smsنكته سخن نيكومطالب جدیدمقالات

آزادی

آزادی

نویسنده: جبران خلیل جبران /ترجمه: سید جواد هشترودی

آنگاه گوینده ای گفت: از آزادی برای ما سخن بگو.

پیامبر پاسخ داد: مدتهاست شما را می بینم که در برابر دروازه های شهر سجده می کنید{ و پیشانی بر خاک می سایید}؛ چهرۀ خود را بر خاک می گذارید و پیرامون آتشگاه و آتشکده ها، آزادی خود را می پرستید. شما در چنین لحظه ای چونان برده هایی هستید که در مقابل سالار ستمگر و بیرحم، پیشانی ذلّت بر زمین می سایند و در حالی که او نشسته است و برای ریختن خونشان شمشیر می سازند، او را می ستایند و در مدح او شعر و سرود می خوانند.

آری، آزادترین فرد شما را در میان اندوه درختان سر به آسمان کشیده و در سایه ساران قلعه، بسیار دیده ام که آزادی خود را همانند یوغی سنگین برگردن و بندهایی آهنین بردست و پا، می کشید.

  اینها را دیده ام و قلبم در میان سینه ام ذوب شده و خونهای درونش فرو ریخته است، چرا که شما نخواهید توانست مردان آزادی باشید، مگر آنکه خواست شما و تلاش برای رسیدن به آزادی، به شکل سلاحی درآید تا شما با آن مساح شوید و به سخنانی که دربارۀ آزادی می زنید، پایان بخشید.

زمانی واقعا” آزاد خواهید بود که روزهایتان از تللاش و عمل، و شبهایتان از اندیشه و تفکر در مورد نیازها، تهی نباشد؛ درست چونان دردی کُشنده که از یاد آن رنج می برید.

زمانی آزاد خواهید بود که غمها و تلاشهای روزمرّۀ زندگی، کمربند تلاش و عمل را بر قامت شما ببندد و سختی ها و شوربختی ها روی دوش شما سنگینی کند، ولی آگاه باشید تا از زیر بارهای سنگین آن خود را رها سازید . شما چگونه می توانید بدونه شکستن زنجیرها، نتیجۀ روزها و شبهای خود را وسعت بخشید؟

مگر نه این زنجیرها را شما در ابتدا و در آغاز بیداری، به پای آزادی خود زده اید؟

آنچه شما آزادی اش می نامید، در واقع نیرومندترین و قدرتمندترین زنجیرهاست، هر چند حلقه های آن زیر نور خورشید می درخشد و چشمان شما را خیره می سازد.

آیا شما جز عضو ناچیز و پوسیده ای که در جوهر کهنه و بی رمق شما قرار دارد، چه چیزی را باید از خود دور کنید تا آزاد باشید؟

اگر این عضو ناچیز، یک شریعت {و قانون} از ستمگرهاست، باید آن را از خود دور ساخت، چرا که قانون{و شریعت} ستمگر چیزی است که دست راست خود شما آن را برپیشانیتان نقش زده است. شما با سوزانیدن قانونهای مدوّن در دادگاهها نخواهید توانست همۀ آن را از پیشانی خود محو سازید و این کار با شستن پیشانی قضات نیز امکان پذیر نیست، حتی اگر آب همۀ دریا ها را به کار برید. و اگر این عضو پوسیده، به صورت گردنکش و ستمگری درآمده است که می خواهید آن را از تخت خود فرو کشید، ابتدا در این کار خوب بنگرید و آن را ارزیابی کنید. اگر او در باطن و در درون شما پایدار و پابرجاست، بی تردید مدتهاست که درهم شکسته و از بین رفته است. زیرا اگر ستم پایۀ آزادی، و ننگ وعار ستونی برشکوه مردم آزاد نباشد، چگونه و با کدامین کیفیت ستم و ستمگری برآنان که خویشتن را آزاد می پندارند و به آزادی فخر می ورزند!، فرمان خواهد راند؟ و اگر این ماجرا مایۀ اندوه است که می خواهید از چنگال آن رهایی یابید، باید بدانید که انگیزه های چنین اندوهی را خود شما برگزیده اید و هیچگاه کسی این اندوه را بر شما تحمیل نکرده است.

و اگر هراس و وحشتی پای خود را به درون شما کشیده است و شما می خواهید آن را از خویشتن خویش دور کنید، مگر نمی دانید که ریشه های آن در اعماق قلب شماست و هرگز در دست کسی نیست که از او می هراسید؟

حقیقت را به شما بگویم: اینها همگی در مدار وجود شما جریان دارند و پیوسته برگردن شما آویخته اند. همۀ خواسته ها یا هراسها، آنچه که بر آن عشق می ورزید{و نیز} آنچه که از آن بیزارید و متنفّر، آنچه که به خاطرش تلاش می کنید یا آنچه که از آن گریزانید، همۀ این امیال همانند سایه ها و روشنیها در درون شما و با شما می گردند.

آنگاه که سایه از درون شما رفت و اثری از آن باقی نماند، فروغ تابان، خود سایه ای می شود برای نور و روشنایی دیگری. و این است داستان آزادی شما، و آنگاه که زنجیرهای آن درهم شکست، آزادی خود زنجیری می شود برای یک آزادی عظیم تر و پرشکوه.

———————–

نام کتاب:برانگیخته /تألیف: جبران خلیل جبران /ترجمه: سید جواد هشترودی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا