دعوت و داعی

آسان گیری و مدارا

آسان گیری و مدارا

عباس حسن السیسی / مترجم:محمود محمودی

عرب بیابان نشینی در مسجد، ادرار کرد. مسلمانان داخل مسجد برخاستند تا با او گلاویز شوند. اما پیامبر خدا(ص) فرمود: «رهایش کنید و روی ادرار یک دلو آب بریزید. خداوند شما را برای آسان گیری فرستاده است نه برای سخت گیری.» (رواه البخاری)

این حدیث و این ماجرای هیجان انگیز، از درس های بزرگ و مهمی است که باید دعوتگران راه خدا، در آن اندیشه نمایند و همیشه آن را مدّ نظر داشته باشند.

یک عرب بیابان نشین در مسجد ادرار کرده است. مساجد هم زمان پیامبر(ص) و حتی تا همین اواخر، با سنگریزه مفروش بودند. و صحنه ی مردی که در این مسجد، ادرار می کند، واقعا" صحنه ی خشم برانگیز است و به این جهت بود که احساسات صحابه ی پیامبر خدا(ص) نیز تحریک گشته و از این حرکت ناشایست، برآشفته شدند.

اما پیامبر خدا(ص) فرمود: «رهایش کنید و روی ادرارش دلوی آب بریزید». چون فقط کسی مرتکب این کار می شود که تازه مسلمان شده باشد و مسلما" چنین فردی نیز نیاز به آموزش دارد:« کَذَلِکَ کُنتُم مِّن قَبْلُ فَمَنَّ اللّهُ عَلَیْکُمْ فَتَبَیَّنُواْ [۱]: شما پیش از این ، چنین بودید ( و کفر را گردن نهاده بودید و جنگهای شما تنها انگیزه غارتگری داشت . ) ولی خداوند بر شما منّت نهاد ( و نعمت اسلام را نصیبتان کرد ) پس ( به شکرانه این نعمت بزرگ ) تحقیق کنید ».

« دلوی آب بر آن بریزید». پیامبر(ص) به سرعت وارد عمل می شود راه حلی ارئه می دهد که برای علاج این قضیه، یک حکم شرعی می شود. بدون آنکه عصبانی گردد و یا به آن مرد، اسئه ی ادب نماید. بلکه با محبت تمام با او برخورد می کند و ناراحتی او را برطرف می سازد و به دنبال آن، پیامبر خدا(ص) می فرماید: «اصولا" شما را برای آسان گیری فرستاده اند نه برای سخت گیری». گویی می خواهد به هر مسلمانی بگوید که تو مأمور و مکلّف هستی با حکمت و موعظه ی حسنه، مردم را به دین خدا دعوت کنی.

مقصود اصلی و هدف حقیقی داعی، همین انسان است . پس شما که می خواهید او را دعوت و هدایت نمایید، چگونه بر او خشم می گیرید و او را اذیت و آزار می دهید؟!

« ‏قُلْ هَذِهِ سَبِیلِی أَدْعُو إِلَى اللّهِ عَلَى بَصِیرَهٍ أَنَاْ وَمَنِ اتَّبَعَنِی وَسُبْحَانَ اللّهِ وَمَا أَنَاْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ [۲] :‏ بگو : این راه من است که من ( مردمان را ) با آگاهی و بینش به سوی خدا می‌خوانم و پیروان من هم ( چنین می‌باشند ) ، و خدا را منزّه ( از انباز و نقص و دیگر ناشایست ) می‌دانم ، و من از زمره مشرکان نمی‌باشم ( و کسی و چیزی را شریک خدا نمی‌انگارم ) .»

با اینکه ما در زمینه ی چنان رفتار بسیار زننده و شگفت آوری چنین رهنمودی را از پیامبر (ص) داریم، اما بعضی از جوانان ما در برخورد با مردم و به جهت رفتارهایی که به مراتب از آن حادثه، کوچکتر و قابل تحمل ترند، عکس العمل هایشان واقعا" عجیب است! و چنانچه عملی خلاف سنّت و یا یک رأی مرجوح و غیر مرجوح، در حضورشان صورت بگیرد، غیرت آن ها می جوشد و به شدت خشمگین و برآشفته می گردند!

 

• جوانی داخل مسجد می شود و زنجیری طلا در گردن دارد. هنوز نمازش را تمام نکرده است که از هر سو بر او می تازند و به نهی و ملامت او می پردازند و کار به جایی می رسد که نزدیک است او را از مسجد برانند! اما اگر جوانان اندیشه می کردند و رسالت خویش را درمی یافتند، می دانستند که این جوان به تازگی از مکان های لعب و لهو گسسته و به جانب خدا بازگشته و به جمع آن ها پیوسته است. حق این بود که آن ها از وجود آن جوان در میان خود خوشحال بشوند و به بهترین وجه از او استقبال نمایند. چون باید می دانستند که او یک عضو جدید و یک پشتوانه جدید برای آن ها خواهد بود!!

 

• در گذشته و چه بسا هم اینک ملاحظه می کنیم که مردم، بچه ها را از مسجد بیرون می کنند و از نماز خواندنشان ر مسجد جلوگیری می نمایند و در بیان علت این کار خود می گویند: بچه ها آب را هدر می دهند و ایجاد سر و صدا می کنند. آن ها نمی دانند که با این کار نسنجیده  ی خود، رابطه ی بچه ها را با این دین قطع می کنند و باعث می شوند که نمو فکری و عقلی آن ها در حساس ترین مرحله ی زندگی، تحت تربیت و پرورش اسلامی صورت نپذیرد و همان طور که گفته اند:«با هر تربیت و خلق و خویی که انسان به جوانی برسد، در پیری نیز همان گونه خواهد ماند»[۳]. اگر ما اکنون آن ها را از مساجد برانیم، در آینده به خیابان ها و به بیراهه می روند و در دام انحرافات و آفات و منکرات گرفتار می شوند.

مدارسی که در شعبه های اخوان المسلمین به نام «مدارس جمعه» بر اساس یک برنامه ی تربوی خاص به پرورش کودکان می پرداختند، از بزرگترین منابع و مصادر این نسل بودند و سال ۱۹۵۱ در مدارس جمعه ی اسکندریه، دانش آموزی نه ساله داشتیم که هنوز هم خاطره ی او برایم شگفت آور و تحسین برانگیز است. در محنت سال ۱۹۶۵ که ما را به زندان جنگی انداختند، دیدم که همان کودک را نیز با همان اتهام، دستگیر نموده و او را پانزده سال محکوم کرده اند.

 

• در مسجدالحرام اسکندریه و در ماه مبارک رمضان و در ایام اعتکاف، دو جوان با شیک ترین لباس و با زیباترین قیافه داخل مسجد شدند و هر کدام، زنجیری طلا را در گردن داشتند و نماز تراویح را که حدود دو ساعت به طول انجامید، با صبر و حوصله با ما خواندند. بعد از نماز به آن ها نزدیک شدم و به همراه سایر برادران به ایشان خوشامد گفتیم و احترام بسیاری به آن ها نهادیم و فهمیدیم که هر دو دانشجوی دانشگاه قاهره هستند و در تعطیلی تابستان برای تفریح به اینجا آمده اند. در آن مدت، آن ها مرتبا" به نماز جماعت می آمدند و حتی نماز عید رمضان را در ورزشگاه دانشگاه اسکندریه با ما خواندند و در جمع ما احساس آسودگی و بهروزی می کردند و مدت درازی نگذشت که دیدیم خودشان آن زنجیرهای طلا را از گردنشان درآورده اند بدون آنکه تحت فشار قرار بگیرند و نتیجتا" در آن ها احساس تنفر به وجود آید و بعدها نیز از برگشتن به مسجد خودداری نمایند.

باید از واقع زندگی بفهمیم که این جوان قبل از آمدن به مسجد با دوستانش مشغول لهو و لعب و عربده کشیدن و قهقهه زدن بوده است و وقتی که درگاه رحمت الهی به روی او گشوده می شود و به مسجد می آید و با هجوم و اخم و تخم و ناراحتی نمازگزاران روبرو می شود، نفسش او را وسوسه خواهد کرد تا از راهی که آمده است، برگردد و گناه او نیز بر گردن کسی خواهد بود که سبب گسستن و حرمان او شده است.

اکثر اوقات کلمه ی «قبول باشد­» که بعد از نماز از روی عادت و برای تحیّت و با حسن نیّت گفته می شود، به جای ایجاد ناراحتی [به خاطر بدعت بودن آن] و در پی دشتن نقدی شدید- که این نقد نیز بعضا" از جانب یک جوان کم سن و سال و به ور از نزاکت و رعایت احترام متوجه یک عالم بزرگ می گردد- می تواند به عنوان فتح بابی برای آشنایی به کار گرفته شود.

نماز جماعت را از آن دور در مسجد مقرر کرده اندکه موجب آشنا شدن نمازگزاران با یکدیگر و یکپارچگی آن ها بشود. اما چنانچه این نماز آن محبت و وحدت را در پی نداشته باشد، دیگر با نماز فرادی و یا نماز خواندن در خانه چه فرقی خواهد داشت؟ آن هم در حالی که پیامبر خدا (ص) می فرماید:«نماز جماعت، بیست و هفت مرتبه از نماز به تنهایی، بزرگ تر و بالاتر است». (متفق علیه)

 

• سال ۱۹۸۱ برای حضور در کنفرانس جوانان مسلمان عرب ساکن آمریکا، دعوت شده بودم. چهار هزار پسر جوان دانشجو در این کنفرانس شرکت جسته و هتل «هیلتون» را دربست اجاره کرده بودند. حدود هزار خواهر مسلمان نیز به همراه بچه هایشان شرکت کرده و هتل دیگری را اجاره گرفته بودند. این جوانان یک سالن بزرگ را نیز در کنار هتل ها اجاره گرفته و مدرنترین انواع وسایل ضبط تلویزیونی و … را علاوه بر یک انضباط و انتظامات عالی، در آن سالن تدارک دیده بودند.

من در خاطرات گذشته فرو رفته بودم و زمانی را به خاطر می آوردم که در شعبه، روی یک حصیر و زیلو به سر می بردیم. یا آن زمان که دعوت در «اسماعیلیه» توسط شش کارگر آغاز گشت و یا هنگامی که به یمن رفتم و از برادران آنجا پرسیدم: این دعوت را چگونه شروع کردید؟ گفتند: ما برای تبلیغ دعوت، با پای پیاده مسافت های طولانی را طی می کردیم و وقتی که به لطف خدای تعالی دو قرش پول نصیب ما شد، الاغی خریدیم و نامش را «الاغ دعوت» نهادیم! من خاطرات گذشته را پیش خود مرور می کردم و می دیدم که امروز در این چنین کنفرانسی شرکت دارم و شعارهای اسلامی و اخوانی به گوشم می رسد. آن هم در قلب آمریکا و توسط جوانان تحصیل کرده ای که در عرض چند لحظه، ربع میلیون دلار را برای مجاهدین مسلمان در نقاط مختلف دنیا، هدیه نموده و ارسال می کنند.

در این لحظات که اشک از چشمانم سرازیر شده بود و تسبیحی در دست داشتم، یکی از دانشجویان که پشت سرم بود، صدا زد: عمو حاجی! به طرف او برگشتم. او به من گفت: این تسبیح بدعت است. در او خیره شدم و گویی که از خواب بیدار می شدم، به او گفتم:«برادر! ما در آمریکا مرکز بدعت ها به سر می بریم! » و از خدای تعالی طلب مغفرت نمودم و تسبیح را کنار نهادم.

«عمر بن خطاب» (رض) با حکمت و موعظه ی حسنه، مردم را به سوی خیر و بهروزی دعوت می کرد. یک روز خبر مردی را پرسید که او را می شناخت. به او گفتند: او در بیرون مدینه مشغول باده گساری است. عمر در نامه ای به او نوشت:«با شما خدایی را می ستایم که جز او معبودی وجود ندارد و او آمرزنده ی گناه و پذیرنده ی توبه است و به شدّت انتقام می گیرد». آن مرد مکررا" نامه ی عمر را می خواند و اشک می ریخت و سرانجام توبه کرد. وقتی ماجرا را برای عمر بازگو کردند، فرمود:«این چنین عمل کنید. اگر دیدید برادر دینی شما دچار لغزشی شد، از سقوط او جلوگیری نمایید و او را به راه راست راهنمایی کنید و از خدا بخواهید که توبه اش را بپذیرد و علیه او همدست شیطان نشوید».

—————————————————

منبع:راهی به سوی دل­ها

مؤلف:عباس حسن السیسی

مترجم:محمود محمودی

انتشارات:نشر احسان ۱۳۷۹



[۱] نساء : ۹۴

[۲] یوسف: ۱۰۸

[۳] «من شبّ علی شیء شاب علیه».

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا