کفایت قرآن، حجیت سنت، تبیین پیامبر
کفایت قرآن، حجیت سنت، تبیین پیامبر
نویسنده: کاکه احمد مفتیزاده
«تبیین» پیامبر
۱ـ تبییین بعضی از امور، از مسألۀ استخراج حکم مجزا است.
تبیین نوعی از استخراج حکم است که با استخراج حکم مطرح در اجتهاد تفاوت دارد.
بر این اساس تعیین شکل عملی و اجرایی برخی تکالیف مانند نماز، به تبیین پیامبر (ص) سپرده شده است. با این همه، بعد از این تبیینها هم کل کتاب و سنت، هنوز موازینی کلی است. به گونهای که مانند مواد خام موجود در کرۀ زمین که میتوان از آنان هزاران ابزار مختلف ساخت. از آن موازین کلی هم میتوان هزاران حکم برای شرایط مختلف زندگی استخراج نمود.
بعد از پیامبر (ص) دانشمندان موظفاند از کل کتاب و سنت برای زندگی پر تحول و پر تطور احکام استخراج کنند؛ البته با شرط مدنظر ما. یعنی استخراج حکم به صورت فردی حجت آفرین نیست. بلکه، اگر به صورت گروهی، و در هیأت شورا و جماعت باشد، حجیت خواهد داشت و خدای متعال آن را به نام دین میپذیرد.
حال اگر «کفایت قرآن» به این معنا در نظر گرفته شود که اصلاً نیازی به سن تنیست و جنبه و وظیفۀ تبیینی پیامبر (ص) دیده نشود، باید چگونه نماز خواند؟!
طبعاً به روش خودمان! حال، خود را به صدر اسلام ببریم. میبینیم که پیامبر و همۀ مسلمانان سالها به یک شکل معین نماز میخوانند. ولی ما این شکل را تغییر دادهایم. در این صورت آِیا واقعاً ما جزء جامعۀ اسلامی محسوب میشویم؟ بدیهی است که پاسخ منفی است.
زمانی که خود پیامبر (ص) و همۀ مسلمانان به یک صورت نماز میخوانند، پیامبر آن را آموزش داده است و نماز هم به همان شکل و صورت است، اگر ما با علم و اطلاع از آن شکل و صورت، در زمان خود پیامبر (ص) به شکل دیگری نماز بخوانیم و آن را تغییر دهیم، آیا از آن جماعت خارج نشدهایم؟
آن زمان را در نظر بگیرید. که جماعت مسلمانان پشت سر پیامبر در حال خواندن چهار رکعت نماز ظهر با آن شکل و خصوصیات هستند. ولی مثلاً من در آن زمان چهار رکعت نمیخوانم بلکه یک رکعت میخوانم و البته با شکل و خصوصیات دیگری که تمایل دارم میخوانم! آیا حقیقتا خارج شدهام یا نه؟
بدیهی است که خارج شدهام:
مسأله همان است و تفاوتی پیدا نمیکند. بلکه تنها «زمان» و «مکان» تغییر میکند. مثلاً «اکنون» فردی با شکل دیگری نماز میخواند یا در «جا»ی دیگر با شکلی دیگر. پس زمان و مکان تغییر کرده است. وگرنه خروج از راه پیامبر (ص) برای مسلمانان روشن است.
خداوند متعال فرموده است: «… وَیَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ نُوَلِّهِ مَا تَوَلَّى وَنُصْلِهِ جَهَنَّمَ وَسَاءتْ مَصِیراً » نساء/۱۱۵٫ این روشنترین دلیل است. چه چیزی به اندازه راه مشترک همۀ مسلمانان، یعنی راه مشترک پیامبر (ص) و همۀ مسلمانان روشن و مسلم است؟ چیزی وجود ندارد که به اندازۀ پنج فرض نماز با آن شکل و خصوصیات مسلم و بدیهی باشد.
چون تواتر عملی است و تواتر عملی هم در حجیت بسیار قوی است و شک و تردیدی در آن وجود ندارد و از تواتر لفظی هم مهمتر است. زیرا تواتر لفظی نیازمند حفظ کردن ذهنی است. که ممکن است افرادی که آن را نقل میکنند، در یک حرف یا حرکت گرفتار اشتباه شوند. ولی تواتر عملی اولاً: عام و ثانیاً، ساده است. انسان با چشم و در عمل، چند بار آن را انجام میدهد و یاد میگیرد.
پنج فرض نماز با آن کیفیت و خصوصیات، با تواتر عملی جریان یافته است. حتی جنبۀ تواتر لفظی ندارد. بلکه بسیار یقینی است و کمترین احتمال تردیدی در آن نیست و پیامبر (ص) و همۀ مسلمانان سالها این برنامۀ مسلم یقینی را با این شکل انجام دادهاند. اکنون من در هنگامی دیگر یا در مکانی دیگر آن را به شکلی دیگر انجام دهم، فقط «زمان» و «مکان» تغییر کرده است. درست مانند آن است که در همان مسجد که پیامبر (ص) و مسلمانان نماز میخوانند، در همان صف جماعت آنها، در همان زمان، من آن نماز را به گونهای دیگر بخوانم!
قرآن میفرماید: «کسی که پیروی بکند از غیر راه مسلمانان، او را به جهتی میچرخانیم که خود او خود را به آن طرف چرخانده است و او را وارد عذاب سختی میکنیم.» بهترین ماصدق آن این است که انسان بخواهد راه مسلم پیامبر (ص) و یارانش را در نماز تغییر دهد؛ زیرا چیزی وجود ندارد که تا این اندازه بتوان به آن گفت: «سبیل مؤمنین»؛ یعنی راه مؤمنین. بهترین ماصدق «اتباع غیر سبیل المؤمنین» این است. زیرا هیچ چیز دیگری وجود ندارد که این تعبیر تا این اندازه در مورد آن صادق باشد: اینکه بخواهد نماز را تغییر دهد و با روشی دیگر و کیفیتی دیگر ادا کند.
۲ـ مطلب دیگر هم در خود قرآن وجود دارد!
بدیهی است که روح انسان نیازمند «جهت» نیست. به گونهای که فرد رو به هر جهتی باشد روح، روان، فکر ـ که در بین جسم و روان مشترک است ـ و نیروهای باطنی فرد، میتواند فعالیت خویش را انجام دهد و چندان به جهت نیازمند نیست. این نکته واضح است.
هم چنین واضح است که خدای متعال هم نیازمند جهت نیست. ولی جسم نیازمند جهت است، زیرا ماده است.
همچنین آشکار است که در نماز جسم با روان همکاری میکند و جسم و روان همراه یکدیگرند. در مسألۀ وضو، غسل و … هم در مورد تأثیر متقابل جسم و روان در یکدیگر بحث کردهایم که در بعضی مسائل روان در جسم و در بعضی دیگر جسم در روان تأثیر میکند. لذا باید برنامۀ پرورشی انسان به گونهای تنظیم شود که جسم و روان هماهنگ باشند.
بنابراین، مشخص است در مسألۀ نماز که جسم و روان هماهنگ شدهاند، اگر چه روان انسان نیازی به جهت ندارد و خدای متعال جهت ندارد و برای او جهت مطرح نیست، با این وجود، جسم به جهت نیاز دارد. بنابراین، حتماً از همان ابتدا برای نماز جهت تعیین شده است.
با این وجود، مطلقاً به هیچ وجه در قرآن بحثی راجع به جهت نشده است! نه راجع به اینکه رو به بیتالله باشد، یا بیتالناس و نه مسجد الاقصی.
از این گذشته، میدانیم که پیامبر (ص) تا هنگامی که در مکه بود، اگر از طرف بیتالحرام یا از طرف جنوب بیتالحرام به نماز میایستاد، اگر چه دور هم بودند، به گونهای نماز میخواند که هم رو به بیتالحرام بایستد، و هم رو به مسجد الاقصی. ولی اگر در جهتی از بیتالحرام قرار میگرفت، مثلاً: در محوطۀ کعبه نبود و چنان دور بود که نمیتوانست به خطی مستقیم از کعبه رو به مسجد الاقصی برود، در آن صورت فقط به کعبه رو میکرد. مثلاً، فرض کنید در شمال، شرق، یا غرب بیتالحرام قرار داشت و نمیتوانست در یک امتداد هم به بیتالحرام بنگرد هم به مسجدالاقصی، چون دو خط دید در یک امتداد قرار نمیگیرد. ولی اگر در جنوب بیتالحرام بود، چون مسجدالاقصی در شمال کعبه قرار دارد، کسی که در جنوب بیتالحرام باشد، میتواند طوری به کعبه رو کند که روی او به طرف مسجدالاقصی هم باشد.
آیا در این باره دستوری در قرآن موجود بوده است؟ نه.
بعد از آن که به مدینه آمد، تا مدتی رو به مسجدالاقصی نماز میخواند. این امر نیز برای مسلمانان بسیار سنگین بود: مسلمانانی که این گونه آواره شدهاند، آن همه زجر و مشقت بر آنان تحمیل شده است و از وطن مأنوس خود کوچ کردهاند و کعبه و مسجد الحرام هم مهمترین، عزیزترین و محبوبترین نقطۀ وطن آنان و مأنوسترین مرکز وطن آنان است. مفهوم وطنیت در مورد کعبه، برای آنان در اوج است. از زمان حضرت ابراهیم هم به همین صورت محترم، مقدس و پرستشگاه بوده است: یعنی از زمان ایمان گرفته تا زمان کفر، شرک و بتپرستی.
برای آنان بسیار سخت است که به آنان دستور داده میشود از کعبه رو بچرخانند و به مسجدالاقصی رو کنند. بسیار تکلیف سنگینی است.
اما پیامبر (ص) این دستور را بیان میکند. حال، به زمان حیات پیامبر (ص) برگردید. در آن شرایط و زمان قرار بگیرید. چه کاری انجام میدهید؟ پیامبر (ص) دستور داده است که به مسجد الاقصی رو کنید!
وقتی چنین دستوری از طرف پیامبر (ص) صادر میشود، تو هم مسلمانی هستی که در آن ایام به سر میبری، شرایط روحی تو نسبت به کعبه هم این گونه است، با این همه، دستور داده میشود که به آن رو نکن، چه کاری انجام میدهی؟
آیا میگویی این امر در قرآن نیست. بنابراین اصلاً از آن تبعیت نمیکنم. لذا به کعبه رو میکنی؟
بنا به گفتۀ افرادی که اکنون میگویند: «قرآن کافی است» و آن را تشریح و تعبیر میکنند، در این صورت هیچ اعتباری برای دستورات پیامبر (ص) باقی نمیگذارند. مسلمانی که چنین طرز تفکری داشته باشد، اگر به زمان حیات پیامبر (ص) برگردد که در مدینه به مسلمانان دستور داده شده است به مسجدالاقصی رو کنید، باز به کعبه رو میکند! و در حقیقت در خلاف جهت رسول خدا (ص) و مسلمانان نماز میخواند!
حال ارزیابی کنیم که از نظر اسلام چنین تمرد و نافرمانیای نسبت به پیامبر (ص) به چه صورت است؟ آیا چون قرآن نگفته است، واقعاً امری بیاهمیت است؟ آیا چون دستور پیامبر (ص) است، اهمیت ندارد؟
به قرآن بنگرید: مسألۀ چرخیدن مسلمانان از بیتالحرام رو به مسجدالاقصی بعد از هجرت و سپس روکردن بار دیگر به بیتالحرام، مسئلهای بسیار مفصل است و زمزمه و جنجال بسیار عظیمی را در آن ایام از تاریخ اسلام ایجاد کرده است.
تنها به این نکته بنگریم که اگر کسی در این امر از پیامبر (ص) پیروی نکرده باشد که به مسجد الاقصی رو کند، از نظر قرآن چه تکلیفی دارد؟
در سورۀ بقره، در آیۀ مربوط به بحث قبله، جهات مختلف این قضیه به صورت مفصل بررسی میشود.
تقریباً از همان جا که در مورد حضرت ابراهیم و کعبه بحث میشود، به بسیاری از مسائل میپردازد که یکی از آن مسائل عبارت است از: قبله.
مطالب گسستگی ندارد. مقاطع مختلف و مباحث متنوع اجتماعی و سیاسی در میان آن مسائل وجود دارد تا دست آخر به بحث قبله میرسد. ولی در میان این مقاطع و مباحث مختلف، جهاتی به ذهن انسان داده میشود و به گونهای ذهن انسان روشن میگردد که با مسألۀ قبله ارتباط مییابد.
یکی از آن مباحث راجع به این است که دستور پیامبر (ص) در مورد نماز خواندن رو به مسجدالاقصی عین دستور خدای متعال است.
برای مثال در ادامۀ آن آیه میفرماید: « وَمَا جَعَلْنَا الْقِبْلَهَ الَّتِی کُنتَ عَلَیْهَا إِلاَّ لِنَعْلَمَ مَن یَتَّبِعُ الرَّسُولَ مِمَّن یَنقَلِبُ عَلَى عَقِبَیْهِ »بقره/۱۴۳
قبلهای را که به آن رو میکردی، تعیین نکردیم جز برای آن که تا کسی که از رسول تبعیت میکند از شخصی که به گذشته برمیگردد متمایز شود.
این مطلب بعد از زمانی است که از طرف خدای متعال دستور داده میشود رو به کعبه نماز بخوانید. بعد از مدتی که رو به مسجدالاقصی نماز خوانده میشد، در قرآن به پیامبر (ص) و مسلمانان دستور داده میشود اکنون رو به مسجدالحرام نماز بخوانند.
راجع به مدتی که رو به مسجد الاقصی نماز خوانده میشد، میفرماید: این حکم را تنها به همین خاطر دادیم که این هم یک آزمایش سخت و تلخ شود برای پالایش مسلمانان و مشخص شدن مسلمانان ثابت قدمی که حاضرند هر امر مخالف آرزوی خود را تحمل کنند و بپذیرند و نیز به خاطر متمایز شدن آنان از مسلمانان سرسریای که اگر دین باب طبع آنان و لذتبخش باشد، آن را میپذیرند و وقتی چیزی از آن مخالف ذوق، سلیقه، مصلحتهای محسوس و آنی آنان باشد، از آن دست میکشند.
خداوند متعال میفرماید: تعیین مسجدالاقصی به عنوان قبله به خاطر این مطلب بزرگ بود که معلوم شود چه کسی از رسول خدا اطاعت میکند و چه کسی به گمراهی برمیگردد؟
برنامۀ هجرت امری بسیار بزرگ و باعظمت است. دست مهاجران از همه چیز کوتاه است و دارایی، زندگی، تعلقات، محبوبان و همه چیز خود را رها کردهاند و تنها خود و ایمانشان از مکه بیرون آمدهاند. با وجود این بلا خدای متعال بلا و آزمایش دیگری را هم سر راهشان قرار میدهد.
باید دید که این آزمایش، یعنی مسألۀ روی برگرداندن از کعبه به مسجد الاقصی، چه قدر بزرگ و سنگین است که بعد از هجرت از آن به عنوان یکی از آزمایشهای سخت نام برده میشود.
بعد از مسئلهای به سختی هجرت، مسألۀ تغییر قبله را به عنوان یک مسألۀ مهم آزمایشی معرفی میکند. ارزیابی این آزمایش چیست؟
« مِمَّن یَنقَلِبُ عَلَى عَقِبَیْهِ »بقره/۱۴۳
تا مشخص شود که چه کسی واقعاً تابع و پیرو راستین رسول، یعنی پیامبر (ص) است و این اشخاص از کسانی که بر روی پاشنۀ خود رو به عقب برمیگردند، جدا شوند.
تعبیر سادۀ « یَنقَلِبُ عَلَى عَقِبَیْهِ » بر پاشنۀ خود میچرخد. یعنی چرخش کامل: انحراف کامل و خارج شدن از راه. گویی پاشنهای را بر زمین میگذارد، و به طرف پشت میچرخد. این تصویری است برای نشان دادن انحراف کامل و خارج شدن از راه.
باید دقت کرد که اگر کسی بر اساس گفتۀ پیامبر عمل نکرده باشد، خدای متعال این گونه آن را بیان میکند: « مِمَّن یَنقَلِبُ عَلَى عَقِبَیْهِ » از آن با تعبیر «انقلاب علی العقبین» یعنی «بر پاشنهها رو به عقب برگشتن» یاد میکند. بعد از آن هم بیان میکند که: « وَإِن کَانَتْ لَکَبِیرَهً إِلاَّ عَلَى الَّذِینَ هَدَى اللّهُ »
آزمایش بسیار بزرگی بود؛ حتی بعد از هجرت بزرگترین آزمایش بود. از هجرت هم بسیار بزرگتر و تلختر بود.
این بلا و آزمایش تا این حد مهم، عجیب و بزرگ بود؛ مگر برای کسانی که واقعاً خدا آنان را هدایت کرده بود.
به خاطر خصلتهایی که دارند خدای متعال آنان را بر راه حق ثابت قدم کرد. ان شاءالله خدای متعال ثبات قدم را به ما هدیه کند.
« وَمَا کَانَ اللّهُ لِیُضِیعَ إِیمَانَکُمْ »
یکی دیگر از جنبههای مهم قضیه این است که: خدا نمیخواهد ایمانی را که دارید از میان ببرد و تباه کند.
چون ایمان دو نوع است:
نوع اول: ایمان صادقانه و مخلصانه است؛ که واقعاً باید به آن ایمان گفت. این نوع ایمان به جای تباه شدن، محکمتر میشود. به تدریج تعلقات قطع و آرزوها زیر پا گذاشته میشود، در نتیجه انسان محکمتر میگردد.
نوع دوم: ایمان سرسری توأم با چرخش همراه با شرایط است. این ایمان چیزی نیست، بیارزش است. لذا باید کاری کرد که هرچه سریعتر سقوط کند تا موجب تباهی و بدنام شدن ایمان واقعی مسلمانان خوب نگردد.
به راستی اگر انسانهای ضعیف و بزدل ،با انسانهای خوب درآمیزند به حسب ظاهر، نفع است؛ زیرا عدد، حجم و مقدار در مقیاس مادی افزایش مییابد. ولی به حسب منطق، درک و شعور صحیح انسانی، زیان است. عملاً هم میتوان امتحان کرد. در همۀ گروهها، وقتی افرادی ناصادق، بزدل، ضعیف و بدون پایبندی اضافه میشوند موجب به همریختگی و آشفتگی دیگران میگردند.
حساب مادی، امر قابل توجهی نیست. آن چه ارزش دارد، حساب عقلی و منطقی است. از لحاظ منطقی اگر این اشخاص ضعیفالایمان بزدل در میان گروه مسلمانان باقی نمانند، بهتر است. بگذار فقط اشخاص محکم استوار باقی بمانند. به قول شاعر:
یکی مرد جنگی به از صد هزار سیاهی لشکر نیاید به کار
به راستی تعداد کمِ اشخاص کاملاً ثابت مانند کوه، از میلیونها فرد دیگر، بسیار بهتر است. همان انسانهای محدود معدود با شمار بسیار اندک، یعنی مهاجرین و جماعتی از انصار، بودند که تاریخ را تغییر دادند.
اکنون یک میلیارد مسلمان، یعنی هزار میلیون مسلمان در دنیا وجود دارد. حال آنکه جز اسارت، ذلت و بدبختی بهرهای ندارند. آن عدۀ معدود، تاریخ را تغییر دادند و همۀ محاسبات دنیا را زیر و رو کردند. ولی ما در مقابل جریانات تحمیلی تاریخ که صاحبان قدرت به وجود آوردهاند ذلیل و اسیریم. پس عدد و جنبۀ مادی، امر قابل توجهی نیست؛ جنبۀ معنوی مهم است.
خداوند متعال میفرماید: «و ما کان الله لیضیع ایمانکم»
خداوند متعال که بعد از آن هجرت تلخ، این آزمایش تلختر را بر سر راهتان قرار داد.
تصور نکنید این امر به خاطر متزلزل کردن ایمان شما بوده! برعکس، به این خاطر است که اشخاص با ایمان، با آن استوارتر، باصلابتتر و محکمتر شوند و اشخاص بزدل هم از جمع شما بیرون بروند. غربالگری صورت گرفته و ناخالصیها دور ریخته شده است.
خلاصه، اگر فردی مسألۀ «کفایت قرآن» را این گونه اشتباه معنا کند که به سنت نیازی نداریم، پیامبر (ص) نباید هیچ کار و برنامهای داشته باشد و به فرمایشها، دستورات، رهنماییها، روشهای عملی و برنامههای پذیرفته شدۀ او نیازی نیست. در این موقعیت باید دستور پیامبر (ص) را نپذیرد و بگوید: قرآن برای من کافی است؟ من از قرآن تبعیت میکنم و چنین چیزی در قرآن نیست.
حال اگر این فرد دستور پیامبر را نمیپذیرفت، مشمول دستۀ اشخاص بزدل و ناخالص میشد که غربال شدند. یعنی مانند کسی میشد که: ینقلب علی عقبیه.
این یک نمونۀ بسیار عینی و روشن موجود در قرآن است. نمونههای بسیار دیگری هم وجود دارد.
مسألۀ مربوط به پیامبر(ص) تنها مسألۀ اجتهاد و استنباط حکم نیست؛ مسألۀ تبیین هم مطرح است که به جز مسألۀ اجتهادی است که دانشمندان و مجتهدان در درازای تاریخ، میتوانند از موازین قرآن و بعد از آن، از سنت هم استخراج کنند. در مسألۀ تبیین این مسأله وجود دارد که علاوه بر توانایی استخراج و استنباط، علم دیگری هم به او داده میشود، و از راههای دیگر هم مطالب به او آموخته میشود. مثلاً همین مسأله که بیان شد، تبیین است. فرد وقتی نماز میخواند، نیازمند جهت است.
به خاطر اینکه، جسم در وقت نماز با روان همکاری میکند. از سوی دیگر، در آن مقطع زمانی در قرآن بیان نشده است و قرآن اصلاً بیان نفرموده است. رو به کجا نماز بخوانید. این یک تبیین از طرف پیامبر (ص) است. این یکی از حالات «لتبیین للناس» است؛ زیرا نماز بدون جهت، میسر نیست. جسم به جهت نیاز دارد. باید جهت موجود باشد. در اینجا پیامبر (ص) مبین است و بیان کرده که جهت شما در نماز این گونه باشد. همان گونه که جهت را بیان کرده، حالات و اَشکال نماز را هم توضیح داده. اگر کسی در مورد «جهت» تبیین پیامبر را نمیپذیرفت، مشمول کدام یک از دو دسته بود؟ از این رو، در نماز یا هر امر دیگری که جنبۀ تبیین داشته باشد، اگر بر اساس قول پیامبر عمل نکند، باز هم مشمول همان دسته است.
مسائل بسیاری از این قبیل در اسلام وجود دارد که در آنان اهمیت سنت به عنوان یک اجتهاد و استخراج حکم مطرح نیست. بلکه به عنوان «بیان» صورتی بخصوص در زمینهای است که قرآن دستور داده و بدون آن حکم الهی اصلاً اجرا نمیشود. و همان گونه که گفته شد نمونۀ این نوع امور بسیار است.
پس در مجموع اینکه میگوییم:
به پیامبر (ص) نیز اجازه داده نشده است که از طرف خویش حکم تعیین کند، منظور حکمی است که جنبۀ تبیینی نداشته باشد و اصلاً بر اساس قرآن نباشد. به عبارت دیگر، مبنا از طرف خدا به او داده نشده باشد.
اینکه نماز را با این حالات تعیین کرده، یا در حقیقت تبیین کرده است، قبله را این گونه برای مردم «بیان» کرده است که ابتدا با آن حالت رو به مسجدالاقصی نماز بخوانند. سپس در مدینه روی خود را از مسجدالاقصی بازگردانند. استناد این امر به قرآن است، حکمی نیست که خود او وضع کرده باشد، یا از طرف خود گفته باشد.
قرآن به اقامۀ نماز دستور میدهد و در مورد نماز آن همه تأکید میکند. علاوه بر این، بدیهی است که به قالبی نیاز دارد و شکل، نظم و برنامهای خاص را میطلبد که امکان ندارد وجود نداشته باشد. هم چنین بدیهی است که به خاطر هماهنگی جسم با روان، به جهت هم نیاز دارد و باید رو به جهتی باشد.
پس آن گاه که قرآن این امور را تعیین نکرده است و از سویی نماز بیشکل و بیجهت ناممکن است، این امر به پیامبر (ص) سپرده شده است. ولی از راهی به جز این طریق وحی ملفوظ که جنبۀ اعجاز دارد و همۀ عبارات آن، آیات و نشانههای آن اعجاز است؛ زیرا از غیر این طریق و از طرق مختلف، امور بسیاری به پیامبر (ص) تفهیم شده و آموزشهای بسیاری به او داده شده است.
برای آنکه شکل نماز و جهت قبله را تعیین کند، از طریقی به جز طریق قرآن و از راهی به جز این طریق معهود وحی، به او تفهیم شده است و او هم به مسلمانان گفته است.
اهمیت پذیرش این مطلب از طرف مسلمانان به قدری مهم است که در قرآن در مورد رو کردن به مسجدالاقصی این گونه سخن میگوید.
بنابراین، حد صحیح، منطقی و معقول در مورد سنت این است که:
سنت به عنوان مبین، از ضروریات است و بدون آن امکان ندارد در اموری که جنبۀ تبیین آنان به سنت سپرده شده است، با اجتهاد و درک خود به حق برسند و حق مربوط به آن را دریابند. بلکه حتماً در اموری که تبیین آن به سنت داده شده است، سنت مورد نیاز است.
اهمیت سنت و نقش پیامبر
بر این اساس، سنت و نقش پبامبر اهمیت اساسی دارد. بنابراین به خاطر اهمیت آن، نباید هر چیزی را به نام سنت پذیرفت، زیرا این امر به معنای بیاهمیت کردن سنت است. اینکه هر روایتی تنها به این دلیل که مثلاً در فلان کتاب نقل شده است، ولو نویسنده و گردآورندهاش هم انسانی بسیار مسلمان و با عظمت بوده باشد، به استناد او آن روایت را پذیرفت، دقیقاً اهمیت سنت را پایین میآورد.
از آنجا که اهمیت سنت با توجه به نقش خاص آن، یعنی تبیین قرآن، محفوظ است و درست مانند قرآن اهمیت دارد و واجب الاطاعه است، باید چنان به آن اهمیت داده شود که اگر امری تحریف و دستکاری شده به نام سنت ارائه شد، پذیرفته نشود.
پس به طور کلی میتوان گفت:
۱ـ سنت بدون کمترین تردید درست مانند کتاب واجب الاطاعه است. ولی جنبۀ وضع حکم را ندارد. یعنی سنت حکم را تعیین نمیکند. بلکه حکم موجود در قرآن را تبیین میکند.
۲ـ برای حفظ و رعایت شأن و منزلت سنت با قبول زحمت لازم و با تحقیقی بسیار، اموری که احتمالاً از طرف حضرت پیامبر (ص) نباشد، به عنوان سنت پذیرفته نشود.
با این دو قید جایگاه درست سنت در اسلام و وظیفۀ ما نسبت به سنت، به عنوان مبیّن کتاب، روشن میشود.
پس زمانی که گفته میشود:
سنت مبیّن کتاب است، یکی از مهمترین و اساسیترین ابزارهای تحقیق که مشخص سازد آنچه به عنوان سنت به دست ما رسیده دروغ است، معارض بودن آن با کتاب است.
مبیّن شکل را تعیین میکند. مثلاً: قرآن میگوید نماز را اقامه کنید، اما نمیگوید: که رو به کجا؛ تا هنگامی که هنوز رو کردن به کعبه بعد از مسجد الاقصی واجب نشده بود. یا وقتی قرآن دستور اقامۀ نماز میدهد، بیان نمیکند که دقیقاً روزی پنج فرض، فرضها به چه صورت، چند رکعت و رکعتها چگونه باشد؛ هیچ یکی از اینها را بیان نمیکند. از سوی دیگر، پیدا است که باید چنین اموری موجود باشد. اینکه پیامبر(ص) این امور را بیان میفرماید، سخن او «مبین» است.
حال، اگر امری در روایت موجود باشد که با کتاب مخالف باشد، این پرسش مطرح میشود که آیا مبیّن، میتواند مخالف متن باشد؟ جواب منفی است! مبیّن یعنی آنچه در خود اصل موردنظر گفته نشده و به شخص دیگری سپرده شده است که آن را بیان کند. آنچه آن شخص دیگر بیان میکند، «مبین» آن مطلب بیان نشده در اصل است. حال، آیا امکان دارد آنچه شخصی بیان میکند، با امری که قرار است بیان کند، مخالف باشد؟ یعنی آیا امکان دارد که «مُبَیِّن» با «مبیَّن» مخالف باشد؟ طبعاً نه.
پس اگر امری در سنت موجود باشد، که با کتاب مخالف باشد، فارغ از مسائل فرعی و بیاهمیت، حتی در مسائل اعتقادی نیز نمیتوان آن را پذیرفت. روایات بسیاری وجود دارد که دقیقا! با توحید ذات و صفات معارض است و درست به شرک منجر میشود. با دهها نص قرآن مخالف است. مثلاً قائل شدن قدرتهای فوقالعاده و علم غیب و بسیاری از این گونه مسایل برای پیامبران و اولیا در روایات به وفور وجود دارد.
حال باید پرسید آیا میتوان این امور را به عنوان مبیِّن قلمداد کرد؟ و آیا میتوان برای این امور به نام «سنت» احترام قائل شد و آنها را به عنوان سنت قبول کرد؟
جواب منفی است؛ زیرا گفته شد: ارزش سنت در حد مبیّن است، نه در حد واضع حکم. علاوه بر این در صورتی که با نصوص مسلم و مکرر و مسائل بسیار بنیادی و قرآن معارض باشد، قابل قبول نیست.
خود پیامبر (ص) میفرماید: هرگاه روایتی به دست شما برسد، آن را با قرآن بسنجید. اگر با قرآن مخالف باشد، به دیوار بکوبید. تعبیر عربی «به دیوار بکوبید»، یعنی آن را در اوج توهین پرت کنید.
واضح است که «مبین» نباید با مبیِّن معارض باشد. ارزش مبیِّن، ارزش ثانوی و به تبعیت مبیَّن است. یعنی سنت پیامبر (ص) به اعتبار اینکه احکام قرآن را بیان میکند، ارزش دارد. باید حکم در قرآن موجود باشد، در این صورت سنت ارزش دارد که آن را بیان کند. پس اگر آن امر در قرآن نباشد و اساساً با موازین منطبق نباشد و حتی مخالف باشد، آن چیز مبیِّن و سنت نیست و پیداست که دروغ است و به زبان پیامبر بسته شده است.
این مسأله که در اینجا به طور خلاصه بیان میشود، بحثی است که به خاطر نیاز مسلمانان به آن، و نیز افراط و تفریطی که در ارزیابی سنت و اعتنا به سنت شده و مسلمانان را سرگردان کرده است، به اذن خدا باید به صورت مفصل مورد بحث قرار گیرد. اما اکنون به خاطر آشفته نشدن ذهن در این مورد خاص این مختصر بیان میشود.
یعنی خود پیامبر نیز مکلف است که فقط از فرمان و حکم خدا پیروی کند و نه هیچ چیز دیگر. و قبول احکام غیر خدا بارها در عباراتی از این قبیل کوبنده و برانگیزانندۀ شعور و آگاهی آمده است که: « أَمْ لَهُمْ شُرَکَاء شَرَعُوا لَهُم مِّنَ الدِّینِ مَا لَمْ یَأْذَن بِهِ اللَّهُ» شوری/۲۱
این عبارت بسیار کوبنده است به گونهای که اگر انسان از قانون، حکم و برنامۀ شخص دیگری پیروی کند و آن حکم و برنامه بر حسب شروط از پیش تعیین شده نباشد، در این تعبیر قرآنی افرادی که از آنان اطاعت میشود، شریک خدا قرار داده شدهاند. آیا آنان شرکایی دارند؟ یعنی افرادی که واقعاً شریک خدا باشند، که: « شَرَعُوا لَهُم مِّنَ الدِّینِ مَا لَمْ یَأْذَن بِهِ اللَّهُ » آیا از امور دین و از ادارۀ زندگی چیزی را برای آنان تشریع و قانونگذاری کردهاند که خدا اجازۀ آن را نداده است؟
اگر قرار باشد بدون تطبیق با کتاب و با دین الهی چیزی از کسی پذیرفته شود، آن شخص در نظر کسی که از او تبعیت میکند، شریک خدا قرار داده شده است.
«أَمْ لَهُمْ شُرَکَاء »: یعنی یا اینکه واقعیت این است که آنان غیر خدا اشخاصی را دارند که در امر تشریع شذیک خداوندند که برای آنان مبانی و موازینی قرار دادهاند که خدا اجازۀ آن را نداده است؟
این امر بسیار تکان دهنده است و شعور و عواطف انسان مسلمان را بیدار میسازد که دریابد اگر قرار باشد دستور و قانونی را از گسی یا اشخاصی بپذیرد که آن دستور و قانون به دستور و قانون خدای متعال استناد نداشته باشد، آن شخص یا اشخاص را در امر تشریع شریک خدای متعال کرده است.
یعنی: یا اینکه آنان شریکهایی دارند کسانی که در کار تشریع عملاً انباز و شریک خدا به حساب آیند. که بعضی از احکام دین را برای آنان تشریع کردهاند که خدا به آن اجازه نداده است.
———————————–
منبع: دین و انسان (جستاری مقدماتی در مفهوم دین و انسان)/ مؤلف: کاکه احمد مفتیزاده
مقالات مرتبط:
سنت پیامبر ، جایگاه و نقش سنت در دین چیست؟