به او اعتماد کن
-
شعر و داستان
به او اعتماد کن
به او اعتماد کن مردی ثروتمند وجود داشت که همیشه پر از اضطراب و دلواپسی بود. با اینکه از همه ثروتهای دنیا بهره مند بود، هیچـگاه شاد نبود. او خدمتکاری داشت که ایمان درونش موج می زد. روزی خدمتکار وقتی دید مرد تا حد مرگ نگران است به او گفت: ” ارباب، آیا حقیقت دارد که خداوند پیش از بدنیا…
ادامه »»»