دعوت و داعی

شیوه ی شگفت انگیز دعوت حضرت یوسف(ع)

شیوه ی شگفت انگیز دعوت حضرت یوسف(ع)

ابوالحسن علی الحسنی الندوی

دعوت «حضرت یوسف(ع)» که در سوره ی یوسف آمده
است.خداوند می فرماید:

(وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیَانِ قَالَ
أَحَدُهُمَا إِنِّی أَرَانِی أَعْصِرُ خَمْرًا وَقَالَ الآخَرُ إِنِّی أَرَانِی
أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزًا تَأْکُلُ الطَّیْرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا
بِتَأْوِیلِهِ إِنَّا نَرَاکَ مِنَ الْمُحْسِنِینَ …) یوسف/۳۶ -۴۱

« دو جوان همراه یوسف زندانی شدند، یکی از
آن دو گفت: من در خواب دیدم که (انگور برای) شراب می فشارم، و دیگری گفت: من در
خواب دیدم که نان بر سر دارم و پرندگان از آن می خورند! (ای یوسف) ما را از تعبیر
آن آگاه کن که تو را از زمره ی نیکوکاران می بینم.(یوسف) گفت:پیش از آنکه جیره ی
غذایی شما به شما برسد، شما را از تعبیر خوابتان آگاه خواهم ساخت. این که به شما
می گویم، از چیزهایی است که پروردگارم به من آموخته است، چرا که من از کیش گروهی
دست کشیده ام که به خدا نمی گروند و به روز بازپسین ایمان ندارند. و من از آیین
پدران و نیاکان خود ابراهیم و اسحاق و یعقوب پیروی کرده ام، ما (انبیا) را نسزد که
چیزی را شریک خدا گردانیم این (توحید) لطف خداست در حق ما و در حق همه ی مردمان
اما بیشتر مردم سپاسگزاری نمی کنند. ای دوستان زندانی من! آیا خدایان پراکنده
بهترند یا خدای یگانه ی چیره، این معبودهایی که غیر از خدا می پرستید، چیزی جز
اسمهائی( بی مسمی) نیست که شما و پدرانتان آن ها را خدا نامیده اید، خداوند حجت و برهانی
برای آن ها، نازل نکرده است، فرمانروایی از آن خداست و بس. خدا دستور داده که جز
او را نپرستید، این است دین راست و ثابت اما بیشتر مردم نمی دانند. ای دوستان
زندانی من! اما یکی از شما، به سرور خود شراب می دهد و اما دیگری، به دار آویخته
می شود و پرندگان از (گوشت) سر او می خورد، این چیزی است که از من درباره ی آن نظر
خواستید و قطعی و حتمی است».

 

محیط منحصر بفرد دعوت:

قبل از هر چیز می خواهم محیطی را که
این«دعوت» در آن صورت گرفته و جو و فضایی که آن را در بر گرفته، در اذهان شما زنده
کنم، اما ابتدا ببینیم «یوسف» کیست؟

او فرزند« حضرت یعقوب» فرزند«اسحاق» از
فرزندان«حضرت ابراهیم(ع)» است که «ابوالانبیاء» و پیشوای توحید در زمان خود و بعد
از آن است. و «یوسف» کسی است که «پیامبر اسلام(ص)» در مورد او فرمود:«الکریم ابن
الکریم بن الکریم» او در اصالت خانوادگی، در ذکاوت و هوشیاری در نبوت و در شناخت
خدای متعال و در اخلاق و رفتارش، بزرگوار و ریشه دار است.زندگی او را کتب آسمانی و
تاریخ پیامبران و ادیان و کتب ادبیات ذکر کرده اند. او در زیبایی بی نظیر بود و
خداوند او را به زیبایی عقل و خرد – اگر تعبیر درستی باشد – و به زیبایی شعور و عاطفه
و نرمی و مهربانی نیز آراسته بود.او به تمام معنی زیبا بود و این زیبایی در گفتار
و کردار و در تمام حرکات و افکارش تجلی یافته بود.

 

اما پیش از آنکه این قصه ی دعوی زیبا و
بلاغت و زیبایی بیان آنرا به گوش جان بشنویم، لازم است جو خاص و فضای حاکم بر آن
را به خوبی پیش خود مجسم نماییم، این موضوع در آیات ۱۹ تا ۳۵ سوره ی یوسف بدین
گونه بیان شده است:

(وَجَاءَتْ سَیَّارَهٌ فَأَرْسَلُوا
وَارِدَهُمْ فَأَدْلَى دَلْوَهُ ) تا آنجا که می فرماید:( ثُمَّ بَدَا لَهُمْ مِنْ
بَعْدِ مَا رَأَوُا الآیَاتِ لَیَسْجُنُنَّهُ حَتَّى حِینٍ …) یوسف ۱۹- ۳۵

« قافله ای آمد، و آب آور خود را فرستادند
سطل خود را پایین انداخت و گفت: مژده باد این پسری است و او را به عنوان کالایی
پنهان داشتند، و خداوند آگاه از هر آن چیزی بود که می کردند. او را به پول ناچیزی،
تنها به چند درهم فروختند، و از (نگهداری) او پرهیز داشتند. کسی که در مصر او را
خریداری کرد، به همسر خود گفت، او را گرامی دار شاید برای ما سودمند افتد، یا
اصلا” او را به فرزندی بپذیریم، بدین منوال ما یوسف را در سرزمین(مصر ) مکانت
و منزل دادیم تا تعبیر برخی خواب ها را به او بیاموزیم، خدا بر کار خود چیره و
مسلط است ولی بیشتر مردم نمی دانند. و هنگامی که یوسف به رشد و کمال خود رسید
داوری و دانایی به او دادیم، و ما این چنین پاداش نیکوکاران را می دهیم. زنی که
یوسف در خانه اش بود آرام آرام نیرنگ را آغاز کرد و به گول زدن او پرداخت و درها
رابست و گفت: جلو بیا دست بکار شو، با تو هستم! یوسف گفت: پناه بر خدا! او که خدای
من است مرا گرامی داشته است، بیگمان ستمکاران رستگار نمی گردند. زن قصد یوسف کرد و
یوسف ( برای دفاع از خود) قصد (طرد) او کرد. اما برهان خدای خود را دید. ما چنین
کردیم تا بلا و زنا را از او دور سازیم، چرا که او از بندگان پاکیزه و گزیده ی ما
بود.( از پی هم ) به سوی در (دویدند و) بر یکدیگر پیشی جستند، (زلیخا) پیراهن یوسف
را از پشت درید، دم در به آقای زن برخوردند. (زن به او ) گفت: سزای کسی که با
همسرت قصد انجام کار زشتی کند، جز این نیست که یا زندانی گردد یا شکنجه دردناکی
ببیند(…)هنگامی که ( عزیز مصر ) دید پیراهن یوسف از پشت پاره شده است گفت: این
کار از نیرنگ شما زنان سرچشمه می گیرد، و واقعا” نیرنگ شما بزرگ است (… )
بعد از آنکه نشانه ها ( و علایم پاکدامنی یوسف) را دیدند، تصمیم گرفتند تا او را
تا مدتی زندانی کنند.»

«یوسف(ع)»به سبب تهمت ناروایی به زندان
افتاد . در حالی که او از آن تهمت بری بود، همان گونه که گرگ خبری از دریدن او
نداشت! و زندان تنها گیرنده ی احکام و مجری دستور است و حق تحقیق وتفحص
ندارد.زندان فقط زندانیان را در خود می گیرد،همانگونه که ما نامه ای به دست
میگیریم و نمی دانیم میان آن چیست، چه بسا ممکن است تلگرافی باشد که خبری غافل گیر
کننده و فوری و یا مژده ای با خود دارد، زندانبانان نیز تنها مأمور نگهداری افرادی
هستند که حکم زندان و بازداشت دارند و آنها را بسان پاره سنگی در گوشه ای رها کنند
.آن ها دست «یوسف» را گرفتند و او را در میان سایر زندانیان انداختند . در حالیکه
جایگاه و قدر وقیمت و نیز پاکی او را از این ماجرا نمی دانستند .هنگامی که بیرون
زندان تحقیق کافی صورت نگیرد،در داخل زندان نیز مجال و وسیله ای برای تحقیق نیست!
در را به روی افرادش می بندند وآن ها از هوای پاک محروم می شوند! زندان، دنیای
کوچکی است و زندانیان وقت بیکاری فراوانی برای گفتن و شنیدن سخنان هم دارند!

 

احترام، اعتماد و تقدیر:

در همان روزهای اول،«یوسف» نظرها را به خود
متوجه ساخت و نقل مجالس زندان شد. او تاریکی های گسترده ی این محیط ظلمانی را با
آرامش و وقار و عبادت و تسبیح و با رفتار نیک و تواضع و مهربانی و گذشت خود، در
نور دیده بود، ناجائیکه زندانیان احساس می کردند که ناچارند به او احترام بگذارند!
گوئی کسی آنها را به اینکار فرا می خواند و اینها همه تقدیر خداوندی بود.

اتفاق دیگری که روی داد، این بود که دو نفر
از زندانیان، خواب های غیر عادی دیدند. یکی در خواب دید که مشغول ساختن شرابی است!
این خواب او را به خود مشغول ساخت و بر افکارس بسیار تأثیر نهاده بود. دیگری در
خواب نانی را بر روی سرش دید که پرندگانی از آن می خوردند! اینهم خوابش عجیب بود.
خداوند از طریق فطرت سالم و نیروی شهودی که همیشه همراه انسان است، به انها الهام
کرد که برای تأویل خواب خود به یوسف مراجعه کنند، و تجربه ی مختصری که در زندان با
یوسف داشتند نیز آنها را به این کار ترغیب می نمود، و بیشتر مردم بیش از آنکه به علم
و منطق عمل کنند، بر تجربه تکیه و اعتماد دارند. آن دو نزد یوسف آمدند و رویاهای
خود را تعریف کردند:« یکی از آن دو گفت: من در خواب دیدم که( انگور ) برای شراب می
فشارم و دیگری گفت: من در خواب دیدم که نانی بر روی سرم حمل می کنم و پرندگان از
آن می خورند،( ای یوسف) ما را از تعبیر آن آگاه کن که تو را، از زمره ی محسنین می
بینیم».یوسف/۳۶

 

مفهوم احسان:

احسان، در اینجا به چه معنی است؟ ایا یوسف
چیزی مخفی کرده بود که میان آنها تقسیم کند؟! این نخستین برداشتی است که با شنیدن
کلمه ی « احسان» به ذهن ها می رسد. اما با توجه به وضعیتی که یوسف داشت، این
برداشت معقولی نیست.

«احسان» انجام هر کاری در بهترین حالت و با
بهترین شکل است. چنانکه«رسول خدا» در پاسخ به این سوال که احسان چیست، فرمود:«آن
است که خدای را آنگونه بپرستی که گوئی او را می بینی و اگر تو او را نمی بینی، او
حتما” تو را می بیند.» و این همان احسان است که آنها گفتند« انا نراک من
المحسنین» یعنی در عبادت، در کلام، در برخورد و غیره، حدود احسان را رعایت کرده
ای. ابتدا حضرت یوسف را هاله ای از شایعات و تهمتها در برگرفته بود هاله به این
خاطر که یوسف همانند ماه می درخشید و این ماه انسانی را هاله ای از ظن و گمان های
باطل در برگرفته بود. می گفتند: چرا به زندان افتاده است؟ شاید چنین و چنان کرده و
… اما به زودی این هاله ها از او زدوده شد و هاله ای دیگر او را فرا گرفت، هاله
ای از شگفتی، احترام و اعتماد.

 

آنچه از خواب ترسناک تر و مهم تر بود:

حضرت یوسف دریافت که این خواب شگفت، انها را
به وحشت انداخته و وادار کرده که نزد او بیایند، و این نهایت علم و درک و بسیار
مورد توجه آنها است. چه آنها سعادت و شقاوت را جز در این دنیا نمی دیدند. اما کسی
که در دامان نبوت رشد کرده، و خداوند بصیرت او را به حقایق گشوده و برای پیامبر
آماده کرده، می داند که آنچه آن دو فراموش کرده اند و بسیار مهم تر از این خواب
است، ایمان به خداوند، ایمان به خالق و مدبر این هستی و اعتقادی توحیدی است که با
شرک در نیامیخته باشد. و آیا زندگی، هر قدر هم گسترده و طولانی باشد، جز خواب و
رویایی است که مردم می بیند؟ و البته آنها به تفسیر و تأویل این خواب به مراتب
ناتوان تر و محتاج تر بودند و این فراموشی و غفلت آنها بسیار خطرناک تر و ضرربارتر
از خوابی بود که دیده بودند، به همین خاطر یوسف با توانائی هایی که در اخلاص، محبت
و نصیحت گری داشت، خواست آنها را از خطر اصلی و حقیقی اگاه کند و به آنها علم و
دانش سودمندی بیاموزد. چون در این لحظه، فرصتی پیش آمده بود که عقل و فهم آنها به
هوشیاری برسد، هرچند این هوشیاری در رابطه با مطلب کم اهمیتی بود. اما این فرصت
چندان دوام نداشت و شاید این آخرین فرصت برای سخن گفتن با آنها بود، به همین سبب
نمی خواست آنرا از دست بدهد، دانه ای نیکو بکارد. و به بهانه ی تأویل خواب، راهی
به ارائه ی دعوت بسوی خدا گشود و فطرت سالم آنها را برای رسیدن به عقیده ی توحیدی
روشن و گوارا برانگیخت.

 

مقدمه و پشگفتار زیبا:

از جمله نشانه های گفتار زیبا و نیکو،
زیبائی در مقدمه و آغار آنست. چراکه آغاز سخن و مقدمه اهمیت به سزائی دارد. اگر
آغاز گفتار زیبائی، نامناسب باشد، این امر در زیبائی گفتار اثر نهاده و آنرا تباه
می سازد، ساختار زیبا هم از عوامل نیکوئی و زیبائی گفتار است. اگر گفتار مقدمه و
آغاز زیبائی داشته باشد، شنیدن و دنبال کردن آنرا آسان تر و گواراتر می نماید.

حضرت یوسف گفتا خود را با این تأکید آغاز
کرد که حتما” خواب هایی را که آنها به خاطرش نزد او آمده اند، می تواند تفسیر
نماید، و این هدف را نادیده نمی گیرذ، و آنها راه را اشتباه نیامده اند و به هدف
هایشان خواهند رسید. و او فرد مورد نظر و مناسب آنها است، کسی که می تواند آنها را
یاری دهد و از دغدغه رها سازد.

یک اصل مهم روانشناختی این است که، فرد
نیازمند، می خواهد نیازش در نزدیک ترین و کم ترین فرصت، برآورده شود. بیمار هنگامی
که نزد پزشک می رود انتظار دارد که او بیماری را تشخیص دهد، و برایش راه علاج و
دارو تجویز نماید اگر پزشک کار را مدام به تأخیر بیاندازد و بگوید، به کتاب های
مرجع طبی مراجعه خواهم کرد، نزد فلانی و فلانی خواهم رفت و تلاش می کنم که بیماریت
معالجه شود! مریض درمانده قلبش به درد می افتد و آرزویش را از دست می دهد و
ناامیدو سرافکنده باز می گردد. و ممکن است دیگر هیچگاه نزد آن پزشک نرود! نخستین
چیزی که اعتماد انسان را به فردی که به او مراجعه نموده بر می انگیزد و او را قانع
می کند که حاجتش نزد او است و حتما” برآورده می شود، این است که یوسف در
ابتدای سخن می گوید:

« پیش از آنکه جیره غذائی شما به دستتان
برسد، شما را از تعبیر خوابتان آگاه خواهم ساخت.» یعنی خواسته ی شما خیلی زود
برآورده می شود. آنها در زندان هستند و به قوانین زندان ها و بازداشتگاه ها،
آشنائی دارند، می دانند که نمی توانند زیاد کنار او بمانند، به همین خاطرحضرت یوسف
خواست که آنها را مطمئن سازد که به خواسته ی آنها، خیلی زود جامه عمل می پوشد، به
همین خاطر بود که فرمود:«قال لایأتیکا طعام ترزقانه الا نبأتکما…»

 

دو تفسیر این آیه:

۱-تفسیر نخست:

هنگامی که حضرت یوسف فرمود« لایأتیکما طعام
ترزقانه…» منظورش پیش بینی غذائی که برایشان می آوردند، و می خواست با اینکار به
آنها اعتماد و اطمینان دهد که توانائی بیان برخی امور غیبی را که ندیده، دارد و
این پیش گوئی به او این توانائی و اعتمادبخشی را می داد.

من البته این تفسیر را نمی پسندم،
چون:اولا”، آگاهی داشتن از«غیب» است و ثانیا”،زندان ها تنوع غذائی زیادی
ندارند و او با توانائی هایش به راحتی می توانست نوع غذا را پیش بینی کند و این
کار نیاز به هوش و ذکاوت و تفوق خاصی نداشته. و در تورات آمده است که حضرت یوسف از
نوع غذا آگاهی داشته است! و اگر این روایت درست باشد، دیگر چیز شگفتی نیست که شخصی
که برنامه ی غذائی را می دانسته، نوع غذا را بازگو کند!

 

۲- تفسیر دوم:

اما تفسیر دوم که من بیشتر به آن تمایل دارم
آنست که فرمود:« پیش از آنکه غذائی نزد شما بیاورند، تا بخورید،من این رویا را
تعبیر و تفسیر می کنم.» تا بدینگونه آنها مطمئن شوند که نیازی نیست که زیاد آنجا
بمانند که هم خسته شوند و هم دربان بیاید و بگوید: به جای خودتان برگردید! و
اصلا” چه کسی به شما گفته که به اینجا بیائید!! بنابراین فرمود:(لا یأتیکما
طعام ترزقانه الا نبأتکما بتأویله.)

مصر آنروز صاحب تمدنی عظیم و قوانین زندگی و
ویژه ای بود، ممکن است که آن وقت نزدیک زمان تعیین شده ی غذا بوده باشد. به همین
خاطر، فرمود:«لا یأتیکما طعام».

 

درون افراد از شنیدن سخنی از محبوب شاد می
شود:

اینجا نکته ی دیگری وجود دارد و آن اینکه،
بین زندانیان و غدائی که در زندان می خورند، ارتباط زیادی وجود دارد، هرگاه از غذا
می گویند، به شادی و شوق می افتند و از شنیدن بحث غذا، قلبهایشان شاد می شود! غذا
برای همه محبوب است و نزد زندانی محبوب تر و لذیذتر! و هنگامی که یوسف از آن سخن
گفت، آنها به شادی افتادند و گوششان آماده ی شنیدن شد.

 

پس از آن طبیعت پیامبریش به شور و هیجان آمد
و یک انتقال سریع به تغییر شگفت انگیز رخ داد، که تنها از هوش و ذکاوت یوسف نبود،
بلکه به علم و قدرت خداوند و تقدیر او مربوط می شد. او برای پند و دعوتی که در نظر
داشت، مقدمه ای بسیار نیکو بکار برد. ببینید چگونه قبل از تغبیر رویا، به دعوت
حکیمانه اش می پردازد و البته زندانیانی که نیاز، آنها را نزد او کشانده بود، و از
خواب های آشفته ای که دیده بودند، بسیار ترسیده و وحشت زده شده بودند و با همین
ترس و اضطراب نزد او آمده بودند، پگونه این سخنان طولانی را می توانستند تحمل
کنند؟! به همین سبب فرمود: این توانائی من فقط به هوش و ذکاوتم مربوط نیست، بلکه
از جانب خداوند است. و از این پیش درآمد لطیف و آرام و دقیق، به دعوتش روی آورد.
حکمت و دور اندیشی او را در این کار، پیش خود مجسم کنید، او نمی توانست با آرامی
بگوید:« صبر کنید دوستان! من خوابتان را تعبیر خواهم کرد، اما پیش از آن این سخنان
را از من بشنوید! اینجا یک امر مهم تری وجود دارد، مهم تر از خواب شما!» آنها
چگونه به شنیدن این سخنان رغبت می یافتند، سخنی که به خاطر آن نزد یوسف نیامده
بودند، بنابراین بدون تفصیل و در یک لحظه فرمود:

«ذلکما مما علمنی ربی»« اینکه به شما می
گویم، از آن چیزهائی است که پروردگارم به من آموخته!» حال جو و فضائی را که این
دعوت حکیمانه را احاطه کرده بود به تصویر درآورید، دعوتی که نمونه ای ندارد مگر در
سیره ی پیامبر اسلام و من در تاریخ دعوت و دعوتگران، در دقت عمل، و عمق سخنانی که
بر زبان آمده نظیری یرای آن نیافته ام. هنگامی که می فرماید«لا یأتیکما طعام…»
تا آنجا که می فرماید«ذلکما مما علمنی ربی…» ببینید چگونه به سخن از پروردگار و
توحید می پردازد؟! آیا مقدمه و آغازی آرام تر، لطف تر، و سریع الانتقال تر از این
هست؟ گویی می خواهد بگوید: من نمی توانم این رویا را برای شما تعبیر کنم، من انسان
ضعیف و ناتوانی هستم که در مقابل این کار،قدرتی از خود ندارم، مرا دیگران در زندان
با نیزه و چوب و چماق می آزارند و من توانائی دفاع و مقابله ندارم ! بنابراین چنین
انسان ضعیف و ناتوانی –که به زندانش انداخته اند-چگونه می تواند با دانش خود به
چنین مقام شامخ و والائی برسد!بلکه«ذلکما مما علمنی ربی…

 

سفری طولانی که در یک لحظه پیموده شد:

اینجا این سوال پیش می آیدکه چرا پروردگارم
به من آموخت ؟! و حرکت وانتقال دیگری و سفری طولانی در مسیر دعوت صورت میگیردو«حضرت
یوسف(ع)»با حکمت و روح لطیف خود و با قلب نورانی و خرد واندیشه ی الهی و خالص خود،
توانست این مسافرت طولانی را که داعیان ، حکما و فلاسفه در طول سال های متمادی می
پیمایند در یک لحظه طی کند و فرمود:

«این که به شما می گویم، از چیز هایی است که
پروردگارم به من آموخته است چرا که من از کیش و آیین گروهی دست کشیده ام که به خدا
نمی گروند و به روز باز پسین ایمان ندارند…»(یوسف،۳۷)

و او دریافت که پس از این سخنان ، موضع و
جایگاهی نیرومند واستوار وعالی دارد ، گوئی بر قله ی کوهی ایستاده است ،به همین
خاطر دعوتش را آغاز کرد و فرمود :

 

(یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ
مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ (۳۹)

«دوستان زندانی من! آیا خدایان پراکنده
بهترند،یا خدای یگانه وچیره؟!»

و اگر این سخن را بی مقدمه می گفت، بر درون
و قلب آنان بسیار سنگینی می نمود، اما بعد از مقدمه چینی هایی که قبلا” کرده
بود ،توانست و حق دانست که چنین بگوید « یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ!…»

این تقدم وتاخر و این ترتیب قرآنی را که
بسیار حکیمانه و متین است ، ملاحظه کنید ! اگر او سخن رت طول می داد ،سخنش نا
مفهوم و گنگ می شد ،اما او همینکه نیرویی در درون خود احساس کرد و دریافت که آن ها
شنوندگان خوبی هستند و از چهره هایشان پیدا بود که برای شنیدن سخنان آسمانی او،-
دعوتی که از سوی خداوند و از طریق پیامبران برای بندگان فرستاده شده است – آمادگی
پیدا کرده اند ، فرمود:« یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُتَفَرِّقُونَ
خَیْرٌ أَمِ اللَّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ» .

این شیوه ی گفتار ، و این لحن و صدا را که
با سخنان قبل از آن متفاوت است بنگرید! لحن سخنان قبلی او آرام ،نرم و خفیف بود،
اما او اینجا لحن استوار و محکم و سرشار از زندگی و اعتماد و اطمینان است، و همین بهترین
راه برای درک و فهم آن ها بود،و اگر به قوانین منطقی و کلامی روی آورد،آن ها
سخنانش را به این خوبی وآسانی در نمی یافتند

 

اعجاز شگفتی قرآنی :

پس از آن فرمود:(مَا تَعْبُدُونَ مِنْ
دُونِهِ إِلا أَسْمَاءً سَمَّیْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُکُمْ مَا أَنْزَلَ
اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ )یوسف/۴۰

«این معبودهای که غیر از خدا می پرستید،
چیزی جز اسمهای(بی مسمی)نیست که شما و پدرانتان آنها را خدا نامیده اید.خداوند حجت
و برهانی برای آنها نازل نکرده است.»

«الهه ها» اسم های بی مسمایی بیش نیستند!
اسمهایی که حقیقتی ندارند، اسمهایی که یونانیان و براهنه و بت پرستان و دیگران به
کار برده اند…و این از شگفتی های نهفته در قرآن است« الهه ها»را با کلمه ی
«اسماء»نام می برد.

کسانی که تاریخ ادیان و ایدئولوژی ها را
مطالعه می کنند اعجاز این آیه را به خوبی در می یابند، و می دانند که «الهه ها»
تنها اسم های محضی هستند، که جز در ذهن و خیال هیچ جایی ندارند! و اگر جز این است
کجاینداین خدایان دروغین؟!الهه ی باران، الهه ی جنگ، الهه عشق،الهه ی زیبایی و …
کجا هستند؟!

 

«…چیزی جز اسم های که شما و پدرانتان آنها
را خدا نامیده اید، نیستند…» و این سخن، پیوسته و برای همیشه معجزه خواهند ماند
تا خداوند زمین و آنچه را که در آن است، وارث شود …بت پرستی، اسم و خیالی بیش
نیست و قرآن با کلمه ی «الااسماء» آن را رسوا می سازد .

 

روش الهام شده به داعی:

پس از آنکه «حضرت یوسف(ع)»احساس کرد که خلا
ئ که در درون آنها بود ، پر شده است ، همانند طبیب حاذقی که میزان دارو ، و زمان
سالم شدن بیمار را به خوبی می داند و دوره ی درمان را بیش از حد مورد نیاز،طولانی
نمی کند، دانست که ادامه ی گفتار و سخن از توحید و ایمان، دور از و اندیشه و حکمت
است . واین روش کاری دعوتگری است که از جانب خداوند الهام می گیرد و تایید می شود
… او دانست که به جایی رسیده است که عدول از آن جایز نیست .

به همین سبب است که ، اگر کسی برای دعوت
وتربیت قانون و چارچوب معین وضع کند به گستردگی ، آزادی عمل و زنده و پویا بودن آن
و نیز به دعوتگران دیگر هم ،مرتکب ظلم و جنایت شده است!

————————————————————–

از کتاب: زیبایی هایی از آداب دعوت در قرآن
و سیره

مؤلف:ابوالحسن علی الحسنی الندوی

مترجم:مولود مصطفایی

انتشارات : نشر احسان

نمایش بیشتر

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا