واقعیت کتابسوزی در کتابخانه های ایران و مصر توسط مسلمانان
واقعیت کتابسوزی در کتابخانه های ایران و مصر توسط مسلمانان
نویسنده: دانا مهرنوس
اولین مورخی که روایت سوزانده شدن کتابخانه اسکندریه مصر را در کتاب خود نگاشته است عبداللطیف بغدادی[۱] متوفی ۶۲۹هجری می باشد، و سپس معاصر وی به نام ابن القفطی[۲] متوفی۶۴۶ هجری و ابوالفرج ملطی[۳] متوفی ۶۸۵هجری نیز این روایت را ذکر کرده اند.
اسکندریه در دوره خلافت عمر بن خطاب توسط عمرو بن عاص فتح گردید اما در دوره خلافت عثمان بن عفان در سال ۲۵هجری نیز دوباره فتح شد.[۴]
اگر به دقت به مسئله بنگریم متوجه خواهیم شد که این روایت را تا قرن هفتم هیچ کس در هیچ کتابی ذکر نکرده است و بعد از ۶۰۰ سال عبداللطیف بغدادی این روایت را بدون آنکه به منبعی ارجاع دهد در کتاب خویش آورده است. و به تبع او ابن قفطی نیز آن را ذکر کرده است، اما روایت ابوالفرج ملطی در کتاب تاریخ مختصرالدول؛ به قول دکتر زرین کوب ابن عبری ( ابوالفرج ملطی ) که در مختصرالدول عربی آن را نقل می کند ظاهرا خودش آنقدر به صحت آن اعتماد نداشته است تا در تاریخ سریانی خویش هم آن را تکرار کند.[۵]
در علم تاریخ نیز روایت واقعه ای بدون ذکر منبع هیچ گونه ارزشی ندارد برای مثال اگر کسی بخواهد در مورد حمله مغول به ایران کتابی بنویسد باید از منابع معتبر دوره مغول استفاده کند. آیا او میتواند از خود چیزی بگوید؟ آیا او می تواند روایتی را بنویسد که هیچ مورخی از دوره مغول تاکنون ننوشته است؟ مثلا بنویسد: غازان خان مصر را فتح کرد و مردمانش را نیز قتل عام نمود؟ اگر این را بنویسد هیچکس چنین مطلبی را باور نخواهد کرد چرا که هیچ مورخی این رویداد را ذکر نکرده است و حتی برخلافش طبق منابع می نویسند غازان خان نتوانست مصر را فتح کند و نتیجه می گیرند که این روایت غیر قابل قبول می باشد.
نمونه این روایات در تاریخ بسیارند که محقق در نوشتن آنها باید بسیار موشکافانه عمل کند.
روایت سوزاندن کتابهای کتابخانۀ اسکندریه نیز از روایات خود ساختگی مورخان مذکور است چرا که هیچ یک از مورخان ششصد سال قبل از عبداللطیف بغدادی همچون واقدی متوفی ۲۰۷ هـ. و خلیفه بن خیاط متوفی۲۴۰هـ. و ابن عبدالحکم متوفی ۲۵۷هـ و بلاذری متوفای ۲۷۹هـ و طبری متوفی ۳۱۰هـ و مورخان بیشمار دیگری، ذکری از آن به میان نیاورده اند. قطعا اگر چنین رخ دادی اتفاق می افتاد از دیدگان ابن عبد الحکم که کتاب فتوح مصر و مغرب[۶] را نوشته است پنهان نمی ماند، علاوه بر این مورخان بزرگی همچون یاقوت حموی متوفی ۶۲۶هـ ، عزالدین ابن اثیرمتوفی ۶۳۰هـ، ابن خلکان متوفی ۶۸۱هـ، زکریای قزوینی متوفی ۶۸۲هـ و غیره که معاصر آنان بوده اند این روایت را در کتبشان ذکر نکرده اند حتی مورخانِ بعد از ((عبداللطیف، ابن قفطی و ملطی )) همچون شهاب الدین نویری متوفی ۷۳۳هـ ، ابن کثیر متوفی ۷۷۴ هـ ، ابن بطوطه متوفی ۷۷۹ هـ ، ابن خلدون متوفی ۸۰۸هـ ، مقریزی متوفى ۸۴۵هـ و جلال الدین السیوطی متوفى ۹۱۱هـ از آوردن چنین روایتی خودداری کرده اند.
دکتر حسن ابراهیم حسن در رد این روایت می نویسد:
۱- روایت عبداللطیف و ابن قفطی و ابوالفرج شش قرن بعد نقل شده که اگر قصه کتاب سوزی رخ داده بود محققا دو مورخ معروف که قرنها پیش از آنها حوادث فتح مصر را نوشته اند یعنی اوتیخا که به سال ۲۲۸هجری وفات یافته و یوحنا اسقف نیقوس که نوشته هایشان بهترین منبع تاریخ مصر است از یاد آن غفلت نمی کردند.
۲- کتابخانه اسکندریه دو بار دچار حریق شد یک بار در تاریخ ۴۸پیش از میلاد بود که پلوتارک درباره آن می نویسد:" نزدیک بود دشمنان بر کشتیهای ژول سزار تسلط یابند و ناچار شد آنها را به کمک آتش دفع کند. آتش از حوضها زبانه کشید و کتابخانه را بسوخت" مورخان دیگر نیز این حادثه را نقل کرده اند بنابر این کتابخانه بزرگ اسکندریه ۴۸ سال پیش از مسیح دستخوش حریق شده بود. حریق دوم کتابخانه به دوران قیصر تیود و سپس به سال ۳۹۱ مسیحی رخ داده است.
۳- اورانیوس که در اوایل قرن پنجم میلادی به اسکندریه رفته و کتابخانه آن شهر را دیده که از کتاب خالی بوده و گفته وی نشان می دهد که مدتها پیش از تسلط عرب کتابخانه اسکندریه محو شده و کتابهایی که از دوران بطلمیوسیان در کتابخانه اسکندریه بوده در اواخر قرن چهارم میلادی، ببعد وجود نداشته است. محقق است که مصر پیش از فتح اسلام در زمینه زراعت و صنعت و معرفت دچار انحطاط بود و بعید می نماید که کسانی بفکر تجدید کتابخانه قدیمی افتاده باشند.
۴- محقق است که مسیحیان معبد سراییس را سوزانده اند و احتمال میتوان داد که آتش از معبد مذکور به کتابخانه سرایت کرده و کتابهای آن را سوزانیده است.
۵- در آثار قرن پنجم و ششم و هفتم میلادی نامی از کتابخانه اسکندریه برده نمی شود.[۷]
بعد از تسلط صفویان در ایران و ضدیت با خلیفه دوم- عمر بن خطاب- این افسانه بهتر توانست در اذهان و کتب مورخین متعصب جای گیرد، تعصبات مذهبی مورخینی همچون قاضى احمد تتوى، آصف خان قزوینى در دوره صفوی باعث شده است که در کتاب خود به نام تاریخ الفی دروغی را بنویسند که اگر محقق هوشیار نباشد در نقل مطالب خویش دچار اشتباهی جبران ناپذیر خواهد شد و مردمانی را نیز به گمراهی خواهد کشاند؛ نویسندگان تاریخ الفی همان روایت تحریق کتابهای کتابخانه اسکندریه را آورده اند[۸] اما برای آنکه بگویند این روایت متاخر نیست و ششصد سال از واقعه دروغین نگذشته به دروغ آن را به کتاب طبقات الامم قاضی صاعد اندلسی متوفی۴۶۲ هـ نسبت داده اند در حالی که برای همگان آشکار است که قاضی صاعد این روایت دروغین را ننوشته است؛[۹] و اضافاتی را نیز بر روایت افزوده است که محقق با خواندن آن به بی ارزش بودن و نامعتبر بودن تاریخ الفی آگاهی می یابد؛ وی می نویسد: «چون این خبر به امیر المؤمنین على، علیه السّلام، رسید فاروق را منع فرمود و گفت: آنچه در آن کتاب است موافق قرآن است، امّا قرآن مجملى است که هرکس از وى استنباط آن علوم نمى تواند نمود؛ و بر تقدیر آنکه آنچه در آن کتب باشد مخالف قرآن باشد، سوختن آن روا نیست؛ چه، شاید که مشتمل بر شرایع و نوامیس ماتقدّم باشد و سوختن شرایع ماتقدّم به هیچ وجه جایز نیست. امّا این سخن پیش فاروق هیچ فایده نکرد»[10]. اینان بر اساس تعصب خود و نیز بر قصد آنکه ذکر خیری از علی بن ابیطالب کرده باشند این روایت دروغ را ساخته و پرداخته اند.
معاصر آنان نیز به نام قاضى احمد بن محمد غفارى کاشانى که کتابش، تاریخ نگارستان را به نام شاه طهماسب اول صفوی نوشته است همین روایت را آورده است[۱۱] و دیگر ننوشته است از چه منبعی آن را نقل کرده است اما وی روایت علی بن ابی طالب را همچون تاریخ الفی بر آن نیفزوده است.
در دوره قاجار نیز محمد حسن خان اعتماد السلطنه در کتاب تاریخ منتظم ناصری که آن را به ناصر الدین شاه قاجار تقدیم کرده است روایت سوزاندن کتابها را ذکر کرده است اما باز متاسفانه برای آنکه خوانندگان مطلب همچنان ناآگاه بمانند به هیچ منبعی ارجاع نمی دهد. در واقع او می داند که ۶۰۰ سال بعد از فتح اسکندریه چنین روایتی را ساخته اند، با ذکر نکردن منبع و توضیح ندادن آن قصد عوام فریبی را دارد و این نشان از نبودن وجدان تاریخی وی در نقل روایات می باشد.
عبدالله مستوفی نیز که در دوره قاجار و پهلوی زیسته، علاوه بر اینکه تعصبات مذهبی در وی، هیچ راه نفوذی برای دیدن رای دیگران باقی نذاشته بود، در دوره ای زندگی میکرد که تعصبات ملی گرایانه نیز در اوج خود بود. وی این روایت را به گونه ای ذکر میکند که متأسفانه هیچ مورخ و محققی تا آن زمان اینگونه ننوشته است، اراجیف و دروغهای شرم آور و از خود ساخته ای که در حق خلیفه دوم نوشته و او را به اسکندر مقدونی، چنگیزخان مغول، و ابوجهل تشبیه کرده است و حتی پا فراتر نهاده ابوجهل را بر خلیفه مسلمین ترجیح داده است.[۱۲]
محققان دیگری در دوره پهلوی متاثر از جو ملی گرایی افراطی حاکم در آن زمان، همچون ذبیح الله صفا[۱۳] و مرتضی راوندی[۱۴] نتوانستند پرده تاریک تعصب را از دیدگان خود بردارند و این روایت را با حالتی که مثلا ابراز تأسف کرده ذکر کرده اند و ارزش کتاب خود را پایین آورده اند.کسی چون ذبیح الله صفا حتی با دادن ارجاع که از قفطی استفاده کرده است بدون هیچ توضیح دیگری که قفطی در چه سالی زیسته است و چند قرن بعد از حادثه دروغین بوده است بیشتر توانسته است ذهن خوانندگان را پر از اوهام نماید چرا که خوانندگان از کجا در مورد قفطی بدانند به خیال اینکه چون ذبیح الله صفا به وی ارجاع داده است پس روایت درستی می باشد این وظیفه علمی و تاریخی ذبیح الله صفا بود که تعصب مانع از ارائه آن شده است.
متأسفانه کسانی که علم تاریخ را داستانهایی چند می دانند سخت در اشتباهند، تاریخ علمی است که اگر به درستی بررسی و تحقیق نشود مردمان بیشماری را به دام گمراهی خواهد افکند. چرا که متعصبانی همچون عبدالله مستوفی، تتوى و آصف خان قزوینى در تاریخ کم نیستند و عوام مردم نیز از کجا بدانند اینان کیستند، کدام روایت راست و کدام دروغ می باشد، عوام به خیال آنکه کتاب فلان کس تاریخی می باشد می پندارند هر چه در آن است درست می باشد.
رد شبهه سوزاندن کتابهای کتابخانه ایران به فرمان عمر بن خطاب:
اولین کسی که در تاریخ روایت سوزاندن و در آب انداختن کتابها را در ایران توسط سعد بن ابی وقاص نوشت، ابن خلدون متوفی ۸۰۸هـ. می باشد و بعد از او حاجی خلیفه متوفی 1067هـ بود.[۱۵] اگر روایت عبداللطیف ۶۰۰ سال بعد از فتح اسکندریه نوشته شده، روایت ابن خلدون حدود ۷۵۰ سال بعد از فتح ایران نوشته شده است یعنی تا هفت قرن و نیم هیچ مورخی در هیچ کتابی سخنی از آن نیاورده است و متاسفانه ابن خلدون همچون بعضی اشتباهات دیگرش که به عنوان مثال در سخن از فتوحات اسلامی در فتح "ایذج" هم به جای شهر ایذج شهر "آمِد" را نوشته است و باعث شده که خانم فائزه محمد عزت در پایان نامه خویش به نام "الکورد فی اقلیم الجزیره و شهرزور فی صدر الاسلام من ۱۶ الی ۱۳۲هـ" اشتباهی بزرگ را در مورد فتح آمِد مرتکب شود به طوری که حتی در نتیجه پایان نامه خویش نیز بدان استناد کرده است.[۱۶] ابن خلدون با درج این روایت غیر مستند کتابسوزی، بسیاری از کسان را گمراه و آتش تعصب و کینه را در وجود کسانی چون عبدالله مستوفی[۱۷]، مرتضی راوندی[۱۸]، و ذبیح الله صفا[۱۹] شعله ور ساخت. اگر چه عبدالحسین زرین کوب در دو قرن سکوت به آن استناد کرده است اما خود ۶سال بعد از چاپ اول کتابش در مقدمه چاپ دوم در مورد تعصب خویش چنین میگوید: «نمی دانم از خامی یا تعصب، نتوانسته بودم به عیب و گناه و شکست ایران به درست اعتراف کنم. در آن روزگاران، چنان از شور و حماسه لبریز بودم که هر چه پاک و حق و مینوی بود از آن ایران می دانستم و هرچه را از آن ایران- ایران باستانی می گویم- نبود، زشت و پست و نادرست می شمردم.[۲۰] وی بعدها با نوشتن کتاب کارنامه اسلام افسانه کتاب سوزی مسلمین را به طور کلی رد کرد. [۲۱] حسن ابراهیم حسن[۲۲] و … نیز این روایت را رد کرده اند.
شایسته است که نظرات سه تن از استادان مشهور به نقل از وبلاگ دژنبشت ذکر گردد:
دکتر فرانز رزنتال، استاد دانشگاه ییل در ذیل جمله نقل شده توسط ابن خلدون در پاورقی این کتاب گفته ابن خلدون را که خلیفه دوم دستور به سوزاندن کتابهای ایرانیان داد، را کپی برداری از "افسانه مشهور" سوزاندن کتابخانه اسکندریه توسط مسلمانان میداند.[۲۳]
کلی ترامبل، نویسنده کتاب "کتابخانه اسکندریه" بر این باور است که اکثر دانشوران امروزی داستان تخریب کتابخانه اسکندریه به دست مسلمانان را نامعتبر میدانند.[۲۴]
دکتر برنارد لوییس، استاد دانشگاه پرینستون، در مقالهای دلایل خود را بر جعلی بودن کتابسوزی اسکندریه مصر توسط اعراب ارائه میکند و به ریشه یابی به وجود آمدن چنین ادعائی میپردازد. او با اشاره به شباهت روایت ابن خلدون در دستور عمر به سوزاندن کتابهای ایرانیان با دستوری که از وی در سوزاندن کتابخانه اسکندریه نقل میشود نتیجه میگیرد که این هر دو ادعا از جنس باورهای عامیانه هستند.[۲۵]
به امید روزی که محققین و سال نگاران در نوشته های خویش هر نوع تعصبی را به کنار نهند. و با ذهنی باز و بدور از هر نوع دشمنی به باز سازی وقایع بپردازند.
[۱] – عبد اللطیف بن یوسف البغدادی، الإفاده والاعتبار فی الأمور المشاهده والحوادث المعاینه بأرض مصر، مطبعه وادی النیل، الطبعه: الأولى، ۱۲۸۶ هـ . ص۲۸.
[۲] – جمال الدین علی القفطی، أخبار العلماء بأخیار الحکماء، المحقق:إبراهیم شمس الدین، دار الکتب العلمیه، بیروت – لبنان، الطبعه: الأولى ۱۴۲۶ هـ – ۲۰۰۵ م، ص۲۶۵-۲۶۶.
[۳] – نگاه کنید به تاریخ سیاسی اسلام ، حسن ابراهیم حسن، ترجمه ابوالقاسم پاینده، سازمان انتشارات جاویدان، چاپ ششم ۱۳۶۶، ص ۲۷۵.
[۴] – نگاه کنید به عبد الرحمن بن عبد الله بن عبد الحکم المتوفى(المتوفی ۲۵۷هـ)، فتوح مصر والمغرب، مکتبه الثقافه الدینیه، ۱۴۱۵ هـ ،ص۲۰۵و أحمد بن یحیى البَلَاذُری (المتوفى: ۲۷۹هـ)، فتوح البلدان، دار ومکتبه الهلال- بیروت ۱۹۸۸ م، ص ۲۱۷- ۲۲۱.
[۵] – عبدالحسین زرین کوب، کارنامه اسلام، تهران: انتشارات امیر کبیر، ۲۵۳۵ص ۴۳.
[۶] – نگاه کنید به : عبد الرحمن بن عبد الله بن عبد الحکم، فتوح مصر والمغرب، بی جا : مکتبه الثقافه الدینیه، ۱۴۱۵ هـ.
[۷] – تاریخ سیاسی اسلام،ص ۲۷۹- ۲۸۰.
[۸] – قاضى احمد تتوى، آصف خان قزوینى، تاریخ الفی، تحقیق غلام رضا طباطبایى مجد، انتشارات علمى و فرهنگى، تهران: چاپ اول ۱۳۸۲ش، ج ۳، ص: ۲۱۲۱- ۲۱۲۲.
[۹] – نگاه کنید به : صاعد بن احمد بن صاعد اندلسی، نشره و ذیله بالحواشی و اردفه بالروایات والفهارس الاب لویس شیخو یسوعی، مطبعه الکاثولیکیه للاباء الیسوعیین، بیروت ۱۹۱۲.
[۱۰] – تاریخ الفی ، ج ۳، ص: ۲۱۲۲.
[۱۱] – قاضى احمد بن محمد غفارى کاشانى، تاریخ نگارستان، تحقیق مرتضى مدرس گیلانى، تهران :کتابفروشى حافظ، چاپ اول، ۱۴۱۴ق. ص: ۲۰۷.
[۱۲] – عبدالله مستوفى، شرح زندگانى من، تهران: چاپ پنجم ۱۳۸۴ش. ج ۱، ص ۳۲۲- ۳۲۴.
[۱۳] – ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات در ایران، تهران: انتشارات فردوس، چاپ هشتم۱۳۷۸ش، ج ۱، ص: ۸۸.
[۱۴] – تاریخ اجتماعى ایران، مرتضی راوندی، تهران: انتشارات نگاه۱۳۸۲ش، ج ۲، ص: ۵۰.
[۱۵] – مصطفى بن عبد الله کاتب جلبی القسطنطینی المشهور باسم حاجی خلیفه أو الحاج خلیفه، کشف الظنون عن أسامی الکتب والفنون، مکتبه المثنى – بغداد (وصورتها عده دور لبنانیه، بنفس ترقیم صفحاتها، مثل: دار إحیاء التراث العربی، ودار العلوم الحدیثه، ودار الکتب العلمیه)۱۹۴۱م، ج۱،ص۶۸۰.
[۱۶] – فائزه محمد عزت، الکورد فی اقلیم الجزیره و شهرزور فی صدر الاسلام من ۱۶ الی ۱۳۲هـ ، جامعه الصلاح الدین، ۱۴۱۲ق|۱۹۹۱م. ص ۹۴- ۱۳۷.
[۱۷] – شرح زندگانى من، ج ۱، ص ۳۲۴ .
[۱۸] – تاریخ اجتماعى ایران، ج ۲، ص ۵۱.
[۱۹] – تاریخ ادبیات در ایران، ج ۱، ص ۸۹.
[۲۰] – عبدالحسین زرین کوب، دو قرن سکوت، تهران: انتشارات سخن، ۱۳۸۰ش، ص۱۹-۲۰.
[۲۱] – کارنامه اسلام، ص ۴۲-۴۳.
[۲۲] – تاریخ سیاسی اسلام، ص ۲۷۶.
[۲۳] – The Muqaddimah, an introduction to history By Ibn Khaldun, translated by Franz Rosenthal, p. ۳۷۳
[۲۴] – Kelly Trumble, The Library of Alexandria, Robina MacIntyre Marshall, p. ۵۱
[۲۵] – Lewis, Bernard. “The Vanished Library”. The New York Review of Books. ۳۷(۱۴). ۲۷ September ۱۹۹۰
این روایت های هواساخته با اصول و قواعد علمانی اسلام ناب محمدی ص س که ۱۴ قرن است تضعیف و تضعیف و تقریبا نابود گشته متناقض و متعارض است … مانند اطلبوا العلم و لو باالصین و …..
سلام. موافق این هستم که این اتفاق سند محکمی ندارد و شاید افسانه باشد، اما ابن خلدون و طبری در تاریخ طبری این اتفاق را آورده اند. جایی در تاریخ طبری گفته شده که عمر گفت “اگر این کتابها در قران باشد که نیازی به آن نیست و اگر نباشد کفر است پس همه را بسوزانید.” هر چند تاریخ طبری هم تنها جانب امانتداری را رعایت نموده و نه جانب صحت را.
صحبت من این است که در متن نوشته شده توسط شما حتی جانب امانت رعایت نشده است.هرچند با آن موافق باشم اما لطفا حق جو و حق طلب باشیم.
استاد دکتر مطهری در این خصوص سخنرانی و کتاب خوبی دارد بهترین دلایل بر رد این نظر را ایشان بصورت مستدل پاسخ داده است
کتاب سوزی در ایران و مصر توسط مسلمان ها، دروغی بیش نیست؛ به جهت آنکه حقیقت اصلی را کتمان نموده و تصویری تاریک از اسلام در اذهان عمومی ایجاد نمایند. این دروغ توسط خودغربی ها و عوامل وابسته شان منتشر شده تا با فرافکنی واقعیتی مهم را پنهان نمایند و آنهم اینکه کشورهای غربی در طول چند قرن در کشورهای اسلامی توسط عوامل خود اقدام به خرید و یا سرقت کتب و تالیفات علما و دانشمندان اسلامی نموده اند و در اکثر شهرهای مهم اسلامی مامورینی داشتند که به این کار اقدام می کردند که بعنوان نمونه می توان به ماجرای آیت الله مرعشی نجفی اشاره کرد که با قبول نماز و روزه ی استیجاری تنها نسخه باقی مانده از یک کتاب را خرید و اجازه نداد تا آن کتاب به دست مامور انگلیسی بیفتد. هدف آنها این بود تا با این کار آن متون را ترجمه کرده و در اختیار دانشمندان خود قرار دهند تا آن پیشرفت ها را به نام خودشان ثبت نموده و موجبات پیشرفت خود را هم فراهم نمایند. که بعنوان نمونه باید به ترجمه کتب ابن سینا در چند قرن قبل در اروپا اشاره کرد که در مراکز علمی خود و در سطوح عالیه سال های متمادی آنها را تدریس می نمودند. باید به این موضوع اشاره نمود که متاسفانه بخش قابل توجهی از این کتاب ها در راه انتقال به غرب و یا در جنگ های داخلی اروپا از بین رفتند. هدف دیگر غربی ها، محروم کردن مسلمین از گنجینه های فکری و علمی خود بوده تا آنها را عقب نگه داشته و از شناخت درست تمدن اسلامی توسط نسل های بعدی جلوگیری نمایند. دلایلی وجود دارد که غربی ها برخی از کتاب های ارزشمند اسلامی که هیچ نسخه ای از آنها در کشورهای اسلامی موجود نیست را در اختیار دارند، و از افشای آنها خودداری می کنند. لطمه ای که غربی ها از لحاظ علمی و فکری به تمدن اسلامی زدند، بسیار سنگین تر از لطمه ای بود، که حمله مغولها بوجود آورد. مثلا در جنگ های اندلس و جنگ های صلیبی در بیت المقدس مراکز علمی و کتابخانه های بزرگی که در آنها وجود داشت، به آتش کشیده شدند و چیزی از آنها باقی نماند. در تاریخ آمده که تنها در یکی از کتابخانه های شهر قرطبه در اندلس(اسپانیا) حدود ششصد هزار جلد کتاب وجود داشته است در حالی که تمام نسخ خطی اسلامی موجود در اسپانیای امروز پنج هزار جلد نمی شود! که آنها هم در دوره استعمار به سرقت رفته اند و مربوط به تمدن اندلس نمی شوند. در جنگ های اندلس و جنگ های صلیبی جنایت های رعب انگیز و وحشیانه ای در مورد مسلمانان صورت گرفت و مسلمانان یا باید از اسلام دست برمی داشتند و مسیحی می شدند و یا به فجیع ترین شکل به قتل می رسیدند. اساسا دادگاه های تفتیش عقاید نیز به همین دلیل بوجود آمد که بتوانند افرادی که در باطن و بصورت مخفیانه مسلمان هستند باقی مانده اند، شناسایی شده و کشته شوند. و به همین دلیل گالیه محکوم به مرگ شد؛ چون حرف مسلمانان را بیان می کرد که اعتقاد داشتند زمین گرد است.
iهرعمل بد و منفور از سوی هر نژاد وکشوری که باشد منفور است .
سران هرملتی در هر برهه ای از تاریخ ممکن است بواسطه ی تجمیع قدرت نظامی و با سو استفاده از عقاید افراطی مردمشان آنها را در قالب نیروهای نظامی در آورده ودست به اعمالی همچون کتابسوزی یا تجاوز و قتل و غارت بزنندهمانطور که الآن داعش دارد از جهل و تعصب عده ای از سنیان افراطی استفاده کرده و با تکیه بردلارهای باد آورده ی نفتی اعراب دست به کشورگشایی و جنایت میزند.ربطی به یک نژآد یا کشور خاص ندارد.دلیل ندارد که ما بواسطه ی اینکه مثلا”داعش دارد جنایت میکند با همه ی عربها دشمن شویم.مگر اینها چند در صد از اعراب را تشکبل میدهند؟بیایید این یکسو نگریها را کنار گداشته و حسابها را سواکنیم .هرملتی خوب و بد دارد .
در هرصورت جماعت بدها همه منفور و قابل انتقادند ،با هر زبان و نژاد و مذهبی که باشند ومن معتقدم کسی که کارهای غیر انسانی و جنایتکارانه میکند اصلا”دینی ندارد.پس اگر شخص یا اشخاصی در لباس و هیئت یک دین و مذهب جنایت و خیانت کردندآنها اصلا” لایق شمولیت آن دین نیستند و نباید بواسطه ی اعمالشان حقانیت آن دین را زیر سوال برد.
دقت کنید و به بیراهه نروید لطفا”.