تسامح ، تعامل، گذشت و بردباری در برخورد با دیگران
تسامح ، تعامل، گذشت و بردباری در برخورد با دیگران
نویسنده : محمد سعید مرسی/ مترجم: ابراهیم گلمحمدی
هنر برخورد با دیگران در دین اسلام، تنها منحصر به جمع مسلمانان نیست؛ بلکه غیرمسلمانان را هم دربرمیگیرد. به اعتراف دشمنان و غیرمسلمانان، و گواهان رویدادههای ثابتشدهی تاریخی، تمام بشریت اقرار میکنند که دین ما دین گذشت و تسامح است؛ حتی اگر دستگاه تبلیغات کنونی برخلاف آن را جار بزنند.
پیامبر ص روزی از خانه بیرون آمد؛ و آشغال و زبالهای را ندید که هر روز مردی یهودی بر در خانهی ایشان میگذاشت. با شگفتی و پیش از هر کاری، جویای حال آن یهودی شد. او را در خانهاش بیمار یافت. یهودی شرمنده گردید؛ و بر زبانش جز کلمهی شهادتین و اعلام اسلام سخنی جاری نشد.
گذشت و تسامح اسلام هنگام وضعیت وخیم و بحرانی بهتر جلوه میکند؛ یعنی هنگامی که قلبها جز با انتقام آرام نگیرند؛ برای نمونه، آنگاه که ملتها با اسیران یکدیگر همچون دشمنی کینهتوز برخورد میکردند؛ آنها را میکشتند یا میفروختند یا به بردگی میگرفتند و آنها را به سختترین کارها وامیداشتند.
اما پیامبر اسلام ص با اسیران بدر به شیوهای پسندیده رفتار نمود. هفتاد اسیر را میان اصحاب خود تقسیم کرد و دستور داد، که با آنها به نیکی رفتار نمایند. اصحاب اسیران را در خوردن و آشامیدن بر خود مقدم میداشتند. بعدها در مورد آنها با یاران خود مشورت نمود. در این رایزنی، دو رأی مطرح گردید: نخست: نظر به کشتن آنها بود؛ و دوم، آزاد کردن آنها در برابر فدیه.
پیامبر ص رأی دوم را (آزاد کردن اسیران در برابر فدیه) پسندید. فدیهی آنها هم آن بود که هر اسیر میبایست به ده کودک مدینه خواندن و نوشتن بیاموزد.
یکی از کسانی که مشرکان را به جنگ با مسلمانان تحریک مینمود، سهیلبنعمرو بود. به پیامبر ص پیشنهاد دادند، که او را مثله کند و دو دندان پیشین او را در آورد، تا نتواند سخنرانی نماید؛ اما پیامبر ص این پیشنهاد را رد کرد و فرمود: «او را مثله نمیکنم؛ زیرا اگر چنین کنم، خداوند مرا مثله میکند؛ حتی اگر پیامبر باشم.»
هنگام فتح مکه به قریش فرمود: «گمان میکنید با شما چهگونه برخورد خواهم کرد؟»
گفتند: «گمان خیر داریم. شما برادری بزرگ و برادرزادهای بزرگوارید.»
فرمود: «بروید! شما آزادید! هیچ سرزنشی بر شما نیست! خداوند از ما و شما درگذرد!»
در غزوهی خیبر، یهودیانی که عهد و پیمان خود را با مسلمانان شکسته بودند، چندین قبیلهی عرب را نیز برای جنگ با مسلمانان تحریک کردند، تا به آنها بپیوندند. پس از پیروزی مسلمانان، پیامبر ص را از بدون اجازه داخل شدن به خانهی یهودیان و آُسیب رساندن به زنان و دستدرازی به محصولات و میوهها منع نمود.
آن حضرت در مهمانی و جشن عروسی اهل کتاب حاضر میشد. به مجالسشان سر میزد. در بلاها و بدبختیها با آنها همدردی میکرد. همانند عضوی از جامعهای که در یک جا زندگی میکنند و قانون واحدی دارند، در تمام زمینههای اجتماعی با آنان تعامل میکرد؛ از آنها پول قرض میگرفت و کالایی نزدشان گرو مینهاد؛ البته این امر بدان سبب نبود که اصحاب به ایشان قرض نمیدادند. در میان اصحاب، انسانهای ثروتمندی بودند، که بسیار آرزو داشتند پیامبر ص از آنها چیزی قرض بگیرد. پیامبر ص این کار را برای آموزش امت انجام میداد؛ تا بدین وسیله انجام کردار نیک، و ایجاد آرامش و سازگاری را ـ که بدان فرمان داده شده بود، و به سوی آن فرا میخواند ـ اثبات نماید؛ هم چنین دلیلی باشد بر این که اسلام روابط مسلمانان را با هموطنان خود ـ که دین دیگری دارند ـ قطع نمیکند.
عمر بن خطاب در کنیسهی «قیامت» شام بود، که وقت نماز فرا رسید. اسقف از عمر خواست که در آنجا نماز بخواند. خواست که این کار را انجام دهد؛ اما پس از چند لحظه پوزش خواست و گفت: «اگر من در کنیسه نماز بخوانم، بعدها مسلمانان آن را به مسجد تبدیل خواهند کرد؛ و آن را از مسیحیها میگیرند.»
روزی دیگر، عمر در شام مشغول گشت زدن بود. چندین مسیحی در اذرعات به او رسیدند و پیش او با شمشیر و گل ریحان بازی کردند؛ آنچنان که در جشن با بزرگان عادت داشتند. عمر دستور داد تا آنها را دور و از آن کار منع نمایند؛ زیرا از هیبت و هیأت پادشاهی متنفر و منزجر بود.
ابوعبیده که با عمر همراه بود، گفت: «ای امیرالمؤمنین، این از عادتها و رسوم آنهاست. اگر شما آنها را از این کار باز دارید، چنان گمان میبرند که پیمانشان را شکستهاید.»
عمر گفت: «رهایشان کنید! عمر و آلعمر در خدمت ابوعبیدهاند.»
مشهور است که از میان مسیحیان و یهودیان هر کس پیش عمر شکایت برده، او را منصف و عادل یافته است. زمانی که دریافت ولیدبنعقبه (والی او) قوم بنی تغلب را ـ که مسیحی بودند ـ با تهدید میترساند، از ترس فتنه، او را عزل کرد و دیگری را جای او نشاند.
مردی کور بر در خانههای مردم گدایی میکرد. عمر به او گفت: «یهودی هستی یا مسیحی؟»
مرد گفت: «یهودی»
عمر گفت: «چه چیزی تو را به گدایی واداشته است؟»
گفت: «پرداخت مالیات (جزیه) و نیازمندی و پیری.»
عمر دستاش را گرفت و او را به خانهی خود برد و از آنچه داشتند، مقداری به او بخشید. سپس دنبال خزانهدار بیتالمال فرستاد و به او گفت: «به این مرد و کسانی مانند او توجه ویژه کنید! به خدا سوگند، اگر از جوانی او استفاده کنیم و او را در پیری رها نماییم، در مورد او عدالت را رعایت نکردهایم.»
بدین ترتیب، مالیات را از دوش او برداشت، [و او را از پرداخت جزیه معاف نمود.]
عمر دستور داد بخشی از صدقات مسلمانان را به قومی از مسیحیان بدهند، که دچار جزام شده بودند، و نیازهایشان را تأمین کنند.
پسرش عبدالله نیز چنین بود. مجاهد گفته است: نزد عبدالله بن عمر بودم. غلام او داشت گوسفندی را میکشت و گوشتاش را تمیز میکرد. عبدالله به غلام گفت: «وقتی کار قصابی به پایان رسید توزیع گوشت را از همسایهی یهودی ما آغاز کن!»
این سخن را چند بار تکرار نمود؛ زیرا تأکید داشت غلامش توزیع گوشت را پیش از هر کس از همسایهی یهودیاش آغاز کند، تا بدون در نظر گرفتن دین، حق همسایگی را به جای آورده باشد. مسلمانان میان طوایف مختلف مسیحی ـ مانند ملکیهها و یعقوبیهها ـ فرق قایل نمیشدند و به صورت یکسان با آنها معامله میکردند و همه را زیر چتر عدالت خود میگرفتند.
زمانی که مسلمانان اسپانیا را فتح کردند، ساکنان آنجا را از مذلت و خواری رهانیدند، زیرا قوم لوط، بر آنها فرمانروایی داشتند. وقتی مسلمانان آنجا را فتح کردند، طوایف وندال و روم را بیرون راندند، و در سال ۴۸۴م، استقلال را به اسپانیا برگرداندند؛ که تا دو سدهی بعد در دست آنها باقی ماند.
اختلاف دین مانع از آن نشد، که ذمیها نیز در دولت اسلامی استخدام نشوند. عمربن خطاب برخی اسیران قیساریه را کاتب خودش برگزید، و آنها را در دولت به کار گرفت؛ و اگر استخدام مردی مسیحی را از اهل حیره رد نمود، به سبب اختلاف در دین نبود؛ بلکه آنچنان که به دیگران اعتماد میکرد، به او اعتماد و اطمینان نداشت. این کار او هیچ جای اعتراض و ایراد نیست؛ زیرا اگر احساس میکرد در به کارگیری مسلمانی نیز، ستمی بر مردم میرود، یا خیانتی در مال رخ میدهد، استخدام او را هم رد میکرد.
ابوموسی اشعری، کاتبی مسیحی را به کار گرفت.
معاویه، مسیحیان را پیش از پیش به استخدام خود درآورد، که بعدها خاندان اموی در این کار از او تقلید کردند. معاویه، خودش پزشکی مسیحی به نام ابنآثال داشت، که نه تنها او را از مالیات معاف نمود، بلکه سرپرستی جمعآوری مالیات شهر حمص را به او سپرد.
بارها مسیحیان در مقامهای بلند حکومت اسلامی اشتغال یافتهاند؛ مانند اخطل، شاعر ملی؛ یا یوحنای دمشقی که طرف مشورت عبدالملکبن مروان بود.
عبدالملک، دانشمندی مسیحی را به نام اثناس ـ که اهل شهر رها بود ـ برای آموزش برادرش عبدالعزیز استخدام کرد. بعدها که عبدالعزیز والی مصر شد، استادش (اثناس) همراه او به مصر رفت و در آن جا ثروت فراوانی به دست آورد.
وجود کاتبان غیرمسلمان تا زمان عبدالملک بن مروان در دیوان خلفا ادامه داشت. کاتب دیوان مالیات در شام، سوریهای و در ایران، فارس و در مصر، قبطی بود. بسیار کم پیش میآمد که دیوانی در مصر از وجود کاتبی مسیحی خالی باشد.
در سال ۳۶ق، زمانی که ولید بن عقبه کارگزار کوفه بود؛ زندانی در آن نزدیکی وجود داشت، که سرپرست آن بر عهدهی یک مسیحی بود.
سر توماس آرنولد، نام برخی وزیران و والیان مسیحی را در دولتهای اسلامی در کتاب خود آورده، و نام برخی پزشکان مسیحی را ـ که از نزدیکان خلفا بودند ـ نوشته، سپس گفته است: مسیحیان ثروت و سرمایهی هنگفتی را از آن خود کرده؛ و در سدههای آغازین اسلام موفقیتهای بزرگی را فراچنگ آورده بودند.
این در سایههای آزادیای بود که اسلام در زمینهی عقیده و تملیک برایشان فراهم میکرد؛ تا جایی که برخی غیرمسلمانان، در دستگاه خلفا، جزو شخصیتهای بانفوذ بودند.
اما برخی مسیحیان کارمند دولت، با استفاده از این نزدیکی و تقرب به خلفا برای خود سودها و بهرهها به چنگ آوردند، که این بهرهکشی و استثمار و سوءاستفاده از پست و مقام دولتی، خشم و کینه را در دل برخی مسلمانان ایجاد نمود. ریشهی این کینه و خشم، اختلاف در دین نبود؛ بلکه اگر مسلمانی هم از مقام و پست خود نزد خلیفه سوء استفاده میکرد، باز هم خشم و غضب مسلمانان دیگر را برمیانگیخت.
در این زمینه، گواهی کُنت هنری دیکاستیر کافی است که گفته: «خشم و غضب مسلمان از مسیحیها [ی درون دستگاه حکومتی خلفا] در نتیجهی ظلم و ستمی بوده که آنها مرتکب شده بودند، نه بابت اختلافات دینی.»
اختلاف در دین، مانع یادگیری و یاددهی در میان علما و طالبان علم نبوده است. بسیاری از اهل کتاب نزد علمای مسلمانان درس خواندهاند؛ برای مثال: حنین بن اسحاق نزد خلیل بناحمد و سیبویه شاگردی کردند. یحیی بن عدیبن حمید، دانشمند علم منطق نزد فارابی دانش آموخت. ثابت بن قره شاگرد محمدبنموسی بود؛ و ابنجزله نزد علیبنولید عالم معتزلی دانش اندوخت. وی بعدها مسلمان شد. بسیاری از مسلمانان هم بدون هیچ اجباری و با تواضع و فروتنی تمام نزد مسیحیان و یهودیان علم آموختهاند.
هنگام فتوحات یا کشورگشاییهای مسلمانان هرگز چنین پیش نیامد، که کنیسهای منهدم گردد؛ یا غیرمسلمانی به زور به پذیرش دین واداشته شود. مسلمانان مردم را شکنجهی دینی و سیاسی نکردهاند، که پذیرش دین اسلام، ابزاری شود برای نجات آنها از زور و تهدید. در دورههایی که پشت سر نهادهایم، عمر و دیگران، امنیت عبادتگاهها و مراسم دینی اهل کتاب را فراهم کردهاند.
در قرارداد مسلمانان با ایرانیان بر آزادی مردم در به جا آوردن مراسم دینی تصریح شده است.
در مصر هم عمروعاص، امنیت عبادتگاهها و مراسم اهل کتاب را تأمین کرد.
سرتوماس آرنولد آورده است، که برخی خلفا خود به بنای کنیسههایی در شام و عراق و شمال الجزیره و مصر فرمان دادند و هزینهی آن را پذیرفتهاند. برخی از این کنیسهها، مانند: کنیسهی ابوسرحه که در سدههای آغازین اسلام در فسطاط بنا شده، تا امروز باقی مانده است.
وقتی که برخی دشمنان اسلام و شرقشناسان، آزمندانه خواستند رویدادهای منجر به هجوم به برخی کنیسهها را در اواخر سدهی سوم هجری توضیح و تشریح نمایند، سبب و دلیل اصلی ماجرا را نادیده گرفته و به دست فراموشی سپردهاند؛ در حالی که سبب این امر، آتش خشم و کینهای بود که خود یهودیان و مسیحیها در دل مسلمانان کاشتند، و بدون دلیل با آنها راه نزاع و ستیزه در پیش گرفتند؛ و مسلمانان را تحریک کردند. آتش جنگ و آشوب که بهپا شد، بسیاری از مسیحیان و یهودیان متجاوز و ستمگر در داخل کنیسهها و عبادتگاهها پناه گرفتند؛ و مسلمانان برای تأدیب و تنبیه آنها چارهای جز روبهرو شدن و حمله با آنها نیافتند.
امکان دارد پژوهشگر اندر فاصلههای زمانی پراکندهای از تاریخ، برخی فشارها را بر غیرمسلمانان ببیند؛ و بپندارد که این فشارها بر اهل ذمه، برخاسته از تعصب یا کینه و دشمنی دینی بوده است؛ اما با دقت نظر به سرعت در مییابد که این رویدادها، پیشآمدهای عرضی بوده و اسباب خاصی نداشتهاند.
هنگامی که خالدبن ولید به اهل ذمه گفت؛ که لباس جنگ بر تن نکنند، یا ابوعبیده بن جراح به اهل شام تذکر داد که در روز جشن مسلح نشوند، حکمت این کارها این بود که اهل ذمه از رفتار و کرداری که به جنگ و کینه میانجامد، و منشأ نگرانی میشود، دوری نمایند.
زمانی که خالد بن ولید به اهل حیره گفت که نباید مانند مسلمانان لباس بپوشند، برای برتر دانستن مسلمانان و تحقیر آنان نبود؛ زیرا اهل ذمه در انتخاب دیگر لباسها اختیار تام داشتند؛ حتی اگر این لباسها گرانبهاتر و ارزندهتر میبودند؛ بلکه هدف آن بود که ـ به ویژه در دورهی آغازین اسلام و اختلاط مسلمانان با دیگران ـ هر قومی نشان مشخصی داشته باشند، تا در سایهی این مشخصه و تفاوت، از فتنه و ناامنی و آشفتگی جلوگیری شود و امنیت به دست آید.
————————————
منبع: هنر ارتباط با دیگران/ مؤلف: محمد سعید مرسی/ مترجم: ابراهیم گلمحمدی/ نشر احسان