قرآنمطالب جدید

تفسیر سوره علق

تفسیر سوره علق
نویسنده: سید قطب / مترجم: دکتر مصطفی خرم دل
سورۀ ‌علق مکّی و ١٩ آیه است
بسم الله الرحمن الرحیم

(اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ (١)خَلَقَ الإنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ (٢)اقْرَأْ وَرَبُّکَ الأکْرَمُ (٣)الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (۴)عَلَّمَ الإنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ (۵)کَلا إِنَّ الإنْسَانَ لَیَطْغَى (۶)أَنْ رَآهُ اسْتَغْنَى (٧)إِنَّ إِلَى رَبِّکَ الرُّجْعَى (٨)أَرَأَیْتَ الَّذِی یَنْهَى (٩)عَبْدًا إِذَا صَلَّى (١٠)أَرَأَیْتَ إِنْ کَانَ عَلَى الْهُدَى (١١)أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوَى (١٢)أَرَأَیْتَ إِنْ کَذَّبَ وَتَوَلَّى (١٣)أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَى (١۴)کَلا لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ لَنَسْفَعًا بِالنَّاصِیَهِ (١۵)نَاصِیَهٍ کَاذِبَهٍ خَاطِئَهٍ (١۶)فَلْیَدْعُ نَادِیَهُ (١٧)سَنَدْعُ الزَّبَانِیَهَ (١٨)کَلا لا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ) (١٩)

سرآغاز این سوره – به اتّفاق مفسّرین – نخستین آیات نازل شده از قرآن است‌. روایتهائی که آیاتی غیر از اینها را به عنوان ابتدای وحی ذکر می‌کنند غیرقابل اطمینان و ناموثّق هستند. امام احمد گفته است‌: عبدالرزاق و معمّر پسر زهری برایمان از عروه‌، و او از عائشه – رضی ‌الله عنها – روایت ‌کرده‌اند که‌گفته است‌: «‌نخستین چیزی‌ که به پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم وحی‌ گردیده است به صورت رؤیای صادقانه در خواب بوده است‌. هیچ خوابی نمی‌دید مگر این‌ که مثل سپیده بامداد تحقّق می‌یافت‌. پس از این مرحله‌، دوست داشت ‌گوشه‌گیری و خلوت ‌کند. در غار حراء‌ گوشه‌گیری و خلوت می‌کرد و در آنجا چندین شب عبادت می‌کرد، بدون این ‌که به پیش اهل و خانواده‌اش برگردد، و زاد و توشۀ خلوت کردن را تهیّه و با خود بردارد. بعد از آن به نزد خدیجه برمی‌گشت و برای شبهای دیگری دوباره زاد و توشه برمی‌گرفت و با خود می‏‎برد. تا وقی از اوقات ‌که در غار حراء بود حقّ و حقیقت بدو رسید. فرشته به پیش او آمد و گفت‌: بخوان. فرمود: من خواندن نمی‌دانم . . . پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم روایت فرموده است‌: فرشته مرا گرفت و فشار و تکانم داد تا بدانجا که خسته و درمانده شدم و نیروئی برایم نماند. سپس مرا رها کرد و گفت‌: بخوان. من گفتم‌: خواندن نمی‌دانم‌. برای بار دوم مرا گرفت و فشار و تکانم داد تا بدانجا که خسته و درمانده شدم و نیروئی برایم نماند. سپس مرا رها کرد و گفت‌: بخوان‌. گفتم‌: خواندن نمی‌دانم‌. برای بار سوم مرا گرفت و فشار و تکانم داد تا بدانجا که خسته و درمانده شدم و نیروئی برایم نماند. سپس گفت‌:

(اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ (١)خَلَقَ الإنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ (٢)اقْرَأْ وَرَبُّکَ الأکْرَمُ (٣)الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (۴)عَلَّمَ الإنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ) (۵)

(‌ای محمّد! بخوان چیزی را که به تو وحی می‌شود. آن را بیاغاز و) بخوان به نام پروردگارت. آن که (‌همۀ جهان را) آفریده است‌. انسان را از خون بسته آفریده است‌. بخوان‌! پروردگار تو بزرگوارتر و بخشنده‌تر است (‌از آنچه تو می‌انگاری‌. بعد از این‌، بزرگواریها و بخشندگیها از او خـواهی دید که تعلیم قرائت در بـرابر آنها ساده و ناچیز است‌)‌. همان خدائی که به وسیلۀ قلم (‌انسان را تعلیم داد و چیزها بـه او) آموخت‌. بدو چیزهائی را آموخت که نمی‌دانست‌.

پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بـا این آیات برگشت. اندامش
می‌لرزید. وقتی ‌که به پیش خدیجه رفت‌، فرمود:
(‌زَمّلُونی زَمّلُونی‌)‌.
‌«‌مرا بپوشانید. مرا بپوشانید»‌.

او را پوشاندند تا ترس و هراس او برطرف‌ گردید. آن گاه فرمود:

(‌یا خدیجهُ مالیَ‌؟‌)‌.
«‌ای خدیجه مرا چه شده است‌؟‌«‌.
خدیجه او را از رخداد آگاه‌ کرد. فرمود:
(‌قَد خَشیتُ علی نَفسی‌)‌.
«‌واقعاً بر خویشتن ترسیدم‌«‌.
خدیجه بدو گفت‌: هرگز! هرگز! مژده باد تو را، به خدا سوگند هرگز خدا تو را خوار نمی‌دارد. زیرا تو پیوند خویشاوندی را مراعات می‌کنی و صلۀ رحم را بجای می‌آوری‌. راستگو هستی و راست می‌گوئی‌. به درد دردمندان می‌رسی و درماندگان را کمک و یاری می‌کنی‌، و از مهمانان به خوبی پذیرائی می‌کنی‌، و در برابر حوادث حقّ تعالی‌، یار و مددکار دیگران می‌شوی‌. آن‌ گاه خدیجه پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را با خود به پیش ورقه پسر نوفل پسر اسد پسر عبدالعزی پسر قصی برد. ورقه پسر عموی خدیجه بود. در زمان جاهلیّت عیسوی شده بود. کتاب عربی می‌نوشت‌. کتاب‌های عبری را از روی انجیل -‌تا آنجا که خدا می‌خواست بنویسد -‌ می‌نوشت‌. پیر و کور شده بود. خدیجه بدو گفت‌: ای پسر عمو، سخن پسر برادرت را بشنو. ورقه گفت‌: پسر برادرم، چه می‌بینی؟ پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم از چیزی‌ که دیده بود بدو خبر داد. ورقه گفت‌: این همان رازداری است (‌به نام جبرئیل‌) که به پیش موسی می‌آمد. کاش در آن وقت جوان می‌بودم‌. کاش من زنده می‌بودم در آن هنگام‌ که قوم تو، تو را بیرون خواهند کرد. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرمود:

(‌أو مُخرجیّ هُم‌؟‌)‌.
«‌‌آیا ایشان مرا بیرون خواهند کرد؟»‌.
ورقه‌ گفت‌: بلی. هرگز مردی چیزی را با خود نیاورده است بسان چیزی ‌که تو با خود آورده‌ای مگر این‌ که با او دشمنی شده است‌. اگر روزگار تو مرا دریابد به تو سخت‌ کمک خواهم‌ کرد و کاملاً یاریت خواهم داد. پس از این جریان‌، چندی نگذشت ‌که ورقه وفات یافت . . . تا آخر»‌‌. این روایت در صحیح مسلم و صحیح بخاری از قول زهری نقل شده است . . . طبری با اسنادی ‌که دارد، از عبدالله پسر زبیر روایت ‌کرده است و گفته است‌، پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است‌:

(فجاءنی – وأنا نائم – بنمط من دیباج فیه کتاب . فقال:اقرأ . فقلت:ما اقرأ . فغتنی حتى ظننت أنه الموت . ثم أرسلنی فقال:اقرأ . فقلت:ماذا أقرأ ? وما أقول ذلک إلا افتداء من أن یعود إلی بمثل ما صنع بی . قال: اقرأ باسم ربک الذی خلق . . . إلى قوله:علم الإنسان ما لم یعلم قال:فقرأته . ثم انتهى , ثم انصرف عنی . وهببت من نومی , وکأنما کتب فی قلبی کتابا . قال:ولم یکن من خلق الله أبغض علی من شاعر أو مجنون . کنت لا أطیق أن أنظر إلیهما , قال:قلت:إن الأبعد – یعنی نفسه – لشاعر أو مجنون ! لا تحدث بها عنی قریش أبدا ! لأعمدن إلى حالق من الجبل فلأطرحن نفسی منه فلأقتلنها فلأستریحن ! قال:فخرجت أرید ذلک . حتى إذا کنت فی وسط الجبل سمعت صوتا من السماء یقول:یا محمد . أنت رسول الله وأنا جبریل . قال فرفعت رأسی إلى السماء , فإذا جبریل فی صوره رجل صاف قدمیه فی أفق السماء یقول:یا محمد أنت رسول الله وأنا جبریل . قال:فوقفت أنظر إلیه , وشغلنی ذلک عما أردت , فما أتقدم وما أتأخر , وجعلت أصرف وجهی عنه فی أفاق السماء , فلا أنظر فی ناحیه منها إلا رأیته کذلک , فما زلت واقفا ما أتقدم أمامی , ولا أرجع ورائی , حتى بعثت خدیجه رسلها فی طلبی , حتى بلغوا مکه ورجعوا إلیها وأنا واقف فی مکانی . . ثم انصرف عنی وانصرفت راجعا إلى أهلی) .

«‌من خوابیده بودم. جبرئیل پارچۀ ابریشمی را آورد. بر آن ‌نوشته‌هائی بود. گفت‌: بخوان‌. گفتم‌: خواندن نمی‌توانم‌. مرا فشار و تکان داد تا بدانجا که ‌گمان بردم دم مرگ است‌. سپس مرا رها کرد و گفت‌: بخوان‌. گفتم‌: چه چیز بخوانم؟ این را جز بدان خاطر نگفتم‌ که خود را رها سازم از این ‌که دوباره همان‌ کاری را بر سرم آورد که بر سرم آورده بود. گفت‌: (اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ) تا این فرمودۀ خداوند بزرگوار: (عَلَّمَ الإنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ) آن را خواندم‌. کار به پایان آمد. سپس جبرئیل برگشت و رفت‌. از خواب برخاستم. انگار آن آیات را بر صفحۀ دلم‌ کاملاً نوشته است و ضبط کرده است‌. از میان آفریدگان یزدان ‌کسی بسان شاعر یا دیوانه در نظر من مبغوض‌تر و دشمن‌تر نبود. من‌ که چشم دیدن شاعر یا دیوانه را نداشتم‌. این رانده شده و دور افتاده از خانما‌ن – اشاره به خودش – شاعر یا دیوانه است‌. قریشیان هرگز نباید این را در باره من بگویند (‌و مرا شاعر یا دیوانه بنامند!)‌. بالای قلّۀ کوه می‌روم و خود را از آنجا فرومی‌اندازم و خویشتن را می‌کشم و آسوده می‌گردم‌! روانه شدم تا این ‌کار را بکنم‌. در وسّط کوه بودم‌، صدائی را از سوی آسمان شنیدم‌. می‌گفت‌: ای محمّد! تو پیغمبر خدا هستی و من جبرئیل هستم‌. سرم را به سوی آسمان بلند کردم‌. جبرئیل را به شکل مردی دید م‌که پاهای خود را بر افق آسمان نهاده بود. می‌گفت‌: ای محمّد تو پیغمبر خدا هستی و من جبرئیل هستم‌. ایستادم و بدو نگاه‌ کردم و خیره شدم‌. این کار مرا از تصمیمی که ‌گرفته بودم بازداشت و به خود مشغو‌ل‌ کرد. نه جلو می‌رفتم و نه به عقب برمی‌گشتم‌. ر‌وی خود را از او برمی‌گرداندم و به افقهای آسمان چشم می‌دوختم‌. به هیچ ناحیه‌ای نمی‌نگریستم مگر این ‌که او را در آنجا چنین می‌دیدم‌. بر جای خود میخکوب ایستاده بودم. نه ‌گامی را به جلو می‌نهادم‌، و نه گامی را به عقب برمی‌داشتم‌. خدیجه فرستادگان خود را برای جستن و پیدا کردن من فرستاد. تا آنان به مکّه برگشتند و به پیش خدیجه رسیدند، من همچنان در جای خو‌د ایستاده بودم. آن گاه جبرئیل از جلو دیدگان من رفت، و من نیز به پیش اهل و عیال خود برگشتم . . .»

ابن اسحاق نیز این روایت را به طور مبسوط و مشروح از وهب پسر کیسان پسر عبید نقل‌ کرده است‌…
*
در اینجا در پیشگاه این حدیث ایستادم‌. حدیثی که بارها آن را در کتابهای زندگانی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم و در کتابهای تفسیر قرآن خوانده‌ام‌. آن گاه از کنار آن گذشته‌ام و به ترک آن گفته‌ام‌. یا اندکی در کنار آن مانده‌ام و سپس از آن صرف نظر کرده‌ام و گذشته‌ام‌) این حادثه واقعاً رخداد بزرگی و سترگی است‌. بی‌اندازه بزرگ و سترگ است‌. ما هر اندازه بکوشیم بزرگی و سترگی آن را بدانیم‌، قطعاً گوشه‌های زیادی از آن بیرون از تصوّر و اندشیۀ ما خواهد ماند!

این حادثه‌، رخداد بزرگ و سترگی از لحاظ حقیقت خود است‌. بزرگ و سترگ است در دلالت و مفهومی ‌که دارد. بزرگ و سترگ است از لحاظ اثار و تأثیراتی ‌که در زندگانی جملگی انسانها دارد . . . این لحظه‌ای‌ که همچون حادثه‌ای در آن به وقوع پیوسته است بدون مبالغه بزرگ‌ترین و سترگ‌ترین لحظه‌ای است که در این‌ کرۀ زمین در تاریخ دور و دراز آن روی داده است‌. حقیقت این حادثه‌ای ‌که در این لحظه به وقوع پیوسته است چیست‌؟

حقیقت آن این است‌ که یزدان سبحان‌، یزدان بزرگوار و توانا و صاحب عظمت و کبریاء‌، یزدان مالک ملک همۀ جهان‌، در اوج والائی خود بزرگی فرمود و لطف نمود و بدین آفریدۀ انسان نام التفات کرد. آفریده‌ای که در گوشه‌ای از گوشه‌های جهان هستی چمباتمه زده است‌. گوشه‌ای ‌که نام آن زمین است و نزدیک است به چشم نیاید و مشاهده نگردد. نسبت به این آفریده با گزینش یکی از خودشان‌، بزرگواری فرمود. یکی از ایشان را برگزید تا مرکز تابش نور الهی‌، جایگاه ودیعۀ حکمت خدا، محلّ نزول واژگان و سخنان یزدان‌، و نمایندۀ قضا و قدر ایزد منّان در میان آفریدگان انسان نام باشد. این حقیقت بزرگی است‌، بزرگ تا بی‌نهایت‌. گوشه‌هائی از عظمت این حقیقت وقتی پدیدار و نمودار می‌آید که انسان به اندازۀ تاب و توان خود، حقیقت الوهیّت مطلق و ازلی و ابدی و جاویدان یزدان را به تصوّر درآورد، و در سایۀ آن‌، حقیقت عبودیّت محدود و پدید آمده و فناپذیری به تصوّر درآورد. آن گاه وقوع این عنایت ربّانی در بارۀ این پدیدۀ انسانی را پیش چشم بدارد و آن را احساس و فهم‌ کند، و شیرینی این احساس و فهم را بچشد و مزه‌ کند، و خاشعانه و شاکرانه و شادمان و تسبیح ‌گویان آن را دریافت دارد و برداشت نماید . . . همـا‌ن‌ کسی واژگان و سخنان یزدان را به تصوّر درمی‌آورد که همۀ جوانب و گوشه و کنار سراسر هستی با آنها همآوا می‌شوند و آنها را زمزمه می‌کنند، در آن حال که بر این انسان در گوشه‌ای از گوشه‌های ناچیز جهان فرود می‌آیند و نازل می‌گردند!

دلالت این حادثه چیست‌؟

دلالت این حادثه -‌ با توجّه به یزدان سبحان – ‌این است که یزدان دارای فضل و لطف فراخ‌، و رحمت فراگیر و همه ‌جا گستر، و بزرگو‌اری و مهربانی و بخشایشگری است‌. از عطاء و رحمت خود بدون هر گونه سببی و علّتی می‏بخشد و مبذول می‌دارد. عطاء و رحمت او تازه برخی از صفات بزرگوارانه ذاتی الهی است‌.

دلالت این حادثه – با توجّه به انسان – این است ‌که یزدان سبحان به شکلی او را بزرگ داشته است و در حقّ او بزرگواری فرموده است ‌که نه می‌تواند تصوّرش کند، و نه می‌تواند شکر و سپاس آن را به جای آورد. اگر انسان همۀ عمر خود را در رکوع و سجود بگذراند، نمی‌تواند از عهدۀ شکر این نعمت به در آید. این نعمت عبارت است از این‌ که خدا او را یاد بکند، و بدو توجّه نماید، و با او تماس بگیرد، و از میان جنس انسان پیغمبری را برگزیند و به ‌وسیلۀ این پیغمبر واژگان ‌و سخنان خویش را بدو وحی ‌کند. و این ‌که منزل و مأوای انسان است محلّ فرود آمدن این واژگان و سخنان‌ گردد، واژگان و سخنانی‌ که همۀ ‌کرانه‌ها و گوشه‌های جهان با فروتنی ‌‌و تسبیح ‌و تقدیس‌ آنها را پژواک‌ کنند و در آنها با انسان همآوا و همنوا گردند. تأثیرات این حادثۀ بزرگ در زندگی جملگی انسانها از همان لحظۀ نخست آغاز گردید. این تأثیرات در تبدیل و تغییر خطّ سیر تاریخ آغاز گردید، از همان لحظه‌ای که دست‌اندر کار تبدیل و تغییر خطّ سیر دل و درون بشری شد . . . از آن زمان ‌که جهت یکی‌ گردید، جهتی که انسان بدان چشم بدوزد و از آن اندیشه‌ها و ارزشها و معیارها و مقیاسهای خود را دریافت بدارد . . . این جهت ‌یگانه‌، نه زمین است و نه هوا و هوس . . . بلکه تنها و تنها آسمان و وحی الهی است‌.

از همین لحظه‌ای ‌که ساکنان زمین‌، آنان ‌که این حقیقت در ارواحشان جایگزین گردید، در کنف حمایت خدا و تحت رعایت مستقیم و آشکار او زندگی ‌کردند و زیستند، و در هر کاری از کارهای‌ کوچک و بزرگ خود بدون واسطه به خدا چشم امید دوختند و از خدا کمک و یاری طلبیدند. تحت نظارت خدا احساس‌ کردند و جنبیدند . . . انتظار داشتند دست خداوند سبحان دراز گردد و در راه ‌گام به ‌گام پاهای ایشان را برد‌ارد و رهنمودشان دارد. ایشان را از خطا و لغزش برهاند، و آنان را به درستی و راستی و حقّ و حقیقت برگرداند … در هر شبی منتظر و چشم به راه ‌گردیدند از سوی خدا وحی نازل‌ گردد و با ایشان در بارۀ آنچه در دل و درون دارند سخن بگوید، و در مشکلات و معضلاتشان داوری بکند و حکم صادر نماید، و بدیشان بگو‌ید: این را انجام دهید، و آن را رها کنید!

واقعاً دورۀ شگفتی از زمان بود. دورۀ بیست و سه سالۀ پیاپی ‌که در آن این پیوند پدیدار و نمودار مستقیم‌، میان انسانها و ملأ اعلی‌، یعنی جهان آدمیان و جهان فرشتگان برقرار و مستمرّ بود. دوره‌ای بود که حقیقت آن را تصوّر نمی‌کنند مگر آن ‌کسانی ‌که در آن زیسته‌اند و آن را احساس‌ کرده‌اند و آغاز و انجام آن را مشاهده نموده‌اند، و شیرینی این تماس را چشیده‌اند، و دست خدا را احساس‌ کرده‌اند که دارد گامهایشان را در خطّ سیر زندگی راه می‏‎برد، و دیده‌اند از کجا آغاز کرده‌اند و به‌ کجا رسیده‌اند و منتهی شده‌اند . . . ایـن فاصلۀ زیادی و مسافت فراخی است ‌که با هیچ مقیاسی از مقیاسهای زمین ارزیابی نمی‌گرد‌د و سنجیده نمی‌شود. فاصله و مسافت دل و درون است و فاصله و مسافتی در جهان دیدنی با آن برابری نمی‌کند، و فاصله و مسافت موجود در میان ستارگان و جهانها نمی‌تواند با آن همسان و همگو‌ن ‌گردد. فاصله و مسافت دریافت کردن از زمین و دریافت ‌کردن از آسمان است‌. فاصله و مسافت استمداد از هوا و هوس و استمداد از وحی یزدان است‌. فاصله و مسافت میان جاهلیّت و اسلام است‌. فاصله و مسافت میان بشریّت و انسانگرائی و ربانیّت و خداگرائی است‌. این فاصله‌ها و مسافتها بیشتر از فاصله‌ها و مسافتهای موجود در میان زمین و آسمان در جهان ستارگان و سیّارگان است‌!

آنان مزۀ آن را می‌‌چشیدند، و شیرینی آن را درک و فهم می‌کردند، و به ارزش آن پی می‏بردند، و تأثیر فقدان آن را احساس می‌کردند آن وقت که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم ‌وفات یافت و به سوی رفیق اعلی پر کشید و رفت‌. این دورۀ شگفت و شگرف تمام شد، دورۀ شگفت و شگرفی‌ که عقل نمی‌توانست آن را تصوّر بکند اگر واقعاً در جهان واقعیّت روی نمی‌داد.

از انس رضی الله عنه روایت شده است ‌که ‌گفته است‌: ابوبکر به عمر -‌ رضی ‌الله ‌عنهما -‌ بعد از وفات پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم گفت‌: بیا برویم به پیش ام ایمن – ‌رضی ‌الله‌ ‌عنها – ‌از او دیدن ‌کنیم همان‌ گو‌‌نه که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم از او دیدن می‌کرد. وقتی‌ که به نزد او رفتند گریه سر داد. بدو گفتند: چرا گریه می‌کنی‌؟ مگر نمی‌دانی آنچه در پیشگاه خدا است برای پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بهتر و خوبتر است‌؟ گفت‌: بلی. من می‌دانم آنچه در پیشگاه خدا است برای پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم بهتر و خوبتر است‌. امّا گریه می‌کنم چون نزول وحی از آسمان قطع‌ گردیده است‌. ام ایمن آن دو را به هیجان و گریه انداخت‌. ابوبکر و عمر – رضی ‌الله‌ عنهما – با یکدیگر گریه سردادند . . . (‌مسلم آن را روایت ‌کرده است‌) . . .

تأثیرات این دوره از همان لحظه تا به همین لحظه در زندگی انسانها وجود داشته و دارد، و تا آخر دنیا که خدا وارث زمین و ساکنان زمین می‌گردد تأثیرات این دوره برقرار و ماندگار خواهد بود.

انسان با دریافت ارزشهایش از آسمان نه از زمین‌، و دریافت شریعت خو‌د از وحی نه از هوا و هوس‌، دیگر باره متولّد گردیده است و تولّد تازه‌ای پیدا کرده است‌.[۱]

خطّ سیر تاریخ به ‌گونه‌ای عوض شد که هرگز پیش از آن این چنین عوض نشده بود، و بعد از آن هم هرگز چنین عوض نخواهد گردید. این حادثه دو راهۀ جدائی شد. نشانه‌های راه در زمین آشکار و برجسته‌ گردیدند، به گونه‌ای که زمان آنها را پنهان نمی‌دارد، و حوادث آنها را نمی‌پوشاند و نهان نمی‌گرداند. در دل و درون انسان جهان‌بینی‌ای در بارۀ هستی و راجع به زندگی و ارزشها پدید آمد که بدین شکل هرگز پیش از آن روشن و واضح پدید نیامده بود، و بعد از آن هم هرگز بسان آن فراگیر و روشن‌، و آزاد از جملگی معیارها و مقیاسهای زمین‌، و در ضمن سازگار با واقعیّت‌، و همآوا با زندگی انسانیّت‌، پدید نخواهد آمد. ارکان و اصول این برنامۀ الهی در زمین برجا و پایدار شد، و خطّ و خطوط و نشانه‌ها و علامتهای راه آن واضح و آشکار گردید تا:

(‌لیهلکَ من هَلَکَ عَن بَیّنهٍ وَ یَحیی مَن حیّ عَن بَیّنه ) .

تا آنان که گمراه می‌شوند با اتمام حجّت بوده و آنان که راه حقّ را می‌پذیرند با آگاهی و دلیل آشکار باشد.(انفال/۴۲)

دیگر نه پیچیدگی و مشکلی بماند و نه ابهامی در میان باشد. گمراهی از روی آگاهی باشد، و کجروی از روی قصد و عمد صورت پذیرد، و پیچ دادن و پیچ خوردن‌، با اختیار و اطّلاع انجام بگیرد.

حادثۀ نادری بود که در این لحظۀ ویژه صورت پذیرفت‌. حادثۀ جهانی‌ای بود که با آن عهد و زمانی در زمین آغاز گردید، و عهد و زمانی به پایان آمد. این حادثه در تاریخ انسانها، نه در تاریخ ملّتی‌، و نه در تاریخ نسلی‌، جداسازندۀ حقّ از باطل بود. حادثه‌ای بود که همۀ ‌کرانه‌های هستی آن را نوشت و ضبط ‌کرد، و با آن همآوا و همنوا گردید، و دل و درون انسان هم به ثبت و ضبط آن پرداخت و همّت گماشت. آنچه مانده است این است ‌که دل و درون انسان امروز هم متوجّه این یاد و یادوارۀ بزرگ و سترگ ‌گـردد و آن را فراموش نکند و از یاد نبرد، و همیشه به یاد داشته باشد که این حادثه تولّد دوبارۀ بشریّت است‌، و انسان جز یک بار آن را در زمان ندیده است . . .

*
این حال و وضع بند نخستین سوره بود. امّا بقیّۀ سوره‌، روشن است ‌که بعدها نازل‌ گردیده است‌. چه به موضعگیریها و رخدادهائی از زندگانی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم اشارت دارد که دیر زمانی بعد از موظّف‌ کردن پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم به ابلاغ دعوت‌، و آشکار کردن عبادت، و اقدام مشرکان به معارضه و مقابله، انجام‌ گرفته است‌. این فرمودۀ یزدان سبحان در این سوره بدین امر اشارت دارد:
(أَرَأَیْتَ الَّذِی یَنْهَى (٩)عَبْدًا إِذَا صَلَّى) (١٠)
آیا دیده‌ای کسی را که نهی می‌کند و بازمی‌دارد، بنده‌ای را چون به نماز ایستد؟ (‌آیا چنین بازدارنده‌ای مستحقّ عذاب الهی نیست‌؟‌)‌. (‌علق/۹و۱۰)

تا آخر آیات این سوره راجع به همین امر است . . . و لیکن میان اجزای سوره هماهنگی‌ کامل‌، و ارتباط تامّ در ترتیب حقائقی موجود است ‌که بعد از این سرآغاز پیشین جای‌ گرفته‌اند، و از سراسر این سوره وحدت هماهنگ و مرتبط و متّفقی می‌سازند . . .

(اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ (١)خَلَقَ الإنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ (٢)اقْرَأْ وَرَبُّکَ الأکْرَمُ (٣)الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (۴)عَلَّمَ الإنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ) (۵)

(‌ای محمّد! بخوان چیزی را که به تو وحی می‌شود. آن را بیاغاز و) بخوان به نام پروردگارت آن که (‌همۀ جهان را) آفریده است‌. انسان را از خون بسته آفریده است‌. بخوان‌! پروردگار تو بزرگوارتر و بخشنده‌تر است (‌از آنچه تو می‌انگاری‌. بعد از این‌، بزرگواریها و بخشندگیها از او خواهی دید که تعلیم قرائت در برابر آنها ساده و ناچیز است‌)‌. همان خدائی که به وسیلۀ قلم (‌انسان را تعلیم داد و چیزها به او) آموخت. بدو چیزهائی را آموخت که نمی‌دانست‌.
این سوره‌، نخستین سورۀ این قرآن است‌. این سوره به نام خدا می آغازد. این سوره پیش از هر چیز پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم را رهنمود می‌کند، در اوّلین لحظه از لحظات تماس او با ملأ اعلی و عالم بالا، و در نخستین گام از گامهایش در راه دعوتی‌ که برای آن برگزیده شده است و مبعوث ‌گردیده است‌، او را رهنمود می‌کند به این ‌که به نام پروردگار بخواند:

(اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ ).
(‌ای محمّد! بخوان چیزی را که به تو وحی می‌شود. آن را بیاغاز و) بخوان به نام پروردگارت.
از میان صفات خدا با صفتی می‌آغازد که آفرینش و شروع بدان می‌آغازد:
(الَّذِی خَلَقَ) (١)
آن که (‌همۀ جهان را) آفریده است‌.
سپس آفرینش انسان و آغاز کار او را به‌ گونۀ ویژه ذکر می‌کند:
(خَلَقَ الإنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ) (٢)
انسان را از خون بسته آفریده است‌.
انسان را از این نقطۀ خونین جامد و آویخته به رحم آفریده است‌. زندگی انسان را از این زیستگاه‌ کوچک ساده آغازیده است‌. این امر علاوه بر این ‌که دالّ بر قدرت خدا است بیانگر لطف و کرم آفریدگار نیز می‏‎باشد. از میان لطف و کرم خدا بالا بردن و اوج دادن این خون بسته به پلّه و درجۀ انسان می‌رسد، انسانی‌ که بدو آموزش داده می‌شود و او می‌آموزد:

(اقْرَأْ وَرَبُّکَ الأکْرَمُ (٣)الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ (۴)عَلَّمَ الإنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ) (۵)

. بخوان‌! پروردگار تو بزرگوارتر و بخشنده‌تر است (‌از آنچه تو می‌انگاری‌. بعد از این‌، بزرگواریها و بخشندگیها از او خواهی دید که تعلیم قرائت در برابر آنها ساده و ناچیز است‌)‌. همان خدائی که به وسیلۀ قلم (‌انسان را تعلیم داد و چیزها به او) آموخت‌. بدو چیزهائی را آموخت که نمی‌دانست‌.
واقعاً کوچ دور و درازی میان سراغاز پیدایش انسان‌، و میان فرجام انسان شدن انسان است‌. ولی یزدان توانا است‌. خدا بزرگوار است‌. بدین خاطر این ‌کوچ‌ که سرها را گیج می‌کند انجام پذیرفته است‌!
در کنار این حقیقت‌، حقیقت آموزش نمایان می‌آید . . . آموزش یزدان به انسان به وسیلۀ «‌قلم‌« . . . زیرا قلم گسترده‌ترین و ژرف‌ترین ابزار در کار تعلیم بوده است و هست‌، و بیشترین تأثیر در زندگی انسان داشته است و دارد . . . در آن زمان این حقیقت این ‌گونه واضح و روشن نبود بدان ‌گونه که هم اینک واضح و روشن است و ما آن ر‌ا در زندگی بشریّت لمس می‌کنیم و می‌شناسیم‌. امّا یزدان سبحان ارزش قلم را می‌دانست‌، و در اوّلین لحظه از لحظه‌های واپسین رسالت برای بشریّت این چنین اشاره‌ای بدان فرموده است و آن را در نخستین سور‌ه از سوره‌های قرآن مجید ثبت و ضبط نموده است . . . باید در نظر داشت‌، پیغمبری ‌که این آیات را با خود به ارمغان آورده است سواد نداشته است و با قلم ننوشته است‌، و او نمی‌توانسته است این حقیقت را از همان لحظۀ اوّل برجسته و آشکار بیان دارد، اگر او این قرآن را می‌گفته است و از پیش خود ارائه می‌داده است‌، و این قرآن وحی نمی‌بوده است‌، و این رسالت از سوی خدا نمی‌آمده است‌!

سپس این آیات سرچشمۀ تعلیم را بیان می‌دارند . . . سرچشمۀ تعلیم قرآن یزدان است‌. انسان از یزدان می‌آموزد هر چه دانسته است و هر چه خواهد دانست‌، و هر رازی از رازهای این هستی که برای او گشوده می‌شود، و هر رازی از رازهای حیات و زندگی‌، و هر سرّی از اسرار وجود خود انسان برای انسان پدیدار و نمایان می‌آید از همان سرچشمه و از همان منبع یگانه‌ای است‌ که جز آن‌، سرچشمه و منبع دیگری اصلاً در میان نیست‌.

با این بند یگانه‌ای ‌که در لحظۀ نخست تماس
پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم ‌با ملأ اعلی و عالم بالا، با همین بند بنیاد بزرگ و سترگ جـهان‌بینی ایمانی برقرار و استوار گردید . . . هر امری‌، هر حرکتی‌، هر گامی‌، هر کاری‌، و … به نام خدا، و با نام خدا می‌اغازد. به نام خدا شروع می شود، و به نام خدا راه می‌افتد و راه می‌رود، و به سوی خدا رو می‌کند، و در پیشگاه خدا فرجـام آن حاصل می‌آید و سرنوشت آن معلوم می‌شود.
خدا است ‌که انسان را آفریده است‌. خدا است ‌که به انسان آموزش داده است‌. از جانب او زندگی می‌آغازد، و از جانب او رشد و نموّ پدیدار می‌آید. آموزش و شناخت از سوی او حاصل می‌گردد، و انسان می‌آموزد آنچه می‌آموزد، و می‌فهمد و می‌داند آنچه می‌فهمد و می‌داند . . . سرچشمۀ همۀ اینها خدا است‌، خدائی‌ که آفریده است و یاد داده است . . .

(عَلَّمَ الإنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ) (۵)
به انسان چیزهائی آموخت که نمی‌دانست‌.
این نخستین حقیقت قرآنـی است‌ که دل پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم در نخستین لحظه آن را دریافت داشته است‌. این حقیقت‌، ذهن و شعور او را، زبان او را، ‌کار و رویکرد او را بعد از ان در طول زندگانیش تصرّف‌ کرد، و نخستین پایۀ ایمان بشمار آمد.
امام شمس ‌الدین ابوعبدالله محمّد ابن قیّم جوزیّه در کتاب خود: «‌زادالمعاد فی هدی خیر العباد» ‌که رهنمود و رهنمون پیغمبر خدا صلّی الله علیه واله وسلّم را در ذکر و یاد خدا خلاصه کرده است‌،‌ گفته است‌:
«‌پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم از همۀ آفریدگان ‌کامل‌تر به ذکر و یاد خداوند بزرگوار می‌پرداخت‌. اصلاً همۀ سـخنانش دربارۀ ذکر و یاد خدا و پیرامون آ‌ن بود. امر و نهی و مقرّراتش برای ملّت‌، ذکر و یاد خدا بود. خبر دادنش از نامها و صفتهای پروردگار، و بیان احکام و افعال و وعد و وعیدش ذکر و یاد خدا بود. مدح و ثنای نعمتهای الهی و تسبیح و تقدیس معبودش ذکر و یاد خدا بود. درخواست و دعایش‌، و رغبت و رهبتش ذکر و یاد خدا بود. سکوت ‌کردن و خاموشی ‌گزیدن او ذکر و یاد دلش از خدا بود. در هر زمانی و در هر حالی به یاد خدا و در ذکر خدا بود. ذکر و یاد خدا در حال ایستادن‌، نشستن‌، بر پهلو افتادن‌، ‌گام زدن‌، سوار شدن‌، حرکت‌ کردن‌، پائین آمدن‌، ‌کو‌حیدن‌، و اقامت‌ گزیدن‌، با نفسهایش همراه و جاری بود.

هنگامی‌ که بیدار می‌شد می‌فرمود:
(‌الحمدُ لله الّذی أحیانا بَعدَما أماتَنا وَ إلیه النّشُورُ‌)‌.
«‌حمد و سپاس خداوندی را سزا است ‌که ما را زنده کرد بعد از این‌ که ما را میرانده بود. زنده شدن دوباره د‌ر دست او است‌«.
عائشه ‌گفته است‌: وقتی‌ که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم ‌در شب بیدار می‌شد، ده بار تکبیر یعنی الله ‌اکبر‌، و ده بار تهلیل‌، یعنی لا اله الا الله‌، می‌گفت‌. سپس ده بار می‌فرمود:
(اللّهُمّ إنی أعوذُبکَ من ضیق ‌الدّنیا وَ ضیق یَوم القیامَه‌)‌.
«‌خداوندا من به تو پناه میبرم از تـنگنای دنیا و از تنگنای روز قیامت‌«‌.
سپس به نماز می‌ایستاد. عائشه همچنین ‌گفته است‌:
وقتی ‌که در شب از خواب برمی خاست می‌فرمود:

(لا إله إلا أنت سبحانک . اللهم أستغفرکلذنبی وأسألک رحمتک . اللهم زدنی علما , ولا تزغ قلبی بعد إذ هدیتنی وهب لی من لدنک رحمه , إنک أنت الوهاب).
«‌معبودی جز تو وجود ندارد، تو پاک و منزّه هستی‌. خداوندا گناه مرا بیامرز، و رحمت خود را بهرۀ من گردان‌. خداوندا بر دانش من بیفزا، و دلم را منحرف مگردان بعد از آنکه مرا رهنمود و رهنمو‌ن فرموده‌ای‌، و از جانب خود رحمتی به من ببخش. تو قطعاً بسیار بخشنده و عطاء ‌کننده‌ای‌«‌.
(‌ابو داوود آن را ذکر کرده است‌)‌. ابن قیّم خبر داده است که هر کس در شب از خواب بیدار گردد و بگوید:
(لا إله إلا الله وحده , لا شریک له , له الملک وله الحمد وهو على کل شیء قدیر , الحمد لله وسبحان الله ولا إله إلا الله والله أکبر ولا حول ولا قوه إلا بالله العلی العظیم).
«‌جز خدای یگانه هیچ معبودی نیست‌. خدا هیچ گونه انبازی ندارد. ملک و مملکت و شاهی و فرمانروائی از آن او است‌. حمد و سپاس او را سزا است‌، و او بر هر چیزی توانا است‌. حمد و سپاس خدا را سزا است‌، و او پاک و منزّه است‌، و جز خدا معبودی نیست‌، و خدا بزرگتر (‌از هر کسی و هر چیزی‌) است‌. هیچ جنبش و حرکتی‌، و هیچ قدرت و قوّتی ممکن نیست مگر با مشیّت و خواست خدای بزرگ و سترگ‌«‌.

و بعد از آن بگو‌ید:
(اللهم اغفر لی ).
«‌ خداوندا مرا ببخش‌«‌.
یا دعای دیگر‌ی حز این بگوید، درخواست او پذیرفته می‌شود. اگر وضو بگیرد و نماز بخواند نمازش قبول می‏‎گردد. (‌بخاری آن را ذکر کرده است‌).
ابن عبّاس از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم روایت ‌کرد‌ه است راجع به شبی ‌که در خدمت او مانده است‌: پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم ‌وقتی که بیدار شد سرش را به سوی آسمان بلند کرد و ده آیۀ آخر سورۀ آل عمران را تلاوت فرمود:
(إن فی خلق السماوات والأرض . .) الخ . . .
مسلّماً‌ در آفرینش ‌آسمانها و زمین‌… … تا آخر. ..
سپس فرمود:
(اللهم لک الحمد أنت نور السماوات والآرض ومن فیهن . ولک الحمد أنت قیم السماوات والأرض ومن فیهن . ولک الحمد أنت الحق , ووعدک الحق , وقولک الحق , ولقاؤک حق , والجنه حق , والنار حق , والنبیون حق , ومحمد حق , والساعه حق . اللهم لک أسلمت , وبک آمنت , وعلیک توکلت , وإلیک أنبت , وبک خاصمت , وإلیک حاکمت , فاغفر لی ما قدمت وما أخرت , وما أسررت وما أعلنت . أنت إلهی لا إله إلا أنت , ولا حول ولا قوه إلا بالله العلی العظیم).

«‌خداوندا شیرو سپاس تو را سزا است‌، تو روشنگر آسمانها و زمین و هدایت‌کنندۀ هر کسی و هر چیزی هستی ‌که در آنها است‌. حمد و سپاس تو را سزا است‌، تو سرپرست و گردانندۀ آسمانها و زمـین و هر که و هر چه در آنها است هستی‌. حمد و سپاس تو را سزا است‌، تو حقّ هستی‌، و وعدۀ تو حقّ است‌، و گفتۀ تو حقّ است‌، و ملاقات ‌کردن تو حقّ است‌، و بهشت حقّ است‌، و دوزخ حقّ است‌. به تو ایمان آورده‌ام‌، و بر تو توکّل‌ کرده‌ام‌، و به سوی تو برمیگردم، و در پناه تو می‌رزمم‌، و دادگاهی خود را به پیشگاه تو می آورم‌. پس از من ببخش آنچه‌ کرده‌ام و پیشاپیش فرستاده‌ام‌، و آ‌نچه می‌بایست بکنم و نکرده ا‌م یا از خود برجای نهاده‌ام‌، و آنچه را نهان و پنهان داشته‌ام‌، و آنچه را آشکار و پدیدار کرده‌ام‌. تو معبود من هستی جز تو معبودی نیست‌. هیچ جنبش و حرکتی‌، و هیچ قدرت و قوّتی ممکن نیست مگر با مشیّت و خواست خدای بزرگ و سترگ‌«‌.

عائشه – رضی‌ ‌الله‌ ‌عنها – ‌گفته است‌: زمانی که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم برای نماز شب برمی‌خاست می‌فرمود:
(اللهم رب جبرائیل ومیکائیل وإسرافیل , فاطر السماوات والأرض , عالم الغیب والشهاده , أنت تحکم بین عبادک فیما کانوا فیه یختلفون , اهدنی لما اختلف فیه من الحق بإذنک , إنک تهدی من تشاء إلى صراط مستقیم).

«‌خداوندا ای پرور‌دگار جبرائیل و میکائیل و اسرافیل‌، ای آفریدگار آسمانها و زمین از نیستی‌، ای آگاه از جهان نادیدنی و از جهان دیدنی‌، تو میان بندگانت داوری خواهی‌ کرد در بارۀ چیزی ‌که در ان اختلاف پیدا می‌کنند، مرا با اجازۀ خود رهنمود و رهنمون‌ کن به سوی حقّی‌ که در آن اختلاف پدید آمده است و اختلاف شده است‌. قطعاً تو هر که را بخواهی به راه راست رهنمود و رهنمون می‌فرمائی‌«.

گاهی هم عائشه می‌گفته است‌: پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم نماز خود را با این دعا آغاز می‌فرمود.
وقتی‌ که نماز وتر می‌خواند، بعد از تمام شدن از وتر، آن را با این فرموده پایان می‌داد:
(سبحان الله القدوس ).
« ‌پاک و منزّه است‌، خداوند پاک و منزّه (‌از عیوب‌)‌«. سه بار این دعا را می‌فرمود، و در مرتبۀ سوم صدای خود را می‌کشید.
وقتی‌ که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم از خانۀ خود بیرون می‌رفت‌، می‌فرمود:
(بسم الله توکلت على الله , اللهم إنی أعوذ بک أن أضل أو أضل , أو أزل , أو أظلم أو أظلم , أو أجهل , أو یجهل علی ).

‌«‌به نام خدا، توکّل می‌کنم به خدا، خداوندا من خود را در پناه تو می‌دارم از این‌ که گمراه شوم یا گمراهم‌ کنند، یا بلغزم و یا بلغزانندم‌، یا ستم‌ کنم یا به من ستم شود، یا ندانم و به جهالت افتم‌، یا نادانم‌ کنند و به جهالتم اندازند‌»‌.
پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است‌:
(من قال إذا خرج من بیته بسم الله توکلت على الله ولا حول ولا قوه إلا بالله یقال له:هدیت وکفیت ووقیت وتنحى عنه الشیطان ).
«‌‌هنگامی‌ که کسی از خانه‌اش بیرون می‌رود بگوید: به نام خدا، توکّل‌ کردم به خدا، هیچ جنبش و حرکتی‌، و هیچ قدرت و قوّتی ممکن نیست مگر با مشیّت و خواست خدای بزرگ و سترگ. بدو گفته می‌شود: راهیاب گردیده‌ای‌، و خدا تو را بس است‌، و محفوظ و مصون شده‌ای‌. و اهریمن هم از او کناره‌گیری و دوری می‌کند»‌. (‌حدیث حسنی است‌)
ابن عبّاس در بارۀ پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم راجع به شبی‌ که در خدمتش مانده است‌ گفته است‌: پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم برای نماز صبح بیرون رفت‌، در حالی‌ که می‌فرمود:

(اللهم اجعل فی قلبی نورا , واجعل فی لسانی نورا , واجعل فی سمعی نورا , واجعل فی بصری نورا , واجعل من خلفی نورا , ومن أمامی نورا , واجعل من فوقی نورا , واجعل من تحتی نورا , اللهم أعظم لی نورا).
«‌خداوندا در دلم نوری قرار بده‌، و در زبانم نوری قرار بده، و در گوشم نوری قرار بده، و در چشمم نوری قرار بده، و در پشت سر من نوری قرار بده، و در جلو من نوری قرار بده، و بالای سرم نوری قرار بده، و زیر من نوری قرار بده. خداوندا نوری را برای من بزرگ و سترگ گردان‌«‌.
فضل پسر مرزوق از عطیّۀ عوفی‌، و او از ابوسعید خدری روایت‌ کرده است‌ که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است‌:

(ما خرج رجل من بیته إلى الصلاه فقال:اللهم إنی أسألک بحق السائلین علیک , وبحق ممشای إلیک , فإنی لم أخرج بطرا ولا أشرا ولا ریاء ولا سمعه , وإنما خرجت اتقاء سخطک , وابتغاء مرضاتک , أسألک أن تنقذنی من النار وأن تغفر لی ذنوبی , فإنه لا یغفر الذنوب إلا أنت . إلا وکل الله به سبعین ألف ملک یستغفرون له , وأقبل الله علیه بوجهه حتى یقضی صلاته ) .
«‌هیچ مردی از خانۀ خود برای نماز خارج نمی‌شود و نمی‌گوید: خداوندا به حقّ درخواست ‌کنندگان از پیشگاهت‌، و به حقّ آمدنم به سویت‌، من‌ که برای سرمستی و خودخواهی بیرون نیامده‌ام‌، و برای ریاء و شهرت‌طلبی خارج نشده‌ام‌، و بلکه تنها و تنها برای پرهیز از خشمت‌، و برای به دست آوردن خشنودی و رضایتت بیرون آمده‌ام‌، از تو تقاضا دارم مرا از دوزخ برهانی و رستگار گردانی‌، و گناهانم را ببخشائی، چه جز تو گناهان را نمی‌بخشاید . . . مگر این ‌که خدا هفتاد فرشته را برای او مأمور می‌فرماید برایش طلب آمرزش بکنند. و خدا بدو رو می‌کند و روی می‌آورد تا زمانی‌ که نماز خود را می‌خواند و به پایان می‌برد‌»‌. ابوداوود از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم روایت‌ کرده است وقتی‌ که او وارد مسجد می‌شد می‌فرمود:
(أعوذ بالله العظیم , وبوجهه الکریم , وسلطانه القدیم , من الشیطان الرجیم).
«‌پناه می‌برم به خدای بزرگ، و به ذات بزرگوار او، و به سلطه و قدرت دیرینه‌اش‌، از دست اهریمن راند‌ه شده (‌از درگاه الهی‌)‌«.
پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است‌:
(فإذا قال ذلک قال الشیطان:حفظ منی سائر الیوم).
«‌هر گاه کسی این را بگوید، اهریمن می‌گوید: سراسر امروز خود را از من محفوظ و مصون داشته است‌«‌.
پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم فرموده است‌:
(إذا دخل أحدکم المسجد فلیصل ولیسلم على النبی [ ص ] ولیقل:اللهم افتح لی أبواب رحمتک , فإذا خرج فلیقل:اللهم إنی أسألک من فضلک).
«‌هر گاه‌ کسی از شما وارد مسجد شد بر پیغمبر صلوات و سلام بفرستد، و بگوید: خداوندا درهای رحمتت را بر رویم بگشا . . . زمانی ‌که از مسجد بیرون آمد بگو‌ید: خداوندا من فضل و لطفت را از تو درخواست می‌کنم‌«‌. از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم روایت‌ کردیده است وقتی‌ که وارد مسجد می‌شد بر محمّد و آل محمّد صلوات و سلام می‌فرستاد، سپس می‌فرمود:

(اللهم اغفر لی ذنوبی , وافتح لی أبواب رحمتک).

«‌خداوندا گناهانم را ببخشا، و درهای رحمتت را برایم بگشا»‌.
و وقتی‌ که از مسجد خارج می‌شد بر محمّد و آل محمّد صلوات و سلام می‌فرستاد، سپس می‌فرمود:
(اللهم اغفر لی ذنوبی وافتح لی باب فضلک ).
«‌خداوندا گناهانم را بیامرز و درگاه فضل و لطف خود را برایم باز کن‌«‌.
وقتی‌ که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم ‌نماز صبح را می‌خواند، در محلّ نماز خود می‌نشست و به ذکر خدا می‌پرداخت تا خورشید طلوع مـی‌کرد. وقتی ‌که بامداد می‌شد می فرمود:
(اللهم بک أصبحنا , وبک أمسینا , وبک نحیا , وبک نموت , وإلیک النشور).

«‌خداوندا با قدرت تو صبح را آغاز کرده‌ایم‌، و با قدرت تو شب را بسر برده‌ایم‌، و با قدرت تو زندگی می‌کنیم‌، و با قدرت تو می‌میریم‌، و در پیشگاه تو گرد می آئیم‌«‌. (‌حدیث صحیحی است‌)‌.
و می‌شود:
(أصبحنا وأصبح الملک لله , والحمد لله , ولا إله إلا الله وحده لا شریک له , له الملک وله الحمد وهو على کل شیء قدیر . رب أسألک خیر ما فی هذا الیوم وخیر ما بعده , وأعوذ بک من شر هذا الیوم , وشر ما بعده ; رب أعوذ بک من الکسل وسوء الکبر , رب أعوذ بک من عذاب فی النار وعذاب فی القبر).

‌«‌به بامدادان رسیدیم و هستی به بامدادان رسید و همه چیز از آن خدا گردید. حمد و سپاس خدا را سزا است‌. جز خدا معبودی نیست‌. خدا یگانه است و هیچ انبازی ندارد. ملک و مملکت و حکومت و فرمانروائی‌، و حمد ، سپاس‌‌، از آن خدا و سزاوار او است‌. خدا بر هر چیزی توانا است‌. پروردگارا خیر و خوبی موجود در این روز، و خیر و صلاح موجود در بعد از آن را از تو درخواست می‌کنم‌. خود را در پناه تو می‌دارم از شرّ و بدی این روز و از شرّ و بدی بعد از این روز. پروردگارا از سستی و تنبلی ‌کردن‌، و از بدی و نابهنجاری پیر شدن‌، خود را در پناه تو می‌دارم‌. پروردگارا از عذاب دوزخ و از عذاب قبر خود را در پناه تو می‌دارم‌«‌.
پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم وقتی‌ که به شب می‌رسید می‌فرمود:
(أمسینا وأمسى الملک لله ).
«‌به شب رسـدیم و هستی به شب رسید و همه چیز از آن خدا گردید . . .». تا آخر . . . (‌مسلم آن را ذکر کرده است‌)‌.
ابوبکر صدّیق رضی الله عنه به پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم عرض‌ کرد: به من دستور بده سخنانی را بگویم وقتی‌ که به بامدادان رسیدم و زمانی‌ که به شامگاهان رسیدم‌. فرمود بگو:
(اللهم فاطر السماوات والآرض , عالم الغیب والشهاده , رب کل شیء ملیکه ومالکه . أشهد أن لا إله إلا أنت , أعوذ بک من شر نفسی وشر الشیطان وشرکه , وأن أقترف على نفسی سوءا أو أجره إلى مسلم) .
(‌خداوندا ای آفرینندۀ آسمانها و زمین‌، ای آگاه از جهان پنهان و نهان و پدیدار و آشکار، ای پروردگار هر چیزی و شاه و مالک آن‌. گواهی می‌دهم معبودی جز تو وجود ندارد. به تو پناه می‌آورم از شرّ و بلای نفس خودم‌، و از شرّ و بلای اهریمن و انبازش‌، و از شرّ و بلای این‌ که بدی به خود برسانم یا بدی به مسلمانی برسانم‌«‌.

سپس فرمود:
(قلها إذا أصبحت وإذا أمسیت وإذا أخذت مضجعک).

«‌‌آن را بگو وقتی ‌که به بامدادان رسیدی و وقتی‌ که به شب رسیدی و زمانی ‌که به رختخواب خود رفتی‌«‌. (‌حدیث صحیحی است‌)
سپس ابن قیّم احادیث زیادی را در این باب ذکر کرده است‌.
پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم وقتی که لباس تازه‌ای می‌پوشید نام آن را می‌برد. مثلاً عمامه یا پیراهن یا عبا . . . آن‌ گاه می‌فرمود:
( اللهم لک الحمد , أنت کسوتنیه , أسألک خیره وخیر ما صنع له , وأعوذ بک من شره وشر ما صنع له).
«‌خداوندا حمد و سپاس تو را سزا است‌. تو این جامه را به تن من‌ کرده‌ای‌. از تو درخواست می‌کنم خیر و خوبی آن را، و خیر و خوبی آنچه برای آن ساخته شده است‌. و از شرّ و بلای آن و از شرّ و بلای چیزی ‌که برای آن ساخته شده است به تو پناه می‌آورم‌«‌. (‌حدیث صحیحی است‌)
از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم روایت شده است وقتی ‌که به خانه برمی‌گشت می‌فرمود:
(الحمد لله الذی کفانی وآوانی , والحمد لله الذی أطعمنی وسقانی , والحمد لله الذی من علی . أسألک أن تجیرنی من النار).
«‌حمد و سپاس خدائی را سزا است‌ که مرا بسنده بود و مرا منزل و مأوا داد. حمد و سپاس خدائی را سزا است که مرا خوراک داد و مرا نوشانید، حمد و سپاس خدائی را سزا که بر من منّت نهاد و با من بزرگواری فرمود. خداوندا از تو درخواست می‌کنم مرا از دوزخ در پناه خود بداری‌«‌.
در صحیح مسلم و بخاری آمده است ‌که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم وقتی‌ که وارد دستشوئی می‌گردید، می‌فرمود:
(اللهم إنی أعوذ بک من الخبث والخبائث ).
«‌خداوندا من خود را در پناه تو می‌دارم از چیزهای ناپاک و از اعمال زشت و پلشت ( ‌و از بلای جنّیان نر و جنّیان ماده‌)‌«.
وقتی‌ که از دستشوئی بیرون می‌آمد، می‌فرمود:
(‌غُفرانَکَ‌)‌. «‌آمرزش تو را می‌خواهم‌«‌.
روایت شده است‌ که در این وقت می‌فرمود:
(الحمد لله الذی أذهب عنی الأذى وعافانی ).
«‌حمد و سپاس خدائی را سزا است که اذیّت و آزار را از من به دور داشت و به من صحّت و سلامت عطاء فرمود»‌‌. (‌ابن ماجه آن را روایت‌ کرده است‌)‌.

از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم ‌روایت شده است ‌که دستش را در ظرفی فروبرد که آب در آن بود. فرمود:
(توضأوا باسم الله).
«‌با نام خدا وضو بگیرید»‌.
از پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم روایت است ‌که هنگام دیدن هلال ماه می‌گفت‌:

(اللهم أهله علینا بالأمن والإیمان , والسلامه والإسلام , ربی وربک الله).

«‌خداوندا آن را همراه با امن و امان و عقیده و ایمان‌، و همراه با سلامت و اسلام‌، ما و امان. (‌ای ماه‌) پروردگار من و پروردگار تو خدا است و بس‌«‌.
(‌ترمذی ‌گفته است‌: حدیث حسنی است‌)‌.
وقتی‌ که پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم دست به طعام می‏‎برد می‌فرمود: «‌‌باسم الله‌«‌. «‌به نام خدا»‌‌.
به کسی‌ که خوراک می‌خورد دستور می‌داد بسم الله الرحمن الرحیم را بگو‌ید. در این باره می‌فرمود:
(إذا أکل أحدکم فلیذکر اسم الله تعالى , فإن نسی أن یذکر اسم الله فی أوله فلیقل:باسم الله فی أوله وآخره).

«‌هر وقت‌ کسی از شما غذا خورد نام خداوند بزرگوار را ببرد و بر زبان راند، اگر فراموش‌ کرد در آغاز خوردن نام خدا را ببرد و بر زبان راند بگو‌ید: «‌باسم الله ‌فی ‌أوّله وَ آخره‌«‌. «‌به نام خدا اوّل و آخر غذا». (‌حدیث صحیحی است‌)‌.
زندگانی پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم سراسر آن دقیقه به دقیقه متأثّر از همین رهنمود و رهنمون الهی بود، رهنمود و رهنمونی ‌که در نخستین لحظۀ وحی دریافت داشته بود. جهان‌بینی ایمانی او نیز بر همین پایه و اساس اصلی و بنیادین، برجا و برپا شده بود . . .
*
از مقتضیات این حقیقت‌، یعنی حقیقت این ‌که خدا انسان را آفریده است‌، و به او یاد داده است‌، و او حرمت و کرامت مبذول فرموده است‌، این بود که انسان آگاه و هوشیار باشد و بداند و سپاسگزاری بکند. امّا چیزی ‌که روی داده است جز این بوده است‌. همین انحراف است که بند دوم سوره از آن سخن می‌گوید:
(کلا ! إن الإنسان لیطغى . أن رآه استغنى . إن إلى ربک الرجعى).

قطعاً (‌اغلب‌) انسانها سرکشی و تمرّد می‌آغازند، اگر خود را دارا و بی‌نیاز ببییند. مسلّماً بازگشت (‌همگان در آن جهان‌) به سوی پروردگار تو خـواهد بود (‌و او سرکشان و متمرّدان را به کیفر اعمالشان مـی‌رساند)‌. کسی ‌که بدو داده است و او را دارا و بی‌نیاز کرده است خدا است‌. همچنین خدا است‌ که او را آفریده است و کرامت و عظمتش بخشیده است و بدو آموخته است و آگاهی داده است‌. و لیکن انسان به طور عام -‌ کسی مستثنی نمی‌گردد مگر آن‌ که ایمانش او را محفو‌ظ و مصون بدارد – ‌شکر و سپاس نمی‌گوید وقتی ‌که بدو نعمت داده می‌شود و دارا و بی‏نیاز می‌گردد، و سرچشمۀ نعمتی را هـم نمی‌شناسد که او را دارا و بی‌نیاز نموده است‌. او همان سرچشمه‌ای است که وی را آفریده است و بدو علم و دانش بخشیده است . . . گذشته از آن رزق و روزیش را عطاء‌ کرده است . . . با وجود همۀ اینها او سرکشی و نافرمانی می‌کند و فسق و فجور می‌آغازد، و ستم می‌کند و تکبّر می‌ورزد، به جای این‌ که نعمت و دهندۀ نعمت را بشناسد و شکر نعمت به جای آورد و سپاسگزاری نماید.

زمانی که شکل انسان سرکشی پدیدار می‌آید که آفرینش و پیدایش خود را فراموش‌ کرده است و ثروت و دارائی او را سرمست و مغرور نموده است‌، پیروی می‌آید که تهدید پیچیده‌ای در بر دارد:
(إن إلى ربک الرجعى).
مسلّماً بازگشت (‌همگان در آن جهان‌) به سوی پروردگار تو خواهد بود (‌و او سرکشان و متمرّدان را به کیفر اعمالشان می‌رساند)‌.

در این صورت این‌ کسی‌ که سرکشی ‌کرده است و بی‌نیازی آغاز‌یده است کجا می‌رود؟
در همان وقت رکن و اصل دیگری از ارکان و اصول جهان‌بینی ایمانی پدیدار و نمودار می‌گردد، رکن و اصل بازگشت به سوی خدا، بازگشت به سوی او در همه چیز و در همه‌ کار، و در هر ‌نیّتی و در هر حرکتی‌. چه مرجعی جر او وجود ندارد. خوب و بد، فرمانبردار و نافرمانبردار، حقّگرا و باطلگرا، خیرخواه و بدخواه، نیکوکار و بدکردار، ثروتمند و تنگدست‌، و . . . به سوی او برمی‌گردند . . . به سوی او برمی‏گردد همان ‌کسی‌ که سرکشی می‌آغازد اگر خود را دارا و بی‌نیاز ببیند. هان بدانید که ‌کارها به سوی خدا برگردانده می‌شود . . . آفرینش و پیدایش نخستین مردمان‌، و سرانجام و سرنوشت همگان‌، در دست یزدان سبحان است‌. او است که آدمیان را آفریده است‌، و ایشان در پیشگاه او گرد آورده می‌شوند.

بدین روال و بر این منوال‌، در این دو بند، جوانب جهان‌بینی ایمانی‌ گرد می‌آید: آفرینش و پیدایش نخستین‌، تکریم و تعلیم . . . آن‌ گاه بازگشت و برگشت به سوی خدائی است ‌که یگانه و بدون انباز است‌:

(إن إلى ربک الرجعى).

مسلّماً بازگشت (‌همگان در آن جهان‌) به سوی پروردگار تو خواهد بود (‌و او سرکشان و متمرّدان را به کیفر اعمالشان می‌رساند)‌.

*
آن ‌گاه بند سوم این سورۀ ‌کوتاه به پیش می‌رود و شکلی از اشکال طغیان و سرکشی را نشان می‌دهد: شکل زشتی‌ که از آن شگفت می‌شود، و رخداد آن با شیوۀ قرآنی شگرفی رسوا می‌گردد:
(أَرَأَیْتَ الَّذِی یَنْهَى (۹) عَبْداً إِذَا صَلَّى (۱۰) أَرَأَیْتَ إِن کَانَ عَلَى الْهُدَى (۱۱) أَوْ أَمَرَ بِالتَّقْوَى (۱۲) أَرَأَیْتَ إِن کَذَّبَ وَتَوَلَّى (۱۳) أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَى؟ (.

آیا دیده‌ای کسی را که نهی می‌کند و بازمی‌دارد، بنده‌ای را چون به نماز ایستد؟ (‌آیا چنین بازدارنده‌ای مستحقّ عذاب الهی نیست‌؟‌) به من بگو: اگر (‌این طاغی یاغی بر راه راست و) بر طریق هدایت بود، (‌چه مقام و منزلتی در پیش خدا می‌داشت‌؟‌)‌. یا این که (‌دیگران را بـه جـای بازداشتن از نماز و سائر عبادات‌) به تقوا و پرهیزگاری دستور می‌داد (‌آیا این برایش بهتر نـمی‌بود؟‌)‌. بـه من بگو: اگر تکذیب کند (‌قرآن و همۀ کتابها و چیزهائی را که پیغمبران با خود آورده‌اند) و پشت کند (‌به ایمان و همۀ کارهای خوب و پسندیده‌، آیا سزاوار چه کیفری خواهد بود، و حال و وضعش در قیامت چگونه خواهد شد؟‌)‌. آیا او نمی‌داند که خداونـد (‌همۀ احوال او را می‌پاید، و همۀ اعمال وی را) می‌بیند؟‌.

در شیوۀ تعبیر، زشت شمردن و شگفت‌ کردن‌، واضح و آشکار است‌، شیوه‌ای که همگامی با ان در زبان نوشتار، دشوار است‌. این شیوه جز در روش‌ گفتگو‌ی زنده‌ای‌ که با پسوده‌های بریده بریده سهل و ساده و تند و سریع اداء می‌گردد، صورت نمی‌پذیرد!
«‌أرأیتَ‌؟ »٠ آیا دیده‌ای‌؟ . . آیا خبر داری‌؟ . ٠ به من بگو.
آیا این کار زشت و پلشت را دیده‌ای‌؟ آیا این کار را دیده‌ای رخ بدهد؟
(أَرَأَیْتَ الَّذِی یَنْهَى (۹) عَبْداً إِذَا صَلَّى (۱۰(
آیا دیده‌ای کسی را که نهی می‌کند و بازمی‌دارد، بنده‌ای را چون به نماز ایستد؟ (‌آیا چنین بازدارنذه‌ای مستحقّ عذاب الهی نیست‌؟‌)‌.

آیا چه می‌گوئی وقتی ‌که ‌کار زشتی به ‌کار زشتی بپیوندد؟ آیا چه می‌بینی و چه نظر داری اگر پلشتی بر پلشتی افزوده ‌گردد؟ آیا چه می‌گوئی اگر این کسی ‌که نماز می‌خواند و فردی متعرّض او بشود و او را از خواندن نماز بازبدارد، و شخص نمازگزار بر هدایت بوده و راهیاب باشد یا به تقوا و پرهیزگاری دستور بدهد، و این فرد متعرّض او را از نماز خواندن نهی‌کند و بازبدارد، آیا این فرد بازدارندۀ از نماز، به تقوا و پرهیزگاری دستور می‌دهد و امر می‌کند؟
آیا چه می‌گوئی‌، اگر شخص بدکرداری بر کار زشتی‌، عمل بسیار پلشتی را بیفزاید؟
(أَرَأَیْتَ إِن کَذَّبَ وَتَوَلَّى) (۱۳)
به من بگو: اگر تکذیب کند (‌قرآن و همۀ کتابها و چیزهائی را که پیغمبران با خود آورده‌اند) و پشت کند (‌به ایمان و همۀ کارهای خوب و پسندیده‌، آیا سزاوار چه کیفری خواهـد بود، و حال و وضعش در قیامت چگونه خواهد شد؟‌)‌.

در اینجا تهدید ییچیده‌ای درمی‌رسد، بدانگونه که در پایان بند گذشته فرارسیده بود:
(أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَى؟ (.
آیا او نمی‌داند که خداوند (‌همۀ احوال او را می‌پاید، و همۀ اعمال وی را) می‌بیند؟‌.
خدا می‏‎بیند تکذیب‌ کردن او را و پشت ‌کردن او را. خدا می‏‎بیند بازداشت او را، بازداشتن بنده مؤمن را از خواندن نماز. بندۀ مؤمنی‌ که نماز می‌خواند و راهیاب است و به تقوا و پرهیزگاری دستور می‌دهد. خدا می‏‎بیند. این دیدن پیامد خود را دارد:
(أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّهَ یَرَى؟ (.
آیا او نمی‌داند که خداوند (‌همۀ احوال او را می‌پاید، و همۀ اعمال وی را) می‌بیند؟‌.

*
در مقابل صحنۀ سرکشی و طغیانی ‌که سر راه دعوت و ایمان را می‌گیرد، تهدید قاطعانۀ بازدارنده واپسین درمی‌رسد. امّا این دفعه تهدید پدیدار و آشکاری است نه پیچیده و در پرده‌:
(کَلا لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ لَنَسْفَعًا بِالنَّاصِیَهِ (١۵)نَاصِیَهٍ کَاذِبَهٍ خَاطِئَهٍ (١۶)فَلْیَدْعُ نَادِیَهُ (١٧)سَنَدْعُ الزَّبَانِیَهَ) (١٨)
هرگز! هرگز! (‌آن چنان نیست که او می‌پندارد)‌. اگر او (‌از کارهای خود دست برندارد و به اعمال زشت خویش‌) پایان ندهد، موی پیشانیش را می گیریم و (‌او را به سوی آتش دوزخ‌) کشان کشان مـی‌بریم‌. موی پیشانی دروغگوی بزهکار. بگذار او همنشینان و هم‌مجلسان خود را صدا بزند و به کمک بطلبد (‌تا او را در جنگ با مؤمنان‌، یاری بدهند)‌. ما هم به زودی فرشتگان مأمور دوزخ را صدا می‌زنیم (‌تا او را به دوزخ ببرند و به ژرفای آن بیندازند)‌.

این تهدیدی است به جا و در موقع مناسب خود. تهدیدی است با واژگان سخت و تند:
(کَلالَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ لَنَسْفَعًا بِالنَّاصِیَهِ) (١۵)
هرگز! هرگز! (‌آن چنان نیست که او می‌پندارد)‌. اگر او (‌از کارهای خود دست بـرندارد و به اعمال زشت خویش‌) پایان ندهد، موی پیشانیش را میگیریم و (‌او را به سوی آتش دوزخ‌) کشان کشان می‌بریم‌.
این چنین‌:
«‌لنسفعن » . می گیریم و به شدّت می‌کشیم‌.
مطلب با این واژۀ سخت و تند اداء می‌گردد، واژه‌ای‌ که با طنین صدای خود معنی خود را به تصویر می‌زند. این واژه از مادۀ «‌سفع‌« است ‌که به معنی سخت ‌گرفتن و با شدّت کشیدن است‌. «‌ناصیه‌« پیشانی است‌. پیشانی بالاترین جائی از بدن است ‌که سرکش خودستا و سرمست آن را بالا می‏‎برد . . . جلو سر متکبّری است که باد به غبغب می‌اندازد و گردن می‌افرازد. این چنین پیشانی‌ای سزاوار سـت و تند کشاندن و بر خاک مذلّت افکندن است‌:

(نَاصِیَهٍ کَاذِبَهٍ خَاطِئَهٍ).
موی پیشانی دروغگوی بزهکار!.
این لحظه‌ای است‌ که سخت‌ گرفته می‌شود و با شدّت کشیده می‌شود و بر روی زمین افکنده می‌شود و نقش زمین می‌گردد. چه بسا به ذهن او برسد کسانی را فراخواند از اهل و عیال و دوستانی‌ که بدو کمک ‌کنند و یاری رسانند:

(فَلْیَدْعُ نَادِیَه ).
بگذار او همنشینان و هم ‌مجلسان خود را صدا بزند و به کمک بطلبد (‌تا او را در جنگ با مؤمنان‌، یاری بدهند)‌. امّا ما:
(سَنَدْعُ الزَّبَانِیَهَ).
مـا هم به زودی فرشتگان مأمور دوزخ را صدا می‌زنیم (‌تا او را به دوزخ ببرند و به ژرفای آن بیندازند)‌. فرشتگانی ‌که سختگیر و تندخو و نیرومندند . . . در این صورت سرنوشت پیکار معلوم است‌!

در پرتو این سرنوشت خیالی هراس‌انگیز، این سوره پایان می‌پذیرد با رهنمود و رهنمون مؤمن فرمانبردار بدین امر ‌که بر ‌کار خود اصرار و پافشاری‌ کند، و بر ایمان و طاعت خود ثابت و استوار بماند:

) کَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ ).

هرگز! هرگز! از او اطاعت مکن و (‌به نماز خواندن خود ادامه بده و در برابر آفریدگار خویش‌) سجده ببر و (‌بدین وسیله به پروردگارت‌) نزدیک شو.
هرگز! هرگز! از این طلاغی سرکشی‌ که از نماز بازمی‌دارد و از دعوت جلوگیری می‌کند اطاعت مکن‌. برای پروردگارت سجده ببر و با طاعت و عبادت بدو نزدیک شو. ابن طاغی سرکش را رها کن و به ترک او بگوی‌. طلاغی سرکشی که از نماز بازمی‌دارد. او را به فرشتگان مأمور دوزخ بسپار!
برخی از روایتهای صحیح بیان می‌دارند که این سوره – جز بند اوّل آن – در بارۀ ابوجهل نازل ‌گردیده است‌. در آن زمان‌ که ابوجهل از کنار پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم عبور کرد. پیغمبر صلّی الله علیه وآله وسلّم در مقام ابراهیم نماز می‌خواند. ابوجهل ‌گفت‌: ای محمّد، مگر من تو را از این‌ کار نهی نکردم و بازنداشتم‌؟ پیغمبر را تهدید کرد. پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم ‌با شدّت و حدّت پاسخ او را داد و او را راند . . . چه ‌بسا در همین موقعیّت بود که پیغمبر خدا صلّی الله علیه وآله وسلّم یقۀ او را گرفت و بدو گفت‌:
(أولى لک فَأولی).
مرگ بر تو! مرگ‌!. (‌قیامت‌/۳۴)
ابوجهل ‌گفت‌: ای محمّد با چه چیزی مـرا تهدید می‌کنی‌؟ به خدا سوگند من در این دشت و بیابان از همه ‌کس همدستان و یاوران بیشتری دارم‌. این بود که خدا نازل فرمود:
(فَلْیَدْعُ نَادِیَه… ).
بگذار او همنشینان و هم‌مجلسان خود را صدا بزند و به کمک بطلبد (‌تا او را در جنگ با مؤمنان‌، یاری بدهند)‌. ابن عبّاس‌ گفته است‌: اگر ابوجهل همنشینان و همدستان خود را به ‌کمک می‌طلبید، فرشتگان عذاب فوراً او را می‌گرفتند و گرفتار می‌کردند . . . ولی معنی و مفهوم این سوره همگانی است و در بارۀ هر فرد مؤمنی است که فرمانبردار و پرستشگر و دعوت‌کنندۀ به سوی خدا باشد، و هر کسی را دربر می‌گیرد، طلاغی و ستمگر باشد و از نماز نهی ‌کند و بازبدارد، و دیگران را به سبب طاعت و عبادت تهدید بکند، و به قدرت و نیروی خود بنازد . . . واپسین رهنمود الهی این چنین است‌ه

) کَلَّا لَا تُطِعْهُ وَاسْجُدْ وَاقْتَرِبْ ).
هرگز! هرگز! از او اطاعت مکن و (‌به نماز خواندن خود ادامه بده و در برابر آفریدگار خـویش‌) سجده ببر و (‌بدین وسیله به پروردگارت‌) نزدیک شو.

*بدین منوال و بر این روال همۀ بندهای این سوره هماهنگ و همآوا می‌گردد، و همۀ آواها و نواهای آن کامل می‌شود.
——————————————————————————–
[۱] مراجعه شود به تفسیر سورۀ «‌عبَسَ وَ تَوَلّی‌» در همین جزء صفحۀ ۵۹۰
منبع: فی ظلال القرآن / نویسنده: سید قطب / مترجم: دکتر مصطفی خرم دل / نشر احسان

یک دیدگاه

  1. وقتی عمل زشت در نظر فرد کوچک باشدو زیاد تکرار شود کم کم به خصلت تبدیل می شود و در وجود انسان رسوخ می کند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پاسخ دادن معادله امنیتی الزامی است . *

دکمه بازگشت به بالا