احساساتی بودن و شعار زدگی ما
احساساتی بودن و شعار زدگی ما
نویسنده: حسن نراقی
ما ایرانی چه دوست داشته باشیم که به این صفت متصف شویم و چه دوست نداشته باشیم، مردمی هستیم که در اکثر موارد احساسات مان در اتخاذ و انتخاب مسیرمان نقش تعیین کننده ای را ایفا می کند. اگر بخواهم نقطه مقابلی را برای خودمان به منظور روشن شدن هر چه بیشتر مطلب عنوان کنم مجبور خواهم شد از خونسردی های معروف انگلیسی یاد کنم.که صد البته باز هم یادآوری می کنم برای این گفته ام کلیتی فراگیر نمی توانم قائل شوم. از استثناء ها بگذرید!
یاد اول انقلاب می افتم که واقعا” خیلی ها باور کرده بودند که دیگر نیازی به پلیس و دادگستری و به تبع آن زندان ندارند. زندان ها را قرار بود موزه و پارک کنیم و دانشگاه. حالا ببینید کار به کجا کشیده که معاون فرهنگی تربیتی زندان های کشور محاسبه کرده که در هر ۵۲ ثانیه یک نفر راهی زندان های کشور می شود و بین خروجی آن و تعدا واردین هیچ تناسبی وجود ندارد(به نقل از “بهار ” شماره ۶۳).
و یا وزیر دادگستری کشور اعلام می کند در ۱۰ سال گذشته ۳۳ میلیون و ۷۴۲ هزار پرونده در مراجع قضائی ثبت شده است که اگر پرونده های نهادها و جمعی خانوادگی را که معمولا” بیش از یک شاکی دارند نادیده بگیریم و هر پرونده را فقط یک شاکی و متشکی عنه بدانیم در ده سال بین سال های ۶۸ و ۱۳۷۸ تعداد ۶۷ میلیون نفر در مراجع قضایی کشور درگیر بوده اند ( نقل از “خرداد ” شماره ۱۹۷) که اگر با کمی تعمق پی آمدهای روحی، روانی و اقتصادی این درگیران ” عدالت خانه ” را در نظر بگیریم شاید سریع تر به اعماق فاجعه دسترسی پیدا خواهیم کرد.
این نتیجه طبیعی احساساتی است بدون مطالعه، بدون تعمق، و بدون فکر اصل دادگستری را در اول کار نفی می کند؛ به این و آن هم ارتباطی ندارد. این که بگوییم این مسئول و یا آن مسئول؛ خود این مسئول هم به عبارتی قربانی همین طرز تفکر احساسی است. مفهوم حرف من این نیست که خدای ناکرده اول کار مردم و یا دولت اعتقادی به آن چه ابراز کرده بود نداشت، چرا داشت، منتها در ارزیابی اش آن چنان احساساتی شده بود که ادعا و گفته هایش بر مبنای معیار درستی شکل و پایه نگرفته بود. فرق نمی کن، موضوع فقط محدود به پلیس و دادگستری نمی شود. در آرمان خواهی های عدالت جویانه ای که در مسائل اقتصادی هم ابراز می کردیم همین طور، خواب آن چنان عدالت اجتماعی را می دیدیم که واقعا” خودمان هم باور کرده بودیم که عدالت اقتصادی را برقرار خواهیم کرد، تولید را افزایش خواهیم داد، صادرات را اِل خواهیم کرد و وارادات را بِل.
ولی همان موقع یک سؤال کوچک ولی پر اهمیت را نه اهمیت دادیم و نه روی آن متمرکز شدیم… چگونه؟ … با چه برنامه ای؟… با چه ابزاری؟… حالا کارمان به جایی رسیده که وزیر ارشادمان می گوید ایران از نظر برخورداری از امکانات میراث فرهنگی و جهانگردی جزء پنج کشور اول دنیاست اما سهم مان از درآمد جهانگردی یک هزارم آن است.( واقعا” دست همه دست اندرکاران درد نکند ). تکرار می کنم علاقه ای ندارم که تمام کاسه کوزه ها را سر دولت بشکنم و فقط خودم را راضی کنم که تقصیر من نیست تقصیر دولت است.
نه عزیز من، دولت هم هر کاری می کند مطمئن باشید که استعداد و پذیرش مردم نمی تواند خارج باشد. چه خواننده از این حرف خوشش بیاید و چه نیاید، من خودم را و مردم دور و برم را مقصر می دانم. حکومت در بدترین وضعش باز برخاسته از همین مردم است و حداقل نگاه داشته شده توسط همین مردم. می دانم این حرف برای بسیاری سنگین است ولی اگر ده ها بار افراد متفکر، و مدیران جامعه را برگزینید و حکومت را به دست شان بدهید، تا بستر مناسبی برای رشد در عمق ترین لایه های اجتماعی فراهم نشود امکان بهبود وضع را لااقل من به سهم خودم نمی بینم.
می بینید وقتی خوش باور بودید، وقتی احساساتی بودید و از برنامه ریزی و ایجاد ابزار برای انجام این برنامه فقط به دادن شعار اکتفا کردید حاصلش همین سرخوردگی است. همین پدیده های روحی و روانی است. نه به این دلیل که کارتان جور نیامده بلکه آن قدر مبهوت گفتار های خودتان بوده اید که اصلا” شروع نکرده اید.
وقتی شعار برابری تمام آحاد جامعه را می دادیم آیا یک نفر نبود بگوید این برابری، برابری حقوق است، عدالت است، آزادی است، در یک کلام حقوق اجتماعی است، نه این که اگر کار نکنید دریافتی همه تان برابر است. حاصل چه شد؟… شماره ۱۱۶ روزنامه ” آزادگان” بر اساس گزارش رسمی سازمان برنامه بودجه می نویسد: ده درصد کم درآمدترین خانواده ها کمی بیش از نیم درصد از کل مبلغی که افراد جامعه برای حمل و نقل هزینه کرده اند را به خود اختصاص داده اند در حالی که ده درصد افراد بالای جامعه بیش از ۶۱ درصد را پرداخته اند ( دستشان درد نکند لازم به توضیح که نیست؟)
از نظر بیکاری کاملا” عکس است. به هنگامی که تنها ۱۳ درصد از گروه های ثروتمند بیکار هستند این رقم برای کم در آمدترین اقشار به ۵/۴۱ درصد می رسد، و این در حالی است که زمان برنامه اول توسعه تا ابتدای سال ۱۳۷۷ رقم مربوط به شاخص خط فقر ۷ برابر شده است ( واقعا” فکر می کنم که این ترس کشورهای صنعتی از ما کاملا” به مورد و به جا است!!! ) وقتی اختیارمان دست خودمان می افتد آن چنان بیگانه ستیز می شویم که با تمام دنیا قهر می کنیم، خود را از همه بی نیاز می دانیم یعنی می خواهیم سال ها وابستگی را یک شبه تلافی بکنیم، ولی چند سال که گذشت کوچک و بزرگ مان باور می کنیم که برای فوتبال مان هم باید برویم از برزیل یا نمی دانم از یک جای دیگر مربی وارد کنیم. و دردناک تر از همه این که همگی باور می کنیم که این کار یک ضرورت است.
یادم هست که آن وقت ها، اوایل انقلاب را می گویم ، آن قدر صادقانه شعارهای معنوی می دادیم که گاهی فکر می کردیم می توانیم در یک دنیای ایده آل اصلا” مسئله پول و دادو ستد و امثالهم را هم کنار بگذاریم؛ ولی به تدریج به موازات همین شعارها شرایط مان به شکلی درآمد که به غیر از کوپن ارزاق، که به تدریج برایمان عادی شده، و رسمیت پیدا کرده، چشم مان به کوپن های دیگر از خرید سربازی، نوبت جراحی، خرید و فروش جابه جایی دانشجو ( که این دیگر واقعا” معرکه است)و…. و… پول برای بیمارستان، پول برای ادامه تحصیلات، پول برای خرید کلیه و حتی برای نزدیکی به خانه خدا ( فیش حج) همه چیز و تقریبا” همه چیز با پول… و خوب طبیعی است در چنین منطقه ای که این همه مشکلات را می شود و می توان با پول حل کرد، پول می شودهدف اول، حق هم داردبشود! همه که نمی توانند از راه درست پول زیادی به دست آورند. خوب شعار برابری هم که قبلا” زیاد داده ایم بنابراین شروع می شود به راه های میان بر زدن، دزدی می شود، قتل زیاد می شود، راهزنی زیاد می شود: این ها پی آمد همان احساسات اول کار است. کار من و تو، و این و آن تنها هم نیست؛ کار یک ملتی است که همه دست به دست هم داده اند تا چنین وضعی را به وجود آورده اند. حالا منتظرند، دولت همه چیز را برای شان حل کند.
شعار می دادیم و واقعا” باور کرده بودیم که تمامی این دفتر و دستک و کنترل های اداری زائد است و حالا از قول وزیر محترم معادن و فلزات در شماره ۱۰۲ ” حیات نو” می آورند : ” رانت خواران در سال گذشته فقط ۲۰۰ میلیارد تومان از انحصار آهن خورده اند” در همین تهران که در روز های هیجان زده اول انقلاب مردم بزرگترین گذشت ها را به هم روا می داشتند، روزانه ۱۱ نفر در اثر قتل عمد کشته می شوند و یا در جامعه ای که به امید ریشه کن کردن الکل و الکلیسم حتی اقلیت های مذهبی اجازه استحصال الکل داده نشد به نقل از مقام مسؤلی در نیروهای انتظامی گفته می شود که میزان قاچاق الکل در سه ماهه اول سال جاری با مقایسه سال گذشته آن فقط ۱۶۰ درصد افزایش داشته است.
این به خرج دادن احساسات فقط مربوط به اقتصادی و اداری و اجرائی مان نیست در امور اجتماعی مان هم همین طور است. هر دوره ای و به مناسبتی افکارمان راجع به همان شخصیت های خودمان سرد و گرم می شود، یک روز دکتر مصدق یک روز آیت الله کاشانی، یک روز این نفت را ملی می کند روز بعد به این نتیجه می رسیم کار اصلا” کار این طرف نبوده. خیابان ها را یکی پس از دیگری به نام این می کنیم. بعد به نام آن می کنیم. بروید ببینید این ملت ایتالیا موسو لینی را با بدترین وضع، سروته اعدام کردند ولی به هر حال مو سو لینی جزئی از تاریخ ایتالیا بود و تاریخ را که نمی شود محو کرد. در بسیاری از میدان ها و خیابان ها هنوز مجسمه ی مو سولینی موجود است. ببینید اول انقلاب ما حتی به سنگ قبر ناصر الدین شاه هم رحم نکردیم. آقاجان، ناصر الدین شاه پنجاه سال توی این مملکت سلطنت کرد مگر می شود پنجاه سال تاریخ یک ملتی را، حالا خوب یا بد نادیده گرفت. یک روز دکتر شریعتی بت جوانان این مملکت می وشد، در حالی که دو روز قبل یک کم آن طرف تر جلال آل احمد در معیت به قول خودش حضرت فردیدروشن فکر کوبی می کند. جریان می شود جریان روز و چه بازار گرمی…. فردا دو مرتبه نوبت این می شود که اسامی آن ها را از روی خیابان ها بردارند تا مقدمات نطهیر ” کوبیده شدگان دیروز ” را فراهم کنند.
در روابط شخصی و فامیلی مان که دیگر من حرف نمی زنم خودتان این تست را کامل کنید. شاید به همین دلیل باشد که هر پدیده ای را اعم از جریان، شخص، حزب، کالا، دوست، همسر، همکار، کلا” به صورت سفید و سیاه، خوب مطلق یا بد مطلق، دیو یا فرشته ارزیابی می کنیم. کمتر اتفاق می افتد که آرام و متین درباره ی یک نفر بگوییم فلانی این صفت وروحیه و آن رفتارش چنین است و در مقابل آن یکی ها چنان.
به عبارتی، رفتارهایمان معتدل نیست. کینه هایی را هم که گاهی می ورزیم قطب روبروی مهرورزی های بی حدمان است. و حاصلش هم این است که مطمئن نیستیم این تعداد دوستان و هواخواهانی که امروز داریم آیا برای فردا هم باقی خواهند ماند یا نه؟… و آن وقت ترس می گیردمان. می شود یک جرخه ای از ترس و کینه و انتقام و عدم آرامش. که تازه می شود سرنوشت بسیاری از آدم های مرفه جامعه. آدم هایی که به اذعان خودشان همه چیز دارند الا آرامش. به این تعریف لطیف جواهر لعل و نهرو از گاندی توجه کنید:
” به تصور من از بین تمام صفات انسانی و والای گاندی دو صفت یعنی بیزاری از ترس، و نفرت از انتقام و کینه توزی چشم گیر تر از سایر صفات اوست. من هیچ صفتی را برای یک انسان و یا ” یک ملت ” بدتر و ناپسندتر از آن دو نمی دانم، این دو صفت اثرات فراوانی در سرنوشت نسل های گذشته از خود به جای گذاشته و نسل فعلی هند نیز در زیر سایه آن زندگی می کند ” ( روان هر دو این بزرگان شاد.)
البته احساساتی بودن این طور هم نیست که همیشه جنبه ی منفی به خودش بگیرد بلکه بارها مشاهده شده در بعضی مقاطع مخصوصا” در حوادث غیر مترقبه مثل سیل، زلزله، و همچنین وقتی روزنامه ها برای کمک های انسانی به کسی، احساسات مردم را تحریک می کنند به شدت جنبه ی مثبت به خودش می گیرد که ابته این نوع تحریکات در دنیای امروز تقریبا” همه در دست رسانه های عمومی است. روزگاری میلیون ها جفت چشم، نگران بازگشت یا عدم بازگشت گونزالوس کودک ۶ ساله ی کوبایی می شوند در حالی که، همان روز و همان ساعت صدها کودک همسن و سال او از گرسنگی می میرند و آب هم از آب تکان نمی خورد. یعنی می خواهم نتیجه بگیرم که این تحریک احساسات صرفا” مخصوص جامعه ی ما نیست. در جاهای دیگر به حد کافی وجود دارد. ولی اصولا” جوامع احساساتی را راحت تر می شود تحریک کرد.
نکوهش مکن چرخ نیلوفری را
برون کن زسر باد خیره سری را
بری دان افعال، چرخ برین را
چو تو خود کنی اختر خویش بد
مدار از فلک، چشم نیک اختری را
ناصر خسرو
——————————————-
نام کتاب: جامعه شناسی خودمانی / نویسنده: حسن نراقی / انتشارات: نشر اختران