زن کیست؟! کیستم من؟! مرا می شناسید؟!
زن کیست؟! کیستم من؟! مرا می شناسید؟!
نویسنده: دکتر ژیلا مرادپور
کیستم من؟! مرا می شناسید؟!
در من چیست؟! از برای کیست؟! از برای چیست؟!
من زنم! من زیبا نگارم آیا فقط؟! من آنم که تو می بینی فقط؟! تو در من چه می بینی که در پی ام هستی؟! اگر صورت ظاهرم چنین تو را مجذوب خود کرده پس باید بگویم چه متضرر گشته ای تاکنون که زن را نیافته ای و او را در صورتی نگارین فقط دریافته ای!! صورتی که بی سیرت وگنجینه نهفته اش، فقط نقابی توخالی و پوست وگوشتی بی ثبات را ارزانی ات نموده که با هر باد وبوران وطوفانی صدای درون توخالی اش، گوشت را کر و صورت نگارینش چشمت را کور و ناتوان از دیدن زیبایی اش خواهد کرد.اما باید بگویم این من نیستم. من در پشت صورت نگارینم گنجی نهفته دارم که آن را ارزانی هر کس و هر چیزی نمی دارم. گنج را باید صندوقچه ای نهی تا از دست نالایقان درامانش داری، تا فقط بر لایقان ارزانی اش داری.
نگارین صورت من صندوقچه گنج نهانم است. آن که گنج درونم را بیابد واز درون به برون آرد چه دلها که تسلی یابد چه غم ها که بزداید !!
چیست در من؟!
در من گنجی است که صاحب گنج حقیقی آن را از خزانه خود در من به ودیعت نهاده و من باید امانتدارش باشم وآن گونه که او خواهد آن را ببخشایم به هر آن که او خواسته اهدا کنم.
چیست آن گنج نهفته ام؟!
مهر وعشق وحبی است که چه دردها کند درمان! چه سوداها فرو نشاند! چه تنگ دلیها شود با آن شرح صدر! چه خوابیده ها را کند بیدار! چه بی خوابیها را کند آرام خواب!
حال دانستی من کیستم؟!
من زنم! زاینده مهرم، زادم عشق را!
مرد خوب من! حال دانستی من کیستم؟!
من را در درونم بیاب! آنچه تو در پی اش هستی در درون من نهفته س، نه آن صورت نگارین که آن را در خود نهفته س! آنچه در چشم وابرویم درپی اش هستی فقط صندوقی است که بی داشتن کلید قفل اش خود را بی نصیب از گنجینه اش خواهی دید آن وقت به غلط با خود پنداری که آن چشم نه آن چشمی است که می خواستی وآن طاق ابرو نه آنی است می پنداشتی و باز هم در پی طاقی دیگر وچشمی دیگر همچنان سرگردانی!
ای مرد خوب من! اول خود را بشناس بعد در پی من باش! آنچه تو می خواهی گنج درون من است نه چشم وابرویم! اول خود را بفهم تا کلید این گنج نهان را بیابی، تا بدانی چگونه گنج نهفته را باز یابی و خارج نمایی.
اگر خواسته ات را شناختی آن وقت چشمت جور دیگر مرا می بیند دیگر آن چشم وابروی نگارین تو را نمی فریبد دیگر در نظاره اش نمی مانی. می رود دل وچشمت درونم را تا بیابد گنج واقعی ام را. آن وقت خواهی دید چگونه مبهوت زیبایی ودلنشینی گنج مهرم خواهی شد!
گنجم را با چشم دل خواهی دید نه با چشم سر. پس بگشا چشم دلت را که کلید گنج درونم همین است تا ببینی کلید درونت چه گشایشگری ای می کند برایت؟! چه گنجی رابرایت هویدا سازد؟!
آن وقت درخواهی یافت که اگر تا به امروز من را عاری از هر جذبه وزیبایی دیده بودی نه بخاطر عریانی وتوخالی بودن من بوده بلکه از سر نداشتن کلید گنج من در خود تو بوده! خودت د