شعر و داستانمطالب جدید

من و دنیایم…

من و دنیایم…

نویسنده : نسیبه عبدی

دنیازیباست وگذرا…
کاش گذری زیباداشته باشیم ازدنیای فانی.
دنیاپرازهمه چیزاست…،همه چیز… .
عشق،خدا،عشق،خدا…
دنیامی رودبه مقصدش و من در این راه مسافری بیش نیستم؛ مسافری که گاه خسته است و گاه می خندد،دمی از سر اجبار گاهی از سر شوق.
مسافری که دشمن می‌شناسد و هنوز در شناخت دوست مانده.
مسافری که می‌بیند… راه می‌رود…گاه می‌ایستد… و اینجا است که سفرش زیرسؤال می‌رود.
من مسافرم… امادنیا برایم حتی مسافرخانه هم نیست!…
محبت را هدیه گرفته‌ام… هدیه… .

نمیدانم ببخشم؟! یا نه فقط برای خودم بگذارم… .
گاه می‌شوم مسافری عصبی و گاه در پس یک غم بزرگ خنده‌ای بزرگ مرا در برمی‌گیرد… .
از خود در عجبم…،من چه کسی هستم؟ و مقصدم کجاست؟
خواستم به گفته‌ی سعدی عمل کنم که” جای گل گل باش و جای خار خار” اما قرآن گفت: اگر ببخشید بهتر است اگرچه می‌توانی حقت را بگیری، من هم بهترین را طالبم.
در جواب آنانی که به من بد کردند داشتم غم و غصه می‌خوردم که فهمیدم « … واذاخاطبهم الجاهلون قالواسلاما»؛بد کرده، کافر که نشده…،نادان شده و نشانه مؤمن درجواب جاهل سلام است.

در تنهاییم از بعضیها انتظار نابجا داشتم که آرامم کنند، در حالیکه به صراحت بیان شده ( الذین تطمئن قلوبهم بذکرالله… ألابذکرالله تطمئن القلوب) دنبال یک رازدار بودم که تمام دردلها و خواسته‌هایم را بداند، یکی که به من خیلی نزدیک باشد و فهمیدم نه… خدایم خودش فرموده:« ونحن أقرب الیه من حبل الورید» با این جمله‌اش نزدیکتر از او نیافتم و برای خواسته‌هایم فهمیدم «و إذاسالک عبادی عنی فإنی قریب أجیب دعوه الداع اذادعان فلیستجیبوالی ولیؤمنوابی لعلهم یرشدون » پس یعنی ازپس همه کار برمی اید به شرط اینکه صدایش بزنیم و بخواهیم.

فهمیدم وقتی اشتباه کنم در ذوقم نمی‌کوبد… و باعث می‌شود اشتباهات و بدخلقی‌های کوچک اطرافیانم را بزرگ جلوه ندهم… .
من، منم، وتو تویی؛ من مسؤل سرنوشت خودم هستم و هرکس مسؤل خودش «کل نفس بماکسبت رهینه » من نمی‌توانم در مورد دیگران قضاوت کنم یا آنها را تغییر بدهم یا خاطرات تلخشان را شیرین؛ ام اآیا نمی‌توانم خودم را هم تغییر بدهم و خاطرات شیرینی برای دیگران بسازم؟
انتظار نابجا و اینکه به دیگران زیاد بهادادن از این نظر که بخواهیم روی آنان حساب کنیم چیزی جز ناراحتی و غم و غصه ندارد.

اولین تغییر من این است؛ حتی از نزدیکترین کسانم انتظار نابجا نداشته باشم چون آنها نیز مثل من انسانند و فراموشکار و ممکن است عهدهایشان و رفتارهایشان را فراموش کنند یا اصلا ما را فراموش کنند.
باید از کسی انتظار زیاد داشت که توانمند است،در کائنات توانمند‌تر ازخدا ندیدم… پس انتظارها و آرزوهایم، رازها و زندگی‌ام، بندگی و همه چیزم را به او می‌سپارم، به او که نه دل می‌شکند، نه رها می‌کند…نه تنهام ی‌گزارد. یک نگاه کافی است که اگر نگاهی بیندازد،خوشبختی‌ام تضمین است… .
لحظه‌هایتان پر از خوشبختی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا