جوانان در تمدن اسلامی؛ بایدها و نمونه ها
جوانان در تمدن اسلامی؛ بایدها و نمونه ها
نویسنده: دکتر محمد عزب / مترجم : عبدالرحمن عزام از افغانستان
آموزههای اسلامی مربیان را تشویق نموده است تا پیش از هجوم و شبیخون پیری بر خرمنِ عمرِ جوانان، فرصتِ عمر؛ این سرمایه و رأس المالِ جوانان را غنیمت شمرده و بر استفادهی درست از عمر و وقت توجه و مراقبت داشته باشند. تعالیم اسلام گروهی از سایه نشینان عرش الهی را جوانانی معرفی نموده است که در عبادت و پرستش الله متعال نمو و نما یافته اند؛ ایشان را نه هوا و خواستهها خسته نموده است و نه هم تمناهای بیبنیاد بی مایهی شان ساخته است؛ و نه هم از رَوح و رحمت خدا ناامید شده اند.
خزیدن و جای پا بازکردنِ ناامیدی در جان و روان جوانان امت اسلامی، هیچ توجیهی ندارد؛ ما خدا را مشروط بر تمکین و تسلط در زمین که پرستش نمی کنیم؛ اگر چه درین باب تلاش بی نهایت داریم؛ لکن ما خدای را بدان جهت می پرستیم که این مسؤولیت و وجیبه ای همیشگی بر دوش مااست.
مسؤولیتِ عمدهی جوان مؤمن درین عصر پرآشوب، این است که در راه رهروان مسیر حق، همانانی که نیش و کنایهی دیگران درآنان تأثیری نمینهد، ره پیماید؛ و در متن زندگی، بِزیَد و نه در حواشی و اطراف آن؛ و ردا و عبای یأس و ناامیدی را از تن دور کند و بر رهِ جد و جهد، رَه رود؛ تا به یکی از دو مکرمت؛ زندگی ای که دوستان را خرسند سازد و یا هم مرگی که دشمن را به غیظ آورد، دست یابد.
نگرش در سیرت و زندگی پیامبر اسلام این امر را آشکار می سازد که پیامِ پیامبر به روشی سهل و ساده در میان مردمِ مدعو، راه نیافت؛ بلکه در جریان پیمودنِ مسیر خویش، با هر گونه معارضه و مدافعه ای از هر راه ممکن و به هر نوع ممکن از جانب دشمنانش روبرو شد.
در روشنی موضوع، اینک پرسشهای ذیل الذکر در باب دعوت مطرح میشود؛ آیا پیروزی دعوت و برپایی دولت اسلامی، بر اساس معجزههای درهمشکنندهی سختیها به دست آمد یا بر اساس تدبیر و پلان و برنامهریزی و مدیریت و ارادهی محکم در پیشبرد و حمل دعوت؟ و آیا معیار و اساسِ کار درین امر، توظیف و بکارگیری توان و نیروی جوانان و گماردنِ آن در مکان مطلوبش بود یا کدام اساس و معیار دیگری درین عرصه وجود داشت؟ و آیا دعوت اسلامی نیروهای خاموش و توانهای معطل را دوباره نیرو بخشید و به بهره برداری شان رسانید؟ و آیا جوانان در خلال تاریخ، به ندای دعوت و فعالیت اسلامی لبیک گفتند و یا به تنپروری و راحتطلبی و آسایش سر فرود آوردند و از باور به وسیله بودن زندگی، به هدف پنداشتن آن رسیدند که در نتیجه تودهها و ملتهای دیگر ایشان را به بردگی خویش در آوردند؟
هدف ما در این مسیر این است که بدانیم دعوت اسلامی چگونه در جان و روان جوانان ارزش بهرهمندی از عمر را اساس نهاد، و از انسانهایی که در حاشیه زندگی مینمودند و به دنبال شهوات نفسانی بودند، قائدان و رهبرانی ساخت که به عنوان سازندگان تاریخ، شناخته شدند.
به درستی جوانان در آغازین مراحل دعوت اسلام، دارای عالیترین تاثیر بودند؛ زیرا اسلام در میان ایشان فعالیت و نیرومندی ایجاد نمود و ایشان را از جامعهی پوچ و بیارزش، به جایگاه امتِ گواه بر دیگر امتان قرار داد، و دعوت اسلامی ایشان را از خوی و عادتهای جامعهی ابوجهل و ابولهب و حماله الحطب، به جامعهی ارزشهای والایی درآورد که مرد و زن دوشادوشِ هم، به اعتلای پرچم دعوت پرداختند و این نمونهها، نقش بسزایی در ساختن امت داشتند.
جعفر بن ابی طالب رضی الله عنه؛ رهنورد نبرد موته
جعفر در حالیکه بیست و یک سال عمر داشت، اسلام آورد. و سرپرستی مسلمانان در هجرت به حبشه به دوش او بود که خرد، حکمت و دوراندیشی او سبب گردید تا مسلمانان در حبشه ماندگار شوند. هنگامیکه جعفر بعد از فتح خیبر، به پیامبر پیوست، پیامبر با خرسندی تمام فرمود: «به خدا سوگند، نمی دانم به کدام یک خوشحال باشم؛ به فتح خیبر و یا هم به قدوم جعفر» [به روایت حاکم]
جعفر بعد از سپری نمودن یک سال از آمدن به مدینه، به زودترین فرصت، یکی از رهبران در غزوهی موته قرار گرفت که در همان غزوه در سن چهل و یک سالگی به شهادت رسید.
بیشترینهی کسانیکه در آغازین آوان اسلام، ایمان آوردند و سهم عمده ای در برقراری و تمکین آن داشتند، جوانان بودند. نخستین سفیر دعوت اسلامی، معصب بن عمیر؛ جوانی دارای زندگی مرفه بود. و روزگار به رفاه به سر می برد، اویی که در ابتدا، دعوت را به آغوش کشید و در نخستین هجرت به حبشه، رهسپار آن دیار شد. و هنگام برگشت، پیامبر او را به مدینه فرستاد تا برای مردم مدینه دین بیاموزد که او هم نقش بهترین سفیر را برای پیامبر بازی نمود. سپس پرچم اسلام را در جنگ بدر و احد به دوش کشید. و در میدان احد حالانکه پرچم اسلام در آغوش او به اهتزاز بود، به شهادت رسید. و پیامبر در باره او این آیهی مبارکه را تلاوت نمود: «مِنَ الْمُؤْمِنِینَ رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُم مَّن یَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِیلاً/ در میان مؤمنان مردانی هستند که با خدا راست بوده اند در پیمانی که با او بسته اند. برخی پیمان خود را بسر برده اند (و شربت شهادت سرکشیده اند) و برخی نیز در انتظارند (تا کی توفیق رفیق میگردد و جان را به جان آفرین تسلیم خواهند کرد). آنان هیچگونه تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود نداده اند (و کمترین انحراف و تزلزلی در کار خود پیدا نکرده اند).» [احزاب: ۲۳] مصعب در حالی به سوی خدا رفت که جز رضایت الله متعال و نایل شدن به شهادت در عنفوان دوران جوانی خویش، چیزی با خود نداشت.
جوانان مسلمان، نمونه های بارزی اند که در عرصهی شجاعت، جسارت، بخشندگی، ایثار و از خودگذری، مثال زدنی اند. میدان جهاد بارزترین عرصهی به نمایش درآمدنِ این ویژگیها است؛ هنگامیکه پیامبرِ خدا برای غزوهی احد از مدینه خارج شد، همهی اشتراک کنندگان را رصد مینمود، و مبارزین خورد سن را به مدینه بر میگردانید؛ از زمرهی این افراد، یکی سمره بن جندب بود. پیامبر او را در حالی برگردانید که برای رافع بن خدیج اجازهی حضور در جنگ را داده بود. سمره به پدر خوانده اش مری بن سنان گفت: پدر! پیامبر برای رافع اجازهی حضور درجنگ را داده است و برای من نه؛ در حالیکه من هنگام کشتی گرفتن، پشت او را بر زمین میخوابانم. مری بن سنان به پیامبر گفت: ای رسول خدا! شما فرزندم را بازگردانیده و فرزند خدیج به اشتراک در جنگ اجازه داده ای؛ در حالیکه فرزند من، رافع را به کشتی بر زمین میخواباند! پیامبر برای آن دو فرمود: با هم کشتی بگیرید. سپس سمره توانست پشت رافع را به زمین فرود آورد؛ در نتیجه برای هردو اجازهی حضور داده شد. [تاریخ الامم و الملوک: ۲/۶۱]
تاریخ اسامه بن زید را به یاد دارد، هنگامی پیامبر او را به قیادت و رهبری سپاه گمارد که جوان هجده ساله ای بیش نبود. و از نبردش پیروز و ظفرمند برگشت. همچنان تاریخ در دل خود فتوحات و پیروزیهایی را نهفته دارد که جوانانی همچون محمد بن قاسم ثقفی آن را رقم زده است؛ کسیکه همواره از او به عنوان یکی از بزرگمردان تاریخ، یاد میشود؛ او اسلام را تا چین رسانید؛ و زمام قیادت و رهبری را درست زمانی به دست گرفت که جوانی بیست و هفت ساله بود.
زید بن ثابت رضی الله عنه نمادِ تلاش والا
بعضی از دانشمندان روانشناسی برین نظرند که اگر انسان بتواند %۵۰ از تواناییهای عقلی خویش کار بگیرد، توانایی آن را دارد تا چهل زبان دنیا را فراگیرد، و همچنان میتواند در یک فصل درسی، در ده ها پوهنحی/دانشکده درس بخواند.
این نمونه ای که قابل تصور نیست، نمونههای زنده ای از آن در جوانان دعوت موجود بود، که از آن زمره، میتوان از زید بن ثابت نام برد؛ هنگامیکه پیامبر اسلام به مدینه تشریف فرما شدند، زید کودکی یازده ساله بود. و درین سن و سال زودهنگام، پیامبر بدو دستور داد تا زبان عبرانی/ زبان یهود را فرا بگیرد. پیش از این امر، زید را کسانش به نزد پیامبر بردند تا پیامبر خدا آنچه زید از قرآن فراگرفته بود، بشنود. زید میگوید: نزد پیامبر آنچه یاد داشتم، قرائت نمودم، پیامبر از حسن بیانم به شگفت آمد و برایم فرمود: زید! کتابت یهود را فرابگیر؛ زیرا من در نوشتهها، بدیشان اعتماد ندارم. زید میگوید: من به فراگیری زبان یهود مشغول شدم. نصف ماه بر من نگذشته بود که توانستم به خوبی آن را فرابگیرم. از این به بعد، هرگاه پیامبر میخواستند با ایشان مکاتبه نمایند، من برای پیامبر مینوشتم. پانزده روز، همۀ مدت زمانی بود که زید برای کسب و آموزش زبان یهود در نوشتن و خواندن، بدان نیاز داشت؛ بدون شک اینها همت هایی بود که اسلام روان شان را پاک نموده بود و توانیهای نهفته در ضمایر شان را برانگیخته بود.
در دنیای امروز ده ها نفر را میبینیم که به اسلام روی میآورند، عرب هم نیستند، با سپری شدنِ مدت زمانی اندک و آن هم فقط چند ماه معدود، مانند دیگر فرزندان اسلام، کتاب خدا را حفظ مینمایند. و این بستگی به ارادههای صادقانه و همتهای بلندی دارد که در پی پاداش و عازم رقابت و پیشتازی درین زمینه اند.
عبدالرحمن الداخل؛ شاهین قریش
عبدالرحمن الداخل؛ شاهین قریش، توانست دولت امویها را در اندلس اساس گذارد. دولت امویها سقوط نمود. عبدالرحمن الداخل درین هنگام جوانی نوزده ساله بود. از ترس تعقیب و بازداشت توسط ایادی خلافت عباسی، از سرزمین خلافت به سوی مغرب فرار نمود. درانجا همواره تلاش و پایداری مینمود تا اینکه توانست برای بنی امیه در اندلس در سال ۱۳۸هـ. امارتی بزرگ بر پا نماید؛ یعنی او توانست بر اندلس سیطره بیابد و آن را مقر دارالحکومه خویش گرداند؛ در حالیکه بیست و پنج ساله بود؛ درین کارزار نه سپاه و ارتشی او را یاری نمود، و نه هم نیرو و سلطه ای او را حمایت کرد، فقط او درین راه از تدبیر و اندیشه و برنامهریزی و مدیریتِ درست، کار گرفت.
ابوجعفر منصور خلیفۀ عباسی او را شاهین قریش لقب داد و در بارۀ او میگفت: عبدالرحمن با تدبیر و ترفند خویش از دمِ نیزه و شمشیر رهایی یافت، بیابانها را در نوردید، از دریاها عبور نمود و به تنهایی خود به سرزمین عجم (غیر عرب) ها درآمد، شهرها را به تسخیر در آورد و ارتش و نیرو تجهیز نمود و دیوان و دفتر بوجود آورد و بعد از فروپاشی، حکومت بزرگی برپا نمود؛ و آن هم با حسن تدبیر و تسلیم ناپذیری…
محمد فاتح؛ قهرمان برنامهریزی
نسلهای مسلمان پی یکدیگر در پی تحقق امری بودند که از پیامبر خدا شنیده بودند؛ و آن اینکه: قسطنطنیه فتح خواهد شد؛ امیرش امیری نیکو و سپاه اش سپاهی نیکو است. [حاکم]
قسطنطنیه سالیان سال و قرنهای متمادی ای فتح نگردید؛ اما فتح آن یقینی در درون مسلمانان بود که بدان شک راه نیافته بود تا هنگامیکه تحقق این خبر نبوی به دستان سلطان محمد فاتح رقم خورد. فاتح در سال ۸۳۳ هـ. چشم به جهان گشود و در حالی در سال ۸۵۵هـ. بجای پدرش بر مسند حکومت تکیه زد که در بیست و دو سالگی عمر خویش بسر میبرد. این مقطع زمانی برای فاتح سرآغاز زندگی پر از جهاد و تلاش و پایداری بود.
امری که محمد فاتح به سوی آن همت گماشته و در میدانش اسب اراده به جولان در آورده بود، فتح و گشایش شهری بود که با خود بشارت نبوی را به همراه داشت. خبرِ فتح این شهر به گفته ای راست و درست به پسینیان رسیده بود. محمد فاتح برای تحقق این خواسته با برنامهریزی و تلاش و استقامت و پایمردی همت گماشت، هنگامیکه اهل شهر بدان پناه بردند و از ورود کشتیهای فاتح ممانعت به عمل آوردند، محمد برای عبور کشتیهای خویش، راهی از خشکه جستجو مینمود تا سلسله زنجیرهای مانع بر سر راه کشتیها را دور بزند؛ او در مدت زمان اندکی زمین را هموار و راه را برابر ساخت، تخته چوبهایی را با روغن و شحمیات، روغنکاری نمود، سپس آنها را طوری در راه قرار داد که کشتیها را بتوانند از روی شان بکشند و عبور دهند. با این کیفیت توانست حدود هفتاد کشتی را طوری از منطقه عبور دهند که بیزانسها حتی آگاه هم نشوند، او با عبور دادن کشتیها از مسیر خشکه توانست از موانع آهنینی که برای سد عبور و مرور کشتیها توسط مردم شهر در مسیر دریا گذاشته شده بود، بگذرد.
دوکاس تاریخ نویس غربی در پیوند به این امر مینویسد: ما هرگز پیش از این، چنین امر خارق العاده ای را نه شنیده بودیم و نه هم دیده بودیم؛ محمد فاتح زمین خشک را به دریاهایی تبدیل کرد که کشتیهایش بجای برآمدن بر امواج دریا، بر بلندیهای کوهها به جولان درآمده بود. و او با این کار خویش، از اسکندر کبیر سبقت جست.
سلطان محمد فاتح توانست در سال ۸۵۷هـ. قسطنطنیه را فتح نموده و آن را مرکز و پایتخت حکومت خویش بگرداند؛ عمر او درین هنگام، بیست و چهار سال بود.
محمد فاتح، شخص مستثنی از قاعده نبود؛ بلکه او در امتداد امتی قرار داشت که در خود قطز سی و نه ساله ای داشت که ندای مشهور وااسلاماه! از حنجرۀ او به گوشها رسیده بود. گفته شده است که در پی پیروزی قطز در عین جالوت، بشارت پیروزی او به همه اماکن سرزمین اسلامی و حتی اروپا رسید؛ روح و روان همه مردمان با وجود اختلاف دین و آیین، به این بشارت، سرور خاصی به خود گرفته بودند. و سرانجام آن این شد که مغول شکست خورد و سرزمین و بلاد شام در سیطرۀ ممالیک قرار گرفت، و چه بسا شاید او اروپا را برای مسیحیت نگهداشت.
بیبرس؛ احیاءگرِ خلافت عباسی
بعد از مرگ قطز، بیبرس امر انتصار آن را در حالی به عهده گرفت که ۳۸ سال داشت؛ او در سال ۶۲۰ هـ. به دنیا آمد و در سال ۶۵۸هـ امر سلطنت را به دست گرفت. گفته شده است او در خلال زمامداری خود خلافت عباسی را بعد از اینکه توسط مغول در بغداد نابود گردیده بود، دوباره در قاهره احیاء نمود، برنامههای اداری جدیدی در حکومت بوجود آورد. بیبرس به ذکاوت و تیزهوشی نظامی و دیپلوماسی خویش مشهور بود، او نقش بزرگی در تغییر نقشۀ سیاسی و نظامی در منطقۀ بحر متوسط داشت.
بهرهدهی جوانان در سایۀ قیادت و رهبری متوقف نگردید؛ بلکه بهرههایش را به شکل بهتر و افزونتر در عرصههای علم و دانش به شکل عام؛ اعم از علوم فهم وحی و فلسفه و دیگر علوم، تقدیم نمود.
سیبویه؛ دانشمند بزرگ ادبیات عرب
سیبویه در آستان عالم بزرگِ عرب خلیل بن احمد، زانوی تلمذ بر زمین نهاد؛ هنگامیکه خلیل رحلت نمود، سیبویه به سوی علی بن نصر جهضمی رفت، و برایش گفت: ای علی! بیا تا برای احیای علم خلیل، یاور همدیگر باشیم. علی خود را از انجام این امر، عقب کشید و سیبویه در آنچه میخواست، تنها ماند… سیبویه با همه آنچه در دلش از دیانت و امانتداری و محبت و اخلاص داشت، قدم پیش گذاشت و علم و دانش پراکندۀ خلیل را گرد آورد و کتاب مشهور خویش «الکتاب» را برای امت اسلامی نوشت. اگر بدانیم که سیبویه در حالی درگذشت که اندک زمانی از سی سالگی اش گذشته بود، پس عمرش هنگام طلب علم چقدر بود؟ و چه امت بزرگی است آنگاه که زبان و قواعد زبان آن را به خوبی و درستی کسی فراگرفت که خود از نژاد عرب نبود، و هنگامی که امت کتابش را فراگرفت، بدون نگاه به نژاد و قوم و عمرش، او را سپاسگزاری نمود.
پایان