پروردگار است و محمد نیز امین وحی نسبت به بندگان خدا می باشد ؟ حضرت عایشه رض الله عنها می گوید که اگر پیامبر چیزی از وحی را کتمان می کرد حتما این آیه را که می فرماید:« وَتُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَتَخْشَى النَّاسَ وَاللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخْشَاهُ» را کتمان می کرد.(رواه مسلم و غیره)

ازخداوند منان که سمیع مجیب است می خواهیم که ما را جزو تبعیت کنندگان از پیامبر-صلی الله علیه وسلم-   قرار دهد و زندگی ما را به محبوبترین عمل نزد رسول الله -صلی الله علیه وسلم-   خاتمه دهد و در روز قیامت بر حوض او وارد شویم .

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا