اندیشه

بنیاد گرایی اسلامی (اسلام دین میانه و پیشرفت )

بنیاد گرایی اسلامی (اسلام دین میانه و پیشرفت )
محمّد سعید عشماوی/مترجم: امیر رضایی
در ایالات متحده امریکا گروه های مسیحی که خود را از جامعه کنار می کشند تا زندگی گروهی و ابتدایی مسیحیان اولیه را تجربه کنند، بنیاد گرا نامیده می شوند، چرا که آنان به مبانی مسیحیت نخستین رجوع می کنند. برخی پدیدآورندگان عرب، تحت تأثیر این اصطلاح انگلوساکسون، جریان فکری افراط گرا را در بنیاد گرایی اسلامی می نامند که به برخ یوجوه صوری و حاشیه ای اسلام _ که در پی اعمال خشونت است _ توجه می کنند.
این اصطلاح که از بستر فکری و اجتماعی امریکای شمالی وام گرفته شده و به بستر عربی _ اسلام بی قید و شرط انتقال یافته است، تفاوت های مهم بین مسیحیت نخستین و اسلام را _ آن چنان که مسلمانان اولیه می زیستند _ نادیده می کیرد. مسیحیان سه قرن اول، چنانکه خوانش انجیل ها به ما نشان می دهد ( به ویژه «اعمال رسولان»)، زندگ یابتدایی و گروهی را تجربه می کردند. این زندگی از تمدن روم _ که مسیحیان به عنوان مشرک و نجس تلقی می کردند _ و از جامعه اسراییلی _ که در آن به کارگیری لفظی ایمان موسایی را ، به ضرر ساحت معنوی اش، سرزنش می کردند _ جدا بود. این مسیحیان اولیه مدت مدیدی به عنوان فرقه یهودی جدیدی رفتار می کردند، و برای برخورداری از ایمان دینی که خاص خودشان بود، پی ریزی دولتی جدید یا حتی برای مقاومت در برابر تهاجم رومکه آنها را به چراگاه حیوانات وحشی می راند، هیچ کاری نمی کردند.
این وضعیت بود تا این که کنستانتین در سال ۳۲۵ میلادی تصمیم می گیرد که مسیحیت را دین امپراتوری کند.
در اسلام، وضعیت کاملا" متفاوت است: مسلمانان اولیه، از دوره مدینه، تحت حکومت پیامبر، به جای اطاعت از مشرکان، با آنها می جنگیدند و ایمان تازه را گسترش می دادند، و به جهانی که آنها را احاطه می کرد، شکل تازه ا یمی بخشیدند. این ایمان از دمشق تا بغداد در کمتر از یک قرن تمدن جدیدی _ تمدن اسلامی _ ساخته است. به عبارت دیگر، اگر بتوان مسیحیان امریکای شمالی را که در پی تجربه دوباره زندگی مسیحیان اولیه هستند، به درستی بنیادگرا نامید، این اصطلاح نمی تواند برای افراطیون مسلمان به کار برده شود که امروز در اندیشه و عمل _ که با اندیشه و عمل مسلمانان اولیه هیچ ارتباطی ندارند _ خشونت می ورزند.
باوجود این اگر بخواهیم درباره بنیادگرایی اسلامی سخن بگوییم، لازم است در اسلام امروز بین بنیادگرایی فعال و سیاسی ( که به جای توصیه به نوزایی حقیقی اندیشه دینی، در عرصه سیاست فقط با سلاح م یجنگد، اسلام شریعت­اش را در سطح سیاست مبتذل تنزل می دهد) و بنیاد گرایی عقل گرا و معنویت طلب ( که به همان اسلامی که مسلمانان اولیه می فهمیدند، رجوع می کند، آموزش های قرآن و سنت را پی می گیرد و برای نوسازی زندگی معنوی مسلمانان آنها را به کار می گیرد، ارزش های کار و جهاد را از نو ارزیابی م یکند، نقشی فعال در تمدن جهانی ایفا می نماید و بلاخره نهادهای سیاسی و حقوقی جامعه را بدون قدسی کردن افراطی و نیهیلیسم ویرانگر دقیقا" تعریف می کند) کاملا" تفاوت قایل شد.
در اینجا این دو بنیادگرایی در پنج زمینه مقایسه می شود.
شقوق معنا شناختی
کلمات موجوداتی نیستند که یک بار برای همیشه منجمد شده باشند. برخلاف موجودات زنده، آنها در طی تاریخ شان تحول می یابند و تغییر معنا می دهند. تا آنجا که گاه معنایی کاملا" متفاوت از معنای اصلی شان پیدا می کنند. بدین ترتیب، «دموکراسی» پیش از آنکه حکومت اکثریت شهروندان به حساب آید، در اندیشه یویانی ابتدایی حکومت توده های بی سروپا معنا داشت. امروزه وقتی دولتی «پلیسی» نامیده می شود که بیشتر بر دستگاههای امنیتی متکی است تا بر اقتداری قانونی؛ این تلقی از معنای اصلی پلیس (polis)، که کشور _ دولت را نشان می داد، بسیار دور است.
همین طور در اسلام کلماتی هم چون شریعت، حکم، و امت، درطی زمان، معنایی کاملا" متفاوت با معنای اصلی شان گرفته اند. بدین ترتیب، لفظ شریعت، که در قران نشان دهنده راه یا راه خداست، اینک بیانگر کل احکام حقوقی کاربردی است که از قرآن، سنت، رأی فقها و اجماع امت استنباط شده است(یعنی فقه اسلامی). ولی بین این دو معنا تفاوت اساسی وجود دارد: اولی در قرآن به راهی که خداوند مومنان را به پیمودن آن دعوت می کند، اطلاق می شود، و دومی فقط به آرای فقها ارجاع می دهد. به عبارت دیگر، با در آمیختن این دو معنا، آنچه منشأ الهی دارد با آنچه منشأ انسانی دارد، در هم آمیخته می شود _ اسلام این آمیختگی را رد می کند و با شرک همانند می داند.
بنیادگرایی اسلامی عقل گرا برای جلوگیری از این آمیختگی و اجتناب از تفسیر وارونه یا تحریف شده از وحی، معتقد است که باید معنایی را که واژگان قرآن در لحظه وحی داشته اند، بازیافت و بدان تمسک شود. برعکس، بنیادگرایی فعال این واژگان را در معانی اشتقاقی یا قراردادی به کار می برد، که با آمیختگی ها و وارونگی هایی که پیدا می کنند، از قرآن کاملا" دور و پرت می شوند.
شرایط وحی
وقتی عمر از ابن عباس پرسید که چرا آرای مختلف در درون امت پدید آمده است، وی جواب داد: « قرآن برای ما وحی شده است، و هر بار که آیه ایاز آن را می خوانیم، آنچه پس وحی آن است، می دانیم. اما بعد از ما مردمانی خواهند آمد که این آیات را در وضعیتی می خوانند که بسترش را فراموش کرده اند. این موجب قرأتهای مختلف می شود، که نزاعهای درونی ما را تغییر ماهیت می دهد.»
بنیادگرایی عقل گرا در پی بازیابی مبانی مطرح شده توسط قرآن است، مبانی ای که مسلمانان اولیه در تفسیر کلام وحیانی دنبال می کردند، و هر آیه ای را _ چنانکه ابن عباس توصیه می کند _ با شرایط وحی آن ارتباط می دادند. بنیادگرایی فعال، برعکس، به بستر وحی برخی آیات بر اساس این اصل « معنای کلی یک واژه قرآن باید بر معنای موقعیتی اش غالب باشد»، فقط در معنای لفظی شان استفاده می کند. ولی این اصل جز قاعده ا یفقهی که فقها مطرح کرده اند، نیست. این اصل حکمی از شریعت زاییده ی قرآن یا سنت نیست، و کاربرد آن انسجام پیام قرآن را از بین می برد، زیرا قرآن یک کل است که هر قسمت آن باید در پرتو سایر قسمت ها تفسیر شود. این تفسیر نادرست، چنانچه ابن عباس پیش بینی کرده است، به قرأتهای متفاوت و نزاعهایی حول معنای آیات قرآن می انجامد. می دانیم که آیه :{ وَمَن لَّمْ یَحْکُم بِمَا أَنزَلَ اللّهُ فَأُوْلَئِکَ هُمُ الْکَافِرُونَ } مائده/۴۴ {و ( بدانید که ) هرکس برابر آن چیزی حکم نکند که خداوند نازل کرده است ( و قصد توهین به احکام الهی را داشته باشد ) او و امثال او بیگمان کافرند . ‏}
وقتی وحی شد یهودیان مدنیه برا یداوری درباره یک عمل زنا _ که دو نفر از آنها مرتکب شده بودند _ به پیامبر رجوع کردند، و قاعده ای را که تورات در این وضعیت پیش بینی کرده _ یعنی سنگسار _ از او پنهان نمودند. از این روست که معتبرترین مفسران، براساس اعتبار ابن عباس و پیامبر، معتقدند که این آیه فقط به اهل کتاب مربوط است؛ بدین معناست که عده ای از آنان که دعاویشان را بنابر شریعت خود حل و فصل نمی کنند، کافرند. بنابراین بنیادگرایی فعال، به واسطه اصل فوق، شرایط وحی را در نظر نمی گیرد و از تفسیرپیامبر و مفسران معروف فاصله می گیرد تا از این آیه به مثابه یک شعار استفاده کند و با تفسیر خطاآمیز فعل «یحکم» _ که به معنای حکومت کردن گرفته در حالی که در قرآن «داوری کردن» معنا می دهد _ تمامی حاکمان را به کفر متهم می کند.
اسلام، دین میانه روی
ویژگی اصلی اسلام این است که هر نوع افراط یا افراط گرایی در اجرای احکام دینی را رد می کند: { یَا أَهْلَ الْکِتَابِ لاَ تَغْلُواْ فِی دِینِکُمْ} نساء/۱۷۱ { ای اهل کتاب ! در دین خود غلوّ مکنید}. به این جهت می گویند پیامبر هر بار که اجازه داشت بین دو امکان دست به انتخاب زند، ساده ترین را برای مردم برمی گزید. نقل است که عمربن خطاب در بازار با مردی برخورد کرد که میوه گمشده ای در دست داشت و در پی صاحب آن بود. عمر به او می گوید:« این تقوا نیست، تظاهر است.» این چند نمونه از مدارا و روح میانه روی بنیادگرایی واقعی اسلامی است.
 به۹ هنگام سفر محمد(ص) و ارتش مسلمانان از مدینه به مکه، طی ماه رمضان سال هشت هجری، برخی از مؤمنان _ از جمله پیامبر(ص) _ بنا به قرآن _ که قطع روزه در سفر را مجاز می داند _ روزه نگرفتند، در حالی که برخی دیگر، که سخت گیرتر از خود محمد(ص) بودند، روزه را دقیقا" رعایت کردند. در هرحال این وضعیت چند روز طول کشید بی آنکه هیچ از دو گروه دیگری را سرزنش کند.
نمونه دیگر: نقل است که یک بدوی پیامبر رایافت و بدو گفت: « ای رسول الله، در اوقات نماز همیشه کارهایی دارم مرا مشغول می دارد؛ آیا نمی توانی چند روش نشانم دهی که جایگزین آن کنم؟ پیامبر به او جواب داد: نماز صبح و نماز بعد ازظهر». این داستان نشان می دهد که چگونه خود پیامبر حتی در چیزی که به فرائض آیینی مربوط است اجتهاد را به کار می بست، تا مؤمنان آنها را به راحتی انجام دهند.
آخرین حکایت: عمرو بن عاص در صبح بسیار سردی، نماز صبح را بی آنکه وضو بگیرد خواند، محمد(ص) از او پرسید: « آیا آیات مربوط به وضو را خوانده ای ؟ او جواب داد: بله، رسول الله، من آیه ای که می گوید: { لاَ تُلْقُواْ بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَهِ } بقره/۱۹۵ { خود را با دست خویش به هلاکت نیفکنید. }. را نیز خوانده ام. آنگاه پیامبر از ته دل می خندد و عذر او را با کمال میل می پذیرد.»
بنیادگرایی اسلامی عقل گرا معتقد است که بازگشتبه این ویژگی های اساسی که عبارتند از رحمت، مدارا، کاهش رنج و شکنج ابنای بشر و رد هر نوع افراط و تفریط _ درست برخلاف بنیادگرایی فعال _، ضروری است.
اسلام، دین پیشرفت
در درون اسلام حرکتی مستمر به سوی آینده، و عزم رفتن به سمت استقرار تمدنی انسانی به چشم می خورد. پیدیه ناسخ در قرآن، یعنی جایگرینی یک آیه به جای آیه دیگر هر بار واقعیت جدیدی تحمیل می شد، موثق ترین شاخص حرکت مستمر انطباق با واقعیات، و عزم جزم برای تغیر زندگی است. مسلمانان اولیه این را کاملا" می فهمیدند: آنان دین کردار داشتند، و به یمن آن توانستند تمدنی بزرگ با بعد جهانی بسازند.
مسلمانان اولیه معنای واقعی این آیه را می فهمیدند: {إِنَّ اللّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ } رعد/۱۱ {خداوند حال و وضع هیچ قوم و ملّتی را تغییر نمی‌دهد ( و ایشان را از بدبختی به خوشبختی ، از نادانی به دانائی ، از ذلّت به عزّت ، از نوکری به سروری ، و . . . و بالعکس نمی‌کشاند ) مگر این که آنان احوال خود را تغییر دهند.}.
آنان اطمینان داشتند که تغییر اصیل آن است که از درون خویش آغاز شود، سپس در کنش سازنده و کار خلاق دنبال گردد. این کارها برای این که مؤثر باشند نمی توانند در سطح مسائل متوقف شوند، بلکه باید به کنه شان دست یافت. از این روستکه آنان به استقبال همه تمدنهای زمان خود می رفتند، تمامی علوم را می آموختند و در همه قلمروها کار می کردند. یک نسل بعد از فوت پیامبر، آن بدویت را ترک کردند و ، به یمن ایمانشان به اسلام، نقش آفرینان تاریخشان شدند.
در پایان قرن جهارم (دهم میلادی)، اخوان الصفا این چنین مسلمان کامل را تعریف کردند : او « در دین اش عرب، در روشن بینی اش هندو، در رفتارش صوفی، در اخلاقش فرشته گون، در تأملش عالی و در معارفش کامل است.» به عبارت دیگر، مسلمان واقعی انسان گرا و جهان گرا است.
او برا یهمه فرهنگها و اشکال معرفت گشوده است، می تواند در برابر همه قوانین الهی مداراگرا باشد، و در هر راه آنچه بهترین را دارد، برگیرد. اما در قرن پنجم هجری ( یازدهم میلادی) نقطه عطفی پدید آمد: مسلمانان از پیشرفت بازمی مانند و در نه قرن بعد در حالت عقب ماندگی فرو می روند و توانایی عمل با دیدی روشن و آگاه ار امور را اغلب از دست می دهند. بنیادگرایی اسلامی عقل گرا، که علاقه مند به جوهر اسلام است، می خواهد انسان گرا و جهان گرا باشد، و به حرکت به سوی آینده اولویت دهد، در حالی که بنیادگ ایی فعال که به گذشته توجه می کند و ا زمواضعی که نه می تواند و نه می خواهد فراتر رود عصبانی است، دشمن هر پیشرفتی است.
قدرت سیاسی در اسلام
از نظر مسلماناناولیه قدرت سیاسی، قدرت دینی ناشی از خداوندنبود، بلکه قدرتی مدنی حاصل از اراده آدمیان بود. از نظر آنان حاکم فردی همانند دیگری بود، که آنان او را برای این عنوان شایسته انتخاب دیده اند، این میثاق هر شکلی به خود می گرفت، دست کم از لحاظ نظری آنان می توانستند بر او نظارت کنند و از وظایفش عزل نمایند. رفتارها، فرامین و آرای او محصول وحی آسمانی نبود، بلکه فقط ناشی از رأی او و مشاورانش بود. ابوبکر، به هنگام انتخابش، برای مؤمنان این خطابه را کرد: (من رئیس شما انتخاب شده ام، ولی به هیچ وجه بهتر اط شما نیستم، اگر خوب کار کردم کمکم کنید، و اگر بد کار کردم، اصلاحم کنید). جانشین او عمر بن خطاب در شرایطی مشابه اعلام کرد: (اگر در من انحرافی را مشاهده کردید، اصلاحم کنید).
در سراسر تاریخ اسلام، هرگز یک فقیه، یک عالم یا یک مفسر مدعی نبوده که رأی اش ملهم از خداونداست و اقتدار ویژه یا نوعی عصمت یا تقدس دارد. همه می دانستند که اسلام همه اشکال سلطه انسان بر انسان را رد می کند و آنها را با شرک همانند می داند. در عوض، قدرت سیاسی استبدادی اغلب نوعی عصمت و تقدس را به خود نسبت می دا د. برخی این رأی را افراطی می دانند. باوجود این هر چند حاکمان ظالم هماره آنها را خلیفه کرده است تا مشیت او را متجلی کنند و مطابق با آن عمل نمایند، تو گویی آنان « امیرالمؤمنین» نبوده اند، توسط مردم انتخاب نشده اند و در برابرشان مسؤل نیستند. بدین ترتیب اقتدار سیاسی در اسلام، بعد چهار خلیفه اول و بر ضد آموزشهای اسلام اصیل، بدل به حکومت دینی شد که در آن حاکمان اعمال قدرت فردی و موروثی می کردند و در نبود هر نظارتی، می توانستند از شریعت هر طور که می خواستند، تجلی کنند. به علاوه، آنان هر چند در اساس با شیعه دشمن بودند، اما تحت تأثیر برداشت های شیعیان بودند که حاکم را معصوم و منتخب خداوند می دانستند، و این عقاید در جهت منافع آنها بود.
از نظر بنیادگرایی اسلامی عقل گرا، باید به قرآن و سنت های مسلمانان اولیه بازگشت تا اندیشه سیاسی اسلام از این خطاها پالوده شود و ثابت گردد که اقتدار سیاسی، اقتدار مدنی ناشی از اراده آدمیان است، که حق دارند در آن مشارکت کنند، بر آن نظارت نمایند، و اگر به خطا رفت، با رعایت نظام حقوقی ای که بدین منظور پیش بینی شده است، از آن فاصله گیرند. بنیادگرایی فعال به چیزی غیر از آنچه می گوید باور دارد و خلاف آنچه می گوید عمل می کند، زیرا ضمن تأکید بر این که اقتدار سیاسی جزء مکمل اسلام است، در واقع آن را واجد عصمت می داند و به نحوی رفتار می کند که آن را بدل به اقتداری دینی می کند. از طرفی، از نظر بنیادگرایی اسلامی عقل گرا، هر انسان متبحر در علوم ضمن ارتباط با دین به هیچ وجه یک فرد ساده نیست؛ ارا، سخنان و تصمیماتش او را ملتزم می سازند. برعکس، بنیادگرایی فعال آن چنان رفتار می کند که گویی از نظر او رأی، سخن یا تصمیم کسی که رئیس، راهنما یا امام می شود ملهم از خداوند است، از او برای خود ارباب می سازد، در این کار از اهل کتاب که قرآن به شدت محکومشان می کند، تقلید می کند: {اتَّخَذُواْ أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَاباً مِّن دُونِ اللّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ} توبه/۳۱ { یهودیان و ترسایان علاوه از خدا ، علماء دینی و پارسایان خود را هم به خدائی پذیرفته‌اند ( چرا که علماء و پارسایان ، حلال خدا را حرام ، و حرام خدا را حلال می‌کنند ، و خودسرانه قانونگذاری می‌نمایند ، و دیگران هم از ایشان فرمان می‌برند و سخنان آنان را دین می‌دانند و کورکورانه به دنبالشان روان می‌گردند . ترسایان افزون بر آن ) مسیح پسر مریم را نیز خدا می‌شمارند.}.
بنابراین دو نوع بنیادگرایی اسلامی وجود دارد که به طور ریشه ای با هم در تضادند: یکی، عقل گرا و معنویت طلب، که خواهان بازیافتن جنبش عقلی و حیات معنوی اولیه است. در این کار، او هم به جوهر اسلام علاقمند است و هم به روح تمدن جدید. دیگری، که فعالو سیاسی است، آمیزه ای از گرایش های مبهم و ضد عقلی است که تحت پوشش بازگشت به نیاکان متقی، سخت گیری اخلاقی ظاهری و بازگشت به شیوه ای از زندگی در گذشته به سر آمده را توصیه می کند. در این بنیادگرایی جهت گیری عقلانی، ظهور معنویت، و آموزه راستین وجود ندارد. اما گذشته به کلی مرده است، و حال در حرکت مستمر است. چنانکه می دانیم آب رودخانه همیشه همان نیست که در رودخانه جریان دارد.
_____________________________________
منبع: اسلام گرایی یا اسلام؟/مؤلف: محمّد سعید عشماوی/مترجم: امیر رضایی/انتشارات: قصیده سرا/۱۳۸۲
 
 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا