تربیت چیست و وجود چه عناصری در آن لازم است؟
تربیت چیست و وجود چه عناصری در آن لازم است؟
نویسنده: دکتر خسرو باقری
مفهوم تربیت و شبه تربیت
مفهوم تربیت، در حوزه های مختلفی چون تربیت سیاسی، تربیت اجتماعی و تربیت اخلاقی به کار میرود. تربیت دینی نیز یکی از موارد کاربرد این کلمه است. هم در این حوزه و هم در سایر حوزه ها، باید در به کارگیری این مفهوم دقت کرد و وجه تمایز آن را از اموری که نه تربیت بلکه « شبه تربیت» اند مشخص نمود.
هنگامی که مفهوم تربیت به کار میرود، تصویر غالب و مجملی که در اذهان شکل میگیرد این است: «ایجاد تغییرات مطلوب در نسل جدید». اما باید دید ایا این تصور برای این که هم تربیت را مشخص کند و هم آن را از شبه تربیت متمایز سازد کافی است؟ پاسخ این سئوال منفی است، زیرا تصور مذکور، یعنی« ایجاد تغییرات مطلوب در نسل جدید»، می تواند به روشهای مختلفی صورت گیرد و چنین نیست که این روش ها به لحاظ تربیتی، همه قابل قبول باشند. به عبارت دیگر، مفهوم تربیت، تنها به ایجاد رفتارها، حالات و افکار معینی در افراد محدود نمی¬شود، بلکه شکل ایجاد آنها نیز در مفهوم تربیت ملحوظ است. ملاحظه های روشی را نمی¬توان از مفهوم تربیت برکنار دانست، مفهوم تربیت آنقدر انعطاف پذیر نیست که ما را از لحاظ روشی، محدود به حدودی نکند.
دست کم میتوان سه مورد بارز برای «شبه تربیت» ذکر کرد. این سه مورد عبارت اند از: «عادت»، «تلقین» و «تحمیل» این سه شبه تربیت، ملاحظه های روشی خاص را ایجاب می¬کنند که هیچ یک به طور دقیق، با تربیت منطبق نیست. به کمک عادت، تلفیق و تحمیل می¬توانیم تغییراتی را که از نظر ما مطلوب است در افراد ایجاد کنیم، این تغییرات ایجاد شده، هر چند خود مطلوب اند، اما از آنجا که با ملاحظه های روشی خاصی همراه اند، تربیت محسوب نمی¬شوند.
عادت بر«تکرار» استوار است. از طریق فراهم کردن شرایط تکرار یک رفتار(مانند نماز خواندن) میتوان آن را در فردی تثبیت نمود. در اینجا هر چند توانسته ایم تغییرات مطلوب را ایجاد کنیم، اما با نظر به ویژگی های تربیت که در ادامه مورد بحث قرار خواهد گرفت. نمیتوان آن را تربیت دانست. هم چنین میتوان از طریق تلقین، تغییرات مورد نظر را در کسی ایجاد نمود تلقین بر«هیبت» استوار است. هنگامی که کسی سخنی یا اندیشه ای را نه به سبب استواری و معقولیت آن بلکه تنها به دلیل هیبت گوینده آن میپذیرد تن به تلقین سپرده است. سرانجام، میتوان از تحمیل نیز برای ایجاد تغییرات مورد نظر استفاده نمود. تحمیل آشکارا بر «زور» استوار است. با وادشتن افراد به کاری و مجازات نمودن آنها در صورت تخلف، میتوان شاهد انجام آن کار توسط آنها بود؛ اما تحمیل نیز تربیت نیست. عادت، تلقین و تحمیل، هر سه شبه تربیت اند و نباید آنها را با تربیت اشتباه نمود. البته، ممکن است گاه استفاده از این سه روش در جریان تربیت صورت پذیرد، یا به دلیل این که تمهید مقدمه برای تربیت باشند و یا از این رو که موجب نجات فرد در لحظه و موقعیتی خطیر گردند. آنچه در اینجا نفی میشود، نه این صورت های اجتناب ناپذیر یا جانبی، بلکه این تصور است که هر یک از سه روش مذکور، بنیان و پیکره اصلی تربیت محسوب شوند.
تا اینجا که در حقیقت، بحث، سلبی و منفی بود، به این معنا که «تربیت چه نیست» اکنون باید به صورت ایجابی بنگریم که «تربیت چیست و وجود چه عناصری در آن لازم است، به عبارت دیگر، باید دید که ایجاد تغییرات مطلوب در نسل نو، در چه صورتی تربیت محسوب میشود.» در مقام پاسخ به این سئوال، از چهار مولفه یا مشخصه بارز برای تربیت سخن خواهیم گفت:
۱-۲: مولفه تبیین
هرگاه ایجاد تغییرات مطلوب به لحاظ روشی، چنان باشد که با تبیین همراه گردد، نخستین خصیصه تربیت آشکار شده است. مراد از تبیین، این است که فرد خود نسبت به تغییراتی که قرار است در وی ایجاد شود، بصیرت و آگاهی یابد. به این ترتیب، مربی تنها به ایجاد تغییر در رفتار و حالات فرد نمیپردازد، بلکه باید علاوه بر آن، بینشی در فرد نسبت به این تغییرات فراهم آورد.
این مولفه، تربیت را از شبه تربیت، تفکیک میکند در موارد سه گانه شبه تربیت، وجود عنصر تبیین ضروری نیست. برای مثال، اگر تغییر مطلوب ما«نماز خواندن» باشد، به کارگیری شیوه های تکرار تلقین یا تحمیل برای این امر، هیچ یک مستلزم تبیین نیست به عبارت دیگر، سخنی در این مورد به میان نخواهد آمد که نماز برای چه خوانده میشود و چرا نماز خواندن برای فرد واجب شده است در عادت و تلقین و تحمیل، تنها شرایطی را ایجاد میکنیم که فرد در معرض کاری قرار گیرد و آن کار رخ دهد، اما لازمه تربیت آن است که روشن شود
. تربیت «چرا بردار» است و این چرایی، نه به صورت انفعالی، بلکه به شکل فعال انجام میشود؛ یعنی ما منتظر نمیشویم که برای فرد سئوالی به وجود اید، بلکه خود جریان تربیت، متضمن تبیین است. مربی باید این را بخشی از شأن تربیتی خود بداند که درباره تغییراتی که میخواهد ایجاد کند روشنگری نماید. بنابراین، تربیت مستلزم است و این خصیصه، تربیت را از شبه تربیت متمایز میگرداند.
آنچه در این جا تحت عنوان «تبیین» از آن یاد می¬کنیم، می¬تواند با «دانش» متفاوت باشد. دانش مجموعه اطلاعاتی که در رشته ای علمی چون فیزیک یا روان شناسی گرد آمده است. پیترز(peters1966)، فیلسوف تحلیلی تعلیم و تربیت، در مرحله ای از تفکر خود در باب مفهوم تربیت، دانش را چون عنصری اساسی در آن لحاظ کرده بود. اما در آثار بعدی خود، همچون،«تربیت و انسان تربیت یافته»، بعد از این عنصر چشم پوشی نمود؛ زیرا ملاحظه کرد که در ادواری از تاریخ تربیت، دانش در جریان تربیتی حضور نداشته است، چنان که قوم «اسپارت» به طور عمده به تربیت بدنی در صورت جنگاور پروری اشتغال داشته اند، مراد از تبیین در اینجا دانش به معنای مذکور نیست؛ بلکه دست کم فراهم نمودن بصیرت در فرد نسبت به چرایی یا حکمت تغییری است که قرار است در وی رخ دهد.
۲-۲ :مولفه معیار
دومین مولفه اساسی در تربیت به دست دادن معیارهاست به عبارتی میتوان گفت که این عنصر، در واقع، بسط مولفه پیشین یعنی تبیین است. دامنه تبیین، این است که فرد خود نسبت به تغییراتی که قرار است از روشن ساختن دلیل و حکمت یک رفتار یا حالت معین تا به دست دادن قواعد و معیارهای کلی گسترش مییابد آنچه درمولفه پیش مطرح بود، بیشتر ناظر به نکته اول، یعنی روشن ساختن دلیل و حکمت رفتار یا حالت معینی است که میخواهیم آن را در فرد ایجاد کنیم. اما در مولفه دوم، قواعد کلی مورد نظر است. قواعد و معیارها همچون فرمول ها است. قواعد و معیارها همچون فرمولهای انتزاعی هستند که اعمال و رفتارها را بر حسب آنها میسنجیم. معیارها میتوانند هر نوع وضعیت مطلوب یا نامطلوبی را در جریان تربیت مشخص سازند.
تربیت مستلزم گذاشتن معیارها در اختیار متربی است. وی نه تنها باید دلیل و حکمت رفتار یا حالتی را که در وی پدید میاید بداند. بلکه باید قواعد کلی امور مطلوب و نامطلوب در جریان تربیت را بشناسد تا امکان ارزیابی برای وی فراهم اید. معیار، شاخص رفتار مطلوب یا نامطلوب را معرفی میکند؛ طوری که ما میتوانیم آن رفتار را در هر جایی که اتفاق بیفتد بازشناسی نماییم معیار با توجه به کلیتی که دارد. به ما کمک میکند که وضعیت مطلوب یا نامطلوب را چه در نزد خود و چه در نزد دیگران و حتی مربی، بازشناسی نماییم.
این مولفه نیز تربیت را از شبه تربیت متمایز میسازد. در عادت، تلقین و تحمیل، معیار به دست داده نمیشود و ضرورتی هم برای این کار وجود ندارد بلکه ممکن است از مواردی حتی اصراری برای مخفی نگهداشتن قواعد و معیارها یا رازها و رمزها هم در میان باشد. برای مثال، در تلقین که هیبت و هیمنه تلقین کننده استوار است، مطلوب آن است که چهره وی همواره در هاله ای از ابهام و شکوه ناشی از ابهام قرار داشته باشد. این پشتوانه اصلی تلقین و نمیتوان و نباید آن را با روشنی تبیین و به دست دادن معیارها صورت پذیرد؛ زیرا آنچه پشتوانه تربیت است همین روشن بینی و بصیرت در متربی است. در جریان تربیت، چیزی میان مربی و متربی است. در جریان تربیت، چیزی میان مربی و متربی پنهان نیست معیارها به صورت متقابل بیان و تبیین میشود و فرد از آنها اطلاع پیدا میکند ارایه این معیارها بخشی از کار تربیت است.
۲-۳ :مولفه تحرک درونی
سومین مولفه اساسی در مفهوم تربیت، تحرک درونی در فرد متربی است. در عادت، تلقین و تحمیل، به وضوح مشخص است که موتور حرکت، در بیرون از فرد قرار دارد و او به یک ظرف توخالی شبیه است که قرار است چیزی در آن ریخته شود. از این رو، تا زمانی که الزام و تلقین از بیرون جریان دارد. یا شرایط تکرار رفتار مورد نظر فراهم است، رفتار مذکور صورت میپذیرد.
در مقابل، تربیت فرایندی است که در آن، فرد انگیزه های عمل خود را در خود به صورت روشن و بارز ملاحظه میکند. به بیان تمثیل میتوان گفت تفاوت تربیت با شبه تربیت، مانند تفاوت جوشیدن چشمه با استخری از آب است. این هر دو از آب برخوردارند. اما تفاوت در نوع برخورداری است؛ برخورداری از درون و برخورداری از بیرون ، تربیت فرایندی است که در آن سرانجام باید در درون فرد تحولی رخ دهد و او با انگیزه ای روشن بداند که چگونه رفتار کند، چگونه بیندیشد و چه ویژگی هایی داشته باشد.
۲-۴ :مولفه نقادی
با وجود سه مشخصه پیشین، انتظار مشخصه چهارمی را نیز میتوان داشت. هنگامی که تربیت مستلزم تبیین، به دست دادن معیارها و حرکت درونی باشد، به طور طبیعی مشخصه چهارم یعنی نقادی آشکار میگردد.
بر این اساس، یک از لوازم قطعی جریان تربیت، ظهور نقد و نقادی، به خصوص از ناحیه متربی نسبت به مربی است. هنگامی که متربی، حکمت اعمال و رفتارهای مطلوب در تربیت و نیز معیارها را بازشناخت و خود نیز انگیزه ای درونی در حرکت خویش داشت. آمادگی نقادی نسبت به مربی و به طور کلی نسل گذشته را خواهد داشت. به ویژه معیارها در این امر نقش بارزی دارند. زیرا آنها را میتوان در هر موردی به کار گرفت و بر حسب مطابقت موقعیت ها با آنها به ارزیابی و داوری پرداخت، در این میان فرقی میان مربی و متربی نیست؛ مربی و نسل تربیت کننده هم مشمول این قاعده است. این ویژگی نیز تربیت را از شبه تربیت جدا میسازد. در عادت، تلقین و تحمیل، چون معیار به دست داده نمیشود، امکان نقد هم میسر نیست.
نقادی یکی از مشخصه های مهم فرایند تربیت تلقی میشود، زیرا میتواند یکی از تناقض های جریای تربیت را رفع کند. این تناقض به شکل زیر قابل بیان است. تربیت توسط نسل گذشته و بر حسب دیدگاه آنها انجام میشود، اما انتظار میرود که نسل تربیت شده، در شرایطی متفاوت با شرایط نسل پیشین زندگی کنند. اگر تربیت را به گونه ای تعریف کنیم که امکان نقد و نقادی در آن وجود داشته باشد و در حقیقت، این امر، بخشی از تربیت محسوب شود، در این صورت، امکان نقد نسل گذشته فراهم میاید و همین زمینه تغییر در نسل جدید را فراهم میآورد و به این ترتیب، پویایی فرایند تربیت تأمین میگردد. هر چند معیارها را نسل گذشته به نسل نو میسپارند، اما چون تحقق معیارها آسان و زودیاب نیست، فاصله آنها از معیارها روشن خواهد بود و نسل نو با در اختیار داشتن معیارها، زمینه نقد را نیز در اختیار خواهد داشت.
نسل گذشته باید مشخص کند که در حال تربیت کردن است یا عادت دادن و یا تحمیل و تلقین نمودن، زیرا با نظریه مولفه نقادی، تربیت مستلزم چنین امری خواهد بود. اگر نقد را به حیطه اساسی تربیت وارد نماییم. دیگر چنین نخواهد بود که مربیان به عنوان مظهر فضیلت، تقوا و عدالت تلقی شوند. مربیان به طور غالب، نگران آنند که اگر نقیصه ای در آنها مشاهده شود، برای تربیت و محیط تربیتی آفت زدایی کند. اما با نظر به عنصر نقادی، ضرورتی ندارد که مربی از همه نقیصه ها مبرا باشد. جریان تربیت به پایان نرسیده و مربی و متربی هر دو مشمول جریان تربیت هستند.
برگرفته از مقاله « تربیت دینی در برابر چالش قرن بیست و یکم»