اگر قرآن ساخته محمد است یک سوره مانند آن بیاورید!!! اعجاز قرآن
اگر قرآن ساخته محمد است یک سوره مانند آن بیاورید!!! اعجاز قرآن
نویسنده: سید قطب / مترجم: دکتر مصطفی خرم دل
أَمۡ یَقُولُونَ ٱفۡتَرَىٰهُۖ قُلۡ فَأۡتُواْ بِسُورَهٖ مِّثۡلِهِۦ وَٱدۡعُواْ مَنِ ٱسۡتَطَعۡتُم مِّن دُونِ ٱللَّهِ إِن کُنتُمۡ صَٰدِقِینَ (یونس – ۳۸)
(أم یقولون:افتراه؟ ). یا میگویند که (محمّد قرآن را خودش سـاخته و پرداخته است و) او آن را به دروغ به خدا نسـبت داده است؟.
پس از این نفی و این بیان، میگویند: پس ایـن قرآن ساخته و پرداختۀ خود محمّد است… مگر نه این است که محمّد صلّی الله علیه و آله وسلّم انسانی است و با همان زبانی سـخن میگوید که آنان بدان سخن میگویند، و همان حروفی را در اختیار دارد که ایشان را در اختیار دارند. از قبیل: (ألف .لام .میم ) …(الف . لام . را )… ( الف. لام .میم . صاد)… ۱[۳] و غیره… آنان هم مشغول شوند، و هـمۀ کسـانی را همراه خود کنند که میتوانند ایشان را گرد بیاورند، و به ساختن و پرداختن بپردازند و به دروغ به خدا نسـبت دهند، همانگونه که گمان میبرند مـحمّد چـنین کـرده است. آنان نه همۀ قرآن را بلکه سورهای همانند آن را ساخته و پرداخته کنند و ارائه دهند:
(قل:فأتوا بسوره مثله , وادعوا من استطعتم من دون الله إن کنتم صادقین ).
بگو: (اگر چنین است و قرآن ساختۀ بشر است) شما یک سورۀ همانند آن را بسازید و ارائه دهید، و در این کار هر کسی را که میخواهید بجز خدا فراخوانید و به کمک بطلبید، اگر راست می گوئید (که قرآن را مـن ساخته و پرداختهام).
نتیجۀ این مبارزه طلبی ثابت و آشکار گردید، و معلوم و پدیدار شد که از انجام چنین کاری درمانده و ناتوانند. هنوز هم چنین است و پیوسته هم چنین خواهد بود: هیچ کسی و هیچ گروهی نتوانسته و هرگز نـمیتوانند کـه سورهای همانند سورهای از قرآن را بسازند و بیاورند.
کسانی که بلاغت و فصاحت زبان عربی را فهم و درک میکنند، و با جمال و زیبائی هـنری ایـن زبان، و بـا همآوائی و هماهنگی آن آشنا هستند، خوب مـیدانـند ایـن گونه سـخنگوئی از آدمـیزاد بـرنمیآید. همچنین کسانی که نـظامها و سـیستمهای اجتماعی، و اصـول قانونگذاری را بررسی و پژوهش مینمایند، و نظام و سیستمی را که این قرآن با خود به ارمغان آورده است مطالعه و وارسی میکنند، خوب میدانند که در قرآن به تنظیم جامعۀ بشری، و به مقتضیات زندگی انسانها از هر جهت توجّه شده است و همۀ جوانب حـیات، آنـان پیش چشم بوده است، و همۀ نیروهای اندوختۀ سودمند، و همۀ فرصتهای مناسب، برای رویاروئی ساده و آسان با حوادث زمان و با دگرگونیها و تـحوّلات آن، مورد استفاده قرار گرفته است… همۀ اینها بالاتر و فراتـر از آن هستند که عقل یک انسان، یا مجموعۀ عقلهای یک نسل، و یا مجـموعۀ خردهای همۀ نسـلهای پیاپی در طول زمان، بتوانند بدانها احاطه و دسترسی پیدا کنند… و نیز چنین است حال کسانی که دربارۀ روانشناسی و روانکاوی انسانها، و دربارۀ وسائل و راههای تأثیر در نفس انسانها، و راجع به کارها و شیوههای نفوذ به دلها و درونها، مطالعه و تحقیق مـیکنند، و به بـررسی و پژوهش وسائل و روشهای قرآن میپردازند.
در قرآن تنها اعجاز کلمات و تعبیرات، و اعجاز، نـحوۀ ادای سخن، موجود نیست و بــس . بلکه اعجاز مطلقی در قرآن است که کارشناسان آگـاه از ایـن امور، و نـیز کارشناسان آگاه از نظامها و سـیستمهای اجـتماعی و مسائل حـقوقی و قانونگذاری، و امور روانی، و نظائر اینها، بدان آگاه هستند.
کسانی که در فن تعبیر وارستهاند، و کسانی که از نحوۀ اداء هـنری آگـاهی زیـادی دارنـد، بـیشتر از دیگـران میدانند چه اندازه تعبیر قرآنی از اعـجاز بـرخـوردار است و نـــیز کســانی کـه راجـع بـه افکـار و آراء و نـظریهپردازیـهای اجـتماعی و قـانونی و روانی، و اندیشههای انسانی به طور کـلی، تحقیق کـردهانـد و پژوهش نمودهاند، از دیگران بهتر و بیشتر به فراخی و ژرفی اعجاز موضوعی این کتاب پی میبرند.
پیشاپیش اعتراف میکنم که از بیان حقیقت اعجاز قران و از ذکر اندازۀ اعجاز آن چـنان کـه باید درمـانده و ناتوانم. همچنین عاجزم از این که اعـجاز قرآن را با اسلوب بشری به تصویر بکشم. این را هم میدانم کـه سخن به درازا کشاندن دربارۀ این اعجاز – آن هـم در حدود توان بشری – موضوع کتاب مسـتقلی است. لذا در اینجا خواهم کوشید که نگاه گذرائی به گوشههائی از اعجاز قرآن بیندازم.
شـیوۀ سـخنپردازی قـرآنـی از شـیوۀ سـخنپردازی انسانی، ممتاز و جداگانه است… سخن قرآن سـلطه و قدرت شگـفتی بر دلها دارد، سلطه و قدرتی که سـخن انسان بیبهره از آن است. حتیّ این سـلطه و قـدرت گاهی بر کسانی تأثیر میگذارد کـه قـرآن را تـلاوت میکنند، ولی حرفی از زبان عربی نمیدانند… حوادث شگفتی روی داده است که نمیتوان آنها را تفسیر کرد مگر با چیزی که میگوئیـم. هر چند این چیز قاعدۀ کـلّی نیست، ولی وقوع آن حوادث نیاز به تفسیر و تـعلیل دارد… نمونههائی از حوادث و رخـدادهـائی را ذکـر نمیکنم که برای غـیر خـودم روی داده است. ولیکـن حادثهای را ذکر میکنم که برای خودم روی داده است. پنج نفر با من در این حادثه حضور داشتهاند و گواه بر آن هستند. حادثه این است: در حدود پانزده سال قبل ما شش نفر مسلمان سوار یـک کشتی مصری شدیم.
کشتی ما را از میان امواج اقیانوس اطلس به سوی نیویورک به حرکت درآورد. مسافران کشتی ۱۲۰ نفر زن و مرد خارجی بودند. در میانشان یک نفر مسلمان هم نبود… بر دلـمان گذشت که روی عرشۀ کشتی در میان اقیانوس نماز جمعه را بـخوانیم!… خدا میداند ما نـمیخواستیم نماز جمعه را اقامه کنیم، ولی چون دیدیم که یک مبلّغ مسیحی روی عرشۀ کشتی به کار تبلیغ خـود مشغول است، و حتّی با ما هم دم از تبلیغ میزند، احسـاسات دینی ما را دربرگرفت و ما را بـرآن داشت کـه نـماز جمعه را بخوانیم. فرمانده کشتی که یک نفر انگـلیسی بود کار را برای ما تدارک دید و اجازه داد که نماز خود را بخوانیم.
به ملّاحان و آشپزان و خدمتکاران کشتی که همه از مملکت نوبه و مسلمان بودند اجازه داد آنانی که در وقت نماز سر پست نبوده و به «خدمت« مشغول نیستند با ما نماز بخوانند! مسلمانان کشتی هـمگی از این امر بسیار شادمان شدند. چرا که برای نخستین بار بود که نماز جمعه بر عرشۀ کشتی خـوانـده میشد… برای خطبه و امامت نماز جـمعه برخـاستم. مسـافران خارجی بیشترشان پیرامون ما حلقه زدند و ما را نگـاه میکردند و میپائیدند!.. پس از اتمام نماز بسیاری از آنان به سوی ما آمدند و به ما رستگاری «پـاکـان« را تبریک گفتند!!! آنچه از نماز ما فهم مـیکردند هـمین بود. ولی خانمی از میان این جماعت فراوان که بعداً متوجّه شدیم یوگسلاوی و مسـیحی است و از دوزخ «تیتو» و کمونیستی او میگریزد، سخت متأثّر و منقلب شده بود. از چشمانش اشک سرازیر بود و نمیتوانست احساسات و عواطف خود را نگاه دارد. به سوی ما آمد و به گرمی دست ما را گرفت و سخت فشرد. با زبـان انگلیسی ضعیفی گفت: من نمیتوانم در برابر تأثـیر ژرف و خشوع و خضوع و نظم و نظام و روح و جانی که این نماز شما دارد، خویشتن را نگاه دارم!.. امّا این چیز شاهد داستان و مورد نظر نیست… امّا چـیزی کـه شاهد داستان و مورد نظر است در این گفتۀ او است: این زبانی که «کشیش شما» بدان سخن میگفت چه زبانی است؟! این زن بیچاره تصوّر نمیکرد که «نماز» را بخواند مگر کشیش یا یک نفر عالم دینی. همان گونه که نزد او وضع مسیحیت کلیسا این چـنین بود! ایـن برداشت غلط را برای او تصـحیح کردیم!..
و بدو پاسخ دادیم و وی را قانع نمودیم. گفت: زبانی که امام بدان سخن میگفت دارای آهنگها و نواهای موسیقی شگفتی بود، هر چند از آن حرفی را نفهمیدم… آنچه نـاگهان باعث شگفت ما شد این بود که گفت: امّا ایـن چـیزی نیست که میخواهم دربارۀ آن سؤال کنم… مـوضوعی که ذهن مرا متوجّه خود کرد، این بـود کـه «امـام« در لابلای سخنان خود – با این زبان موسیقائی خـویش – بخشها و بندهائی را مـیآورد و مـیخوانـد کـه نـوع دیگری بود و با بقیّۀ کلام او فرق داشت! نوعی بود که از موسیقی بیشتر و آهنگ ژرفتری برخوردار بود… این بخشها و بندهای ویژه در من لرزش و تپش پدید میآورد! قطعاً آنها باید چیز دیگری باشند! انگـار در هنگامۀ این بخشها و بندها امام لبـریز از روحالقـدس یعنی جبرئیل بوده است!.. این نحوۀ تعبیر او برگرفته از مسیحیّت او است!.. اندکی اندیشیدیم. متوجّه شدیم که مراد این خانم آیات قرآنی است، آیاتی که در لابلای خطبههای جمعه و در وقت اقامۀ نماز تلاوت شدهاند!.. گذشته از این، آنچه بیشتر مایۀ شگفت ما شد این بود که همچون چیزی توسّط خانمی بیان مـیشود کـه از چیزهائی که صحبت میکند هیج اطّلاعی ندارد!
همان گونه که گفتم این یک قـاعدۀ کـلّی نیست. ولی وقوع همچون حادثهای – و وقوع امثال آن که بیش از یک نفر برایم بیان داشتهاند – دالّ بر این است کـه در این قرآن راز دیگری است و بعضی از دلها به مـحض تلاوت قرآن این راز را دریافت میدارند. چه بسا ایمان این خانم به آئین خود، و گریختن او از دوزخ کمونیستی در کشورش، شعور او را در برابر سخنان یزدان بـدین شیوۀ شگرف، حسّاس و تیز کرده باشد… امّا ما را چـه شده است که شگفتزده شدهایـم، در حـالی که دهها هزار نفر از کسانی که به قرآن گوش فرامیدهد و از زمرۀ عوام ما هستند، چیزی از قـرآن بـه خـردهایشان فرونمیرود، و لیکن موسیقی و نوای قرآن دریچههای دلهایشان را باز میکند و بدانها داخل میشود.
خواستم دربارۀ سلطه و قدرت زبان و شگـفت قـرآن صحبت کنم، پیش از این دربـارۀ جـوانب و زوایـائی سخن گویم که کسانی که با فن تـعبیر و با انـدیشه و احساس سر و کار دارند بیش از دیگران با آن جوانب و زوایا آشنا هستند.
ا-سخنپردازی قرآنی مـمتاز میگردد بـا تـعبیر از مسائل و معانی مهمّ در جائی که برای مردمان مـمکن نیست در آنجا از چیزهائی همچون این اهداف سـخن بگویند و ادای مطلب کنند، آن هم با فراخترین مفهوم، و با دقیقترین و زیباترین و همچنین با زندهترین تعبیر! همراه با هماهنگی شگـفت مـیان مـفهوم و عبارت و آهنگ و سایهروشنها و فضا. در آن واحد با زیـبائی تعبیر، دقّت دلالت همراه است، به گونهای که واژهای از واژهای در جای خود بینیاز نیست، و زیبائی بر دقّت، و دقّت بر زببائی نمیچربد و ستم نمیکند. از همۀ ایـن امور طرحی پی افکنده میشود که کسی چنان که بـاید اعجاز آن را درک و فهم نمیکند، بدانگونه که کسانی آن را درک و فهم میکنند که با فن و هنر تعبیر عـملاً سروکار دارند. زیرا این چنین کسانی هستند که حدود و ثغور توان آدمی در این جولانگاه را میدانند. بـدین خاطر است که برای ایشان روشن و آشکار میگردد که این منزلت و مرتبت قطعاً فراتر از توان آدمی است. ۲[۴]
۲- از این پدیده، پدیدۀ دیگری در سخنپردازی قرآنی سرچشمه میگیرد … و آن این که نقص یگانهای معانی و مفاهیم گوناگون هماهنگی را دربـر مـیگیرد، و هــر معنی و مـفهومی از آنـها بــهرۀ کـاملی از روشـنی و روشنگری دارد، بدون ایـن که در سـخن پردازی پریشانی و نابسامانی یــا اخـتلاط و آمـیزشی مـیان مقاصد و مـطالب پـدیدار گـردد. هـر مسألهای و هـر حقیقتی جایگاهی را بـه خـود اخـتصاص میدهد کـه مناسب با آن است، به گونهای که در جاهای گوناگون، نصّ واحدی مورد استشهاد قرار میگیرد، و هر بار در جائی که برای موضوعی مورد استشهاد قرار مـیگیرد اصل به نظر میآید. انگار از اول برای این جولانگاه و برای این جایگاه ساخته و پرداخته گردیده است! این هم یک پدیدۀ برجستۀ قرآنی است، و نیازی به ما نـدارد جز این که ما بدان اشارهای بکنیم و بس…
اگر خواننده به گلچینهائی مراجعه بکند که در مـعرّفی این سوره آمده است، حتماً پی خواهـد بـرد که نـصّ واحدی برای اهداف مختل ذکر میشود، و این نصّ هر بار در هر موردی کاملاً اصـل است… این هم مثالی بیش نیست.
۳- سخنپردازی قرآنی، سبک برجسـتهای در قدرت حاضر آوردن صـحنهها، و در تـعبیر رویـاروئی دارد. انگار صحنهها آماده است و در جلو دیـدگان مـجسّم است. به گونهای که در کلام انسانها ناشناخته است، و سخنپردازی آدمی نمیتواند از آن تـقلید کـند. اگـر انسانها از شیوۀ سخنپردازی قرآن تقلید کنند، با شیوۀ نگارش ناجور درمیآید و آشـفته و نـابسامان جـلوه میکند! آخر چگونه امکان دارد سخنپردازی آدمی از مقاصد و معانی به شیوۀ قرآنی اداء میکند؟ بـرای نمونه در این چنین مواردی:
(وَجَاوَزْنَا بِبَنِی إِسْرَائِیلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْیًا وَعَدْوًا حَتَّى إِذَا أَدْرَکَهُ الْغَرَقُ قَالَ آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلَهَ إِلا الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِیلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ) (۹۰)
بــنیاسـرائـیل را از دریــا عـبور دادیــم. فـرعون و لشکریانش، برای ظلم و تعدّی، آنان را دنـبال کـردند و در پی ایشان راه افتادند، تا بدانجا که (گذرگاه دریا بـه هم آمد و آب از هر سو ایشان را دربر گرفت و) غرقاب فرعون را در خود پیچید. (در این هنگام بود که) گفت: ایمان دارم که خدائی وجود ندارد مگـر آن خدائـی کـه بـنیاســرائـیل بدو ایـمان آوردهانـد و مـن از زمـرۀ فرمانبرداران (و مطیعان فرمان یزدان) هستـم.
تا اینجا داستانی است که روایت میگردد… به دنبال آن بــدون فــاصله در صـحنۀ آمـاده و حـاضر، خطابی درمیرسد و رو میکند:
(آلآنَ وَقَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَکُنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ؟! (۹۱)فَالْیَوْمَ نُنَجِّیکَ بِبَدَنِکَ لِتَکُونَ لِمَنْ خَلْفَکَ آیَهً).
آیا اکنون (که مرگت فرا رسیده است و تـوبه پـذیرفتنی نـیست، از کـردۀ خـود پشــیمانی و روی بـه خدای میداری؟) و حال آن که قبلاً سـرکشی مـیکردی و از زمرۀ تباهکاران بودی.
سپس سخنپردازی برمیگردد و در صـحنۀ حـاضر و آمادهای پیروی میزند:
(وَإِنَّ کَثِیرًا مِنَ النَّاسِ عَنْ آیَاتِنَا لَغَافِلُونَ) (۹۲)
بیگمان بسیاری از مردمان از آیات (خوانـدنی قرآن و دیدنی جهان) ما غافل و بیخبرند (و بدانـها چنان کـه شاید و باید نمینگرند).
(قل:أی شیء أکبر شهاده . قل الله , شهید بینی وبینکم , وأوحی إلی هذا القرآن لأنذرکم به ومن بلغ).
(ای پـیغمبر! بــه کسـانی که بـر رسـالت تـو گواهی میخواهند) بگو: بالاترین گواهی، گواهی کیست (تـا او بر صدق نبوّت من گواهی دهد؟) بگو: خدا مـیان مـن و شما گواه است! (بهترین دلیل آن این است که) این قرآن به من وحی شده است تا شما و تمام کسانی را که ایـن قرآن بدانها میرسد بدان بیم دهم. (قرآنی که هیچ کس و هیچ گروهی نمیتواند سورهای همانند آن را بسازد و ارائه دهد).(انعام/۱۹)
تا اینجا فرمانی رو میکند و پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نیز دریافت میدارد… سپس ناگهان میبینیم که پـیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم از قوم خود میپرسد:
(أئنکم لتشهدون أن مع الله آلهه أخرى ?).
آیا به راستی شما گواهی میدهید که خدایان دیگری با خدایند؟!.
ناگهان برمیگردد تا دربارۀ چیزی که از قوم خود پرسیده است – و بدو پاسخ هم دادهاند - پیام آسمانی را در این باره دریافت دارد:
(قل:لا أشهد . قل:إنما هو إله واحد , وإننی بریء مما تشرکون).
بگو: من گواهی نمیدهم (و هرگز کسی و چیزی را انباز خدا نمیدانم و نمیکنم). بگو: او خدای یگانه یکتا است، و من از بتان (جاندار و بیجان که) انباز خدا مـیکنید بیزارم.(انعام/۱۹)
همچنین بسان این نگرشهای مکرّری که در این چنین آیاتی آمده است:
(ویوم یحشرهم جمیعا . . یا معشر الجن قد استکثرتم من الإنس . . وقال أولیاؤهم من الإنس:ربنا استمتع بعضنا ببعض , وبلغنا أجلنا الذی أجلت لنا.قال:النار مثواکم خالدین فیها إلا ما شاء الله , إن ربک حکیم علیم . . وکذلک نولی بعض الظالمین بعضا بما کانوا یکسبون . . یا معشر الجن والإنس , ألم یأتکم رسل منکم یقصون علیکم آیاتی , وینذرونکم لقاء یومکم هذا ? . . قالوا:شهدنا على أنفسنا , وغرتهم الحیاه الدنیا , وشهدوا على أنفسهم أنهم کانوا کافرین . . ذلک أن لم یکن ربک مهلک القرى بظلم وأهلها غافلون).
(به یاد بیاور آن) روزی را که در آن همۀ آنان را در کنار هم گرد میآوریم (و خطاب به گناهکاران میگوئیم:) ای گروه جنّیان! شما افراد فراوانـی از انسـانها را گمراه ساختید. (بدین هنگام با افسوس و دریغ) پیروان ایشان از مـیان انسـانها (فــریاد بـرمیآورند و) مـیگویند: پروردگارا! برخی از مـا از بـرخی دیگر سـود بـردیم. (جنّیان با وسوسه شیطانی بر ما ریاست کردند و از ما بهره گرفتند، و ما انسـانها بـه وسـوسۀ ایشـان دچار شهوات و لذات زودگذر شدیم، تا آن گاه که مدّت معلوم زندگی را سپری کردیم) و به مرگی گرفتار آمدیم کـه برای مـا مـعیّن و مـقدّر فرموده بـودی. (هـم ایـنک با کوله بار کفر و ضلال در پیشگاه ذوالجلال ایستادهایم. وای بر مـا! خداونـد بـدیشان) مـیگوید: آتش (دوزخ) جایگاه شما است و همیشه در آن ماندگارید مگر مدّت زمانی که خدا بـخواهد. بیگمان پروردگار تـو حکیم (است و کـارهایش از روی حکـمت انـجام میگیرد و) آگاه است (و میداند چه کسانی را از دست دوزخ رهـا کند). و همانگونه (که ستمگران، در این جهان پشتیبان یکدیگر و رهبر و راهنمای هم هسـتند، در جـهان دیگر نـیز آنــان را بــه یکدیگر وامـیگذاریـم و) بـرخی از ستمگران را همنشین برخی دیگر میگردانیم، و آین بـه خـاطر اعـمالی است کـه (در جــهان گـذران) انـجام میدادهاند. (در آن روز خداوند بـدیشان مـیگوید:) ای جنّیان و ای انسانها آیا پیغمبرانی از خودتان به سـوی شما نیامدند و آیـات (کتابهای آسـمانی) مـر بـرایـتان بازگو نکردند و شما را از رسیدن بدین روز او روبرو شدن در آن با خدا) بیـم ندادند؟ (پس چگونه آن روز را فراموش کردید و در تکذیب آن کوشیدید؟ در پـاسخ) میگویند: ما علیه خود گواهی میدهیـم (و اقرار میکنیم که پیغمبران آمدند و آئین خدا را تبلیغ کردند و مـا را از قیامت تـرساندند، ولی مـا ایشـان را تکذیب کـردیم و گفتیم: خداوند چیزی را از سوی خود نفرستاده است و جز زندگی این جهان، زندگی دیگری وجود ندارد. آری) زندگی جهان، آنان را گول زد و (به خود مشغول داشت و امروز جز اعتراف چـارهای نـدارنـد و) علیه خود گواهی میدهند (و میگویند) که ایشان کافر بودهاند (و مسـتحقّ عـذاب جـاویدان و خوفناک یـزدانند). ایـن (ارســال رسـل) بـه خاطر آن است کـه پـروردگارت هیچگاه مـردمان شــهرها و آبــادیها را به سـبب ستمهایشان هلاک نمیکند، در حالی که اهـل آنـجا (بـه سبب نیامدن پیغمبران به میانشان و نبودن راهنمایان و عـــدم تـــبلیغ مـبلّغان، از حـقّ غـافل و بــیخبر باشند. (انعام/۱۲۸/۱۳۱)
امثال این آیهها در همۀ قرآن فراوان است. این شیوه از شیوههای انسانها کاملاً متمایز و جدا است. اگر ممتاز و جدا نیست، کسی که میخواهد بستیزد و هماوردی کند بکوشد بدین گونه سخنپردازی کند و به تعبیر مطالب و مقاصد بپردازد. آن گاه سخن مـفهوم درسـتی را ارائـه دهد، سخنی که گذشته از داشتن معنی درست از زیبائی خوشایند، و از آهنگ و نـوای مؤثّر و دلنشین، و از هماهنگی و همنوائی کامل نیز بسان قـرآن بـرخوردار باشد.
این برخی از گوشههای اعجاز سخنپردازی بود که نگاه گذرائی بدان داشتیم. اعجاز موضوعی، و قالب، ربّانی متمایز قرآن از قالب بشری در آن هم بجای خود قابل توجّه است.
این قرآن سراسر هستی انسان را مخاطب قرار میدهد. یک بار هم ذهن انسان را به تنهائی مخاطب نمیسازد یک بار هـم دل انسـان را بـه تـنهائی مخاطب قــرار نمیدهد. یک بار هم احساس و شعور آماده و شتابگر او را مخاطب نمیسازد. بلکه هـمۀ هسـتی انسـان را مخاطب قرار میدهد، و او را از کوتاهترین راه مخاطب میسازد. هر زمان هم هستی انسان را مـخاطب قـرار میدهد، یکباره همۀ دسـتگاههای گیرنده و دریـافت وجود او را مخاطب میسازد… با این خطاب، تصویرها و تأثیرها و تـطبیقهای هـمۀ حـقائق مـوجود را در او برمیانگیزد و پدیدار میگرداند، به گـونهای کـه هیچ ابزار و وسیلۀ دیگری از ابـزارهـا و وسـیلههائی کـه انســانها در سـراسـر تـاریخ خـود در اخـتیار دارنـد نمیتوانند همچون تصویرها و تأثیرها و تطبیقهائی را با این چنین عمق و ژرفی، فراخـی و فـراگـیری، دقّت و روشنی، و بدین طریقه و بدین شیوه، برانگیزد و پدیدار گرداند.
من در اینجا بندها و بخشهائی را از جـلد دوم کـتاب: «خصائص التصوّر الاسلامی« را بـه امـانت مـیآورم، بندها و بخشهائی که به روشنگری این حقیقت کـمک میکند، در آنجا که از «برنامۀ قرآنی در عرضه کـردن عناصر و لوازم جهانبینی اسلامی« به شکـل زیـبا و کامل و شامل و هماهنگ و همطراز، سـخن مـیگوید. برجستهترین ویژگیهای ایـن بـرنامه در عـرضه کـردن مطالب و مقاصد عبارت است از:
این برنامه حقیقت را آن گونه که در جهان واقع وجود دارد به شیوهای عرضه میکند که همۀ جوانب و زوایا، و همۀ پیوندها و ارتباطها، و همۀ مقتضیات و موجبات حقیقت را نمودار و آشکار میسازد… ایـن برنامه بـا تمام این فراگیری همچون حقیقتی را گـنگ و پـیچیده نمیگردانـد، و آن را در مـیان تـودههای ابـر پـوشیده نمینماید! بلکه هستی انسان را در همۀ سـطوحی کـه دارد با این حقیـقت مخاطب قرار میدهد ۳[۵]… خداونـد سبحان چون نسـبت بـه بـندگان مـهربان است اصـلاً نخواسته است که مردمان را با لوازم این جهانبینی یـا درک و فهمی که از آن لوازم دارند مخاطب قرار دهد، و آن را آویزۀ دانش پیشین ایشان گردانـد… چـرا کـه عقیده نخستین نیاز زندگی آنان است. جهانبینیای که عقیده آن را در خردها و دلهـا پـدید میآورد، همان چیزی است که شیوۀ رفتار مردمان را با همۀ هستی، و همچنین شیوۀ گرایش آنان را برای یادگیری هر عـلم و دانشی و جستن هر آگاهی و معرفتی، تعیین مـیکند… بدین سبب است که یزدان منّان فهم و درک این عقیده را آویزۀ دانش پیشین ننموده است. سبب دیگر هم این است که خدا میخواهد این جهانبینی که حقائق عقیده آن را پدید میآورد، اسـاس علم و دانش انسانها و آگاهی و معرفت ایشان گردد. چرا که ایـن جهانبینی اساس انـدیشۀ ایشـان و پـایۀ تـفسیر آنـان از جـهان پیرامونشان، و از چیزهائی است که در جهان و در وجود خودشان میگذرد. این بدان خاطر است که علم و دانش ایشان و آگاهی و شناخت آنان بر پـایۀ بـنیادین حـقّ اطمینان بخشی قرار بگیرد که جز آن حقّ اطمینان بخش وجود ندارد. چون هر چه انسان دریافت میدارد و هر چه انسان بدان دسترسی پیدا میکند، اگر از غیر این منبع و سرچشمه باشد، آگاهی و شناخت «ظنّی« است و نتائج «احتمالی« است نه «قطعی«. حتّی «علم تـجربی« نـیز این چنین است. زیرا روش علم تجربی قیاس است، نه استقراء و استقصاء. ۴[۶] یعنی: علم تجربی حاصل سنجش و حدس و تخمین است، نه پیجوئی و پیبردن به تمام جـزئیّات و کلیّات اشیاء و بـه نـهایت راز و رمـز آنــها رسیدن… برای انسان هم امکان ندارد در هر چیزی که تجربه میکند و میآزماید به نهایت آن برسد و تمام اسرار و رموز آن را بشناسد. اگر چنین بینگاریم که همۀ سنجشها و برداشتها و احکام بشری به ظـاهر صحیح است، علم تجربی این چنین است که گذشت ! خـلاصه نهایت کاری را که «عـلم« مـیکند ایـن است کـه بـر تعدادی از تجارب و آزمونها استوار و برجا می گردد، ســپس از روی نــتائج آنـها بـه مـقایسه و سـنجش میپردازد. خود علم معترف است که نـتائج حـاصل از مقایسه و سنجش ظنّی و احـتمالی است نـه یـقینی و قطعی… افزون بر این، هر آزمایش و آزمونی به گونۀ جداگانه بر ترجیح یکی از «احتمالات« استوار است، نه این که قطعی و حتمی باشد… در این صورت، هیچ گونه علم یقینیای که انسان بتواند بدان دسترسی پیدا کـند وجود ندارد، مگر علمی که از سوی خدای بس دانا و بس آگاه برایشان بیاید. یعنی علمی که برای انسـانها روایت کند آن که حقّ را روایت میکند، و او بـهترین داوران و جداسازندگان درست از نادرست است. ۵[۷]
۲- این برنامه از سائر برنامهها ممتاز و جـدا است در این که این برنامه از گسیختگی و پراکندگی پاک و به دور است، گسـیختگی و پـراکـندگیای کـه در هـمۀ بررسیها و پژوهشهای «عـلمی« و در انـدیشههای «فلسفی« و در پرتوهای «هنری« وجود دارد. بـرنامۀ قرآنی از همۀ جوانب و زوایای یک مسألۀ «کلّی« زیبا و هماهنگ، یکجا سخن نمیگوید و بحث مستقلی بدان اختصاص نمیدهد، آن گونه که شیوههای سخنپردازی و روشهای تعبیرات بشـری است و در آنـها یکـجا و مستقل از مطلبی گفتگو میگردد و بدان خاتمه داده میشود. برنامۀ قرآنی همۀ جوانب و زوایای مطلبی را در روند متّصل و پیوستهای عرضه میدارد، و در آن جهان دیدنی با جهان نادیدنی پیوند میخورد، و حقائق هستی و زندگی و انسان با حقیقت الوهیّت ارتباط پیدا میکند، و دنیا با آخرت مـتّصل میگردد، و زنـدگی مردمان بر روی این خاکدان با زندگی فرشتگان در آسمان گره میخورد، با شیوه و روشی که همگامی و همطرازی با آن یا تقلید کردن از آن ناممکن است زیرا شیوه و روش بشری وقتی که بخواهد در این زمینه به تقلید کردن از اسلوب قرآنـی بپردازد، حقائق در آن آمیزۀ همدیگر میگردد و نابسامان و پیچیده میشود، و روشن و معیّن و هماهنگ جلوهگر نمیآید، آن گونه که در برنامۀ قرآنی جلوهگر و آشکار است.
این اتّصال و ارتباط به هنگام عرضه کردن حقائق چندی در یک روند قرآنی، فرق پیدا میکند. در موردی شاید بر یک چیزی تکیه شود، و در مورد دیگری بر چـیز دیگری. اما با وجود اختلاف موارد و تکیه بر چیزهای گوناگون همیشه این اتّصال و ارتباط پیدا و هویدا است. مثلاً وقتی که در جائی از روند قرآنی تکیه میشود بر آشنا کردن مردمان با یزدان راستین خودشان، ایـن حقیقت بزرگ جلوهگر میآید در آثار قدرت الهی کارآ در هستی و زندگی و انسان، و در جهان ناپیدا و پـیدا به طور یکسان… و وقتی که در جای دیگری تکـیه میشود بر آشنائی با حقیقت هستی، پیوند میان «حقیقت الوهیّت» و «حقیقت هستی« جلوهگر میآید، و روند قرآنی اغلب به حقیقت زندگی و زندگان میگراید، و به سنن و قوانین الهی در هستی و زندگی میپردازد… و وقتی که بر «حقیقت انسان« تکیه میشود، ارتباط آن با حقیقت الوهیّت و با جهان و زندگان، و همچنین با جهان ناپیدا و جهان پیدا یکسان جلوهگر میشود… و وقتی که تکیه بر سرای آخرت است، از زندگی دنیا یاد میشود، و آن جهان و این جهان با خدا و با سائر حقائق دیگر پیوند پیدا میکند… و وقتی که تکیه بر مسائل زندگی دنیا است باز هم کار به همین مـنوال است… و دیگر چیزهائی که در عرضۀ روشن و در نشانهها و سیماهای آشکار قرآن، مورد گفتگو قرار میگیرد…
۳ -این برنامۀ قرآنی - گذشته از پیوند همۀ جوانب و زوایای «حقیقت« و هماهنگی و همآوائی موجود در آن - در یک مسأله به هر جانب و زاویهای جـایگاهی میدهد که درست ارزش حقیقی خود را در ترازوی خدا دارد - ترازوی خدا هم ترازو است و بس – بدین خاطر «حقیقت الوهیّت« و ویژگیهای آن، و مسألۀ «الوهیّت و عبودیّت« برجسته و چیره و فراگیر جلوهگر میگردد، تا آنجا که این چنین به نظر میآید که آشنا کردن با این حقیقت و جلوهگر ساختن این مسأله، موضوع اساسی و بنیادین قرآن است ۶[۸]… حقیقت جهان ناپیدا، از جمله قضا و قدر و سرای آخرت، گسترۀ چشمگیری را دربر میگیرد. پس از آن حقیقت انسان، و حقیقت جهان، و حقیقت زندگی، گسترههای فراخ و قابل توجّهی را به خود اختصاص میدهد که همطراز و همسنگ با ایـن حقائق در دنیای واقعیّت است…
بدین منوال در برنامۀ قرآنی حقیقتی از حقائق با یکدیگر آمیخته نمیگردد، و بدون توجّه رها نمیشود، و در صحنۀ کلّیای که در آن این حقائق نموده میشود نشانهها و سیماهای آن هدر نمیرود و نادیده گرفته نمیشود… همچنین در خـود جهانبینی اسلامی این حقائق برخی بر بعضی سرکـشی نمیکند، همان گونه که در جلد اوّل کتاب: «التصور الاسـلامی و مـقوماته« در فصل: «التوازن« یعنی هماهنگی بیان داشتهایم در برنامۀ قرآنـی، شگفت از جهان مادی و محسوس، و شگـرف از قوانـین آن، و تعجّب از هماهنگی میان اجزاء و قوانین آن، به پرستش طبیعت و جهان منتهی نمیگردد – چرا کـه در قـدیم و جدید پدیدهها و اشیاء طبیعت مورد پرستش قرار گرفته است - و در برنامۀ قرآنی شگفتزده شدن از عظمت حیات و راهیابی جانداران به وظائف و اعمال خود، و هماهنگی آنها با همنوعان خودشان و با محیط دنیای اطراف خودشان، به پـرستش طبیعت نـمیانجامد – همان گونه که پیروان مکتب ناتوریسم یا طبیعتپرستی چنین میکنند و به چنین کاری گرفتار آمدهاند… در برنامۀ قرآنی شگفتزده شدن از انسان، و منحصر بودن انسان به ویژگیهائی که دارد و به استعدادهائی که در سرشت او نهفته است، و این استعدادها با جهان هستی در سازش و کنش است، کار به شکلی از اشکــال به پرستش انسان یا پرستش عقل نمیانجامد، بدان گونه که به طور کلّی پیروان مکتبهای ایدهآلیسم یـا آرمانگرا کارشان بدانجا کشیده است… تعظیم و تکریم حـقیقت ذات خدا نیز در برنامۀ قرآنی به انکـار وجود جـهان مادی یا تحقیر آن و یا تحقیر خود انسان نمیانـجامد، آن گونه که در مکتبهای هـندی و بـودائی و مسـیحی تحریف شده، کار بدان انجامیده است… همچنان که این هماهنگی، قالب خود جهانبینی اسـلامی است، قـالب برنامۀ قرآنی در عرضه کردن عناصر این جهانبینی و حقائقی نیز هست که برنامۀ قرآنـی بر آنـها اسـتوار میگردد بـه گـونهای کـه همۀ آن حـقائق در صـحنۀ مخصوصی آشکار و نمودار میشود که برنامۀ قرآنـی در یک روند قرآنی مسألهای را به تصویر مـیکشد. این هم یک ویژگی قرآنی است و سخنپردازی بشری از عهدۀ آن برنمیآید و توان آن را ندارد.
۴-برنامۀ قـرآئی با سـرزندگی جـوشان و مـؤثّر و الهامگرانـهای کـه دارد، و بـا دقّت و تـبیین و تـعیین قاطعانهای که در آن به کمال است، بدانگونه کـه به حـقائق سـرزندگی و آوا و نـوا و زیـبائی و دلربـائی میبخشد، نه برنامۀ بشری در عرضۀ مـطالب، و نه اسلوب بشری در تعبیر مقاصد، به منزلت آن میرسد. گذشته از این، در عین حال مطالب را با دقّت شگفتی، و تبیین و تعیین شگرفی عرضه میدارد، و در آن دقّت بر سرزندگی و زیبابی نمیچربد و ظلم نمیکند، و تبیین و تعیین نیز برآوا و نوا و زیبائی و دلانگیزی جور و ستم روا نمیدارد.
ما انسانها با اسلوب بشری خویش نمیتوانیم سیماها و نمادهای برنامۀ قرآنی را توصیف کنیم، و آن گـونه که هست مزۀ این برنامه را بچشیم و به ژرفا و فراخنای آن برسیم. همچنین ما نمیتوانیم با این همه بحث و بررسی دربارۀ «ویژگیهای جهانبینی اسلامی و عناصر آن« به چیزی دسترسی پیدا کنیم که قرآن در این زمینه بدان دسترسی پیدا کرده است…
ما تلاش نمیکنیم که بحث و فحص را به مردمان تقدیم داریم مگر بدان خاطر که ایشان از قرآن دور افتادهاند، به سبب دور افتادنشان از زندگی در فضائی که قرآن در آن نازل میگردید، و با شرائط و ظروفی زنـدگی نمیکنند که قرآن در لابلای آنها فرود میآمده است، و به تلاشها و پویشهائی نمیپردازند که کسانی بـدانـها دست مییازیدند و رنجها و دشواریهای آنها را به جان میخریدند که قرآن بر ایشان نازل میگردید و آنان در آن زمان جامعۀ اسلامی را در رویاروئی با همۀ ایـن شرائط و ظروف پی میافکندند و میساختند. به سبب همین چیزها است که مردمان نمیتوانند مزۀ خود برنامۀ قرآنی را بچشند، و از ویژگیها و طعمهای برنامۀ قرآنی برخوردار شوند و لذّت ببرند… (پایان گلچینها).
قرآن گاهی حـقائق عـقیده را در جـولانگاههائی پـیش میکشد که به اندیشۀ انسانها به طور عادی نمیگذرد و مرغ خیال در آنجا به پـرواز درنـمیآید، زیـرا چـنان جولانگاههائی در گسترۀ سـرشتی نـیست کـه آدمـیان به طور عادی در آن پهنه اندیشه را به تاخت دربیاورند یا بدین شکل و شیوه بدانجا نگاهی بیندازند.
از جملۀ این چیزها، چیزی است کـه در سـورۀ انـعام دربارۀ به تصویر کشیدن علم خدا و جـولانگاههای آن آمده است:
(وعنده مفاتح الغیب لا یعلمها إلا هو , ویعلم ما فی البر والبحر , وما تسقط من ورقه إلا یعلمها , ولا حبه فی ظلمات الأرض , ولا رطب ولا یابس إلا فی کتاب مبین).
گنجینههای غیب و کلید آنها در دست خدا است و کسی جز او از آنها آگاه نیست. و خداوند از آنچه در خشکی و دریا است آگاه است و هیچ برگی (از گیاهی و درختی) فرونمیافتد مگر این که از آن خبردار است. و هـیچ دانهای در تاریکیهای (درون) زمین، و هیچ چیز تر و یا خشکی نیست که فروافتد، مگر این که (خدا از آن آگاه و در علم خدا پیدا است و) در لوح محفوظ ضبط و ثـبت است. (انعام/۵۹)
این چیزهائی که با این گستردگی مطرح میشود، اعم از آنهائی که پیدا یا ناپیدا هستند، از جملۀ چیزهائی هستند که انـدیشۀ بشری بدین گونه بـدانـها بپردازد و در جولانگاههای آنها به گشت و گذار مشغول شود و در آنجاها بیاید و برود، بدان هنگام که اندیشه میخواهد فراگیری دانش را به تصویر بزند، هر اندازه هم در کار به تصویر کشیدن این فراگیری وقت صرف کـند. اگـر اندیشۀ انسان بخواهد فراگیری دانش را به تصویر بزند، به جهتها و سمتهای دیگری رو میکند که متناسب با کوششها و گرایشهای انسـان، و سـازگار با سرشت تصوّرات او باشد… این همان چیزی است که مـا قـبلاً هنگام تفسـیر این آیه در جزء هفتم گفتهایم: ۷[۹] «از هر زاویهای بدین آیۀ کوتاه نظر بیندازیـم و آن را ورانداز سازیم، این اعجاز را خواهیم دید، اعجازی که سرچشمۀ این قرآن را فریاد میدارد.
اگر از ناحیۀ موضوعی بدین آیه بنگریم، قاطعانه پیش از هر چیز خواهیم گفت: این کلام، سخن انسان نیست و انسان چنین چیزی را نمیگوید. اینکلام دارای اسلوب و شیوۀ بشری نیست. اندیشۀ انسان وقتی کـه دربـارۀ همچون موضوعی سخن میگوید، موضوع فـراگیری دانش و احاطۀ آن، به چنین آفـاق و کــرانـههائی سـر نـمیزند … طــرحـهای انـدیشۀ بشـری و تلاشها و پویائیهای آن در این جولانگاه دارای شکـل و قالب دیگری است و از حدود و ثغور خاص خود خوردار است. انسان جهانبینیها و اندیشههائی که دارد و با آنها از مسائل و مـطالب تـعبیر مـیکند، از جـولانگاه ها و گسترههای تلاش و کوشش خود آنـها را بـرمیرد… نیروی اندیشۀ بشـری کـی به بـررسی و وارسی و شمارش و سرشماری برگهائی میپردازد که از درختان در همۀ نواحی کرۀ زمین فرومیریزد؟ پیش از هر چیز این مسأله به ذهن کسی خطور و گذر نمیکند. به ذهن او نمیگذرد و خطور نمیکند که به دنبال این همه برگ روان گردد و آنها را در همۀ نواحی کرۀ زمین شمارش کند. گذشته از این، به دل او نمیگذرد که بدین سو رو کند و از دانش فراگیر بدینگونه تعبیر نماید. برگهائی که فرومی افتد تنها پروردگار است که میتواند آنـها را بشمارد و سرشماری کند و از آنها تعبیر کرده و سخن بگوید.
آخر انسان کی اندیشهاش متوجّه هر دانهای میگردد که در تاریکیهای زمین نهان میگردد؟ نهایت کـاری کـه آدمیزادگان بتوانند متوجّه آن گردند دانههائی است که خودشان آنها را در داخل زمین نهان میدارند و چشم به راه روئیدن آن میمانند… اما دنبال کردن و پـائیدن همۀ دانههائی که در تـاریکیهای زمـین پـنهان باشد، چیزی است که گـمان نـمیرود انسـانها بـدان اهـتمام ورزند و بودن آنها را از مدّ نظر بگذرانند و از دانش فراگیر با وجود آنها مثال بزنند. چنین دانههائی کـه در تاریکیهای زمین نهان و پنهانند، مثال زدن بدانها تنها کار پروردگار است که مـیتوانـد آنـها را بشمارد و سرشماری کند و از آنها تـیر نماید و سخن بگوید و بس! کجا اندیشۀ بشری بدین گستره قد میکشد:
( ولا رطب ولا یابس ).
هیچ چیز تری و هیح چیز خشکی نیست….
نهایت چیزی که اندیشۀ بشری بدان بـرسد و بـپردازد سود بردن از چیزهای تر و خشکی است که در دسترس انسانها است… سخن گفتن از آن هم به عنوان یک دلیل علمی شاملی، در روال و رفتار انسانها مرسوم نیست و در تعبیرات آدمیان نیز نمیگنجد! هر چیز تری و هر چیز خشکی را تنها آفــریدگار مـیتوانـد بـرشمارد و سرشماری فرماید، و فقط و فقط کردگار میتواند آنها را به رشته سخن کشد و از آنها تـیر نماید!
به اندیشۀ انسان نمیرسد: هر برگی که فرو میافتد، و هر دانهای که نهان و پنهان میگردد، و هر چیز تری و هر چیز خشکی، درکتاب روشنی و در دفتر محفوظی نگاهداری و بایگانی میشود!.. مردمان را با این چـه کار؟ اصلاً چنین چیزی برای ایشان چـه سـودی دارد؟ چرا باید به نگارش آن بپردازند؟ تـنها کسـی به سرشماری و نگارش آن میپردازد که مالک آن است، آن کسی که چیزی در مـلک و مـملکت او از نگـاه و دانشش نهان و بـرکنار نـمیماند… کـوچک، هـمچون بزرگ، ناچیز بسان مهم، پنهان بسان آشکار، مجهول همچون معلوم، و دور همگون نزدیک است…
این صحنۀ همهجا گستر، فراگـیر، ژرف، و دلانگـیز۰۰۰ صحنۀ برگهائی که از همۀ درختان زمین فرومیافتند، و دانههائی که در لابلاها و شیارهای همه جای زمین نهان میگردند، و هر چیز تر یا خشکـی کـه در کـرانـههای سراسر زمین قرار دارنـد، صـحنهای بشـمار است کـه اندیشه و توجّه بشری بدان نمیگراید و میل نمیکند، و چشـم آدمیزاد آن را نمیبیند، و از دیدگاه انسان نـهان بوده، و دیده بدان نمیپردازد… این صحنهای است که هر گوشهای از آن تنها برای دانشن یزدان پنهان و هویدا است و بس. یزدان بزرگواری که ناظر بر همه چیز جهان است، و آگاه از این و از آن، و محیط بر همه چـیز و همگان است! همه چیز را میپاید و محافظت مینماید، اراده و مشیّت و قضا و قدر او به همه چیز تـعلق میگیرد: کوچک باشد یا بزرگ، حقیر باشد یـا عظیم، ناپیدا باشد یا پیدا، مجهول باشد یا معلوم، دور باشد یا نزدیک… همۀ اینها برای او یکسان است و در بـرابـر دانـش مطلق او نمایان است! کسـانی که اهل فهم و شعورند و با دانش و بینش و تـعبیرات و تـفسیرات انسانها سروکار دارند، حدود و ثغور اندیشۀ بشری را خوب میشناسند، و دائرۀ تعبیر و بیان انسـانها را هـم خوب درک و فهـم میکنند. این چنین مردمان آگاهی، از روی تجارب بشری خود میدانند که همچون صحنهای بر پردۀ دل آدمیزاد نمیافتد و به ذهن او نـمیگذرد، و همچون تعبیری نـیز بدو دست نـمیدهد و برای وی میسّر نمیشود… کسـانی که در ایـن باره به ستیز مینشینند، بر آنان لازم است که همۀ سخنان انسانها را بنگرند و ببینند، تا برایشان مشخّص و آشکار گردد که مـردمان بـدین سو نگرائیدهاند و چنین راهی را نپوئیدهاند.
این آیه و آیههای همسان این آیه در قرآن کـریم، به تنهائی میرسانند کـه مـنبع و سـرچشـمۀ ایـن کـتاب بزرگوار چیست و کیست.
هنگامی که از زاویۀ هنری هم به تعبیر قرآنی همچون آیههائی مینگریم، افقهائی از زیبائی و هماهنگی را میبینیم،که کارهای مردمان، در این سطح والا، بیبهره از آنها و ناآشنا بدانها است.
)وعنده مفاتح الغیب لا یعلمها إلا هو ).
گنجییههای غیب و کلید آنها در دست خدا است و کسی جز او از آنها آگاه نیست.
ایــن بــند، فــاصلهها و افـقها و ژرفـاهائی است در «مجهول« و ناپیدای مطلق که در زمان و مکان، و در گذشته و حال و آینده، و در حوادث حیات و تصوّرات وجــدان، ریشـه دوانـدهانـد، و بـه دامـان لامـتناهی خزیدهاند!
( ویعلم ما فی البر والبحر ).
خداوند از آنچه در خشکی و دریا است آگاه است. این بـند، فـاصلهها و افقها و ژرفـاهائی است کـه در «منظور» و دیدنی، آن هم در سطح و گسترۀ فراخی و در فراگیری گستردهای که دارد آن بخش از فاصلهها و افقها و ژرفاهای جهان ناپیدا و پوشیدهای که متناسب با جهان پیدا و هویدا است.
(وما تسقط من ورقه إلا یعلمها).
هیچ برگی (از گیاهی و درختی) فرو نمیافتد مگر این که از آن خبردار است.
این بخش، حرکت موت و فنا، و حرکت سقوط و هبوط، از بالا به پائین، و از زندگی به پراکندگی، و از بودن به فرسودن است.
( ولا حبه فی ظلمات الأرض)
هیچ دانهای نیست در تاریکیهای زمین۰۰۰۰
این بخش نیز بیانگر حرکت سر بر زدن و رشد نمودن است. بردمیدن و بالیدنی است که از ژرفاهای درون به پهنای بیرون، و از پنهان شدن و آرمیدن به جوشیدن و جهیدن، منتهی میگردد.
( ولا رطب ولا یابس إلا فی کتاب مبین).
هیچ چیز تر و یا خشکی نیست که فروافتد، مگر این که (خــدا از آن آگاه، و در علم خدا پـیدا است و) در لوح محفوظ ضبط و ثبت است.
این بند نیز بیانگر عمومیّت فراگیری است که زندگی و مرگ، و شکفتن و پژمردن هر موجود زندهای ار به طور کلی دربر میگیرد.
چه کسی است که این روند و روش را پدید میآورد؟ چه کسی است که این هماهنگی و زیبائی را میآفریند؟ چه کسی است که هم این و هم آن را در همچون آیـۀ کوتاهی میگنجاند و مینـایاند؟… راستی آن کیست؟ مگر جز یزدان کس دیگری شایان این میدان استـ«. همچنین است این آیۀ دیگری که دربارۀ فراگیری علم خدا است:
(علم ما یلج فی الأرض , وما یخرج منها , وما ینزل من السماء , وما یعرج فیها , وهو الرحیم الغفور).
میداند آنچه را که به زمین وارد میشود، و آنچه را که از آن خارج مـیشود، و آنچه را که از آسمان پـائین میآید، و آنـچه را کـه بـه سوی آن بـالا مـیردهد، و او مهربان و بخشاینده است. (سبأ/۲)
انسان در برابر این گسترهای میایستد که با واژههـای اندکی به تصویر کشیده شده است. ناگهان خویشتن را در برابر چـیزهای فـراوان سـرسام آوری می بیند، و حرکتها، حجمها، شکلها، سیماها، معنیها، قوارهها و غیره در جلو چشمانش رژه میروند، بدان اندازه که نیروی خیال در وراندازی آنها درمیمانند و حتماً نمی توانند پیجوئی و سرشماری کنند!
چـه چـیزهائی که در همین یک لحظه به زمین فرو میروند؟ چه چیزهائی که در همین یک لحـظه از زمین بیرون میآیند؟ چه چیزهائی که در همین یک لحظه از آسـمـان پائین میآیند؟ چـه چیزهائی که در همین یک لحظه به سوی آسمان بالا میروند؟
چه چیزها که به زمین فرومیرود؟ چه اندازه دانههائی که در اطراف و اکناف زمین پنهان میشود یا پنهان کرده میشود؟ چه اندازه کرمها و حشرهها و پشّهها و مگسها و خزندههائی که در نواحی فراخ زمین به زمـین فرومیروند؟ چه اندازه قطرههای آبها و ذرّههای گازها و پرتوهای برقها در اطراف و اکناف وسیع زمـین بـه زمین میروند و آمیزۀ آن میشوند؟ چه اندازه و چه مقدار چیزهائی که به زمین داخل مـیشوند، در حالی چشم بیدار خدا ایشان را میپاید؟!
چه چیزهای زیادی که از زمین بیرون میآید؟ چه اندازه گیاهانی که برمیدمند؟ چقدر چشـمههائی که بـــر میجوشند و فـوران مـیکنند؟ چه انـدازه آتشفشانیهائی که منفجر میشوند و بیرون میجهند؟ چه اندازه گازهائی که بالا میروند؟ چه انـدازه نهانیهائی که آشکار میگردند؟ چه اندازه حشرههائی که از سوراخها و لانههای خود بـیرون مـیآیند؟ و چه اندازه و چه مقدار از چیزهائی که دیده مـیشود، و از چیزهائی که دیده نمیشود، و انسانها آنها را میشناسند یا می بینند، و از چیزهائی که انسانها آنها را بـا وجـود فراوانی نمیشناسند یا نمیبینند؟
چه چیزهائی که از آسمـان پائین مـیآید؟ چـه انـدازه قـطرههای بــاران فــرومیریزد؟ چـه قدر شـهابها و آذرخشهائی که میدرخشد و دل فضای ظلمانی و جـو را میسوزاند و بدن شیاطین متمرّد را سوراخ سـوراخ میکند؟ چه اندازه اشعّه و پرتوهای سـوزانـندهای کـه فرود میآید؟ چه اندازه نورهای منّوری؟ چـه انـدازه قضا و قدری که مقرّر و اجراء میگردد؟ چه رحـمتهای فراوانی که هستی را فرا میگیرد و برخی از بندگان را دربر میگیرد؟ چه اندازه رزقها و روزیهائی که یزدان برای بعضی از بندگانش مقدّر میفرماید و بسط و توسعه میدهد؟.. و چه اندازه و چه قدر چـیزهائی کـه وجود دارد و جز خدا کسی نمیتواند آنها را سرشماری کند؟
چه اندازه چیزهائی که به سوی آسمان بالا میرود؟ چه اندازه نفسهائی که از گیاهان و حـیوانـها و انسـانها و موجودات دیگری که مردمان با آنها آشنائی ندارند بالا میرود؟ چه دعاها و لابههائی که آشکارا یـا نـهان در پیشگاه یزدان میشود و جز خدا در آن بالا بالاها کسی آنها را نمیشنود؟
چه روحهائی که از آفـریدههائی کـه مـیشناسیم و از پدیدههائی که نمیشناسیم میمیرد و برگرفته میشود؟ چه فرشتگان زیادی که به فرمان جبرئیل بالا میروند؟ چه روحهای فراوانی که در ملکوت آسمانها به پـرواز درمیآیند و جز خدا کسی از آنها آگاه نیست؟
چه ذرّات بخار فـراوانـی کـه از دریـاها، و چـه ذرّات بسیاری که از گازهای اجسام برمیخیزد .و بالا میرود؟ و چه اندازه و چه قدر چیزهائی که وجود دارد و جز خدا کسی از وضع آنها اطّلاع ندارد؟!
بــلی چـه انـدازه و چـه قدر در یک لحـظه صورت میپذیرد؟ مگر دانش و آگاهی و شمارش و سرشماری انسانها نسـبت بـه چـیزهائی کـه در ایـن یک لحـظه میگذرد تا به کجا است؟ اگر انسانها عمر دراز خود را صرف شمارش و سرشماری چیزهائی کنند که در همین یک لحظه میگذرد آیا میتوانند از عـهدۀ شـمردن و سرشماری کردن همۀ آنها برآیند؟.. تنها این علم کامل و مطلق و دقیق و ژرف و شگفت و شگرف خدا است که محیط بر همه چیزهائی است که در هر مکانی و در هــر زمـانی بوده و خواهـد بـود و گـذشته است و میگذرد… هر دلی و هر آنـچه از نـیّات و خاطرهها و حرکات و سکنات در آن میگذرد، زیر نظر و نـظارت خدا است، و خدا با وجود این، عـیبها را مـیپوشاند و آنها را میبخشاید:
(وهو الرحیم الغفور).
و او مهربان و بخشاینده است.
آیۀ یگانهای از قرآن همچون این آیه بیانگر این است که قرآن سخن انسان نیست. چه این گونه اندیشۀ جهانی به طور طبیعی بر دل انسان نمیگذرد، و هیچ انگیزهای در سرشت انسان پدیدار نمیآید که همچون تـصوّری را بر صفحۀ دل او نمودار سازد. همسان چنین پسوده یگانهای که بتواند بر همۀ این گستره احاطه پیدا کند و این همه چیز را به تصویر کشد، آشکارا ساختار خدا در آن جلوهگر است و خدائـی آن را فرموده است که آفریدگار جهان و جهانیان است. کاملاً هم پیدا است که ساختارهای بندگان با ساختار یزدان سبحان هـمسان و همگون نخواهد بود.
همچنین قالب سخن الهی در این قرآن آشکار و نمایان است در شیوۀ استدلال قرآنی با چیزها و رخدادهائی که برانگیزندهاند و در ظاهر کوچک جلوهگر میآیند، امـا در حقیقت بزرگ و سترگ هستند و با موضوع بزرگ و سترگ تناسب دارند که مورد استدلال قرار میگیرد… همان گونه که در این فرمودههای خداوند بزرگوار پیدا است:
(نحن خلقناکم فلولا تصدقون ! أفرأیتم ما تمنون ? أأنتم تخلقونه أم نحن الخالقون ? نحن قدرنا بینکمالموت وما نحن بمسبوقین . على أن نبدل أمثالکم وننشئکم فیما لا تعلمون . ولقد علمتم النشأه الأولى , فلولا تذکرون !) .
مـا شـما را (از نیستی بـه هسـتی آوردهایـم و) خلقت بخشیدهایم، پس چرا (آفرینش دوبارۀ خود را از خاک) نباید تصدیق و باور کنید؟ آیا دربارۀ نطفهای که (بـه رحم زنان) میجهانید، اندیشیدهاید و دقّت کردهاید؟ آیا شما آن را مـیآفرینید، یــا مـا آن را مـیآفرینیم؟ مـا در میان شما مرگ را مقدّر و معیّن ساختهایم، و هرگز بـر ما پیشی گرفته نمیشود (و کسی بر ما چیره نمیگردد و از دست ما به در نمیرود). هدف (از قانون مرگ) این است که گروهی از شما را ببریم و گروه دیگری را جای آنــان بـیاوریم، و (سـرانـجام) شـما را در جـهانی کـه نمیدانـید آفرینش تـازه ببخشیم. شـما که پیدایش نخستین (این جهان را دیدهاید، و آن را لمس و اوضـاع آن را) دانسـتهایـد، پس چـرا یــادآور نـمیگردید (و آفرینش جهان دیگر را بـر آفرینش ایـن جـهان قیاس نمیکنید؟). (واقعه/۵۷-۶۲)
(أفرأیتم الماء الذی تشربون ? أأنتم أنزلتموه من المزن أم نحن المنزلون ? لو نشاء جعلناه أجاجاً , فلولا تشکرون !) .
در این مورد بخوانید: اعجاز علمی پیدایش جهان از دیدگاه قرآن
آیا هیچ دربارۀ آبی که مینوشید اندیشیدهاید؟ آیا شما آب را از ابر پائین میآورید، یا ما آن را فرود میآوریم؟ اگر ما بخواهیم این آب (شیرین و گوارا) را تلخ و شور میگردانیم. پس چرا نباید سپاسگزاری کنید؟. (واقعه/۶۸-۷۰)
(أفرأیتم النار التی تورون ? أأنتم أنشأتم شجرتها أم نحن المنشئون ? نحن جعلناها تذکره ومتاعاً للمقوین . فسبح باسم ربک العظیم).
آیا هیچ دربارۀ آتشی که برمیافروزید، اندیشیدهایـد؟ آیا شما، در آغاز این آتش را پدیدار کردهاید، یا این که ما پدیدآورندگان آن هستیم؟ ما آن را وسیلۀ یادآوری (قدرت خدا) و وسیلۀ زندگی اقویاء و فقراء نـمودهایـم. حال که چنین است، نام پروردگار بزرگوار خود را ورد زبان ساز (و سپاسگزار نعمتهای فراوان او باش و بـه ستایش وی بپرداز).(واقعه / ۷۱-۷۴)
این قرآن از چیزهائی که مردمان بدان عادت گرفتهاند، و از رخدادهائی که برایشان تکـرار مـیشود، مسائل جهانی بزرگی را میسازد، و در آنها از قوانـین الهی موجود در گسترۀ هستی پرده برمیدارد، و در پرتو آنها عقیدۀ سترگی و جهانبینی کاملی را برای ایـن دسـتی پدید میآورد. همچنین از آنها برنامهای برای نگرش و اندیشه، و زندگیای برای جانها و دلها، و بیداریای در ذهنها و شعورها پدید میآورد، بیداریای دربارۀ نماها و نمادهای این هستیای که بامدادان و شامگاهان و هر دم و آن به مردمان مینگرد و آنان از آن غافل هستند، و بــیداریای دربـارۀ وجـود خودشان و عـجائب و خوارقی که در وجودشان میگذرد.
قرآن مردمان را به رخدادهای خارقالعادهای که به نـدرت پـیش مـیآید، و بـه مـعجزههای ویـژۀ قـابل شمارش، وانـمیگذارد و نـمیسپارد. هـمچنین قـرآن مردمان را مکلّف نمیسازد و وادار نمیگرداند به این که به دنبال خوارق و معجزات و نشـانهها و دلائـلی بروند که دور از خودشان، و فراتر از عادات و اعـمال زندگیشان، و بـالاتر از ظواهر جهانی نـزدیک به خودشان و چیزهائی باشد کـه بـرای آنـان معروف و مشهور است… قرآن مردمان را به مـیان فـلسفههای پیچیده، یا مشکلات دشوار عقلانی، و یـا آزمـونهای علمیای نمیکشاند که هر کسی بدانها توان دسترسی و قدرت دستیابی ندارد… تا بـدین وسـیله عـقیدهای در اندرونشان پدید آورد، و جهانبینیای دربارۀ جهان و زندگی بدیشان بخشد که بر همچون عقیدهای استوار و پایدار باشد.
خودشان ساختار یزدانند. ظواهر جهان پیرامـونشان از نوآوریهای قدرت یزدان است. معجزه در هــر چـیزی نهفته است که دست خدا آن را از نـیستی به هستی آورده است. این قرآن هم قرآن خدا است، بدین خاطر است که یزدان مردمان را به سوی معجزاتی میخواند که نـهان در خـودشان است، و پـراکـنده در جهان پیرامونشان است. ایشان را به سوی خوارقی میخواند که معروف و مشـهور برای خـودشان است. آنـها را میبینند و حقیقت اعـجاز نـهفته در آنـها را احساس نمیکنند. زیرا آنان بر اثر طول الفت بدانها از مـوارد اعجاز نهفته در آنها غافل گردیدهاند. یزدان ایشان را به سوی آنها میخواند تا چشمهایشان را به سـوی آنـها بگشاید، و چشمانشان راز بزرگ نهان در آنها را ببیند و بدان پی ببرد، راز قدرت افریدگاری که همه چیز را از نیستی به هستی آورده است، و راز یگانگی منحصر بـه فـرد، و راز قـانونگذار ازلیای کـه دستانـدر کار وجودشان و هستی پیرامونشان است، و دلائل ایمان را و براهـین عقیده را در سراپـای وجودشان پخش و پراکنده میگرداند، یا به تعبیر دقیقتر دلائل و براهین را در سرشتشان بیدار مینماید.
قرآن با این شیوه و روند به پیش میرود، بدان هنگام که نشانههای قدرت هستیبخش را در آفرینش انسانها، زراعتی که خودشان میکارند، آبـی کـه مـینوشند، و آتشی که برمیافروزند بدیشان نشـان مـیدهد. ایـنها سادهترین چیزهائی هستند که در امور زندگی با آنـها انس و الفت دارنـد. هـمچنین قـرآن لحظۀ پـایانی را برایشان به تصویر میکشد، آن لحظهای که زندگی بر این کرۀ زمین پایان میگیرد و سرآغاز زنـدگی جــهان آخرت درمـیرسد. آن لحـظهای کـه هـر کسی با آن رویاروی میشود، و در آن هر حیله و نیرنگی بیفائده بوده و هیچ تلاش و کوششی چارهساز نیست. زمـانی است که زندگان رو در روی آفـریدگار جــهان، یـعنی قدرت مطلقۀ متصرّف در کار و بار کیهان برای دادگاهی میایستند و فرصت هیچ تلاش و کوششی نمانده است و کار از کار گذشته است! جایگاهی است که در آن همۀ روبندها برمیافتد و همۀ پردهها کنار مـیرود، و هـمۀ بهانهها و علّتتراشیها پوچ و بیاثر میگردد.
شیوۀ قرآن در مخاطب قرار دادن فطرت انسان، خودش بیانگر سرچشمۀ قرآن است… ایـن سرچشـمه، همان سرچشمهای است که جهان از آن بردمیده و برجوشیده است. طرز ساختار قرآن، طرز ساختار جهان است. هر سلول و یاختهای گمان میرود که مادۀ ساختار حـیات است… خود اتم با وجود کوچکی مـعجزه است. خـود سلول با وجود نـاچیزی نشـانهای برای خـداشـناسی است… خدا در قرآن از سادهترین چیزهائی که مردمان به طـور عادی آنها را میبینند، مادۀ ساختار بـزرگترین عقیده دینی و فراگیرترین و فراخترین جهانبینی جهانی میگرداند… چیزهائی که دیده میشوند و هـر انسـانی آنها را تجربه میکند و در دسترس دارد. از قبیل: تولید نسل، زراعت، آب، آتش، مردن… چه کسی است که بر این خاکدان زمین، این دیدنیها را در دسترس نداشـته باشد و آنها را ورانداز نکند؟ کدام ساکن غاری است که پیدایش زنـدگی جـنینی، پـیدایش زنـدگی نـباتی، جایگاه فروافتادن آب، اجاق آتش، و لحظۀ مرگ را ندیده باشد؟.. از این دیدنیهائی که هر انسانی آنــها را دیده است قرآن عقیده را بنیاد مینهد، چرا که قرآن هر انسانی را در هر محیطی مخاطب قرار مـیدهد… ایـن دیدنیهای معمولی و ساده، بزرگترین حقائق جهانی، و سترگترین اسرار ربّانی هستند. این چـیزها بـا وجـود معمولی و ساده بودن فطرت هر انسانی را مخاطب قرار میدهد، و در حـقیقت موضوع پـژوهش فـرزانـهترین فرزانگان تا پایان روزگاران جهان است.
در این مورد بخوانید: جلوه هایی از اعجاز علمی در قرآن و حدیث
بیش از این نمیتوانیم دربارۀ سرشت «ایـن قرآن« سخن بگوئیم، سرشتی که دالّ بر سرچشمۀ قرآن است. این اندازه بس و بسـنده است و لازم است به سـوی روند سوره برگردیم…
خداوند بزرگ راست فرموده است:
(وَمَا کَانَ هَذَا الْقُرْآنُ أَنْ یُفْتَرَى مِنْ دُونِ اللَّهِ…).
این قرآن از سوی غیر خدا، (چه محمّد و چه احبار و چه دیگر مردمان ساخته و پرداخته نشده است.
(أَمْ یَقُولُونَ افْتَرَاهُ قُلْ فَأْتُوا بِسُورَهٍ مِثْلِهِ وَادْعُوا مَنِ اسْتَطَعْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ) (۳۸)
آیا آنان میگویند که (محمّد قرآن را خودش سـاخته و پرداخته و) او آن را به دروغ به خدا نسـبت داده است؟ بگو: (اگر چنین است و قرآن ساختۀ بشر است) شما یک سورۀ همانند آن را بسازید و ارائه دهید و در ایـن کار هر کسی را که میخواهید بجز خدا فراخوانید و به کمک بطلبید، اگر راست میگوئید (که قرآن را مـن سـاخته و پرداختهام).
روند قرآنی پس از ایـن مبارزه طلبی از جـدل دست میکشد تا بـیان دارد کـه آنـان جـز از گمان پـیروی نمیکنند، و ایشان دربارۀ چیزی داوری مینمایند و حکم صادر میکنند که از آن اطّلاع و آگاهی ندارنـد. قضاوتی که انجام میشود و حکمی که صادر میگردد باید اطّلاع و آگاهی بر آن سبقت و پیشی بگیرد، و تنها بر هوا و هوس یا ظنّ و گمان تکیه نداشته باشد. چیزی که آنان در اینجا دربارۀ آن داوری کـرده انـد و حکـم صادر نمودهاند وحی قرآن و صـدق وعـد و وعـیدی است که در آن است. ایشان اینها را دروغ نامیدهاند، در حالی که اطّلاع و آگاهی ندارند و دروغ نامیدنشان بر علم و دانش متّکی نیست، و معنی و تفسیر واقعی قرآن و مآل سخن آن برایشان روشن نگردیده است
(بَلْ کَذَّبُوا بِمَا لَمْ یُحِیطُوا بِعِلْمِهِ وَلَمَّا یَأْتِهِمْ تَأْوِیلُهُ ).
بلکه آنان چیزی را تکذیب میکنند که اصلاً آگاهی از آن ندارند و واقعیّت آن برای ایشـان روشـن نشده است. (مگر این صـیح است که انسان چیزی را تکذیب کند که دربارۀ آن نیندیشیده و آن را مورد مطالعۀ دقیق قـرار نداده و موضوعات آن را نفهمیده است؟!.
کارشان در این امر بسان کار تکذیبکنندگان پیشین قبل از ایشان است، آن ستمگرانی که بـرای پـرورگارشان انباز قرار میدهند. پس باید هر کسی که اندیشمند است بیندیشد و وارسی کند که سرنوشت و فرجام پیشینیان به کجا انجامیده است، تا حقیقت سرنوشت و فرجام دیگران را بداند:
۱ [۳] اشاره به حروف مقطّعه در سرآغاز بعضی از سورهها است. از جمله: بقره و یونس و اعراف… (مترجم)
۲ [۴] راجع بـه ایـن موضوع فـصلهای کـاملی را در کـتاب «التـصویر الفنی فی القرآن« نوشتهام و اختصاص دادهام.
۳ [۵] سـخنپردازی آدمیان نـمیتواند همچونکـاری را بکـند. چه هر نویسندهای سطح معیّنی را مخاطب خود مینماید، و دیگران نیز دستکـم چیزی از آن فهم میکنند.
۴ [۶]قیاس: ازکلّ به جزء پی بردن… استقراء:از جـزء بـهکــل پـی بـردن… استقصاء: به نهایت چیزی رسیدن و جزئیات آن را شناختن… (مترجم)
۵ [۷] به همین خاطر است که هستی بشری این حقّ را دریافت مـیکند،و این حقّ سلطه و قدرتی بر او دارد که هر چیزی را که از سرچشمۀ دیگری دریافت میکنـد همچون سلطه و قدرتی بـر او نـدارد…ایـن هــم از نـاحیۀ موضوعی یکی از اعجازهای قرآن است.
۶ [۸] قبلاً در تفسیر همین سوره راز این عنایت الهی را بیان کردیم و گفتیم که چرا عنایت یزدانی این همه متوجه پیاده کردن این حقیقت و جلوهگر ساختن این مسأله است.مراجعه شود به صفحۀ ۱۷۵۲ تا صفحۀ ۱۷۵۵ جزء یازدهم.
۷ [۹] مراجعه شود به جلد چهارم، صفحات ۴۸۵-۴۸۸ …(مترجم)
—————————————–
منبع: تفسیر فی ظلال/ نویسنده: سید قطب / مترجم: دکتر مصطفی خرم دل