شکاف میان فقه و روایت و درمان این مشکل
شکاف میان فقه و روایت و درمان این مشکل
نویسنده : محمد غزالی / مترجم: داود ناروئی
در دوران اضمحلال فرهنگی، مرزهایی ساختگی میان مکاتب فقهی، کلامی و عرفانی کشیده شد. در نهایت قضیه به جایی رسید که هر مکتبی یک دولت مستقل با هواداران، پرچم و هویت مخصوص به شمار می رفت. این اوضاع گمراه کننده پیامدهای ناخوشایندی بر استحکام صفوف و انسجام امت در برابر دشمنان بر جای گذاشت و به حقیقت، پیام، رسالت و هدف اسلام آسیل جدی وارد نمود.
معنای این مطلب چیست که ولای یک مسلمان، ابوحنیفه یا ابن حنبل اختصاص یابد؟ و چرا شیوه ی او را در استنباط احکام، روش برتر زندگی خود می شمارد؟ و آن را ارزش و شیوه ی برتری تلقی و به مردم عرضه می کند یا برای آنان در نظر می گیرد؟ و متقابلا” با کسانی که شیوه و روش امامی دگر را برگزیده به خصومت و دشمنی می پردازد؟ من از بسیاری کشورهای اسلامی دیدن کرده ام. در برخی از این کشورها مشاهده نموده ام که یک دیدگاه فقهی مشخص بر هزاران هزار انسان حاکم است، و مردم این کشورها خود را به درون دایره ی آن دیدگاه(یا مذهب فقهی) محبوس ساخته اند و جز از درون این دایره تنفس نمی کنند. آنان دوستی ها و دشمنی های خود را در چارچوب همین مذهب شکل می دهند.
از سرزمین هایی که با اسلام آشنا نبودند نیز دیدن کرده ام. در این سرزمین ها برخی از منکرات را مشاهده کرده ام، همچنین در آنجا اموری دیده ام که با رأی و نظر فلان شخص یا فلان امام توافق دارد یا با برداشت برخی از علمای ما نزدیک است. زمانی که کتاب «السنه النبوه بین اهل الفقه و اهل الحدیث» را نوشتم از ناحیه ی کسانی که در مورد موضوع طرح شده جز دیدگاه ابن صلاح را نمی دانند و با نظریه ی عراقی، نووی و سایر محققین آشنایی ندارند، سختی ها و خشونت های فراوانی،مثل جبهه ی راست، چپ و میانه با دین ما مبارزه می شود. این کاملا” نشانه ی ناتوانی است که هنگام دفاع از اسلام به دیدگاهی خود را ملتزم و متعهد نمایم که در اینجا مشهور اما در جایی دیگر بی طرفدار است. باید میان دیدگاههای تمام امامان، گشت بزنم و از فهم ها و برداشت های شناخته شده استفاده نمایم. هیچ اشکالی ندارد که هنگامی که از نظام زکات صحبت می کنم، در دژ ابوحنیفه بایستم؛ یا زمانی که از نظام طلاق صحبت می کنم در دژ ابن تیمیه قرار بگیرم. یا هنگامی که از نظام خوراکی ها صحبت می کنم به دژ امام مالک پناه ببرم. این افراد همه از رجال اسلام و خادمان رسالت او هستند. هیچ اشکال ندارد که هنگامی که با موضوعات و قضایای جدید مواجه می شوم فهم ها و برداشت هایشان را با خود همراه سازم. اساس برای من، اسلام است، نه دیدگاه فقهی. اعتراف می کنم که برخی از کسانی که نزد ما«علمای دین» نامیده می شوند در خارج برای دعوت مصیبت به بار آورده اند؛ در درون خانه ی اسلام و قلمرو اسلامی برای خود نیز فاجعه به بار آورده اند. این عده از علما، نیمه ملاهایی هستند که هر کدامشان می خواهد سخنگوی رسمی اسلام باشد.
آنچه من خواهان آنم دو چهیز است: نخست معرفت و شناخت گسترده چرا که دانش اندک فاجعه به بار می آورد، بویژه هنگام تصدی مقام فتوا، داوری؛ قضاوت و دعوت، دوم: هدف بودن خدا و آخرت؛ چرا که بهره برداری از دین برای دنیا بزرگ ترین جرم است.
گاه احکامی که ائمه صادر نموده اند، متناقض می نمایند؛ بنابراین باید بدانیم که در این شرایط، اثبات و نفی(اثبات یا نفی یک حکم توسط یک امام) با هم برابر است. مهم این است که آدم همراه با علم و اخلاص حرکت کند. در کتاب«السیاسه الشرعیه» خواندم که ابن تیمیه اجرای حدود را واجب می داند و توبه را در متوقف ساختن اجرای آن ها مؤثر نمی داند. پس از چندی در «الفتاوی» خواندم که وی اجرای حدود را با توبه راستین متوقف می داند. در «المحلی» نیز خواندم که امام شافعی در مذهب قدیم خود با توبه اجرای حد را ممنوع می دانست، اما پس از اینکه به مصر رفت، دیدگاهش تغییر کرد، و این بود که پس از آن با توبه حد را ساقط نمی دانست. دیدگاه نخست هرکدام از ابن تیمیه و شافعی دیدگاه اخیرش را نقض می کند. اما بگذار چنین باشد؛ این حق مجتهد است و هیچ عاقلی منکر آن نمی شود.
اکنون نوبت به ما رسیده است تا با تکیه بر سنت این عالم یا آن عالم یا با طرح اجتهادی جدید، مسایل مردم را حل کنیم. این اجتهاد جدید باید توسط مجتهدان آگاه ، با تقوا و مخلص صورت گیرد. به نظر من، اجتهاد اگر به صورت دست جمعی یا به شکل انفرادی صورت بگیرد، تفاوت نمی کند، هرچند به گمان من جماعت بهتر و مفیدتر است. جهان بزرگ تبدیل به یک شهر شده است. همراه با پیشرفت علوم، زمان و مکان با هم نردیک شده اند. بنابراین روا نیست که جهان اسلام تکه تکه و پاره پاره باشد. به هر نقطه ای که علوم اسلامی رسیده اند، باید مردم آن، آن ها را به نقاط دیگر هم برسانند. جهان اسلام نیز باید از علوم و یافته های جدید، با بصیرتی باز و فهمی دقیق استقبال کند.
از این مختصر به این نتیجه می رسم که علوم فقه و علوم حدیث دارای رجال بیشماری هستند که مشرب ها و روش های فکری و رفتاری شان با هم تفاوت دارد. تاریخ این علوم در میراث ما باید با دقت و وسواس بررسی شود؛ تا آینده ی مان را از روی بصیرت به خوبی بسازیم.
در اسلام مکاتب عقلی و نقلی فراوانی وجود دارد. این مکاتب در ارتقای تمدن و پیشرفت امت اسلام، مهم ترین پایه به شمار می روند. اکنون کسانی دیده می شوند که می خواهند مکتب اصولیین(اصول فقه) را زیر آوار خاک ها دفن کنند و افق هایش را از بین ببرند. کسانی هم هستند که می خواهند فقه مذاهب را از بین ببرند و دریای عمیقش را بخشکانند. کسانی دیگر نیز درصددند که هر نوع تفسیری جز تفسیر روایی را از صحنه حذف کنند. عده ای دیگر علاقه دارند که روایات پوچ را بر قیاس قطعی غالب سازند. برخی دیگر از شنیدن واژه ی فلسفه ی اسلامی چندششان می آید. در این بین کسانی هم هستند که هر نوع سخنی را در مورد تربیت، عرفان و اعمال قلبی رد می کنند.
پس از این از علوم دین چه باقی می ماند؟ داستان های واعظان و نقل روایات بدون توجه به فقه! اینجا است که همراه با بحتری می گوییم:
«انگار زمان خواسته اش را با پست ترین پست ها همراه ساخته است.»
در کنار این محدودیت ها، چگونه می توانیم برخیزیم و حرکت کنیم؟!
سند و متن
آیا متخصصان پیشین حدیث به سند اهتمام ورزیده اند، اما به متن توجه نکرده اند؟ اگر روایت و رجال سند، کسانی را به خود سرگرم نموده، اما آیا فقها نیز از بررسی متن روایات و تأمل در آن غفلت نموده اند؟ در اینجا سخنان دکتر مصطفی سباعی را از کتاب «السنه و مکانتها فی التشریع الاسلامی» نقل می کنم:
دکتر سباعی علایمی را که دلالت بر جعلی بودن یک روایت دارند، ذکر و آن ها را به دو دسته تقسیم بندی نمود ه است: یک دسته، علایمی هستند که در سند وجود دارند و دسته دیگر، علایمی هستند که در متن وجود دارند.
___________________________________________
منبع: ارزیابی میراث فکری مسلمانان / مؤلف: محمد غزالی / مترجم: داود ناروئی / انتشارات: نشر احسان-۱۳۸۲