روایت دو افسر پلیس ناظر اعدام سید قطب
روایت دو افسر پلیس ناظر اعدام سید قطب
نویسنده: شهید سید قطب / مترجم: فائز ابرهیم محمد
از این عبارات تکان دهنده، برای ما به خوبی آشکار میشود که خداوند ـ سبحان ـ سید را بر حق نگاه داشت، حتّی در آخرین لحظات زندگیاش، و همین برحق بودنش بود که توانست در زندگی خود مردم زیادی را به اسلام دعوت کند و حتّی با شهادتش نیز، تأثیر بسزایی بر روحیه مردم بگذارد، به طوری که افراد بسیاری با دیدن صداقت و ایمانش، درس گرفتند و به اسلام ملتزم شدند.
چنانچه مجله «الدعوه» به توبه دو نفر پلیس که ناظر اعدام سید بودند، اشاره میکند و به نقل از یکی از آن دو چنین میآورد:
«چیزهایی را دیدیم که قابل تصوّر نبود. چیزهایی که موجب تغییر کلّی و اساسی در زندگی و افکار و عقیده ما شد. در زندان هر شب با افراد و گروههایی از پیر و جوان، زن و مرد که به آنجا میآوردند، مواجه بودیم که به ما میگفتند: اینها خائن و جاسوس هستند و با اسرائیل همکاری دارند، و دستور میدادند با هر وسیله و شکنجهای که بود از آنان اعتراف بگیریم تا اسراری که میدانند، آشکار سازند.
گفتن اینکه آنان جاسوس اسرائیل هستند، برای ما کافی بود که بدنشان را با شلاق بکوبیم و پاره کنیم؛ چون از شنیدن همکاری با اسرائیل خونمان به جوش میآمد، و وظیفه خود میدانستیم که هر خائن و همکار اسرائیل را با شدیدترین شکنجه عذاب دهیم.
امّا طولی نکشید که با مسائلی روبهرو شدیم که از فهم آن عاجز بودیم و نمیتوانستیم آنها را توجیه کنیم. میدیدیم کسانی که به عنوان خائن به ما معرفی شدهاند، شب و روز در حال نماز، عبادت، و تلاوت قرآن هستند و جز هنگام خواب لحظهای از ذکر خدا غافل نیستند. حتی به هنگام شکنجه هم تنها اسم خدا را بر زبان دارند، طوری که برخی از آنان که زیر شلاقهای کشنده جان میدادند و یا به هنگام هجوم سگهای تعلیم شده، پاره پاره میشدند، با ذکر خدا و لبخند به استقبال مرگ میرفتند.
این امر موجب ایجاد تردید در ما شد. چگونه ممکن بود این چنین انسانهای مؤمن صادق، با شهامت و خداترس، جاسوس و همکار اسرائیل و دشمن خدا باشند؟! من و دوستم مخفیانه با هم تصمیم گرفتیم، تا جایی که امکان داشته باشد از شکنجه آنان خودداری کنیم و هر کمکی که از دستمان برآید، دریغ نورزیم.
یکی از الطاف الهی بر ما این بود که مدّت زیادی طول نکشید که از آن زندان منتقل شدیم. آخرین مأموریتی که به ما محوّل شد، نگهبانی از یک زندان انفرادی بود که به ما گفته بودند: این زندانی از همه خطرناکتر است و مغز متفکّر، رهبر و برنامهریز سایر خائنان میباشد. شکنجه و عذابش را به جایی رسانده بودند که توان نداشت از جای خود بلند شود، بلکه با دست بلندش میکردند و برای بازجویی به دادگاه نظامی میبردند!
تا اینکه شبی دستور آمد که او را به پای چوب اعدام ببرند. یکی از روحانیّون را به نزد او بردند تا او را وعظ و اندرز دهد و توبه را به او یاد دهد!! صبح روز بعد من و رفیقم بازوهایش را گرفتیم و او را سوار بر ماشین سرپوشیدهای کردیم که قبلاً چند محکوم به اعدام دیگر را با آن به پای چوبه دار برده بودیم.
پشت سر ما هم چندین ماشین نظامی ـ که پر از سرباز مسلّح آماده بودند ـ میآمدند و از ماشین ما محافظت میکردند. وقتی به محل اعدام رسیدیم، سربازها فوراً در جای خود قرار گرفتند و مسلسلهای خود را آماده ساختند. مسئولین تمام وسایل مورد نیاز را آماده کرده بودند. در پای هر چوبه اعدامی، سرباز مسلّحی قرار گرفته بود. هر محکوم را در پای چوبهای حاضر کردند، و طناب به گردنش آویختند و در کنار هر چوبه، یک مأمور اطلاعاتی ایستاده و منتظر بود تا وقتی دستور داده شود، تختههایی را که زیر پای محکومین قرار داشت، کنار بزنند، و محکومین پا در هوا و گردنشان در حلقه طناب بماند.
همچنین در کنار هر محکوم یک سرباز بود که پرچم سیاه در دست داشت و میبایست به هنگام اجرای حکم، پرچمها را بلند کند. در آن لحظات حساس چیزی که از همه مهمتر و پر هیبتتر بود، کلمات و سخنانی بود که محکومین بین خودشان ردّ و بدل میکردند، در حالی که چند لحظه بیشتر به مرگشان نمانده بود. با اطمینان و آرامش و ایمان کامل مژده ملاقات در بهشت، با محمّدالمصطفی ـ صلّی اللّه علیه و سلم ـ و اصحاب گرامیاش را به یکدیگر میدادند و همه با صدایی رسا و مؤثر، «اللّه اکبر و للّه الحمد» گویان به سخنان خود پایان دادند.
در این اثنا صدای ماشینی که به صحنه اعدام نزدیک میشد، شنیده شد و بعد از رسیدن به محل، توقّف کرد و خاموش شد. سربازی از آن بیرون آمد و در ماشین را باز و ادای احترام کرد. افسر عالیرتبهای از ماشین پایین آمد و به مأمورین اعدام دستور داد که هر کس در جای خود قرار گرفته و منتظر دستور باشد!
سپس به طرف سید قطب ـ که ما در کنار چوبه اعدامش ایستاده بودیم ـ آمد و دستور داد چشمانش را باز کردند و طناب را از گردنش بیرون آوردند. سپس با صدای لرزانی خطاب به سید گفت: «برادر عزیز! ای سید! من از جانب رئیس مهربان و باگذشت، مژده حیات و نجات از مرگ را برایت آوردهام. تنها یک کلمه است که باید زیر آن را امضاء کنی، آنگاه هر چه میخواهی برای خود و سایر همفکرانت بخواه!».
افسر، منتظر جواب سید نماند و دفتری را که در دست داشت باز کرد و گفت: « برادر عزیز! تنها این دو کلمه را بنویس: من اشتباه کردم، معذرت میخواهم!!».
سید حرفهای او را شنید. چشمان صاف و پاکش را گشود. تبسّم با معنایی بر چهرهاش ظاهر شد. با متانت و آرامش عجیبی خطاب به آن افسر گفت: «هرگز! هرگز! حاضر نیستم زندگی زودگذر را با دروغی که برای همیشه باقی است، به دست آورم».
افسر عالیرتبه با قیافهای غمگین و لهجهای که نشاندهنده تأثّر عمیق او بود، گفت: «سید! اگر این را نپذیری، مرگت حتمی است!».
سید ـ رحمه اللّه ـ در جوابش گفت: «مرگی که در راه خدا باشد، بزرگترین افتخار است و از آن استقبال میکنم، اللّه اکبر!».
به حقیقت، قدرت و عزّت ایمان باید این چنین باشد. فرصت برای گفتگوی آنان باقی نمانده بود و آن افسر به مأمورین دستور داد که حکم اعدام را به اجرا درآورند. فوراً تختهها را از زیر پای سید و برادرانش بیرون کشیدند و جسم آنها در هوا معلّق ماند. همگی جملهای را بر زبان میراندند که هرگز نمیتوانم آن را فراموش کنم. تأثیر این جمله را در هیچ موقعیّت دیگری این چنین ندیده بودیم. همه میگفتند: «لا إله إلا اللّه، محمّد رسول اللّه».
نحوه رفتار سید و مشاهده این صحنه باعث شد که ما هر دو توبه کنیم و به سوی خدا بازگردیم و از شکنجه افراد پاک و بیگناهی که مرتکب شده بودیم، پشیمان و طلب مغفرت نماییم»…
***
بدین ترتیب، سید لحظات بسیار سخت و دشواری را در آخرین ساعات عمرش گذراند. او توانست برتمام تجارتها و سوداگریها، فائق آید و بر حق ثابت بماند و مصداق این آیات ربّانی شود:
[ من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوا الله علیه. فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا ] … [ و إن کادوا لیفتنونکعن الذی أوحینا إلیک لتفتری علینا غیره. وإذا لاتخذوک خلیلا. و لولا أن ثبتناک لقد ترکن إلیهم شیئا قلیلا، إذا لاذقناک ضعف الحیاه و ضعف الممات. ثم لا تجد لک علینا نصیرا ] .
[ در میان مؤمنان، مردانی هستند که با خدا در پیمانی که با او بستهاند، راست بودهاند. برخی پیمان خود را به سر بردهاند (و شربت شهادت سر کشیدهاند) و برخی نیز در انتظار (آن) هستند. آنان هیچ گونه تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادهاند (و کمترین انحراف و تزلزلی در کار خود پیدا نکردهاند) ] … [ نزدیک بود آنان (با نیرنگهای گوناگون و نیروهای زر و زور و تزویر) تو را از آنچه به تو وحی کردهایم، منصرف گردانند تا جز قرآن را به ما نسبت دهی، و آنگاه تو را به دوستی گیرند، و اگر ما تو را استوار و پابرجای (بر حق) نمیداشتیم، دور نبود که اندکی بدانان گرایش پیدا کنی. (واگر چنین میکردی) در این صورت عذاب دنیا و آخرت را(برایت) چندین برابر (میساختیم و) به تو میچشاندیم. سپس در برابر ما یارویاوری نمییافتی ] ..
زمانی که سید و برادرانش را ـ در شامگاه یکشنبه ۲۸/۸/۱۹۶۶ ـ به زندان «إستیناف» برای اعدام میبردند، تلویزیون تصویری از سید و دو برادر دیگرش را به وقت خروج از زندان نظامی و سوار شدن به ماشین نشان داد:
قامتی ایستاده، سربلند، چهرهای نورانی، با گونههایی باز، دستان خود را به سوی سربازان و نگهبانان جلوی زندان دراز میکرد، در حالی که لبخند درخشندهای بر لب داشت، آنان را وداع میگفت. حتّی موقعی که او را سوار خودروی ارتشی میکردند، این لبخند همچنان بر لبانش نقش بسته بود و دستش را به علامت خداحافظی بلند مینمود. زمانی که ماشین سرپوشیده حرکت کرد، سید به افرادی که اطراف پنجرههای ماشین ایستاده بودند، نگاه میکرد و آن لبخند کماکان باقی بود.
تصویر این حالت گرفته شد و اغلب مطبوعات، تصاویرش را اندکی قبل از مرگ در حالی که چهرهاش بر اثر یک لبخند ملایم و چشمان نافذ، نورانی شده بود، چاپ کردند.
این لبخند دلپذیر، بسیار پر معنی بود و بر امور زیادی دلالت میکند. او با این کارش پیامهای بسیاری را به نسلهای آینده تحویل داد. لبخند رضا و خوشنودی، لبخند سعادت و آرامش، لبخند اطمینان و یقین، و بالاخره لبخند ظفر و پیروزی ابدی …
«… برترین حالت پیروزی، پیروزی روح بر مادّه، پیروزی عقیده بر درد و شکنجه، و بالاخره پیروزی ایمان بر فتنه و بلا و مصیبت است…».
آری! صاحب «فی ظلال القرآن» در راه میدان اعدام و چوبه دار بود، در حالی که به لقای پرودگارش شاد و خوشنود و مشتاق بود، و در جهان پهناور انعکاس قصیده پاک و معصومانهاش، همچون چهچههها و هلهلههای زیبا و قشنگ و ترانههای عروسی و دامادی این شهید، بر دیواره اعصار و قرون برخورد کرد و در فضا پیچید:
أخی إن ذرفت علی الدموع و بللت قبری بها فی خشوع
فأوقد لهم من رفاتی الشموع و سیروا بها نحو مجد تلید
أخی إن نمت نلق أحبابنا فروضات ربی أعدت لنا
و أطیارها رفرفت حولنا فطوبی لنا فی دیار الخلود
أخی ستبید جیوش الظلام و یشرق فی الکون فجر جدید
فأطلق لروحک أشواقها تری الفجر یرمقنا من بعید
ای برادر! هرگاه بر سر قبرم آمدی و بر من اشکهایت را ریختی
و قبرم را با اشکهای ریزانت، خاشعانه خیس کردی
آنگاه از خاک قبرم، شمعهایی را برایشان درست کن و روشن ساز
و همگی با آنها به سوی تولّدی دوباره و عزّت قبلی خود برگردید
ای برادر! اگر ما بمیریم، دوستداران و محبوبان خود را میبینیم
و باغها و روضات پرودگارم در بهشت برایمان آماده گشته است
و پرندههای خوشآواز در اطراف ما، این طرف و آن طرف بال میزنند
بهبه! خوشا به حالمان که در این سرزمین جاوید و ابدی هستیم
ای برادر! به زودی سپاه و لشگریان ظلم و ستم و تاریکی نابود میشوند
و در جهان هستی، فجر و سپیدهدمی جدید طلوع و پرتوافکنی میکند
پس برای روح خود، شور و عشق و شیفتگیهایش را آزاد کن
آنگاه همان سپیدهدم را میبینی که از دور به ما مینگرد و چشمک میزند…
شهادت سید قطب، حادثهای بسیار دردناک بود که جهان اسلام را لرزاند و جان بسیاری از دعوتگران و جماهیر مسلمان را به درد آورد. بعد از اجرای حکمش، مسلمانان زیادی در مشرق و مغرب «نماز غایب» برایش به پا داشتند و تعداد بسیاری از روزنامههای عربی و غیر عربی، در خصوص شهید سید قطب و برادرانش منتشر شدند.
اندیشه حرکتی اسلامی او بعد از شهادتش، مقبول ربّ العالمین قرار گرفت و جایگاه بلند و ارزشمندی را نزد اندیشمندان و متفکّران و دعوتگران و دستاندرکاران اسلامی یافت.
بسیاری از نویسندگان و مؤلفان و شعراء و نقاد، در تعریف فکر و شرح حال و سیرتش نوشتند و سخن گفتند..
به راستی مردم زندگی میکنند و میمیرند، ولی شهیدان میمیرند و زندگی میکنند. مردمان زندگی میکنند تا بمیرند، ولی شهیدان میمیرند تا زندگی کنند!
سید قطب ـ رحمه اللّه ـ امامی شهید است که استعمار حتّی از جسد مرده این آزاده نیز میترسد و ساعت چهار و بیست دقیقه بامداد همان روز، به طور پنهانی در مقبره «امام شافعی» به خاک میسپارند!!
او شهیدی زنده است. با بلندترین معنایی که شهادت و زندگی در بردارد.
نزدیکترین معنای شهید این است که در راه خدا میمیرد، امّا معنی حقیقی و کاملتر و شاملترش چیز دیگری است:
[ و یتخذ منکم شهداء … ] .
[ و خداوند از میان شما قربانیانی را برمیگیرد ] .
«…این تعبیر، تعبیر بس شگفتی است و دارای معنی ژرفی است. بیگمان شهیدان گزیدگانند. خداوند ایشان را از میان مجاهدان انتخاب میکند، و آنان را برای خود برمیگزیند. پس در این صورت شهادت نه مصیبت و بلا است و نه خسارت و زیان، بلکه کسی که در راه خدا شهید میشود، مورد لطف و مرحمت پروردگار قرار گرفته و قرعه خوشبختی آسمانی به نام او در آمده است، و انتخاب و گزیده خداوند ـ سبحان ـ شده است… اینان کسانی هستند کـه خداوند عظیم، ایشان را خاص خود فرموده و شهادت را نصیبشان نموده است تا آنان را برای خود انتخاب و به خویشتن نزدیک گرداند!
گذشته از این، آنان شهیدند و خداوند از آنان میخواهد که بر آن حقّی ادای شهادت کنند که آن را برای مردم روانه کرده است. از آنان شهادت میخواهد و ایشان شهادت را اداء مینمایند. به گونهای آن را اداء میکنند که در ادای آن نه شبههای، و نه جای رخنهای و نه محل ستیزی باقی میماند. شهادت را با جهادشان تا پای مرگ در راه احقاق این حق، و استوار داشتن آن در دنیای مردمان، به نحو احسن اداء مینمایند…».
به هنگام محاکمه سید در دادگاه، افسری به او نزدیک شد و از او پرسید: «مگر به نظر تو شهید چه کسی است؟!».
سید چنین جواب میدهد:
«شهید کسی است که شهادت میدهد به اینکه شریعت خداوند برایش دوستداشتنیتر و پربهاتر از زندگیاش است».
او با شهادتش به زندگی حقیقی دست یافت و در نزد خداوند ـ إن شاءاللّه ـ روزی میخورد:
[ و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتا. بل أحیاء عند ربهمیرزقون ] .
[ و کسانی که در راه خدا کشته میشوند، مرده نپندارید، بلکه آنان زندهاند و بدیشان نزد پروردگارشان روزی داده میشود ] ..
او با شهادتش اندیشههایش را زنده نگه داشت و برای دعوتگران اسلامی، در تمام مراحل نشانهها و چراغهایی را فراراهشان قرار داد:
«هر کلمهای که به قلبهای دیگران میرسد و آنها را به تحرّک وامیدارد و جذب یا دفع میکند، کلماتی هستند که خون از آن میچکد؛ زیرا قلب انسان زندهای را تغذیه میکند… تنها کلمات زنده میتواند قلب انسان زنده را تغذیه کند!
صاحبان قلم میتوانند کارهای زیادی انجام دهند، ولی به یک شرط… اینکه بمیرند تا افکارشان زنده بماند و افکار خویش را با گوشت و خون خویش تغذیه کنند. اینکه تنها چیزی را بگویند که حق میدانند و خون خویش را تنها فدای گفتار حق کنند!
کلمات و اندیشههای ما از ریشههای خشکیدهای برخوردارند، زمانی که در مسیرش بمیریم و با خون خود آن را تغذیه کنیم، آنگاه زندگی مییابد و با زندهها زندگی میکند…».
«کلمات و افکار ما، همچون عروسکهایی بیروح از شمع هستند، هر گاه در راه آن بمیریم، «روح» در آنها دمیده میشود و زندگی بر آنها واجب میگردد!».
خداوند، استاد ما، این امام شهید، این متفکّر پیشوا، این دعوتگر مجاهد و پیشتاز را رحمت کند و کوشش و جهادش را بپذیرد و ما و او را با انبیاء و صدّیقین و شهداء و صالحین محشور فرماید که آنان چه دوستان خوب و نیکی هستند!
—————————————-
منبع:سید قطب و بیداری اسلامی /مولف : سید قطب / مترجم: فائز ابرهیم محمد / انتشارات : احسان اول ۸۴
تهیه و تنظیم برای نوگرا مالکوم