پاره ای از ضررهای طرایق و خانقاه ها
پاره ای از ضررهای طرایق و خانقاه ها
کمال روحانی
در طول تاریخ،خانقاه ها و تکایا و رهبری مشایخ اگر چند شیخ انگشت شمار چون شیخ محمود،شیخ سعید پیران،شیخ عبدالسلام و چند نفر دیگر بگذریم،منفعل ترین و خنثی ترین گروه اجتماعی مذهبی اند. در همین گذر تاریخی عرفان در کردستان،می بینیم شیخ چون از کثرت مریدان مستفیض شود و بر تعداد روستا ها و چشمه ها و باغ ها یش اضافه گردد او را بس است و دیگر این که مردم از کدام ظلم و بیداد شاهان یا خان های زورگوی در رنج و عنا بسر می برند در حوزه ی اختیارات او نیست و چه بسا بسیار مشاهده شده در مجالس همین شیوخ منادی طریقت در عصر حاضر و قبل از آن افرادی حضور یافته اند که اصلاًدر اجرای اصول دین آشکارا قصور دارند و یا این که بارها به میگساری پرداخته اند ولی چون بزرگان فلان روستا و فلان قوم طایفه و ایل است شایستگی حضور در مجالس را داراست.بارها دیده شده که مسئولان کشوری از ظالم ترین و مستبد ترین افراد در حق ملت بوده اند اما افتخار شیوخ این بوده که هم کاسه ی شاه یا نخست وزیر هستند و دستشان به دامان دربار میرسد؛در تاریخ چندین صد ساله ی عرفان در کردستان به جز شماری اندک خواهیم دید که شیوخ همیشه با یک اشارت دربار و با غمزه ای کوچک از شاه با سر دویده اند.
اگر کسی از جاده ی انصاف دور نشود و از در انکار وارد نگردد،می داند که شاهان قاجار یا سلاطین عثمانی و پهلوی چه بیداد ها که در حق مردم مخصوصاً منطقه ی مورد بحث ما روا نداشته اند؛اما همین که چند آبادی از طرف همین ظالمان به تملک شیخ در می آید دیگر آب پاکی بر کارنامه ی اعمال شاه می ریختند و دیگر شاه ظالم به شاه عادل و خادم الدین بدل می شد.سئوالی که امروز در ذهن پرسندگان،جولان می دهد این است،آیا از مبلغ دینی و یک شخصیت ممتاز عرفان بعید نیست با شاهان ظالمی چون اعلی حضرت های قاجار و پهلوی یا سلاطین عثمانی نشست و بر خاست کند و آن گاه در زندگی نامه ی خویش آن را سند افتخار خود بداند؟!حال آن که عکس این تفکر ارزشمند است.
در تاریخ می خوانیم که شاهان و سلاطین مفتخر شده اند،اگر یک بار ولیّی از اولیای خدا به آنان شرف حضور می داد،زیرا اولیای خدا حاضر نبودند با سلاطین نشست و بر خاست کنند و یا این که به دربار بروند،اما در مورد شیوخ کردستان _به جز عده ای انگشت شمار _ عکس این قضیه صادق است زیرا مشایخ،بزرگی و عزت خود را در دویدن به دربار و اطاعت از اوامر شاهان مستبد و دست دوستی دادن با سلاطین بیداد گر می بینند.
در همین چند دهه ی گذشته که مردم محروم منطقه در زیر چکمه های مستبدان یا سلّول های انفرادی ساواک به خاطر مبارزه در راه این ملت و توهین به عقاید و آرمان های دینی؛در شکنحه به سر می بردند،دیده نشد به یکی از این مشایخ در راه اقامه عدل و اعتراض در مقابل توهین به عقاید و …سیلی بخورد یا این که به ایشان کج نگاه شود.پس اگر عده ای را نظر بر آن قرار گرفته است که عرفان منفعل ترین نیرو در مقابل حوادث اجتماعی و سیاسی است سخنی به گزاف نیست.
اشکال دیگری که بر خانقاه وارد است وابستگی روحی شدید مردم به شیخ است؛تلقینات مستقیم و غیر مستقیم عده ای از مشایخ و مبلغان شان بر این که شما باید فقط از اولیا و بزرگان استمداد بجویید _زیرا صدای شما و دعای شما گناه کاران به درگاه خداوند نمی رسد و یا تمسک از روح شیوخ بکنید _داستانی دیگر دارد.مرید بینوا خدا را از یاد برده بود و فقط شیخ را کانون تجلی خداوند محسوب می داشت و اگر به ظاهر فرد خدا را می پرستید و از عمق جان نیز مومن بو و در خیلی موارد از خود مشایخ متقی تر و پاک تر.اما مقام شیخ را به خداوند نزدیک تر می دانست که در این مقام حق دخل و تصرف در امور و اطلاع از مغبیات از کم ترین کارها به حساب می آمد.
وجود علما و روحانیون در حلقه های طریقت از دیگر معایب عرفان است؛عالمی که خود بارها از شیخ باسوادتر و متقی تر بود،چنگ به ارادت فردی می زد که به مراتب از او پایین تر است و در وسط میدان و حلقه های ذکر به رقص و جذبه می پرداخت و با جسارت تمام عمامه و مندیل را پایمال جذبه های خود می کرد و آن گاه که در مسجد خود را وارث پیامبر می خواند،حال در حلقه ی ذکر و در حالت رابطه با شیخ هویّت و شرف و مقام خود را به کلی از یاد می برد؛لذا عوام با دیدن این مناظر با خود می گفتند:«روحانی که خود وارث پیامبر است و اهل قرآن و تفسیر و حدیث،این گونه تمسک به دامان شیخ می برد،چرا ما در حلقه ی مریدان شیخ نباشیم و بهشت خود را تضمین نکنیم؟!»
یکی دیگر از مضار شیوخ ساختن مکانی به نام خا نقاه یا تکیه است در کنار مسجد،اما در واقع در بسیاری از موارد در برابر آن علم شده است تعلیمات خانقاه چه بسا با مساجد تفاوت داشت زیرا خانقاه ها کارشان تبلیغ اندیشه های شیوخ بود و لا غیر.
از دیگر مضار خانقاه ها و تکایا ایجاد بازار خرافه پرستی و گاه دروغ پردازی در باب شیوخ بودیعنی از شیوخ و اجدادشان،حکایت و داستانی هایی نقل می شود که صد در صد با قرآن کریم و با مبینات دین عناد دارد.
بالابردن درجه ی شیخ به مقامی از عصمت که هر چه کند خیر کند و هر اندیشه که سر دهد در کوچه راستی و صداقت رود از دیگر بلایای عرفان در کردستان است.تبلیغ های مخرب عقیده ای چون جبر گرایی و دست بسته بودن فرد در امور زندگی در جای خود،ضربات سختی بر بافت جامعه وارد ساخت زیرا به موجب این تبلیغ اگر امر ناهنجار در جامعه رخ دهد ناشی از امر خداوند است و باید مسلمان کاری به آن نداشته باشد،این تبلیغات رخوت برانگیز در جامعه نوعی جمود فکری و عدم تحرک در مقابل تحولات اجتماعی و سیاسی را حاکم می ساخت و چه بسا فرد ندانم کاری ها و شکست ها ی خود را به خداوند محول می کرد،در صورتی که دین حنیف نظری دیگر دارد.
شیوخ کردستان با تبلیغ اندیشه هایی چون آخر زمان است و یا این که متاع دنیوی بی ارزش است و به آخرت بپردازید و با تزریق حکایت های بی اساسی چون فلان ولی خدا چند روز در مسجد ماند و قوت یومیه نداشت و فقط به تسبیح روی آورد تا این که فردی در هنگامه ی شام آمد و غذا و مایحتاج او را تأمین ساخت و صد ها افسانه ی دیگر از این قبیل باعث شدند غیر مستقیم خیلی از افراد دست از کار و کوشش بکشند یا در انجام آن سستی به خرج دهند و در نقطه ی مقابل آن می بینیم که روز به روز بر ثروت شیخ و فرزندانش افزوده می شود و هر روز در فکر گرفتن فلان روستا یا چشمه از والی و شاهان اند و کسی یارای آن را نیست که به ایشان بگوید عالی جناب!اگر آخر زمان است و قیامت در راه،پس چرا شما این گونه سر سپرده دنیا شده اید؟
فرزندان هیچ یک از شیوخ کردستان بی سواد نییست،حال آن که فرزندان مریدان بد بختشان همگی در اوج فقر فرهنگی و مادی به سر می برند و مریدی که به نان شب محتاج است حاضر است با زحمت فراوان کار کند تا چیزی برای خانقاه اهدا آورد.
———————————————————–
منبع:تاریخ جامع تصوف کردستان
نوشته ی کمال روحانی
تنظیم برای نوگرا :توسطHADI در تاریخ۷مهر۱۳۸۸