برخی با گوشهاشان می بینند! و برخی با چشمهایشان قضاوت می کنند !
برخی با گوشهاشان می بینند! و برخی با چشمهایشان قضاوت می کنند !
نویسنده : اقبال جهانگیری
امروز طبق عادت روزانه، دقایقی چند فراغ جستم و سری به وادی مجازی اینستاگرام زدم و در آن سیری نمودم. سرم گرم خواندن مطالب بود. پیش تر که رفتم به تصویری برخوردم که دیده ای(چشمی) بر گوشی منقش کرده و رویش به زبانی دیگر این عبارت نگاشته شده بود: “برخی نیز مردم را با گوشهاشان نظاره می کنند”. توجهم جلب کرد و هوشم برد. خود را به دست افکار سپردم. خاطرم اصطلاح کلیشه ای دیگری از گوشه ی ذهنم پیش آورد: «خلق را با دیده قضاوت نکنید». این دو چه ارتباطی با هم دارند؟
در صحن افکارم دست به چانه، متفکرانه پاسخ این پرسش را جستجو کردم. ناگاه حقیقتی مقابلم قد برافراشت و اوقاتم را تلخ و جعبه ی ذهنم را آکنده از تشویش کرد.
«ما بسیاری را صرفا با چیزهایی که در موردشان می شنویم، قضاوت می کنیم!»
چرا اینچنین به هم ریختم؟ نمیدانم. شاید چون من و کردارها و پندارهایم بخشی از این حقیقت بودیم.
پاسخ را دریافتم.متاسفانه چون روز روشن بود. سبب تشویشم این بود که آن حقیقت، دو خطا دارد و دو گناه.نه یکی!
اول آنکه؛ «شنیده ها را دیده می گیریم» و دوم آنکه؛ «با همان شنیده ها، با حساب دیدن، قضاوت می کنیم».دریافتم که باید به حال آن “برخی” که با گوشهاشان می بینند و این “برخی” که با دیده هاشان قضاوت می کنند، غبطه ها بخورم. من پریشانم؛ من که با “گوشهایم قضاوت میکنم”.
برق از سرم پرید و دو دست و پا به قرض ستاندم و با شتاب به قرآن پناه بردم. بی توقف به “حجرات” رفتم.ایستگاه “ششم”. «یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جٰاءَکُمْ فٰاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْماً بِجَهٰالَهٍ فَتُصْبِحُوا عَلىٰ مٰا فَعَلْتُمْ نٰادِمِینَ».
خدای من! آیه با من سخن می گفت و مرا ملامت می کرد. در حالیکه بارها به آن استدلال کرده و با آن به میدان نزاع و مناظره رفته ام. چرا متوجه نشده ام که با “شنیدن” نمیتوان به کسی “لطمه” زد؟ چرا مقصود را که واکنشی ست پس از شنیدن و آن هم “قضاوت کردن” است درنیافته ام؟ شنیدنی که بی هیچ دیدنی به قضاوت مصیبت باری منتج می گردد.
جمله ی پایانی چه خوش حال آن لحظه ام را می دانست. آری ندامت! عاجز و مایوس به دنبال تبصره و راه چاره ای گشتم.چشمانم از حدقه بیرون زده بود و قلبم در سینه نمی گنجید. آیات قبل و بعد آن را هم نظری کردم. آیه «۱۲» هم مشتی نمک به زخمم پاشید: «یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِجْتَنِبُوا کَثِیراً مِنَ اَلظَّنِّ إِنَّ بَعْضَ اَلظَّنِّ إِثْمٌ…».
خسته و دست خالی به خانه ی اولم بازگشتم. با اندک رمقی که داشتم، کورسوی چشمم را به آیه دوختم. ندای نورانی و رسای «یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا» نای از دست رفته ام را بازگرداند، لحظه ای ایستادم و قلبم از تپش افتاد.
درست می دیدم. معنایش این بود: «ای کسانی که ایمان آورده اید». خدا با چه ندای مهربانی عتابم کرده! گل امیدم شکفت. باید پاسخ این مهر و دلسوزی را میدادم.
اما چگونه؟
آیا دیگر نباید «با گوشهایم مردم را ببینم» یا « با دیده هایم قضاوتشان کنم»؟
آری
و چه بسا بهتر است بگویم: «نباید با گوشهایم مردم را قضاوت کنم». چونکه اینگونه آزارشان میدهم.آزار! و من طعم آن را میدانم.مزه اش به همان بدی است که به خودم بچشانند.
کسی خسبد آسوده در زیر گل
که خسبد ازو مردم آسوده دل [سعدی]
قبل ها گمان می کردم مصداق این بیت دزدان یا مفسدان و از این قبیل مردم اند.ولی آزار ذهن و زبان بسی کاری تر از آثار آنان است:
به عذر و توبه توان رستن از عذاب خدای
و لیک می نتوان از زبان مردم رست [سعدی]
همه عیب ها داریم و خطاها مرتکب می شویم.چه نیک است که چو نیکان، غیر نیکی نبینیم:
یکی را بگفتم ز صاحبدلان
که دندان پیشین ندارد فلان
برآمد ز سودای من سرخ روی
کزین جنس بیهوده دیگر مگوی
تو در وی همان عیب دیدی که هست
ز چندان هنر چشم عقلت ببست
یقین بشنو از من که روز یقین
نبینند بد، مردم نیک بین [سعدی]
اگر عیب نباشد کسی عیب نبیند؛ ولی زیبا چو هست تو هم زیبا ببین.