ایرانیان و توهم دائمی توطئه
ایرانیان و توهم دائمی توطئه
نویسنده: حسن نراقی
این داستان توهم توطئه خوشبختانه از آن مقوله هایی است که این اواخر، اگر به اندازه کافی، ولی به هر حال درباره اش سخن هایی گفته شده است و هیچ ربطی به وجود و یا عدم وجود توطئه ندارد. بحث بر سر توهم آن است. تو هم وجود دائمی آن اعم از شخصی، اجتماعی، کشوری، حکومتی. والا تا دنیا بوده، هم برای آدم ها و هم برای جوامع و هم برای کشورها توطئه های تهدید کننده وجود داشته و پدیده ای نا شناخته و جدیدی نیست.
از توطئه و توطئه گر هم کل ضربه نخورده ایم منتها من منظورم این است که منِ ایرانی به دلایل خیلی زیاد از جمله ترس، احتیاط و یا کم کاری و به هر حال در نتیجه ی ترس از عدم موفقیت علاقه مندم آن چنان دشمن بزرگی برای خودم فرض کنم، و آن چنان خودم را در مقابلش زبون و ناچیز جلوه بدهم که این عدم موفقیتم، توجیه قانع کننده ای داشته باشد، که اگر من موفق نشدم از ضعف من نبوده بلکه از قدرت بیش از اندازه ی طرف مقابل بوده است.
داستان فراموش نشدنی دائی جان ناپلئون ایرج پزشکزاد، که شاید برای شروع این بحث در جامعه ی آن روزها از ظریف ترین راه ها هم بود، را که اکثر” یاد دارید و یا شنیده اید. « کار کار انگلیسی هاست! » مقتضای روز، این انگلیسی ها، که ابر قدرتی اش یک روز کارساز دوره قاجاریه بود، جایش را می دهد به امریکا، یک دوره ای هم داده بود به شوروی. یادتان نرود من ادعا نمی کنم که سیاست استعماری انگلیس و امریکا در ایران قبل و بعد از انقلاب نقشی نداشته و دنبال مطالع خودشان نمی گشته اند و یا دولت روسیه تزاری چه بلایی را دوره قاجار بر سر ما در نیاوردند و سر آخر وقتی که سُویت ( شورایی!) شدند تازه به دنبال نگرفته هایشان علاقه مند بودند آذربایجان ایران را هم بردارند. این را من نمی گویم این ها را نمی شود کتمال کرد.
صحبت بر سر این است که ما چگونه ایم که این دولت های استعماری می توانند راحت تر از بسیاری از جاهای دیگر در این کشور به مقاصد شان برسند؟ چرا مثلا” در حالی که تمام کشورمان، ارتشمان، سازمان اطلاعاتمان، اعلیحضرتمان و همه و همه علی رغم این که گوش به فرمان امریکا هستند، همین آمریکا این رفتار تحقیر آمیز را که با آلمانی های شکست خورده ی بعد از جنگ نمی تواند بکند با ما می کند؟
می بینید در بعد شخصی هم وقتی به فالگیر برای حل مشکلاتمان!! مراجعه می کنید اول حرفی که می زند مشخصات یک آدمی را می دهد مثلا” با چشمان درشت، قد متوسط و فلان نشانی که توی کارت اخلال می کند و نمی گذارد کارت شکل بگیرد. خوب، پیدا کردن یک قیافه عمومی فرضی که طرف داده که کار مشکلی نیست. پس این بوده که جلوی منو می گرفته الحمد… خیالم راحت شد (یعنی توجیه برای عدم موفقیت.)
واقعا” قابل بررسی است بیست و اندی سال پیش انقلاب کرده آمده توی خیابان ها تظاهرات به راه انداخته. حالا به هر دلیلی تکرار می کنم به هر دلیلی از کارش پشیمان شده، قرار نیست آدم ها از تمام کارهایی که در عمر می کنند بر نگردند، حالا موجه یا غیر موجه اصلا” با کل نظام مخالف شده. خنده دار است می گوید چون ما داشتیم به سرعت پیشرفت می کردیم و مبدل به یک ابر قدرت!! بین المللی می شدیم ( و لا بد پنجمی!) خارجی ها دست به یکی کردند و اجازه پیشرفت ندادند. و در نتیجه انقلاب راه انداخته و جنگ… و بقیه ماجرا.
آقا جان با حکومت و نظام مخالفی ایرادی ندارد حق توست که دوست داشته باشی یا دوست نداشته باشی؛ ولی چرا کاری می کنی که به عقل خودت شک کنند؟ مملکتی که دم در دروازه تمدن یک جفت کفش ماشینی را بدون وابستگی نمی توانست تولید کند ( عصبانی نشوید، باور کنید واقعا” نمی توانست تولید کند هنوز هم نمی تواند، بروید از کارشناسش بپرسید. این جرقه هایی که گاهی از بچه های واقعا” با استعداداین مملکت می بینید نشأت گرفته از هوش ذاتی ایرانی است و نه از برنامه ریزی و واقع گرایی ایرانی، اگر شروع کنیم که فرقی بین داشته و نداشته قائل شویم آن وقت کارمان کم کم درست می شود؛) مملکتی که با این وسعت و با این ثروتش دم دمه های انقلاب فقط ۴۰ کیلومتر راه اتوبان داشت و حتی سوسیس و کنسروش را از خارج می آوردند این کجایش برای کشورهای صنعتی نگران کننده بود؟
می بینید وقتی دشمنی هم می خواهند بکنند به بیراهه می روند. نمی خواهند مسئولیت بپذیرند، حتی اگر تهمت هم می زنند حاضر نیستند بگویند مثلا” اشتباه درک مسائل را داشتیم، مسائل ژئوپولیتکی بود! چون بهشان بر می خورد. حتی در ابراز پشیمانی شان هم نوعی غلو و تفاخر و تظاهر باید به چشم بخورد. چون خیلی ترسناک شده بودیم! فرقی نمی کند تجارت مان هم همین طور است. نمی تواند کالای مورد قبول استاندارد بین المللی درست کند می گوید نمی گذارند صادراتمان پا بگیرد! عزیز من پول و کالا، هم چو آب و چاله خودشان راه همدیگر را پیدا می کنند. در تمامی طول سال های جنگ تحمیلی شب و روز ایران و عراق برای هم بمب و موشک حواله می دادندذ در حالی که بازارهای مرزی هر دو طرف پر بود از کالاهای طرف دیگر. تو جنس خوب درست کن مطمئن باش خریدارش را پیدا می کند.
خوب طبیعی است وقتی دشمن داشتن شد برایمان یک دل مشغولی دائمی باید برای این دشمن زیاد بزرگ شده ایادی و جاسوسی هایی هم فرض کنیم. دشمن که بدون جاسوس نمی شود… حالا مقوله ی شک پیدا می شود، فرق نمی کند شک به هر کسی که احتمال بدهیم یار دشمن ماست و نه طرفدار ما.
به طور کلی اعتماد نداریم، خیلی دیر و کم اعتماد می کنیم. شک و سوء ظن داریم و در این رابطه اولین کسانی که انگشت اتهامت مان را به سویشان دراز می کنیم معمولا” همان قهرمان های خود ساخته خودمان هستند.
فرض کنیم با حکومت خوب نیستند اعتراضاتی دارید! می گویید آزادی نیست! بسیار خوب چون آزادی نیست شما آدم متوسط و معمولی که جرأت گفتن را نخواهید کرد، گفتن جسارت می خواهد، جرأت می خواهد و از همه مهم تر بی نظری و دلسوزی می خواهد. اولین کسی که شروع کرد به گفتن، شما برای این که در مقابل او کمبودی را احساس نکنید ناچارید به انواع و اقسام تهمت ها مزین اش کنید: سوپاپ اطمینانه! از خود شونه! پشتش به جایی گرم است و یا بدتر از همه و صد البته راحت تر از همه، خارجیه! سرش اونورها به جاهایی بنده! اصلا” جاسوسه و معمولا” این شک و اتهام تا قربانی شدن قهرمان ادامه دارد.
یعنی تا آن وقت قهرمانیش به رسمیت شناخته نمی شود. موارد زیادی را در طول تاریخ می توانیم سراغ کنیم.
دکتر فاطمی، دکتر محمد مصدق، و حتی آیت الله کاشانی. امکان ندارد در این کشور یک نفر پیدا شود که جرأتش، جسارتش، تهورش، نبوغ و درایتش وقتی از متوسط جامعه بالاتر باشد مورد حسادت و سوء ظن قرار نگیرد.
خوب بالاخره بپذیریم مبارزه با هر چی، با استیلای خارجی، با هیولای اختناق، با دشمن ده ها برابر قوی تر، خوب ذاز یک جایی باید شروع شود؛ توسط یکی دو نفر باید کار با همین مقاله، چهار تا سخنرانی، از یک راه غیر معمولی و غیر رایج باید شروع شود. هیچ چیز که ابدی نیست! تا شروع شد اولین کاری را می کنیم که همین چند نفر شروع کننده را متهم می کنیم. چون صدایشان از جمع بالاتر است، چون خودمان را از رنج فکر کردن برهانیم. یک مارکی بهش بزنیم و خودمان را راحت کنیم. وانگهی در بدترین حکومت، همه را که نمی توانند از بین ببرند. این که نشد بگوییم چون زنده است پس از خودشونه! چون جلوی انگلیس ایستاده و نفت را ملی کرد از خودشونه.
مگر همین مجله های پر شرف خود ما عکس مرحوم مصدق را مزین به پرچم انگلیس نکشیدند. اصلا” من فرض را بر بدترین حالت می گذارم یعنی به قول همان ها « از خودشونه»؛ خوب که فعلا” که دارد به جای تو حرف می زند؛ فعلا” که دارد حرف هایی را که تو در تمام عمرت جرأت نکرده ای ابراز کنی ابراز می کند. همین را قدر بدان. منتها اگر احتمالا” مشکوکی حواست را بیشتر جمع کن. چرا با این بی رحمی انگ می چسبانی؟
هم سن و سال های من کم و بیش دکتر حسین فاطمی را به یاد دارند. جوان بود، دل سوخته بود، دردش درد وطن بود و ابایی از هیچ چیز و هیچ کس نداشت. گفتند از خودشان است؛ مگر کسی جرأت دارداز خودشان نباشد و این حرف ها را بزند. و این ادامه داشت. روزگار عوض شد، ۲۸ مردادآمد، پیدایش کردند، و با تن تب دار اعدامش کردند. حالا دیگر رسمیت پیدا کرد، شد قهرمان و حالا برای همین قهرمان از آن روز وری غش می کنیم.
کی جرأت دارد از دکتر فاطمی انتقاد کند، بگوید جوان بود، تجربه کافی نداشت، رعایت ادب و نزاکت سیاسی را نمی کرد. یک دفعه تبدیلت می کنند به یک « ضذ ملی» « ضد مصدق»، « غیر دمکرات» و هزارن انگ دیگر.
تاریخ را کتاب به کتاب، ورق به ورق، سطر به سطر بجورید و و بخوانید و ببینید آن قدر که ایرانی از خودش و یا هموطنش ضربه خورده و کشیده است آیا از حمله ی دشمن خارجی این همه آسیب دیده؟ ضمن این که مسبب اکثر حمله های خارجی هم خودش بوده و یعنی دشمن را خودش تشویق به حمله کرده . تاریخ را دقیق تر بخوانید منظورم را خودتان متوجه خواهید شد.
———————
منبع : جامعه شناسی خودمانی /نویسنده: حسن نراقی /انتشارات: نشر اختران