تفسیر سوره فلق
تفسیر سوره فلق
نویسنده: سید قطب / مترجم : دکتر مصطفی خرمدل
سـورۀ فلـق مکی و 5 آیه است
بسم الله الرحمن الرحیم
(قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ (۱)مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ (۲)وَمِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ (۳)وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِی الْعُقَدِ (۴)وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ) (۵)
این سوره و سوره ای که بعد از آن قرار دارد، رهنمود و رهنمونی از سوی یزدان سبحان نخست برای پیغمبرش صلّی الله علیه وآله وسلّم و بعد از او برای همگی مؤمنان است. رهنمود و رهنمون به این که به کنف حمایت او ، و به پناهگاه او ، پناه ببرند از هر چیز خوفناکی ، چه پنهان باشد و چه آشکار ، و چه ناشناخته باشد و چه شناخته، و چه کم باشد و چه زیاد ، و چه جزئی باشد و چه کلّی… انگار یزدان سبحان محلّ حفاظت و حمایت خود را برایشان باز می گرداند، و پناه پناهگاه خود را برای ایشان فراخ می نماید ، و بدیشان با مودّت و محبّت و عطوفت و مهربانی می فرماید : بیائید اینجا . بیائید به محلّ حفاظت و حمایت. بیائید به محلّ امن و امان خودتان ، محلّی که در آن ایمن می گردید و آرامش می یابید. بیائید چه من بهتر می دانم که شما ضعیف هستید ، و شما دشمنانی دارید ، و پیرامون شما ترسها و هراسها است. در حالی که اینجا ، بلی اینجا امن و امان و آرامش و اطمینان و سلامت است…
بدین خاطر، هر دو سوره با این رهنمود و رهنمون میآغازد:
(قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ) (۱)
بگو: پناه میبرم به خداوندگار سپیدهدم.
(قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ) (۱)
بگو: پناهمیبرم به پروردگار مردمان.
در بارۀ داستان نزول این سوره، و داستان شهرت و بر سر زبانها بودن آن، چندین روایت نقل گردیده است که همۀ آنها با این سایه روشن، سازگار و همساز است. سایه روشنی که آن را خوشایند و دلپسند یافتهایم، و از آثار روایت شده هم برمیآید که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم هم کاملاً این سایه روشن را خوشایند و دلپسند یافته است و ژرف بدان نگریسته است و زیبا و دلربایش دیده است:
از عقبه پسر عامر رضی الله عنه روایت شده است که گفته است:
پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:
(ألم تر آیات أنزلت هذه اللیله لم یر مثلهن قط ? قل:أعوذ برب الفلق وقل:أعوذ برب الناس ) .[۱]
«آیا ندیدهای امشب آیههائی نازل گردیده است که همگون آنها هرگز دیده نشده است؟ بگو: پناه می برم به خداوندگار سپیدهدم . . . و بگو: پناه میبرم به پروردگار مردمان…)
از جابر رضی الله عنه روایت است که گفته است: پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم به من فـرمود:
(اقرأ یا جابر ).
ای جابر بخوان.
گفتم: چه چیز را بخوانم پدر و مادرم فدایت باد؟ فرمود:
(اقرأ:قل أعوذ برب الفلق . وقل أعوذ برب الناس).[۲]
بخوان: بگو: پناه میبرم به پروردگار سپیدهدم . . . و بگو: پناه میبرم بـه پروردگار مردمان …
از ذر پسر حبیش روایت شده است که گفته است: از ابیّ بن کعب رضی الله عنه در بارۀ مُعَوّذتَین پرسیدم و گفتم: ای ابومنذر دوستت ابن مسعود چنین و چنان میگوید – ابن مسود معوّذتین را در قرآن خود نمینوشت. بعدها نظریّۀ جماعت مردمان را پذیرفت و آن دو را در قرآن خود ثبت و ضبط کرد - ذر پسر حبیش گفت: از پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در بارۀ آنها پرسیدم. فرمود:
(قیل لی:قل . فقلت ).
«به من گفته شد: بگو. من هم گفتم«.
ما هم همان چیزی را می گوئیم که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است.[۳]
همۀ این آثار اشاره بدان سایه روشنهای مهربانانۀ دوست داشتنی دارند . . .
*
اینجا در این سوره یزدان سبحان خود را با صفتی یاد میکند که با آن میتوان از شرّ آنچه در این سوره ذکر شده است پناه گرفت:
(قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ) (۱)
بگو: پناه میبرم به پروردگار سپیدهدم.
یکی از معانی «فلق« صبح است. معنی دیگری از معانی آن آفرینش کلّ کائنات است. اشاره به هر آن چیزی است که وجود و حیات آن میشکافت و پدیدار میآید. همان گونه که در سورۀ انعام فرموده است:
(إن الله فالق الحب والنوى یخرج الحی من المیت ومخرج المیت من الحی).
خدا است که دانه و هسته را میشکافد (و گیاه و درخت از آنها میرویاند. همو است که) زنـده را از مرده، و مرده را از زنده بیرون میآورد (از قبیل آفریدن انسان از خاک، و تولید شیر از حیوان). (انعام/۹۵)
همچنین فرموده است:
(فالق الإصباح وجعل اللیل سکنا والشمس والقمر حسبانا).
او است که صبح (سیمین را از شب قیرین) پـدیدار ساخته است (تا زندگان برای کسب معاش به تلاش ایستند) و شب را مایۀ آرامش (و آسایش جسم و جان،) و خورشید و ماه را وسیلۀ حساب (مردمان در امور ما هم همان چیزی را میگوئیم که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم روزمرۀ عبادی و تجاری خود) کرده است. (انعام/۹۶)
چه مراد از (فلق) صبح باشد، و انسان پناه به پروردگار صبحی ببرد که در پرتو نور و روشنائی از شرّ و بلای هر چیز پیچیدۀ پنهان ایمن میسازد، و چه هدف آفرینش هستی باشد، و انسان پناه به پروردگار آفرینش هستی ببرد از شرّ و بلای آفریدگان او، معنی همآوا و همنوا با چیزی است که بعد از آن میآید:
(مِنْ شَرِّ مَا خَلَقَ) (۲)
از شرّ هر آنچه خداوند آفریده است.
یعنی از شرّ آفریدگانش چه کلّی و چه جزئی. آفریدگان یزدان شرّها و بلاهائی دارند در حالتهائی که یکـی با دیگری تماس و پیوند پیدا میکند. همچنین خوبیها و نیکیهائی دارند در حالتهای دیگری که یدا میکنند. پناه بردن به خدا در اینجا از شرّها و بلاهای آنها است تا خوبیها و نیکیهای آنها بماند و بس. خداوندی که آنها را آفریده است میتواند آنها را به راهی رهنمود و رهنمون کند، و حالتهای آنها را به گونهای دگرگون گرداند و در مسیری بچرخاند که خوبیها و نیکیهای آنها پدیدار و نمودار آید نه شرّها و بلاهای آنها.
وَمِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ (۳)
و از شرّ شب بدان گاه که کاملاً فرامیرسد (و جهان را به زیر تاریکی خود میگیرد).
«غاسق« در لغت به معنی جهنده و دمنده است. «وقب« هم به معنی گودی و گودالی در کوه است که آب از آنجا پائین میآید. در اینجا بیشتر به معنی شب و آنچه در آن است میباشد. شبی که فرامیرسد و جهان را زیر بال و پر خود میگیرد. شب بدین هنگام خود به خود هراسناک و ترسآور است. گذشته از این، شب به دل و درون انسان میاندازد که چه بسا چیز پنهانی در رسد و حادثۀ ناگهانی درگیرد، از هر قسم و از هر نوعی که به تصوّر درنمیآید. از قبیل: جانور درّندهای که میتازد. دزد بیشرم و رسوائی که بیباکانه خود را به خانهها میاندازد، دشمن حیلهگری که دستیابی و دسترسی پیدا میکند. حشرۀ نیشزننده و زهرآگینی که مـیخزد و میآید. وسوسهها و غمها و اندوهها و ناراحتیهائی که در شب سرمیرسند یا به دلها و درونها میخزند، و ذهن و شعور و عقل و هوش را میبرند.
شیطانی که تاریکی بدو کمک میکند که به تلاش ایستد و وسوسهها به دل اندازد. از شهوت و هوا و هوسی که در تنهائی و در تاریکی بیدار و برانگیخته بگردد. از هر چیز پیدا و ناپیدائی که میجنبد و حرکت میکند و یورش میآورد . . . در شب بدان گاه که فرامیرسد و جهان را فرامـیگیرد و تاریک تاریک میگردد.
(وَمِنْ شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِی الْعُقَدِ) (۴)
و از شرّ کسانی که در گرهها میدمند (و با نیرنگسازی و حقّهبازی خود، ارادهها، ایمانها، عقیدهها، محبّتها، و پیوندها را سست مینمایند و فساد و تباهی میکنند).
«نفّاثات«: دمندگان در گره ها . . . مراد زنان جادوگری است که با نیرنگبازی، حواس و اعصاب را گول میزنند، و به دلها و درونها وسوسهها میاندازند، و ذهن و شعور را تحت تأثیر قرار میدهند. آنان چیزهائی همچون رشته یا عمامه را چند بار گره میزنند و بدانها فوت میکنند و میدمند، همان گونه که در آداب و رسوم جادوگری و وسوسهانگیزی، مرسوم و معمول است.
جادو سرشت اشیاء را تغییر نمیدهد، و حقیقت تازهای را در چیزها به وجود نمیآورد. ولی جادو به حواسّ و ذهن و شعور انسان – آن گونه که جادوگر میخواهد – چیزهائی را تلقین میکند و به خیال او میاندازد. جادو این گونه است، همچنان که قرآن مجید در داستان موسی علیه السّلام آن را به تصویر میزند و در سورۀ طه میفرماید:
(قالوا:یا موسى إما أن تلقی وإما أن نکون أول من ألقى . قال:بل ألقوا . فإذا حبالهم وعصیهم یخیل إلیه من سحرهم أنها تسعى . فأوجس فی نفسه خیفه موسى . قلنا:لا تخف إنک أنت الأعلى . وألق ما فی یمینک تلقف ما صنعوا إن ما صنعوا کید ساحر ولا یفلح الساحر حیث أتى . . .).
(جادوگران باد به غبغب انداخته) گفتند: ای موسی! آیا تو اوّل (هنرنمائی خود را میکنی و عصای خود را) میاندازی، یا ما اوّل (دست به کار شویـم و اسباب و ادوات جادوی خویش را) بیندازیم (و کار تو را یکسره سازیم؟ موسی) گفت: شما اوّل (شروع کـنید و آنچه دارید جلو) بیندازید. (آنان طنابها و عصاهای خود را انداختند. موسی) چنان به نظرش رسید که بر اثر جادوی ایشان، به ناگاه طنابها و عصاهای آنان (مار شدهاند و میخزند و) تند راه مـیروند. در این هنگام موسی در درون خود، احساس اندکی هراس کرد. گفتیم: مترس! حتماً تو برتری (و بر آنـان چیره میشوی و کارهای باطلشان را شکست خواهی داد). و چیزی را که در دست راست داری بیفکن تا همۀ ساختههای (مزوّرانه و شعبدهبازیهای مکّارانۀ) ایشان را به سرعت ببلعد. چرا که کـارهائی را که کردهاند، نیرنگ جادوگر است، و جادوگر هر کجا برود پیروز نمیشود … . (طه/۶۵-۶۹)
بدین منوال و بر این روال مشاهده مـیگردد که ریسمانها و عصاهایشان عملاً و واقعاً مار نگشته است.
بلکه به خیال مردمان – و موسی که با ایشان همراه بوده
است – چنین رسیده است که ریسمانها و عصاها
میجنبند و به حرکت درمیآیند، بدان اندازه و آن گونه
که به دل و درون موسی ترس و هراس انداخت. سپس
خدا او را از ترس و هراس نجات میدهد و آرام میگیرد و ثابت قدم میگردد. وقتی هم عصای موسی عملاً و واقعاً به مار تبدیل میگردد و ریسمانها و عصاهای ایشان را میبلعد و قورت میدهد، ریسمانها و عصاهائی که جادو شدهاند و به ظاهر مار گردیدهاند. سرشت جادو این گونه است و ما باید در این حدّ و مرز آن را بپذیریم و تسلیم آن بشویم و بس. جادو با این چنین سرشتی در مردمان تأثیر میگذارد، و در آنان احساسها و خیالهائی پدید میآورد که جادوگر پیام میدهد و آن را برمیانگیزد . . . احساسها و خیالهائی که مردمان را به ترس و هراس میاندازد، و ایشان را به راهی میدارد و میبرد که جادوگر آن را میخواهد. بدین اندازه اکتفاء مـیکنیم و بیش از این در بارۀ سرشت جادو و در گرهها دمیدن سخن نمیگوئیم . . . این هـم شرّ و بلا است و باید از آن خود را در پناه خدا انداخت و بدو پناه جست، و در کنف حمایت و حفاظت او جای گرفت و آرمید.
روایتهائی نقل گردیده است - برخی صحیح و لیکن غیرمتواترند – مبنی بر این که لبید پسر اعصم یهودی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را در مدینه جـادو کرد . . .گویا چند روزی، و گویا چند ماهی . . .تا بدانجا که به نظر پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم چنین میرسید که با همسران خود نزدیکی زناشوئی میکند، در صورتی که به نزد ایشان نمیرفته است و نزدیکی زناشوئی نمیکرده است. این روایتی است. در روایت دیگری آمده است: تا بدانجا که به نظر پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم میآمد که کاری را کرده است در صورتی که آن را انجام نداده است. این دو سوره به عنوان دعا و نوشته برای پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم نازل گردیدهاند. وقتی که جادوی مورد نظر – همان گونه که در خواب دیده بود – در حقّ او انجام پذیرفت، این دو سوره را خواند و گرهها باز شدند، و بدی و بلا از او دورگردید. امّا این روایتها با اصل عصمت نبوی در کار و در تبلیغ مخالف هستند، و با اعتقادی نمیخوانند که هر کاری از کارهای پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و هر سخنی از سخنان او قانون و شریعت بشمار میآید. حتّی این روایتها با قرآن که جادو را از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نفی کرده است برخورد دارد.[۴] قرآن همچون تهمتی را که مشرکان ادّعاء میکردند تکذیب میکند و دروغ میشمارد.[۵] بدین سبب این روایتها مردود است . . . احادیث آحاد در کار عقیده معتبر بشمار نمیآید. مرجع و منبع قرآن است. تواتر شرط عمل به احادیث در اصول اعتقاد است. گذشته از این، این دو سوره در مکّه نازل گردیدهاند. این هم چیزی است که اصل و اساس روایتهای دیگر را سست میکند و از پایه ویران میسازد.
(وَمِنْ شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَدَ) (۵)
و از شرّ حسود بدان گاه که حسد میورزد.
حسادت یک انفعال روانی در برابر نعمتی است که خدا به برخی از بندگان خود داده است، و خواسته میشود آن نعمت از میان برود. حال، شخص حسود این انفعال روانی را دنبال کند با سعی و تلاش خود برای از میان بردن آن نعمت، به سبب کینهتوزی و خشم و کینی که نسبت به صاحب نعمت دارد، یا به انفعال روانی بسنده کند. زیرا در این صورت احتمال دارد شرّ و بلائی به دنبال این انفعال روانی قرار گیرد.
ما مجبوریم که از شدّت و حدّت نفی کردن چیزی بکاهیم که با آن آشنا نیستیم. در گسترۀ این هستی رازها و اسراری است، و در روان انسان، و در دستگاههای بدن انسان، رازها و اسراری است که ما از آنها بیخبریم، و تا به امروز از آن رازها و اسرار سر در نیاوردهایم و علّت وقوع آنها را نمیدانیم . . . برای مثال: تلپاتی یا تماس از راه دور. در این کار ارتباطها میان اشخاص دور از همدیگر صورت میپذیرد، ارتباطهائی که شکّ و تردیدی در وقوع آنها نیست، چون اخبار در این زمینه متواتر، و آزمونهای مثبت زیادی در آن انجام گرفته است. هنوز که هنوز است علّت و سبب وقوع تلپاتی با معلوماتی که در دست است روشن نگردیده است و ناشناخته مانده است. هیپنوتیزم یا خواب مغناطیسی نیز این چنین است. هیپنوتیزم امروزه به طور مکرّر صورت میگیرد، و راز سرپوشیدهای است و چگونگی آن نامعلوم است . . . جدای از تلپاتی و هیپنوتیزم، رازهای زیادی در جهان و رازهـای بسیاری در نفس انسان و در دستگاههای وجود بشر ناگشوده مانده است . . .[۶] هر گاه حسود حسادت ورزد، و انفعال روانی معیّنی را متوجّه شخص مورد حسادت نماید، نمیتوان این متوجّه ساختن را نفی کرد، به بهانۀ این که علم و دانش و ادوات امتحان ما به راز این تأثیر و چگونگی آن دسترسی پیدا نمینماید و راز آن راکشف نمیکند. چه ما در این میدان جز مقدار اندکی نمیفهمیم و نمیدانیم، و این مقدار اندک هم اغلب تصادفی کشف و برملا میگردد، و بعد از آن به عنوان یک حقیقت واقعی پذیرفته میگردد.
در اینجا شرّ و بلائی است و باید از آن به یزدان پناه برد و پناه جست، و خویشتن را به جوار حمایت و عنایت او انداخت[۷] . . .
خدا با مرحمت و لطفی که دارد پیغمبر خود صلّی الله علیه وآله وسلّم را و بعد از او امّت او را رهنمود و رهنمون به پناه بردن بدو از دست این شرّها و بلاها میفرماید. قطعی و حتمی است اگر مردمان برابر رهنمود و رهنمون یزدان بدو پناه ببرند، بدیشان پناه میدهد، و آنـان را بـه طور کلّی و جزئی از این شرّها و بلاها میرهاند و در پناه خود میدارد.
بخاری با سندی که دارد، از عائشه - رضی الله عنها – روایت کرده است که گفته است. «پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم هر شب وقتی که به رختخواب خود میرفت، کف دستهایش را کنار همدیگر میآورد، سپس دو سورۀ: (قل هوالله احد. . . ) و (قل:اعوذ برب الفلق . . . ) را میخواند و به کف دستهایش فوت میکرد و میدمید. آن گاه تا آنجا که میتوانست دستهایش را بر بدنش میکشید و میمالید. نخست سر، سپس رخسار، آن گاه قسمت پیشین بدنش را دست میکشید و مسح میکرد . . . این کار را سه بار انجام میداد». اصحاب سنن این فرموده را این چنین روایت کردهاند . . .
*
[۱] مالک و مسلم وترمذی و ابوداود و نسائی آن را رویت کردهاند.
[۲] نسائی آن را روایت کرده است.
[۳] بخاری آن را روایت کرده است.
[۴] نگا: اسراء/ ۴۷و فرقان / ۸ (مترجم)
[۵] برای مصون و محفوظ ماندن انبیاء از سحر و جادو، مراجعه شود به: شعراء/ ۱۵۳و۱۸۵. (مترجم)
[۶] از جملۀ این رازهای ناگشوده سر به مهر، کارهای شگفت و شگرفی است که دراویش، و مرتاضان هندی، و بتپرستان آفریقائی انجام میدهند. (مترجم)
[۷] استاد شیخ محمّد عبده در تفسیر «النفاثات فـی العقد» و «حاسد ادا حسد» رأی دیگری دارد. آن را در تفسیر جزء عم خود ذکر کرده است. بدان مراجعه شود. مرجع او همان گونه که قبلاً در سورۀ فیل گفتیم گرایش به مدرسۀ عقلانی برای تنگ کردن کمربند غیبیّات است.
——————————-
منبع : فی ظلال القرآن / مولف : سید قطب / مترجم : دکتر خرمدل / انتشارات : نشر احسان
تهیه و تنظیم برای نوگرا : مالکومیکس