خوف و رجا دو بال سالک
خوف و رجا دو بال سالک
نویسنده : فریون سپری
خوف و رجا دو بال سالک
خوف و رجا دو بال سالک برای حرکت به سوی جانان است.
خوف: خوف به معنی ترس است و از جمله ی منازل و مقامات عرفانی است که سالک از عقوبت و پایان کار و از وساوس و مکر نفس می ترسد، خوف از عقوبت برای توده ی مردم است و خوف از مکر، مخصوص محبّان صفات جمال الهی است.
از ابو عمر دمشقی نقل شده است که گفت: خائف کسی است که از نفس خود زیادتر از دشمن که شیطان است بترسد. و باز گفته است که: خائف کسی است که در حقیقت از هر چیزی که خلق از او بترسد، آن چیز از آن بنده بترسد.[۱]
خواجه عبدالله انصاری در ذیل آیه ی « وَأَنذِرْ بِهِ الَّذِینَ یَخَافُونَ أَن یُحْشَرُواْ إِلَى رَبِّهِمْ لَیْسَ لَهُم مِّن دُونِهِ وَلِیٌّ وَلاَ شَفِیعٌ لَّعَلَّهُمْ یَتَّقُونَ »[۲] گوید:
خوف در این آیه به معنی علم است و ترسنده به حقیقت اوست که علم ترس داند، ترس بی علم ترس خارجیانیست و علم بی ترس زندیقانیست و ترس با علم صفت مؤمنان و صدّیقانست، این است صفت درویشان صحابه و اصحاب صفّه را هم ترس بود ایشان را هم علم.
هم اخلاق بود ایشان را و هم صدق، ظاهری شوریده و باطنی آسوده، قلّاده معیشت و نعمت گسسته و راز ولی نعمت بدل ایشان پیوسته، چشمهاشان چون ابر بهاری و روی ها چون ماه تابان، همه در آن صفّه صف کشیده و نور دل ایشان بر هفت طبقه ی آسمان پیوسته، زهی دولت و کرامت، زهی مرتبت و منقبت پیر طریقت گفت: در بادیه می شدم درویشی را دیدم که از گرسنگی و تشنگی چون خیالی گشته و آن شخص وی از رنج و بلاء بخالی باز آمده و سر تا پای وی خونابه گرفته، درین بودم که ناگاه از سر و جد خویش برخاست و خود را بر زمین می زد و می گفت:
من پای برون نهادم اکنون ز میان جان داند با تو و تو دانی با جان
در کوی تو گر کشته شوم باکی نیست کو دامن عشقی که بر او چاکی نیست؟[۳]
امام غزّالی گوید: «و درجات خوف متفاوت بود: اگر از شهوات باز دارد نام وی عفّت بود، و اگر از حرام باز دارد نام وی ورع بود، و اگر از شبهات باز دارد و یا از حلال باز دارد که از وی بیم حرام بود نام وی تقوی بود، و اگر از هر چه جز زاد را هست باز دارد نام وی صدق بود و نام آن کس صدیق بود، و عفّت و ورع در زیر تقوی آید و این همه در زیر صدق آید.
خوف به حقیقت این باشد، اما آن که اشکی فرود آورد و بسترد و گوید: «لا حول و لا قوه الّا بالله العلی العظیم» و با سر غفلت شود این را تنگدلی زنان گویند، این خوف نباشد که هر که از چیزی ترسد از آن بگریزد و کسی چیزی در آستین دارد و نگاه کند ماری باشد، ممکن نبود که بر لا حول و لا قوه الّا بالله اقتصار کند بلکه بیندازد. و ذوالنّون را گفتند: بنده ی خایف که باشد؟ گفت: آن که خویشتن را بیمار می بیند که از همه شهوات حذر می کند از بیم مرگ.
بدان که خوف، حالتی است از احوال دل، و آن آتش دور نیست که اندر دل پدید آید، و آن را سببی است و ثمره ای؛ اما سبب وی علم و معرفت است بدان که خطر کار آخرت بیند و اسباب هلاک خویش حاضر و غالب بیند، لابد این آتش در میان جان وی پدید آید و این از دو معرفت خیزد یکی آن که خود را و عیوب و گناهان خود را و آفت طاعات و خبائث اخلاق خود را به حقیقت ببیند، و با این تقصیرها نعمت حق تعالی بر خویشتن بیند. مثل وی چون کسی بود که از پادشاهی نعمت و خلعت بسیار یافته بود، آنگاه در حرم و خانه ی وی خیانت ها کند، پس ناگاه بداند که پادشاه وی را در آن خیانت می دیده است، و داند که ملک، غیور است و منتقم است و بی باک، و خود را نزدیک هیچ شفیع نداند و هیچ وسیلت و قربت ندارد، لابد آتش در میان جان وی پدید آید، چون خطر کار خویش بیند. اما معرفت دوم آن بود که از صفت وی نخیزد، لکن از بی باکی و قدرت آن خیزد که از وی می ترسد: چنان که کسی در چنگال شیر افتد و ترسد، نه از گناه خویش لکن از آن که صفت شیر می داند که طبع وی هلاک کردن است و از آن که به وی و ضعیفی وی هیچ باک ندارد، و این خوف تمامتر و فاضلتر. و هر که صفات حق تعالی شناخت، و جلال و بزرگی وی و توانایی و بی باکی وی بدانست که اگر همه ی عالم را هلاک کند و جاوید در دوزخ دارد یک ذره از مملکت وی کم نشود و آنچه آن را رقّت و شفقت گویند از حقیقت آن ذات وی منزّه است، جای آن بود که ترسد و این خوف، انبیا را باشد اگر چه دانند که از معاصی معصومند؛ و هر که به خدای تعالی عارف تر بود ترسانتر بود و رسول (ص) ازین گفت: «عارفترین شماام و ترسانترین» و ازین گفت: «انّما یخشی الله من عباده العلماء»[۴] و هر که جاهلتر بود ایمن تر بود و به داود (ع) وحی آمد که: یا داود از من چنان ترس که از شیر خشمگین می ترسی.
سبب خوف این است، اما ثمره ی وی در دست و در تن و در جوارح: اما در دل آنکه شهوات دنیا منغّص کند و پرواء آن ببرد که اگر کسی را شهوت زنی یا طعامی باشد، چون در چنگال اسیر افتاد یا در زندان سلطان قاهر افتاد، وی را پروای شهوت نماند؛ بل حال دل در خوف همه، خضوع و خشوع بود و همه مراقبت و محاسبت بود و نظر در عاقبت بود نه کین ماند نه حسد و نه شرّ و نه دنیا و نه غفلت. اما ثمرت وی در تن وی، شکستگی و نزاری و زردی بود و ثمرت وی در جوارح، پاک داشتن بود از معاصی و ادب داشتن در طاعات.»[۵]
خوف را سه درجه است یکی خوف عامه که از سطوت خداوند می ترسند نه از روی معرفت صحیح و این قسم خوف شبیه به خوف کودکان است، خوف قوی و به حد افراط نیز مذموم است زیرا ترس از درجه ی معینی که گذشت منجر به ناامیدی و یأس می شود. خوف ممدوح و پسندیده خوف معتدل است که هم از معاصی باز می دارد و هم بر طاعت تحریض می کند.
رجا: رجاء یعنی امیدواری و در اصطلاح تعلّق قلب است به حصول امری محبوب در آینده در مصباح آمده است: رجاء ارتیاح دل است به ملاحظه ی کرم مرجو (آرامشی است که دل به کرم محبوب دارد).
جنید گوید: «الرجاء ثقه الجود من الکرم الموجود: « فَمَن کَانَ یَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلاً صَالِحاً»[۶]
رجا، اطمینان بخشش از کرم موجود است، قرآن می فرماید: « پس هرکس که خواهان دیدار خدای خویش است ، باید که کار شایسته کند.»
از معنای آیه ی مبارکه می فهمیم که امید به بخشش الهی باید همره عمل نیک و پسندیده باشد و کسانی که به عنوان اعتقاد به بخشندگی گناه می کنند، حال «رجا» ندارند.
در شرح منازل السالکین است که رجاء ضعیف ترین منازل مرید است زیرا رجاء جز باعمال و دیدن اعمال نباشد و خواص را التفاتی باعمال خود نیست و فضل حق را رؤیت کنند.[۷]
شفیق بلخی گفته است: «اصل طاعت، خوف است و رجا و محبّت، علامت خوف ترک محارم است و علامت رجا، طاعت دایم است و علامت محبّت شوق و انابت لازم است و هرکه با او سه چیز نبود از دوزخ قیامت نجات نیابد امن و خوف و اضطرار، بنده ی خایف آن است که او را خوفی است در آنچه گذشت از حیات تا چون گذشت و خوفی است که نمی داند تا بعد از این چه خواهد بود.[۸]
غزّالی می گوید: «و حق تعالی وحی فرستاد به یعقوب (ع) که: دانی یوسف را از تو چرا جدا کردم؟ از آن که گفتی: (أَخَافُ أَن یَأْکُلَهُ الذِّئْبُ وَأَنتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ)[۹] «میترسم که شما از او غافل شوید و گرگ وی (یوسف) را بخورد».
از گرگ ترسیدی و به من امید نداشتی، و از غفلت برادران وی اندیشیدی و از حفظ من یاد نکردی؟
علی (ع) یکی را دید نومید از بسیاری گناه خویش، گفت: نومید مشو که رحمت وی از گناه تو عظیم ترست و رسول (ص) فرمود که: «خدای تعالی روز قیامت بنده را گوید چرا منکر دیدی حسبت نکردی؟ اگر خدای تعالی حجّت به زبان وی دهد و گوید: از خلق ترسیدم و به تو امید رحمت می داشتم بر وی رحمت کند.»[۱۰]
خوف و رجا دو بال طیران روح آدمی اند، سالک از عاقبت خود می ترسد و اجازه نمی دهد که شیطان و نفس از او «بت عجب» و خوپسندی بسازند او رد هر پله ای، خود را ناقص می بیند و همیشه در جستجوی کمال است و از این نظر است که می گویند صوفی «ابن الوقت» یعنی فرزند زمان است، ابن الوقت کسی است که هر لحظه از لحظات حیات و ثانیه ها و دقایق سلوک را مغتنم می شمارد به آنچه که دارد، راضی نیست و همیشه در این اندیشه است که فرصت موجود را در کسب معرفت و گرفتن فیض الهی از دست ندهد، او از زندگی روحی و معنوی خویش لذت می برد و به کرم و عنایت و بخشش خداوند امیدوار است، و اعتقاد به عنایت الهی او را در حرکت عرفانی و وصول به مقامات سلوک، یاری می کند.
—————————————————————————–
منبع: پژوهشی درباره ی روح و شبه از دیدگاه علما، فلاسفه، عرفا، شعرا و دانشمندان روحی / مؤلف: فریون سپری / انتشارات: نشر احسان ۱۳۷۷
[۱] – رشح الالحاظ فی کشف الالفاظ به تصحیح و توضیح نجیب مایل هروی.
[۲] – انعام: ۵۱
[۳] – عدّه الابرار ج ۵/۳۶۹.
[۴] – فاطر: ۲۸ « تنها بندگان دانا و دانشمند ، از خدا ، ترس آمیخته با تعظیم دارند.»
[۵] – کیمیای سعادت جلد۲ / ۷۰۶- ۷۰۷.
[۶] – الکهف: ۱۱۰.
[۷] – شرح منازل/۵۴
[۸] – تذکره الاولیاء ج ۱/ذکر شقیق بلخی.
[۹] – یوسف: ۱۳
[۱۰] – کیمیای سعادت جلد ۲/۶۹۶.