مقالات
مراحل محبّت بنده با خدا و مقایسه با مراحل عشق مجازی
مراحل محبّت بنده با خدا و مقایسه با مراحل عشق مجازی
نویسنده : استاد عمرو خالد/ مترجم : زاهد ویسی
دربارۀ فضیلت حضرت ابراهیم ( علیه السلام )از قرآن و احادیث پیامبر ( صلی الله علیه و سلم ) شروع می کنم : قبل از هر چیز ، او پدر پیامبران است و پس از آن، خلیل الرحمان . معنای خلیل الرحمان چیست؟محبّتی است که در روح راه یافته و جسم را در اختیار گرفته است. طوری که روح ، جسم و قلب نمی تواند از آن جدا شود. خداوند سبحان و بلند مرتبه از وی خشنود باشد! به این ترتیب به دلیل خشنود سازی فراوان خداوند به صورت خلیل او در آمده است. پس آیا معنای خلیل الرحمان این است که او خدا را دوست دارد؟ محبّت خداوند ، در روح و دل حضرت ابراهیم ( علیه السلام ) جا کرده است و او را از شدت محبّت خود به خدا طوری شده است که خداونداو را خلیل خود ساخته است.
برادران و خواهران ! نمی خواهم از این نکته به سرعت بگذرم . خدا چه قدر تو را دوست دارد؟تو چه قدر خدا را دوست داری؟
دوستان! بگذارید زیاد سخن نگوییم. من به راستی خدا را با دلم دوست دارم و با او در قلبم در ارتباطم. با من دقت کنید که چند نفر این عبارت را تکرار می کنند که: من بیش از همه شما خدا را دوست دارم.
از او می پرسیم: سرور گرامی ! آیا نماز می خوانی؟
جواب می دهد: نه، به خدا، من در حقیقت از نماز بریده ام ، اما به راستی خدا را دوست دارم و این امری است بین من و خدا.
وقتی این سخن را شنیدی ، بدان که این فرد سخنی می گوید که هیچ معنایی ندارد.
برادران و خواهران من! در حقیقت برای اطلاع از مسئله محبّت خداوند تبارک و تعالی و رسیدن به منزلت خلیل الرحمان
، به شما می گویم : بیایید جایگاه مردم در زمینه ی محبّت خداوند را مطالعه کنیم . بالا ترین درجۀ محبّت، منزلت «خله» است ؛ این که خلیل الرحمان باشی. این درجه ، طبعاً منزلت حضرت ابراهیم ( علیه السلام ) و این پیامبر ( صلی الله علیه و سلم ) است ، اما سایر مردم درجات متفاوتی دارند.
از این مثال معذرت می خواهم
درجات محبّت مردم به خداوند را بیان خواهم کرد و از تو می خواهم که خوشحال شوی و بگویی : من این هستم. یا احساس شکست بکنی و بگویی: افسوس! من بسیار دورم. با این حال پیش از آن که درجات محبّت را بیان کنم مثالی میزنم که مردم چگونه در دنیا یکدیگر را دوست دارند و متأسفانه ناچار خواهم بود که مثالی را برای شما بزنم که دوست ندارم آن را بیان کنم . مثال این است: میزان محبّت یک پسر جوان به یک دختر جوان چقدر است؟ چرا چنین حرفی را میزنم؟ تا در عقل باطنی خود مقایسه کنی و بگویی: من زنی را به این صورت دوست دارم؛ خدا را چگونه دوست دارم. خانم! شما هم جوانی را به این صورت دوست داری؛ خداوند را چگونه (چه قدر) دوست داری؟
متأسفانه بزرگترین مثال محبّت در زندگی ما ، محبّت مرد و زن شده است . با آن که از زمان پیامبر ( صلی الله علیه و سلم ) تا روزگاری که در آن به سر می بریم بزرگترین مثال محبّت در زندگی است، محبّت بنده به پروردگارش بوده است. حال ببینید که چگونه (موضوع) محبّت از زمان پیامبر ( صلی الله علیه و سلم ) تا روزگار ما، دگرگون شده است؟ وقتی که مردم می خواستند مثالی تقریبی برای محبّت بزنند، مثال محبّت بنده به پروردگارش را می زدند چون همه امّت خداوند را دوست داشتند.
برای این که چگونگی محبّت انسان به پروردگارش را برای شما توصیف کنم مثال تقریبی می زنم تا مبنای خلیل الرحمان را برای شما توضیح دهم. ناچارم و متأسفم از این که با شما در این باره سخن بگویم که چگونه محبّت یک پسر جوان به یک دختر پله پله اوج می گیرد تا هر یک از شما (ما) شرمنده شود و بگوید: من دختری را تا این حد دوست دارم اما خدا را این گونه دوست ندارم . تا خانم شما هم بگویید: من پسری را تا این سطح دوست دارم، ولی خدا را مانند او دوست ندارم!
مراحل گسترش محبّت
مرحلۀ یکم : پیوند قلبی
نخستین درجۀ گسترش محبّت در دل مردان و زنان پیوند قلبی با محبوب است پس از آن بی خوابی و فکر کردن شروع می شود. هر دو به دیگری فکر می کند. شاید این سخن را مسخره کنید . اما عملاً چنین چیزی رخ می دهد. اما به طور کلی چنین چیزی در ارتباط با خدا رخ نمی دهد . آیا تاکنون اتفاق افتاده است که شبی بیدار بمانی ئ دربارۀ خداوند اندیشه کنی؟ آیا روزی را با این اندیشه سپری کرده ای که چگونه خداوند عزّوجل را خشنود سازی؟
من بار دیگر متأسفم . چون ناچارم میان محبّت خداوند از یک سو و محبّت پسران و دختران جوان از سوی دیگر ارتباط برقرار کنم . چ.ن مثالی واضح تر از این در اختیار ندارم.
بر این اساس کار از اینجا شروع می شود که پسر هم چنان فکر می کند ، خیال پردازی می کند، تنها می نشیند، و با خودش لبخند می زند . آیا یک بار اتفاق افتاده است که یکی از شما که تنها نشسته است برای بهشت لبخند بزند؟ امّا (بارها) اتفاق می افتد که یک لحظه ی عاطفی لطیف را تصور می کند، لبخند بند. اما آیا یکی از شما در حالی که تصور می کند در مقابل پیامبر ( صلی الله علیه و سلم ) قرار گرفته است ، به او رو می کند ، پیامبر ( صلی الله علیه و سلم ) هم او را در آغوش می گیرد؟ لبخند زده است؟ چه کسی شب ها بیدار مانده است و اندیشیده است که اگر با پیامبر ( صلی الله علیه و سلم ) رو به رو شویم چه اتفاقی می فاتد؟ اما هرگز به ذهنش خطور نمی کند که اگر در محضر خداوند بایستد چه اتفاقی می افتد. به این صورت مرحلۀ یکی با شب بیداری ، اندیشه کردن و دلی گرفتار آغاز می شود..
مرحلۀ دوم، میل دل
پس از آن وارد مرحلۀ دوم می شود که میل و گرایش دل است. دل به صورت جدّی تمایل پیدا می کند، آن هم نه به یک تمایل خشک و خالی، بلکه تمایلی شدید. تا جایی که به مقایسه مراد دل خود با خواسته محبوب می پردازی. مگر این گونه نیست؟ طبع و مزاج من این است ،اما آنجه را دوست دارم که طبع ومیل اوست. بدون هیچ فکر و اندیشه ای هم، کاری را انجام می دهم که او را خشنود می سازد. مگر نه ؟مگر چنین چیزی اتفاق نمی افتد؟ دختر هم مهان کاری را انجام می دهد که کحبوبش می خواهد؛ حتی اگر به زبیان هر چیز دیگری تمام شود. مقایسۀ میان خواسته خود با خواسته ی محبوب خویش و انجام دادنِ آن ولی آیا میان خواستۀ خود و خدا ، مقایسه کرده ای؟
همواره می گویم: برادرم، خداوند آمرزنده و مهر ورز است می خوابم و نماز صبح را نیز اصلاً نمی خوانم. چون برنامه های تلویزیون ساعت سه بامداد تمام می شود. اگر هم تا صبح بیدار بمانم، حرام است. پروردگار ما هم از این کار راضی نیست. مگر نه ؟ اما اگر منتظر تماس تلفنی دختری باشی و او بگوید: پدرش ساعت سه بامداد می خوابد، تا ساعت ۵/۳ بامداد هم بیدار می مانی. چرا؟ چون تو مراد دل خود و خواسته ی محبوب خویش را در کنار هم قرار داده ای و مراد دل او را برگزیده ای. آیا چنین کاری را با خدا انجام می دهی؟ نه،نه.
از پسران جوانی که با دختران جوان ازتباط دارند می خواهم از خودشان خجالت بکشند و بدانند که خداوند آنها را می بیند. به خودشان بگویند: آیا درست است که دختری را بیش از خداوند دوست اشته باشم؟ دختر هم بگوید:آیا درست است که محبّت من به یک پسر، بیشتر از محبّت من به خدا باشد؟
از این که جزء آنان باشی پرهیز کن
برادران و خواهران من!این جوانان و مردان ، دلبستۀ دختران نیستد، بلکه چشم آنان پیوسته و وابستۀ هر زنی است که می بینند. پسران و دختران جوانی هستند که از طریق تلفنی زبانشان سخنان حرامی را ادا می کند که خداوند تبارک و تعالی را خشمگین می سازد. دیگر هیچ یک از آنها از خود نمی پرسد: چند بار این سخن حرام را گفته ام؟ و چند بار ذکر خدا را بر زبان آورده ام ؟ خواهد دید که سخنان او در بارۀ عشق و محبّت بسی بیش از این حرف هاست. حقیقت مقایسه این امر را نشان می دهد؛ من نمی گویم چون مردم زیادی هستند که از این بلا رنج می کشند. ننگ باد اگر این سخنان ( بین دو نفر) ارزشمندتر از خدا باشد. توجه داشته باشید که کلمه خلیل الرحمان این موضوع را باز کرد.
مرحلۀ سوم: اشتیاق
گفتیم که سرآغاز، عبارت است از دلبستگی، شب بیداری و فکر کردن . پس از آن میل قلبی آغاز می شود ودرنتیجه آن فرد میان مراد خود و خواستۀ دلدار مقایسه می کند . اما همواره خواستۀ محبوب برتر است. چه زیانی که مردمی هستند که مراد خدا و مراد خود را پیش خود قرار میدهند ، ولی هرگز مراد خداوند تبارک و تعالی را بر نمی گزینند. پس از آن به مرحلۀ سوم منتقل می شود که در آن محبّت افزایش می یابد. مرحله ای است که در زبان عربی ،آن را « صبابه» می نامند و در ترانه ها هم آنها را می شنوید.
صبابه چیست؟ اشتیاق و حرارت دل تا جایی که نمی توانی در برابر دل خود مقاومت کنی. گفته می شود: آب از بالا به پایین جاری شد. پیداست که اگر آب از بالا به پایین سرازی شود، آیا کسی می تواند آن را متوقف سازد؟طبعاً نه. یعنی دل، این امر را می داند، اما نمی تواند خود را از هیچ چیزی برای دلدارش منع کند و توانی ندارد که قلبش را در اختیار بگیرد. آیا اتفاق افتاده است که در بارۀ خداوندچنین احساسی داشته باشی؟ آنچه خداوندمی خواهد، نمی توانم خودم را از آن نگه دارم . دل من دیگر مال من نیست، مال مولایم شده است.
برادران و خواهران من! من برای شما دو مثال میزنم وشاید عده ای بگویند: این دیگر چیست ؟ مثالی را خوب فهمیدیم و. مثالی را هرگز احساس نکردیم. اما متأسفانه مثالی را که خوب فهمیده ایم ، مثال بشر است و مثالی را که هرگز احساس نکرده ایم ، مثال خداوند است.او در سوره ی نحل آیۀ ۶۰ می فرماید:
«وَلِلّهِ الْمَثَلُ الأَعْلَىَ» معنی (و خدا دارای صفات عالیّه است ( که از جمله بی نیازی از همه کس و همه چیز است ))
مرحلۀ چهارم:ملازمت
اشتیاق آناست که دیگر قادر نیستم دل خود را کنترل کنم . همواره در حال جنبش و تکان است . پس از آن به مرحله ای سخت تر منتقل می شود؛ مرحلۀ ملازمت. کلمه ای که طبعاً آن را می شناسیم. برخی از مردم نیز این واژه را به خوبی حفظند. مرحلۀ ملازمت یعنی جه؟ این که شخص نمی تواند دلدارش را ترک کند به همین خاطر ، آیه ای که درباره آتش (جهنم )بحث می کند ، می گوید:
«وَالَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ إِنَّ عَذَابَهَا کَانَ غَرَاماً »
ترجمه :(و کسانیند که پیوسته می گویند : پروردگارا ! عذاب دوزخ را از ما به دور دار . چرا که عذاب آن ( گریبانگیر هر کس که شد از او ) جدا نمی گردد ( و تا ابد ملازم وی می شود ) .) فرقان/۶۵
در این جا ملازمت چه معنایی دارد؟ یعنی کسی که وارد جهنم می شود، عذاب آن به جسم وی پیوسته است و از آن جدا نمی شود. آتش در درون او است، در اعماق وجود او است. غراماً، یعنی نمی توانم که از آن جدا شوم. توجه کنید که در قرآن این کلمه در کجا به کار برده شده است . توجه کنید که خداوند این کلمه را در کجا به کار گرفته است؟ انگار به تو می گوید: مبادا فکر کنی که غرام، (فقط) محبّت پسری جوان به دختری جوان است. آگاه باش که غرام بد تری از آن هم وجود دارد ؛ که ملارمت آتش جهنم است که اگر آتش آن با تو ملازمت پیدا کند هرگز تو را ترکنمی کند.
«إِنَّ عَذَابَهَا کَانَ غَرَاماً »
ترجمه :(چرا که عذاب آن ( گریبانگیر هر کس که شد از او ) جدا نمی گردد ( و تا ابد ملازم وی می شود ) .) فرقان/۶۵
به این ترتیب، فرد همۀ توان خود را برای نزدیک شدن به محبوبۀ خود به کار می برد (و می گوید) می خواهم به هر روش که شده است در نزدیکی وی بمانم. افرادی هستند نه می توانند بخورند ، نه بنوشند و در نتیجه لاغر و نحیف می شوند. پناه بر خدا! این سخن هرگز برای خدا اتفاق نمی افتد! کسی را نمی یابیم که کم غذا بخورد تا شب بتواند، نماز شب بخواند، اما ممکن است یک هفته غذا نخورد؛ چون نمی تواند به دختری که می خواهد ، برسد. مگر این نیست؟
مرحلۀ پنجم : شیدایی
پس از آن به مرحله ای سخت تر از آن منتقل می شود؛ مرحلۀ شیدای. یعنی مرحله ای که محبّت به اعماق دل برسد.
خداونددر سورۀ یوسف آیه ی ۳۰ میفرماید:
«وَقَالَ نِسْوَهٌ فِی الْمَدِینَهِ امْرَأَهُ الْعَزِیزِ تُرَاوِدُ فَتَاهَا عَن نَّفْسِهِ قَدْ شَغَفَهَا حُبّاً »
ترجمه :(( خبر این موضوع در شهر پیچید و ) گروهی از زنان در شهر گفتند : همسر عزیز ( مصر ) خواسته است که خادم خویش را بفریبد و به خود خواند . عشق جوان ، به اندرون دلش خزیده است .)
محبّت او به صورت مالک، ماسک، و ملاصق در اعماق قلب وی درآمده است. این شیدایی در محبّت نیز به جرأت کردن به انجام دادن برخی کارها می انجامد . یعنی دوستدار ، از شدت شیدایی کارهایی نامقبولی انجام می دهد. مانند زن عزیز(مصر) که مصیبت هایی را انجام داد که میدانید . از این رو اگر محبّت – که البته در این جا محبّت حلال نبود – به اعماق دل ما برسد، به مصایب و معصیت هایی منجر می شود: یک بار با ازدواج عرفی، یک بار با این که من او را واقعاً دوست دارم . درنتیجه هر چه (مرد) به وی بگوید انجام می دهد و حتی با وی فرار می کند که در نهایت به سرانجام ناخوشی می کشد. پس از آن …. هم او را ترک می کند . زن هم سراسر عمر گریه میکند. یکبار هم، چنین و چنان یک بار نیز فلان معصیت ، و …
همین مراحل، با یک تفاوت
اکنون از این سخنان بگذریم و به این امور بپردازیم : پیوند خود با خداوند تبارک و تعالی ، مردمی که خداوند را دوست دارند ، حضرت ابراهیم ( علیه السلام ) چگونه پله پله اوج گرفت تا به مرحلۀ خلیل رسید، در جات مردم در قیاس با این مراحل کدامند. سپس از خودت بپرس : من در کدام مرحله هستم؟نخستین مرحلۀ محبّت این است که اندیشه در بارۀ او عقل تو را پر کند و تفکر دربارۀ نعمت های او قلب تو را سرشار سازد، و به اندیشه در بارۀ وی ادامه دهی. این جا همان مراحلی است که گذشت. با این حال دربارۀ هر مرحلۀ حاشیه ای می زنیم و سخن می گوییم. اولاً پیوند خدا یعنی بسیار به او فکر می کنم، او را به دوست دارم ، و چون او را دوست دارم، درست نیست که او را پنج بار در روز به مدت سه دقیقه یاد کنم؛ برای ادای نماز.
توجه کنید که من دربارۀ کسی که نماز نمی خواند حرف نمی زنم بلکه دربارۀ کسی سخن می گویم که نماز می خواند . چون کسی که نماز نمی خواند، به طور کلی از ماجرای محبّت خارج است و درست نیست دربارۀ او سخن گفت.
دوستان! کسی که نمکاز نمی خواند، نه خدا را دوست دارد و نه خدا او را دوست دارد. من در این جا دربارۀ درجات محبّان (دوستداران) سخن می گویم. از این رو بهتر است که توجه کنی و از خودت بپرسی : آیا فکر کردن دربارۀ او را شروع کرده ام؟ به او فکر می کنم تا جایی که من زمان زیادی را به فکر کردن دربارۀ او سپری می کنم. دربارۀ عظمت ،آفرینش، و رحمت او بر خود فکر می کنم و میدورام که در بهشت باشم. دربارۀ خشنودی او از خود فکر می کنم که چگونه فلان نعمت و .. را به من ارزانی داشت؟
این نخستین مرحله ای است که در آن فکر می کنم . چگونه دربارۀ او فکر می کنم؟ با این که زیاد قرآن بخوانی، نام های نیکوی خداوند را یاد یاد کنی و مسئله ی سوم که عبادتی است به نام تفکر. اشخاصی که برای گذراندن تعطیلات تابستانی می روند، شما را قسم می دهم که امسال هدف اول شما در کنار دریا این باشد که یاد در برابر دریا بایستید، ام انه هر وقت، بلکه در هنگام سپیده دم: تا آفرینش وی را ببینید. در این صورت خواهید گفت: نماز صبح را خواهم خواند، در ساحل راه می روم و نگاه می کنم که چگونه خداوند از هر شب روزی را قرار داده است؟ آفرینش عظیبم وی را هنگام غروب تماشا می کنم . تفکر بیش از هر عبادتی تو را به خداوند عزوّجل نزدیک می کند.
مُراداو یا مُراد من ؟
خواندن قرآن ،ذکر نام های نیکوی خداوند، تفکر در آفرینش او و ذکر وی ، سه کاری هستند که اندیشه دربارۀ خداوند را طول می بخشندبه این صورت به مرحلۀ دوم گذار می کنی که میل بیشتر قلب است. در این جا مراد دل خود را با مراد خداوند عزّوجل مطابقت می دهی. در ابتدا کاری می کردی که در سر داشتی . یعنی آن چه که خودت می خواستی انجام دهی. اما اکنون وضعیت به گونۀ دیگری شده است. و آن این که : خدا چه میخواهد؟ این سئوال همواره پیشاز پرداختن به هر کاری جلوی چشم تو است. طوری که به مقایسۀ مراد او و مراد خود می پردازی: من چه می خواهم، او چه می خواهد؟
اما کسانی که هیچ پیوندی با محبّت خداوند ندارند، کسانی که در دنیا سرگردانند، اینان غافلند و به راستی از خداوند دورند. خلاصه، پساز رسیدن به (مرحله) تفکر در او و پس از گذر از این مرحله، به مرحلۀ مقایسه بین «آن چه او می خواهد» و «آنچه تو میخواهی» ، رسیدی که غالباً خواستۀ او بر خواستۀ تو غلبه می کند. گاهی هم مسائل در هم می آمیزد و بعضی اوقات هم نمی توانی بگوییی: نه ، من. بلکه غالباً تو مراد او را بر خواستۀ خود ترجیح می دهی. (مثلاً) من می خواهم بی حجاب باشم، اما او می خواهد با حجاب باشم. حال خواسته او یا من ؟ به همین صورت در درون خود به چالش ادامه می دهی. با این حال اگر ده سال هم به این چالش ادامه دهی، به راستی تو دور و عقبی. در حالی که فکر می کنی آیا برای نماز صبح بیدار می شوم و یا می خوابم؟ به این صورت در جان خود به این جدال ادامه می دهی که بیدار می شوم و یا می خوابم . یک روز هم بیدار می شوی و یک روز هم خواب میمانی. با این حال توجه کن که تو به مرحلۀ زیبایی رسیده ای ؛ مرحله ای که طوری شده ای که به خواستۀ خداوند در زندگی خود اهمیت می دهی. چیزی که در زبان شرع آن را «تحری الحلال من الحرام » می نامند. یعنی با خود فکر می کنی که انجام بدهم یا نه؟ از این رو وقتی که می پرسی : انجام بدهم یا نه؟ باید بدانی که مرحله ای از محبّت را پشت سر نهاده ای. مردم زیادی این حالت را دارند. یعنی آنچه به ذهن تو خطور می کند، نمی دانی(با آن چه کار کنی) بلکه فکر می کنی که آیا این (مسئله) او را خشنود می سازد یا نه؟ برخی از مردم خواستۀ خدا را با خواستۀ خود مقایسه می کنند. اما چند درصد موفق می شوند و مراد خداوند را بر می گزینند؟ چند درصد هم خواستۀ خود را ترجیح می دهند؟ اگر تو صد درصد خواستۀ خداوند را انتخاب می کنی، دراین صورت به راستی تو در اوجی و ار مراحلی که کمی بعد بیان می کنیم گذر می کنی.
و اینان چه قدر کمند
پسازاین به منزلت جدیدی در محبّت منتقل می شویم . چه مرحله ای ؟ این که همۀ قلب تو در «رضا»باشد، یکی از اهداف اصلی زندگی تو باشد. یعنی این که فقط به تحری حلال از حرام و تفکر در او بپردازید، بلکه این کار هدفی در زندگی تو باشد: می خواهم تو را راضی کنم .
برادران و خواهران! هدف من ازاین نکته این است که هر یک از ما به مرحله ای نظر کند که در آن به سر میبرد. همۀ ما ممکن است با کسی در ارتباط باشد، خواه همسرش یا دوست … خود. اما چه کسی هست که یکی از اهداف وی خشنود ساختن خداوند سبحان باشد؟ این سخن واقعاً عقلی است. یعنی مسئله خشنود ساختن خداوند، آیا فضلی از جانب تو است یا تکلیفی بر دوش تو؟ من تو را دوست دارم، من میخواهم تو را راضی کنم. در حالی که در خیابان راه می روی می گویی: ای کاش همین حالا فقیری را می یلفتم. من می دانم که این کار به راستی او را خشنود می کند. پس از کمی فقیر را می یابی. بدان که پیوند محبّت تو با خداوند به سطحی عالی رسیده است چون خداوند فقیر را جلوی تو قرار داد:زیرا از تو می خواهد که او را خشنود سازی. او هم که می خواهد تو را خشنود کند. ای کاش برای نماز شب بیدار می شدم! تو را بیدار می کند. چون تو خواستار خشنودی وی هستی. خداوند هم به تو می گوید: محبّت میان من و تو این گونه بیشتر می شود. ای پروردگار! کاش صبح بیدار می شدم، به مسجد میرفتم ، و خداوند را یاد می کردم . ای پروردگار ! من را از معصیت نجات بده و آن را از من دور کن. به همین صورت به دعا و فراخواندن وی ادامه می دهی.
من می خواهم تو را خشنود سازم. گناهان را از من دور کن. من نمی توانم در برابر آنها مقاومت کنم. خداوند هم آن را از دل تو می کَنَد؛ مانند بیرون آوردن مو از ماست. آنها را از دل تو می زداید . در نتیجه دل خود را می بینی که از طاعت خداوند خوشحال است و هم چنان در این مرحلۀ زیبا ندگی می کنی: مرحله ای که آرزو می کنی بدانی چه چیزی او را خشنود می کند تا آن را انجام دهی. درست مانند کسی که در جستجوی کس دیگری است که در دنیا او را دوست دارد و به او می گوید: اگر با این کار او را خشنود می کند، به راستی خوشبخت خواهد بود (که آن کار را انجام دهد.) مثل آنکه کاری را برای مادرت انجام می دهی که دوست داری. لذا نزد مادر می روی و به او می گویی : نگاه کن چه کار کردم؟او هم به خاطر تو احساس خوش بختی می کند و به این صورت خوشبختی سراسر قلب تو را پر می کند. احساس تو ( در این مرحله) نسبت به خداوند هم درست همین گونه است. البته خداوند بسی بالاتر و والاتر است.
میخواهم سئوالی بپرسم :آیا همین جوری سخنی می گویم یا حرفی می زنم که ممکن است تحقق پیدا کند؟ برادران و خواهران! قسم می خورم این سخن امکان تحقق دارد ؛ اگر تو بخواهی. پروردگار تو کریم است. پروردگار تو به راستی نزدیک است، پروردگار تو می خواهد دست تو را بگیرد، امکان دارد این سخنان در یک لحظه تحقق پیدا کند و تو بگویی : یکی از اهداف من در دنیا این بوده است که تو را خشنود سازم. سپس می گویی :آیا این درس را حاضر کرده ام. چون خداوند از کسانی که آن را حاضر کرده اند، خشنود خواهد بود. ای پروردگار! من را جزء آنان قرار بده. آیا به دیدار عمو و دایی ام می روم؛ با آنکه آنها با من قطع رابطه کرده اند؟ خدا صلۀ رحم ( برقراری پیوند خویشاوندی ) را دوست دارد. من هم به خاطر خشنود کردن خداوند عزّو جل به دیدار آنها می روم.
به من دقت کن. مادر تو زود عصبانی می شود. هر وقت هم با او حرف می زنی ، دعوا و مرافعه می کند و خشمگین می شود. هر چند هم تلاش کنی که او را خشنود سای، راضی نمی شود. به خودت می گویی: مهم نیست . او را راضی نمی کنم ، من خداوند را راضی می کنم. وقتی که دست او را می بوسم ، خداوند از من راضی می شود. صدقه می دهم.ام اپول و مال من کم است با این حال من همئ همان کار حضرت عایشه را انجام می دهم که می گفت: این صدقه پیش از آنکه در دستان فقیر بیفتد، در دستان خداوند قرار می گسرد. می خو.اهم او را خشنود سازم. به نظر شما چند نفرمان این گونه ایم؟ کم یا زیاد؟
نفس خود را در اختیار نداری
پس از آن این محبّت زیاد می شود و به مرحلۀ اشتیاق می رسد. با این حال این اشتیاق ، ویژه سخن اهل دنیاست . به حدی می رسد که تو نمی توانی خودت را کنترل کنی. اویی و کارهایی که امکان داشت پیشاز آن انجام دهی، هرگز انجام نمی دهی. چرا؟ چون اکنون به خودت می گویی: نه،نه، من هرگز نمی توانم در جاهایی بنشینم که خدا را به خشم می آورد. من تابع و تسلیم محبّت و طاعت او هستم. می ترسم دلم دگرگون شود. می ترسم محبّت کم شود می ترسم مرا در جایی ببیند که دوست ندارد. در نتیجه از افرادی هم که در آنجا نشسته اند، خشمگین شود.
برادران و خواهران !دقت کنید این جاهای بد، مشکل دارند. یعنی تو می گویی: من با دوستانم می روم. آنان معصیتی انجام می دهند، اما من هیچ ارتباطی با آنها ندارم. من به جای آنکه در خانه بنشینم، با آنها می نشینم. به این صورت با آنها می نشینی. آنها هم یا با خود شراب دارند یا به گناهی بدتر مشغولند و به این صورت محبّت او به خود را از دست می دهی . چون خدات از کل مجلس و همه آنان که در آن نشسته اند، خشمگین می شود.
پس چرا در آنجا می نشینی؟ چرا در چنین جای شبهه ناکی وارد شده ای؟ دوری کن. پس از آن قلب سرشار از محبّت می شود و تو می خواهی در مسیر طاعت وی باشی. در نتیجه دو رکعت نماز می خوانی، روزه می گیری، ذکر می کنی، دعا می نمایی و …و …. روزه تابستان دشوار است، اما روزه دوشنبه و پنج شنبه به راستی خداوند را خشنود می سازد.
نیکی های نیکو کاران ؛بدی های مقرّبان
محبّت بیشتر و بیشتر می شود تا این که به اعماق دل برسد . آیا کسی هست که چنین چیزهایی را قبلاً با خدا دیده است؟ نشانه های رسیدن محبّت به اعماق دل چیست؟ این که اشک تو (همواره) حاضر باشد، خشوع فراوانی داشته باشی، آیه ای (از قرآن) را بشنوی و احساس کنی قلب تو آرام است و ایمان تو افزایش یافته است. می شنوی که کسی دعا می کند اشک های تو هم سرازیر می شود. قرآن را می شنوی ، متأثر می شوی و به این صورت به مرحلۀ شیدایی می رسد. دل تو سرشار از محبّت خداوند است. یعنی تو به سرعت متأثر می شوی، یکی از نعمت های او برخود را به یاد می آوری،می بینی که چشمان تو اشک می بارد.ایستادن خود در محضر وی در روز قیامت را به یاد می آوری ، می بینی که قلب تو می لرزد. نگاه او به خود را تصور می کنی که به تو می گوید: ای بندۀ من! ای فلانی ! من از تو خشنودم، برو و وارد بهشت شو، من تو را آمرزیدم، می بینی که قلبت سرشار از شادی استو قلب سرشار از شیدایی و خشنودی از خداوند پاک و والا شده است. لذا به مرحله ای بالاتر از محبّت می رسی . چون هنوز مراحلی پیش روی ما است.
عبودیت
به این صورت به درجه یا مرحله ای بالاتر می رسی؟ که مرحلۀ عبودیت است عبودیت به چه معنا است؟ این که خداوند را دوست بداری و در برابر وی فروتنی نمایی. یعنی بنده ای ذلیل در محضر ارباب خود. به این صورت مزاج تو این گونه می شود که دوست داری ، این که احساس کنی تو در برابر وی ذلیل هستی و به راستی از سجده ای شادمان می شوی که احساس کنی اعضا ، دست ها ، پاها، و رخسار تو در محضر وی به راستی خاشعند. در نتیجه به راستی خوشبخت خواهی بود و می گویی: این، شیرین ترین سجده است: منزلت فروتنی و خشوع. این که در محضر وی نشسته باشی دعا کنی و خودت را ببینی که در محضر او سر فرود آورده ای و دست خود را از روی تهیدستی بالا آورده ای و به او می گویی: من تهیدستم،کسی جز تو را ندارم. به من مکم کن . این منزلت به راستی والاست خداوندآن را دوست دارد . همین خاطر ، خداوند پیامبر ( صلی الله علیه و سلم ) را تهنا با صفت عبودیت می ستاید:
« وَأَنَّهُ لَمَّا قَامَ عَبْدُ اللَّهِ یَدْعُوهُ کَادُوا یَکُونُونَ عَلَیْهِ لِبَداً »
ترجمه 🙁 به من وحی شده است که ) چون بنده خدا ( محمّد ) بر پای ایستاد ( و شروع به نماز و خواندن قرآن در آن کرد ) و به پرستش خداوند پرداخت ، کافران پیرامون او تنگِ یکدیگر ازدحام کردند . (جن /۱۹)
منظور پیامبر ( صلی الله علیه و سلم )است
« سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَیْلاً مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَى الْمَسْجِدِ الأَقْصَى الَّذِی بَارَکْنَا حَوْلَهُ لِنُرِیَهُ مِنْ آیَاتِنَا إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ البَصِیرُ »
ترجمه :تسبیح و تقدیس خدائی را سزا است که بنده خود ( محمّد پسر عبدالّله ) را در شبی از مسجدالحرام ( مکّه ) به مسجدالاقصی ( بیت المقدّس ) برد ، آنجا که دَور و بر آن را پربرکت ( از اقوات مادی و معنوی ) ساخته ایم . تا ( در این کوچ یک شبه زمینی و آسمانی ) برخی از نشانه های ( عظمت و قدرت خداوندی ) خود را بدو بنمایانیم ( و با نشان دادن فراخی گستره جهان و بخشی از شگفتیهای آن ، او را از بند دردها و رنجهای زمینیان برهانیم و با دل و جرأت بیشتر به میدان مبارزه حق و باطل روانه گردانیم ) . بی گمان خداوند بس شنوا و بینا است . ( نه سخنی از او پنهان و نه کاری از او نهان می ماند ) .(اسراء/۱)
اما مال تو نیست
با منتقل شدن به این مرحله، تنها یک مرحله جلوی تو می ماند. اما این مرحله ملک تو نیست. این مرحله ، مرحلۀ «خلیل» بودن است که همۀ این حرف ها به خاطر آن بود . این که خلیل الرحمان شوی. این مرحله ، در تمام هستی، تنها دو نفر به آن رسیده اند: حضرت ابراهیم ( علیه السلام ) و پیامبر ( صلی الله علیه و سلم )
توجه کنید که دوباره به حضرت ابراهیم ( علیه السلام ) رسیدیم و به ویبرگشتیم. به جایی برگشتیم که از آن شروع کردیم. تنها حضرت ابراهیم ( علیه السلام ) و پیامبر ( صلی الله علیه و سلم ) به آن رسیده اند. (ممکن است) بگویی: خلیل بودن حضرت ابراهیم ( علیه السلام ) را از این آیه فهمیدیم :
« وَاتَّخَذَ اللّهُ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلاً »
ترجمه: و خداوند ابراهیم را به دوستی گرفته است ( و با خلیل نامیدن او افتخارش بخشیده است ) .(نساء/۱۲۵)
اما این صفت را برای پیامبر ( صلی الله علیه و سلم ) به کار نبرد.
پیامبر ( صلی الله علیه و سلم ) در حدیث صحیحی فرموده است:
« إِنِّی أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ أَنْ یَکُونَ لِی مِنْکُمْ خَلِیلٌ فَإِنَّ اللَّهَ تَعَالَى قَدْ اتَّخَذَنِی خَلِیلًا کَمَا اتَّخَذَ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلًا وَلَوْ کُنْتُ مُتَّخِذًا مِنْ أُمَّتِی خَلِیلًا لَکَانَ أَبَا بَکْرٍ» (به روایت مسلم /۱۱۸۸)
ترجمه :( من از خداوندمعذرت می خواهم که یکی از شما خلیل من باشید. چون خداوند تعالی من را خلیل خود ساخته است همچنان که ابراهیم را خلیل خود ساخت و اگر من از میان امتم خلیلی را بر می گرفتم، بی گمان آن خلیل، ابوبکر بود.)
با این حال حتی ابوبکر بهره ای ندارد . دوستی من، بین من و خدای نبارک و تعالی است . پیامبر ( صلی الله علیه و سلم ) در حدیث دیگری فرموده است:
«ابرَاهیم عَلَیهِ السَّلَامُ خَلیلُ الرَّحمنِ وَ هُوَ کَذَالِکَ وَ مُوسی عَلَیهِ السَّلَامُ وَ هُوَ عیسی عَلَیهِ السَّلَامُ روحِ الله وَ کَلِمَتُهُ وَ هُوَ کَذَالِکَ . أَلاوَ انّی حَبیبُ الرَّحمنِ وَ لا فَخرَ وَ اَنَا اَکرَمُ الاَوَّلینَ وَ الآخِرینَ عَلَی رَبَّی وَ لا فَخرَ وَ لا اَنَا اَکرَمُ
الاَوَّلینَ وَ الآخِرینَ عَلَی رَبَّی وَ لا فَخرَ وَ انَّی أَوَّلُ شَافعٍ یَومَ الـقیامَهِ وَ أَوَّلُ مُشَفعِ وَلا فَخرَ. . أَلاوَ انّی أَوَّلُ مَن ینشَقُّ عَنهُ القَبرُ یَومَ الـقیامَهِ وَ لا فَخرَ اَلا وَ أّنَّی أَوَّلُ مَن یُحَرِّکُ حَلقَ بابِ الجَنَّهِ وَ لا فَخرَ فَیدخِلنی اللهُ ایاها وَمَعی فُقَراءُ المُسلمین» ( به روایت ترمذی/۳۶۱۶)
(موسی ( علیه السلام ) نجی الرحمان است و همین طور است . عیسی ( علیه السلام ) روح خدا و کلمۀ او است و همین طور است . آگاه باشید که من حبیب الرحمان هستم و افتخار نمی کنم (واقعیت را نمی گویم ، تفاخر نمی کنم) و من نزد پروردگار خویش گرامی ترین اولین و آخرین هستم و افتخار نمی کنم . آگاه باشید که من در قیامت اولین شافع و اولین مشفع هستم و افتخار نمی کنم. آگاه باشید که من نخستین کسی هستم که در روز قیامت قبر وی شکافته می شود و افتخار نمی کنم .آگاه باشید که من نخستین کسی هستم که حلقه در بهشت را می جنباند و افتخار نمی کنم. خداوند هم مرا وارد آن می سازد در حالی که فقرای مسلمانان نیز با من هستند.)
حال پس از شنیدن همۀ اینها، تو کجایی؟ تصور کنید برخی از مردم کاملاً از این موضوع خارجند و به طور کامل از این سخنان دورند. این افراد ارتباطی با خدا ندارند و آنها با مسئله محبّت، دوستی ، و داستان هایی که ذکر کردم، ربطی ندارند. از خدواند می خواهم که آنها را هدایت کند.
———————————-
منبع:کتاب : داستان پیامبران / نویسنده : عمرو خالد/مترجم : زاهد ویسی / انتشارات :حافظ ابرو/چاپ :اول ۱۳۸۷